دیدگاه سعدی نسبت به مرگ و معاد (قسمت دوم)

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » حکایت در معنی ادراک پیش از فوت

خنک هوشیاران فرخنده بخت

که پیش از دهل زن بسازند رخت

به ره خفتگان تا بر آرند سر

نبینند ره رفتگان را اثر

سبق برد رهرو که برخاست زود

پس از نقل بیدار بودن چه سود؟

کنون باید ای خفته بیدار بود

چو مرگ اندر آرد ز خوابت، چه سود؟

چو شیبت درآمد به روی شباب

شبت روز شد دیده برکن ز خواب

من آن روز برکندم از عمر امید

که افتادم اندر سیاهی سپید

دریغا که بگذشت عمر عزیز

بخواهد گذشت این دمی چند نیز

گذشتت آنچه در ناصوابی گذشت

ور این نیز هم در نیابی گذشت

کنون وقت تخم است اگر پروری

گر امیدواری که خرمن بری

به شهر قیامت مرو تنگدست

که وجهی ندارد به حسرت نشست

گرت چشم عقل است تدبیر گور

کنون کن که چشمت نخورده‌ست مور

به مایه توان ای پسر سود کرد

چه سود افتد آن را که سرمایه خورد؟

کنون کوش کآب از کمر در گذشت

نه وقتی که سیلابت از سر گذشت

کنونت که چشم است اشکی ببار

زبان در دهان است عذری بیار

نه پیوسته باشد روان در بدن

نه همواره گردد زبان در دهن

ز دانندگان بشنو امروز قول

که فردا نکیرت بپرسد به هول

غنیمت شمار این گرامی نفس

که بی مرغ قیمت ندارد قفس

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

که فرصت عزیزست و الوقت سیف

 

 

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » حکایت

قضا زنده‌ای رگ جان برید

دگر کس به مرگش گریبان درید

چنین گفت بیننده‌ای تیز هوش

چو فریاد و زاری رسیدش به گوش

ز دست شما مرده بر خویشتن

گرش دست بودی دریدی کفن

که چندین ز تیمار و دردم مپیچ

که روزی دو پیش از تو کردم بسیچ

فراموش کردی مگر مرگ خویش

که مرگ منت ناتوان کرد و ریش

محقق چو بر مرده ریزد گلش

نه بروی که برخود بسوزد دلش

ز هجران طفلی که در خاک رفت

چه نالی؟ که پاک آمد و پاک رفت

تو پاک آمدی بر حذرباش و پاک

که ننگ است ناپاک رفتن به خاک

کنون باید این مرغ را پای بست

نه آنگه که سررشته بردت ز دست

نشستی به جای دگر کس بسی

نشیند به جای تو دیگر کسی

اگر پهلوانی و گر تیغ زن

نخواهی بدربردن الا کفن

خر وحش اگر بگسلاند کمند

چو در ریگ ماند شود پای بند

تو را نیز چندان بود دست زور

که پایت نرفته‌ست در ریگ گور

منه دل بر این سالخورده مکان

که گنبد نپاید بر او گردکان

چو دی رفت و فردا نیامد به دست

حساب از همین یک نفس کن که هست

 

 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۱۱

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد بجز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

چندانکه می‌رود همه ملک خدای اوست

آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی

بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست

کوتاه دیدگان همه راحت، طلب کنند

عارف بلا، که راحت او در بلای اوست

عاشق که بر مشاهدهٔ دوست دست یافت

در هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست

بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست

این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست

هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد

گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست

 

 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۳۷

جای گریه‌ست برین عمر که چون غنچهٔ گل

پنجروزست بقای دهن خندانش

دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر

که دگرباره به خون در نبرد دندانش

مقبل امروز کند داروی درد دل ریش

که پس از مرگ میسر نشود درمانش

هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک

ناامیدی بود از دخل به تابستانش

گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید

ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش

دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار

هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش

 

 

 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۶۰

هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

مجروح می‌کند دل مسکین بلبلی

مألوف را به صحبت ابنای روزگار

بر جور روزگار بباید تحملی

کاین باز مرگ هر که سر از بیضه برکند

همچون کبوترش بدراند به چنگلی

ای دوست دل منه که درین تنگنای خاک

ناممکن است عافیتی بی‌تزلزلی

روییست ماه پیکر و موییست مشکبوی

هر لاله‌ای که می‌دمد از خاک و سنبلی

بالای خاک هیچ عمارت نکرده‌اند

کز وی به دیر زود نباشد تحولی

مکروه طلعتیست جهان فریبناک

هر بامداد کرده به شوخی تجملی

دی بوستان خرم و صحرای لاله‌زار

وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی

و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ

گویی که خود نبود درین بوستان گلی

دنیا پلیست بر گذر راه آخرت

اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی

سعدی گر آسمان به شکر پرورد تو را

چون می‌کشد به زهر ندارد تفضلی

 

 

 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - موعظه و نصیحت

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند

مرد اگر هست بجز عارف ربانی نیست

با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی

کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست

خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور

برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند

بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

آخری نیست تمنای سر و سامان را

سر و سامان به از بیسر و سامانی نیست

آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد

عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست

وانکه را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند

گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست

 

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹

ای آنکه خانه در ره سیلاب می‌کنی

بر خاک رودخانه نباشد معولی

دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد

هرگز نبود دور زمان بی‌تبدلی

مرگ از تو دور نیست وگر هست فی‌المثل

هر روز باز می‌رویش پیش، منزلی

بنیاد خاک بر سر آبست ازین سبب

خالی نباشد از خللی یا تزلزلی

دنیا مثال بحر عمیقست پر نهنگ

آسوده عارفان که گرفتند ساحلی

 

 

سعدی » مواعظ » مراثی »

پس از مرگ جوانان گل مماناد

پس از گل در چمن بلبل مخواناد

کس اندر زندگانی قیمت دوست

نداند کس چنین قیمت مداناد

به حسرت در زمین رفت آن گل نو

صبا بر استخوانش گل دماناد

به تلخی رفت از دنیای شیرین

زلال کام در حلقش چکاناد

 

 

قطعات » شمارهٔ ۷۷

حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور

به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند

که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد

تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند

 

قطعات » شمارهٔ ۱۰۲

هیچ فرصت ورای آن مطلب

که کسی مرگ دشمنان بیند

تا نمیرد یکی به ناکامی

دیگری دوستکام ننشیند

تو هم ایمن مباش و غره مشو

که فلک هیچ دوست نگزیند

شادکامی مکن که دشمن مرد

مرغ، دانه یکان یکان چیند

 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۴

 

 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۴

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۸

توانگر زاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخامانداخته و خشت پیروزه درو به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.

خر که کمتر نهند بروى بار

بى شک آسوده تر کند رفتار

مرد درویش که بار ستم فاقه کشید

به در مرگ همانا که سبکبار آید

به همه حال اسیری که ز بندی برهد

بهتر از حال امیری که گرفتار آید

مطالب مرتبط (جهت دسترسی ملیک نمائید)

مرگ و معاد در قرآن و روایات واشعار و گفتار بزرگان جهان (کتب و مقالات )

( ادامۀ مباحث معاد در این موضوع جای دارد)


احادیث جامع ائمه معصومین

کتاب جامع در غیبت امام عصر و امامت

جامعترین مرجع سخنان بزرگان جهان

آرشیو موضوعی مطالب وبلاگ (گلچین اشعار و سخنان


مطالب مشابه :


اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه

اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت اشعار در مورد غم از دست غم مرگ پدر




شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام

مرگ پدر سهل بود و هجر تو اشعار مذهبی بانک اشعار در مورد ماه محرم ووقایع




دیدگاه سعدی نسبت به مرگ و معاد (قسمت دوم)

گلچین اشعار در مورد های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت در مرگ همانا




جملات زیبا در مورد خدا مادر پدر جملات بسیار زیبا

جملات زیبا در مورد پدر, جملات زیبا در مورد مرگ جملات و اشعار




جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفبا

جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و است پدر و پسر را ما را تهدید به مرگ کنید




مقاله ای در مورد " زندگی نامه و اشعار استاد شهریار "

مقاله ای در مورد " زندگی نامه و اشعار پدر به تهران رفت و در مرگ مادرش است که در




برچسب :