داستان زیبای آز و مال(کلیله و دمنه)

  گويند كه در شهر نيشابور موشي به نام «زيرك» در خانه‌ي مردي زندگي مي‌كرد. زيرك درباره‌ي زندگي خود چنين مي‌گويد: «هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراكي براي روز ديگر نگه مي‌داشت، من آن را ربوده و مي‌خوردم و مرد هرچه تلاش مي‌كرد تا مرا بگيرد، كاري از پيش نمي‌برد. تا اينكه شبي مهماني براي مرد آمد. او انساني جهان‌ديده و سرد و گرم روزگارچشيده بود. هنگامي كه مهمان براي مرد سخن مي‌گفت، صاحب خانه براي آن‌كه ما را از ميان اتاق رفت وآمد مي‌كرديم براند(فراري دهد)، دست‌هايش را به‌هم ميزد. مهمان از اين كار مرد خشمگين شد و گفت؛ من سخن مي‌گويم آنگاه تو كف مي‌زني؟ مرا مسخره مي‌كني؟ مرد گفت؛ براي آن دست مي‌زنم كه موش‌ها بر سر سفره نريزند و آن‌چه آورده‌ايم را ببرند. مهمان پرسيد؛ آيا هرچه موش در اين خانه‌اند همگي جرات و توان چنين كاري را دارند؟ مرد گفت نه! يكي از ايشان از همه دليرتر است. مهمان گفت، بي‌گمان اين جرات او شوندي(:دليلي) دارد و من گمان مي‌كنم كه اين كار را به پشتيباني چيزي انجام مي‌دهد. پس تيشه‌اي برداشت و لانه‌ي مرا كند. من در لانه‌ي ديگري بودم و گفته‌هاي او را مي‌شنيدم.
در لانه‌ي من ١٠٠٠ دينار بود كه نمي‌دانم چه‌كسي آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را مي‌ديدم و يا به‌ آن‌ها مي‌انديشيدم، شادي و نشاط و جرات من چندبرابر مي‌شد. مهمان زمين را كند تا به زر رسيد و آن را برداشت و به مرد گفت كه، شوند دليري موش اين زر بود. زيرا كه مال پشتوانه‌اي بس نيرومند است. خواهي ديد كه از اين پس موش ديگر زياني به تو نخواهد رسانيد. من اين سخن‌ها را مي‌شنيدم و در خود احساس ناتواني و شكست مي‌كردم. دانستم كه ديگر بايد از آن سوراخ، به جايي ديگر رفت.
چندي نگذشت كه در بين موش‌هاي ديگر كوچك شمرده شدم و جايگاه خود را از دست دادم و ديگر مانند گذشته بزرگ نبودم. كار به جايي رسيد كه دوستان مرا رها كردند و به دشمنانم پيوستند. پس من با خود گفتم كه، هركس مال ندارد، دوست، برادر و يار ندارد. مهمان و صاحب‌خانه، زر را بين خود بخش كردند. صاحب‌خانه زر را در كيسه‌اي كرد و بالاي سر خود گذاشت و خوابيد، من خواستم از آن چيزي باز آرم تا شايد از اين بدبختي رهايي يابم، هنگامي كه به بالاي سر او رفتم، مهمان بيدار بود و يك چوب بر من زد كه از درد آن بر خود پيچيدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختي خود را به لانه رساندم و پس از آن‌كه دردم اندكي كاسته شد، دوباره آز مرا برانگيخت و بيرون آمدم. مهمان چشم به راه من بود، چوبي ديگر بر سر من كوفت، آن‌چنان كه از پاي درآمدم و افتادم. با هزار نيرنگ خود را به سوراخ رساندم. درد آن زخم‌ها، همه‌ي جهان را بر من تاريك ساخت و دل از مال و دارايي كندم. آن‌جا بود كه دريافتم، پيش‌آهنگ همه‌ي بلاها طمع است. پس از آن، به ناچار كار من به جايي رسيد كه به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراين از خانه‌ي آن مرد رفتم و در بياباني لانه ساختم.»


مطالب مشابه :


سایت بافق نیوز باز هم افشا کرد!!!!!!!!!!!

سایت بافق نیوز باز هم افشا کرد دوره مرده پرستی دیگر تمام شده .باید به فکر امروز و فردا بود .




سایت خبری - تحلیلی بافق فردا ، با مقدمه ذیل رسما در فضای مجازی متولد شد:

مبارکه بافق - سایت خبری - تحلیلی بافق فردا ، با مقدمه ذیل رسما در فضای مجازی متولد شد: -




بافق فردا

۩۞۩انجمن وبلاگ نویسان۩۞۩ - بافق فردا - بافق طلایی در مرکز ایران(Bafgh Forum Bloggers)




وبلاگ بافق فردا

۩۞۩انجمن وبلاگ نویسان۩۞۩ - وبلاگ بافق فردا - بافق طلایی در مرکز ایران(Bafgh Forum Bloggers)




مرد و نامرد (آهنگ شاهکار ملی حامد زمانی)+دانلود

بافق نیوز. بافق فردا. شرکت سنگ آهن مرکزی ایران بافق. پایگاه خبری شرکت سنگ آهن




برای یکسالگی بافق فردا

سخن تازه - برای یکسالگی بافق فردا - سخنی تازه گرت هست، بگو گوش کنیم




داستان زیبای آز و مال(کلیله و دمنه)

۩۞۩انجمن وبلاگ نویسان۩۞۩ - داستان زیبای آز و مال(کلیله و دمنه) - بافق طلایی در مرکز ایران(Bafgh




تیم فوتسال شهدای قدس قهرمان لیگ شهرستان بافق شد

حسام بافق - تیم سایت بافق فردا:: سایت بافق نیوز.




تیم های برتر هفته سوم لیگ تیراندازی با کمان کشور در بافق مشخص شدند

تیم ورزشی کارخانجات لکوموتیو بافق بافق نیوز. گفت و گو با خبرنگار “بافق فردا




برچسب :