من او
سال هزار و سيصد و دوازده شمسي، یک خيابان که با دو سه خیز مي شد از يك طرف به طرف ديگرش جست ... خانی آباد ... نه مثل بقيه خيابان ها ... چون هفت کور به آنجا آمده بودند ... خانی آبادیا ذلیل نشین! هفت كور به یه پول ... حق عوضت بده ... نفر بعدی ... یک قدم رفتند جلو ... خانواده فتاح هفت کور را از محل رد می کنند ... گیر نده. نشمر قدم ها را ... از خانی آباد تا پاریس می شه چند قدم؟ ... نشمر کم می شه!
این رمان فوق العاده بود. همه چیز داشت و تقریبا از هر چیزی به اندازه. زیادی داشت که کم نداشت. نويسنده شاهكاري را خلق كرده كه بيشتر از لذت تعجب مي كني از قدرت اين نويسنده ي جوان. فضايي بسيار لذت بخش. كتابي كه دوست داشتي تمام نشود. رضا اميرخاني وقتي اين اثر را نوشت همسن من بود (متولد ۵۲، نوشته در ۷۸). اگر نخوانيد ضرر كرده ايد. بدون شك. كتاب من چاپ بيست و چهارم بود. تيراژ نسخ قبلي اين كتاب شصت هزار و چهارصد نسخه. نزديك هشتاد و سه ميليون تومان درآمد حاصل از فروش كتاب هاي اين نويسنده طبق آخرين آمار.
در حالي كه فقط در مسير مسافرت و مترو مشغول كتاب خوندن هستم، دو هفته با حال و هواي اين محله بودم و مردمش. همه شخصيت هاش را تو ذهنم دارم. از هر كدوم مي شه يه داستان در آورد. از علي فتاح كه نقش اول بود تا پيري و مرگ با او بوديم يا كريم ريغو كه با همه مزخرفي اش از حاضر به يراق بودنش جلو قاجار خيلي لذت مي بردم. كريم كه هيچ وقت سر عقل نبود. از وقتي فكر كرد بزرگ شده هر سالش به اسم يكي بود و آخرش هم هيچي به هيچي.لودگي هاش ... ياد مجتبي بخير. ، از مريم بگيم يا مهتاب. از مريم و مهتاب و رفتنشان، بوي ياس مربوط به خاطرات شخصي علي بود، به من چه! از مهتاب سيلي آخر را يادم موند كه اگر نمي دانستيم دوستي اش تمام نشده آه از نهادمان بيرون مي آمد كه حماقت علي چه ها كه نمي كند. از پدر علي كه نديديمش، از حرفه ي كثيف ذال ممد پاانداز كه اسمش رويش بود و شرم آوري اش روي اسمش، از لوطي گري توام با بي مغزي موسي ضعيف كش قصاب، بريم به پاريس و برج ايفل كه مي شود نبضش را گرفت اگر عاشق باشي. كافه ي موسيو پرنر با قهوه هاي دارياني اش، لحجه اش من را به ياد معلم موسيقي مريم در مدرسه ايران مي اندازد "خانم فاتاح!". مدرسه ايران و بچه هايش و كل كل مريم با بقالي حريص سر كوچه مسجد قندي كه درياني نام داشت با اون صورت مثل كله پاچه تراشيده اش. گفتم كله پاچه، ياد اسي كله پز و سبيل هاي روغني اش بخير كه هر وقت داستان به كله پزي اون مي رفت بوي كله پاچه را از لابلاي صفحات كتاب مي شنيدي و بدجور هوس مي كردي. هوس را گفتم. قرمه پزان هم صفايي داشت و بويي. دست پخت ماماني و ننه و اون يكي اسي باباي كريم كه سجلش را فتاح گرفت رفت. ماماني كه مي گفت با گودي جماعت نگرديد و حرص مي خورد كه علي با كريم مي پره. پختن را گفتم ياد پخته شدن مار به تجويز حكيم علفي افتادم و بلواي باب جون تو حياط. باب جون كه چراغ محل بود و چراغ كتاب. نفهميدم كي فوت كرد و رفت. ننوشته بود. اين قدر كه از باباي علي نوشت از رفتن باب جون ننوشت. حتي از مرگ عبدل فضول هم گفته شد. ياد ميرزا و مشهدي در كوره مي افتم. ياد بچه هاي گل لگد كن. ياد نعمت گاو سوار كه تا صفحه آخر ماند. بعد از علي فتاح كه ديگر دوازده ساله نبود. پير بود. روز آخر و هاني و هليا كه يادگار مادر بود و به قول خودش عمه. مادر كه مريم باشه را گفتم. پدر ابوراصف بود. عجب جمله اي داشت پشت تريبون مي گفت قبل از ترور "آزادي يعني هوا. مهم نيست بشناسي اش. مهم اين است كه نفس بكشي..." ياد دوستان ابوراصف الجزايري بخير. مثل مؤانس. از غذا خوردن دست جمعي حال به هم زنشون بگير تا معرفت و مرام و انرژي اشون. بر مي گردم ايران. پاسبان عزتي كه احمقانه به پستي افتاده بود. "واقعيت فلان، واقعيت بهمان" اينو كه بگم ياد اون جوون جنوبي مي افتم "ائي اينجا تهرون كه مي گن اينه؟! مرد نداره! ائي نومزدمو از سرش روبند كشيدن. زدمش بردنش كميسري! اينجا مرد نداره" اوه. يادش بخير مهماني اشراف و شاهكار ارباب تقي كه فخر التجار و باب جون را از اون نمايش نجات داد. ياد جمله علي در پيري و صفحات آخر خطاب به نويسنده بخير "بچه بوديم مي گفتند يا سواد يا روسري، پير بوديم مي گفتند يا روسري يا توسري" چقدر جالب بود كل كل شخصيت اول داستان و نويسنده كتاب. فصل هايي كه به پاي كل كل فدا مي شد و متلك دندان شكن نويسنده به خواننده معترض به قيمت كتاب و آب بستن به فصول كه "اولا خون پدرت بالكل به قيمت پشت جلد اين كتاب است؟ اين قدر ارزان؟ اگر اين جور است كه يكي دو تا استكان لب پر هم براي ما بريز! خودت هم بزن روشن مي شوي! اصلا پول خون پدر يعني چه؟ شده اي كانه برادر بزرگه ي برادران كارامازوف كه ابوي اش را نفله كرد! دستت درست ...!"
ادبيات اين داستان ورد زبانم شد و در نوشتنم اثر كرد ... ياد محله كريم رود هم بخير باشد ... كريم را مي گفتم! يا مهتاب را ؟! يا مريم را؟! قيمه را مي گفتم يا گريه را؟!
آه ياد درويش مصطفي بخير. دو صفحه هم مجموعا متن نداشت ولي چقدر به موقع مي آمد. چقدر به جا در صفحه آخر آمد و براي هميشه رفت. چقدر جملات بزرگي مي گفت. با قدم هاي آروم شمارشي اش! "من عشق فعف ثم مات مات شهيدا" متلك به ذال محمد ملعون "بسا خواننده قرآن كه قرآن لعنش كند" ... نصيحت به علي وارفته "... آقاي همه ي لوطي هاي عالم ابالفضل عباس بود كه اصلش دست نداشت تا دستش انگشت داشته باشد. اصلش انگشت نداشت تا انگشتش انگشتر عقيق و فيروزه داشته باشه" و جلات طلايي درويش مصطفي كه خاك قبر را تكاند و خطبه عقد هليا و هاني را خواند.
"تنها بنايي كه اگر بلرزد مستحكم تر مي شود دل آمدي زاد است! يا علي مددي"
يا علي مددي
مطالب مشابه :
خريد بنساي
بن سای نارون. بن سای شمشاد ژاپونیکا Japonica Aurea. Sago palm-
درمان گياهی زخم معده
ـ نارون: پوست نارون علاوه بر اين، پوست نارون مسكّن و آرامشبخش نيز
مبارکه
بانك اطلاعات مسكن نارون مرجع اطلاع رساني صنعت توريسم
من او
بانك اطلاعات مسكن نارون مرجع اطلاع رساني صنعت توريسم
محمد پارسا
بانك اطلاعات مسكن نارون مرجع اطلاع رساني صنعت توريسم
بازار املاک - حباب مسکن چیست؟
در سال 87 قيمت مسكن با كاهش قابل ملاحظهاي همراه بود و از مرکز آمار ایران و وب سایت نارون.
ساکن طبقه وسط
بانك اطلاعات مسكن نارون مرجع اطلاع رساني صنعت توريسم
اندر معرفت علم و صنعت، از یک علم و صنعتی
بانك اطلاعات مسكن نارون مرجع اطلاع رساني صنعت توريسم
همایش اربعین
بانك اطلاعات مسكن نارون مرجع اطلاع رساني صنعت توريسم
پل خواجو
عقاب - پل خواجو - پل خواجو و سی و سه پل هر دو روی زاینده رود قرار دارند.
برچسب :
مسكن نارون