خلاصه ی قسمت یازدهم ماه عسل 92...

 

944474_201725709990410_52807796_n.jpg

 

خلاصه ی نوشتاری قسمت یازدهم ماه عسل 92...

 

سلام دوستان...میتونید خلاصه ی نوشتاری قسمت یازدهم ماه عسل 92 رو در ادامه ی مطلب بخونید...مچکرم از خانمها مرمر...سایه و شیدا برای این مطلب...خدا قوت میگم بهشون...یا علی...

 

 منبع:قبیله هواداران احسان علیخانی

 

 

 

 

مرمر..

 

 

 



به نام خدا

 

ماه عسل قسمت یازده   _     موضوع :  استفاده از فرصتِ عمر     و  امیدواری

 

احسان علیخانی :   اللّهمَّ  کلِّ ولیَّکَ الحُجَّه اِبنِ الحسن   ... صلَواتُک َ علیهِ و علی آبائِه  ... فی هذِه السّاعَه  و فی کلِّ السّاعَه   ولیّاً  و حافظاً و قائداً  و ناصراً   و دلیلاً و عیناً   حتی تُسکِنَه عَرضَکَ طوعاً  و تُمَتِعَه فیها طویلاَ   ربِّ صلِّ علی محمَّد  وَ آلِ   محمَّد   و  عَجِّل فَرَجَهُم   

 

سلام   ... سلام به رویِ ماهِتون...... ایشالله  حالِتون خوب باشه ...... ایشالله این نفس های قیمتی   ، گوشت بشه به تنِتونالهی  خدا قدرتِ درک ِ این ماهو بهمون بده .....ده روز از ماه رمضان گذشت   ....   دهه یِ اوّل  ، دهه یِ رحمت رو به پایان رسوندیمایشالله که از بقیه ش هم بتونیم به خوبی استفاده کنیم    .....   خوش اومدید به ماهِ عسلِ خودتون


هوایی رو که تو نفس  میکشی   / دارم راه میرم بغل میکنم
تو با من بمون تا تهِ این سفر / من این ماهو  ماهِ عسل میکنم
نشستم هواتو نفس میکشم  / یه چند وقتیه حالِ من بهتره  
دارم راه می افتم ببینم تهِش/     منو این  هوا تا کجا می بره
دارم راه می افتم ببینم  تو را / تویی رو که یک عمره راهی شدی
مگه میشه رد شد نگاهت نکرد  / ببین توی آینه چه ماهی شدی
هوایی رو که   تو نفس میکشی / دارم را ه میرم  بغل میکنم
تو با  من بمون تا تهِ این سفر  / من این ماهو   ماه عسل  میکنم
همه زندگیمو بگیری ازم  / بازم پایِ  عشقِ تو وایمیستم
یه آدم توو دنیا نشونم بده / بتونه بگه عاشقت نیستم
همه عمر من سَجده کردم به تو  / من از حسرتِ غیر   تو خالیَم
هنوزم زمانِ پرستیدنت  / برام هیچ فرقی نداره کیَم

هوایی رو که تو نفس میکشی  / دارم راه میرم بغل میکنم

تو با من بمون تا تهِ این سفر /  من این ماهو ماهِ عسل  میکنم

 

احسان علیخانی میخواد چند تا مطلب بگه   .... میگه :   نقدهایی که میکنید برایِ ما خیلی مهمه ....   و به همشون هم  نگاه میکنیمفقط با دوستا و رفقا که میشینیم اخبار و   صفحاتِ اجتماعی و    سایت ها رو  بررسی میکنیم    گاهی یه نقدایی میشه که واقعاً بی انصافیهتوو روزنامه ها دیدیم   صحبتهای منو مهمونا رو وارونه نوشتند !      .....اگه نقد میکنید    اگه  حرفایِ      ما رو مینویسید  لطفاً از  یک بُرِش  ننویسید    ....    کلِّشو ببینید     بعد بنویسید    ..... تعدادِ کثــــــــــــیری  از نقدها   منصفانه بود   ولی اون موردایی که   گفتگویِ  ما رو وارونه نقد کرده بودید واقعاً بی انصافیهشمایی که با قلمِتون  / نگاهِتون   /  روحِتون   مهمونای ما و قصّه هاشونو   رصد میکنید     یا با سرانگشتانِتون رو  صفحه ی کیبوردِ کامپیوتر  نگاه و باورِتونو       انتقال میدید       کامل ببینید  و  نقد کنید     .....خیلی از منتقدا   از ریخت و قیافه یِ   من خوششون نمیاد    امّا  ما  فقط    میخواهیممهمونامون    و داستاناشون          دیده بشه  ...... دیروز خانواده یِ  جعفرِ زمرُّدیان    رو  دعوت کرده بودیم   که شهیدی رو خدا میفرسته برایِ این خانواده هم چهره ش هم  نشانِ ماه گرفتگیِ دستش  ، شبیهِ  جعفر آقا بوده   ولی بعد از چهار سال که      سوم و هفت و چهل و   چهار تا سالگرد گرفته بودند  جعفر پیدا میشه    و  متوجه میشن  که  اسیر بوده و جنازه یِ مبارکِ   یه شهیدِ دیگه  رو    دفن کرده بودند  .. خیلی ها به جعفر آقا   و  همینطور به ما   زنگ زدند که من دوستِ اون شهید بودم   /  من میشناختَمِش     ......

 

 

امیدوارم این خیر   توو برنامه یِ مااتفاق بیفته...... این یه مطلب   ...  یه چیز دیگه که میخوام بگم   خوش به حالِ اونایی که   امیدِ دیگرانو  ناامید نمیکنندخوش به حالِ اونایی که   اگه نمیتونند گرِهی از کسی باز کنند     لااقل امیدو  ازش نمیگیرند   ..... شاید امید تنها چیزیه  که دارهخوش به حالِ اونایی که   با زبونِشون  / قلمِشون     / با حرفِشون امید رو توو دلِ بقیه   بیدار میکنن به یکی امید    میدن   .....  امیدوارش میکنن    نه فقط  امیدو ازش نمیگیرند    تازه یه امیدی هم توو زندگی ش روشن میکنند

 

 

پشت صحنه ی دیروز رو میبینیم  که  خانواده ی زمرّدیان رو بدرقه میکنند و  هماره  منتظر ومترصّدند  که خانواده ی اون شهید رو  که به جایِ  جعفرِ زمرّدیان تشییع و دفن شد    پیدا کنند. وقتی که احسان   علیخانی واردِ  نیم دایره یِ  دکور میشه   دو تا خانم رو میبینیم که     مادر و دختر هستند   مادرِ قصّه یِ امروز  که به گفته یِ خودشون چندین ساله همسرشون فوت شده و هفت تا  بچه ی   کوچیک رو  با حقوقِ  بازنشستگیِ شوهرشون بزرگ کردند و خدا رو شکر میکنند که محتاجِ کسی نشدند   . در طولِ  زندگی دو تا از بچه هاشون رو از دست میدن   ....  یکی که در زمانِ گرفتنِ  کارتِ  پایانِ خدمت موقعِ برگشت تصادف میکنه    و فوت میکنه  ....یک فرزند دیگه شون هم به احتمال  ، بخاطرِ یه بیماری فوت میشه و در این زندگیِ پُر فراز و نشیب ، دو داغِ فرزند هم میبینند یکی دیگه از بچه هاشون هم  مبتلا به سرطان میشه   و الآن خوبه  ولی روحیه ش هنوز   ضعیفه     و مادرش سعی میکنه  همیشه   دلداری ش بده ..... آخرین فرزندِ این خانم  هم که   در کنارِ ایشون ، مهمانِ ماه عسل بودند  دچارِ سرطان میشن   ..غده ای در  قفسه ی ِ سینه در ابتدا   ..... و بعـد  در جاهایِ دیگه یِ بدن هم  غده دیده میشه   .... ایشون گفتند که در  طیِ   حدوداً  سی   و خُرده ای   بار  شیمی درمانی    و  بالایِ  چهل بار پرتو درمانی   ، رنج ها و سختیهایِ خیلی زیادی کشیدند   ...

 

 

قبلاً آرایِشگر بوده این خانم و دارایِ دو فرزندِ دختر هستند که دخترِ دومیشون رو   حدودِ سه چهار سال بود که ندیده بودند    بخاطرِ   اینکه  همسرشون بعد از  مبتلا شدنِ ایشون به این بیماری در رو قفل کرده و  دیگه ایشون رو به خونه راه نداده و بسیاری هم حرف زدند پشتِ  سرِ این خانم و بچه ش رو هم ندادند   که به گفته یِ خودش ،  به دلیلِ رفتن به  دادگاه و دادسرا بیماریشون تشدید   شده   و ایشون خیلی گریه میکرد  ..تنها آرزو شون این بود که زنده بمونه و   دخترش رو ببینه    .....  رو به دوربین هم با دخترش  حرف زد  :(  احسان علیخانی اصرار داشت  تا در مورد همسر سابقشون  صحبت نکنیم  چون  اینجا حاضر نیستند   و یک طَرَفه به قاضی رفتن محسوب میشه   ..... در  لا به لایِ گریه هایِ بی اَمانِ این خانم آقای علیخانی میخواد که مادرشون مثلِ همیشه که دخترشو آروم میکنه  ، اینبار هم با حرفاش   ایشونو تسکین بده ......  و این قسمتِ برنامه با دعایِ مادرِ این خانم که ان شاا لله  همه یِ جوون ها از فرصتِ جوانی ، خوب استفاده کنند  و درخواستِ احسان علیخانی مَبنی بر   تماشایِ  بخشِ بعدی  توسطِ این مادر و دختر  به پایان میرسه در بخش بعدی  بازیگرِ سَرشِناس   پیام دهکُردی   مهمانِ ماهِ عسلِ  امروز   هست آقایِ علیخانی  میپُرسه مهمانانِ قبلی رو دیدی    ؟  نظرتون چیه ؟ آقایِ دهکردی میگه که :     من چون ده ماهه  پدر شدم    حسِّ  اون مادر رو  میفهمم وقتی  گریه و تقاضایِ ایشون برایِ دیدنِ فرزندشون رو دیدم   حس کردم دلم تگ شد   برایِ بچه م ....

 

 

 

با اینکه میدونم  توو خونه ست  پیشِ خانممه بعد آقای پیام دهکردی از آمدنِش به تهران   و  عشقِ تئاتر   و شروعِ  هنرآموزی از سن هفده هجده سالگی گفت   و اینکه زمانی به علّتِ کمبودِ مالی  هم تدریس میکرده هم  تئاتر کار میکرده  هم در  رادیو   و هم با ماشین  مسافرکشی میکرده با یک پیکان  که خریده بوده  به  جایِ برگزاریِ جشن  عروسی به گفته یِ خودشون  روزی در خیابانِ مَلِک     پیکانِ درب و داغونی  میبینه   اشک از دیدگانش جاری میشه  چون میدونه این ماشین  چه خاطراتی داشته و گذرانده  و حالا در بینِ این ماشین های عجیب و غریب   ،  غربت  میبینه
و بعد میرسن به نقطه یِ  عطفِ   قصّه یِ  پیام دهکردی با مهمانانِ بخشِ اوّل ایشون در سال 85 مبتلا به دردهایِ جسمانی  میشه و با مراجعه به پزشک و بعدتر نمونه برداری متوجه میشه  دچارِ  سرطان شده ....شبی  خیلی سخت در بیمارستان میگذرونه   که همش این عبارت رو  تکرار میکرده چرا من ؟؟؟؟؟  مثلِ خانمِ مهمانِ بخشِ اوّل و با فکر کردن به خودش میگه که نباید خودش رو ول کنه  حتی اگر هم یک ثانیه از عمرش  باقی مانده    باید استفاده کنه.

 

 

آقایِ   پیامِ   دهکردی    میگه که   :    من گفتم اونهم تلاش  / اونهمه    عشقِ تئاتر       / اونهمه     زحمت آخرش این شد  !؟   ..        خدایا چرا من !!!!!!!!!  ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/     که میگن دمِ صبحِ همون شب   ناگهان به این نتیجه  رسیدن که باید  از این فرصتِ  یگانه یِ   عمر استفاده کرد ..........       و    با همین تفکّر  جلو رفتند و  به بهبودیِ نسبی دست یافتند البته  خانومشون خیلی صبوری کردند  و   حتی  زمانی  که   در اولِ زندگی  ، گرفتارِ مشکلاتِ مالی بودند خانواده یِ  خانومشون     از اینها دستگیری کردند احسان علیخانی   در   اَثنایِ  گفتگو میگه  که همه  ی کسانی که به این مشکل و بیماری دچار میشن     نمیتونند روحیه شون رو  حفظ کنند مثلِ خانمی که در قسمتِ قبل   مهمانِ ما بودند و هنوز به  بهبودیِ  رضایت بخشی نرسیدند    و خیلی هایِ دیگه شبیهِ ایشون.

 

پیام دهکردی میگه :   امیدوارم   حالشون خوب بشه   فقط باید خودشون هم بخوان ... نباید خودشون رو  رها کننداحسان علیخانی میپرسه : آیا تو الآن خدا رو شکر میکنی که به اون بیماری   دچار شدی !؟  پیام دهکردی میگه : خیلی خیلی    ...... تعریف   مینه یه دوستی داشته که این دوستش ، یه خانمی رو میخواسته      همه کار میکنه / واسطه میفرسته  /    التماس میکنه    ولی آخر   نمیشه  که ازدواج کنه با ایشونچند سال پیش ، آقایِ دهکردی   ـ دوستش   رو در اصفهان میبینه که بچّه داره  .. دوستش با اشاره میگه که  بعدها با کسِ دیگه ای ازدواج کرده و خیلی   خدا رو شکر میکنه که اون  ازدواج  رُخ نداد !!!!!    پیام دهکُردی میگه به خاطرِ  فقدانِ آگاهی      ،  ما  نمیبینیم قضایا   رو   ........   حتماً خیری هست در  اتفاقاتی که میخواهیم   امّا    رُخ نمیده همه ی کائنات  و شب و روز   و فُصول   دارایِ نظمِ خاصّی هستند   در  گذرِشون .... پس ما هم خارج از این نظمِ که نیستیم .

 

 



همچنین  ایشون میگه پارسال   عضله هایِ پاهاشون خرد شد اما  اول از  پاشون عذر خواهی کرد    و گفت   این پا  هنوز در کنارِ منه     / من دوستش دارم  باهاش راه میرم  / کوه میرم  /  استخر میرم  سرمایه یِ منه  ...  . باید قدرِشو بدونم .......  در آخر گفت  ما   از فردامون  / از دقیقه یِ دیگه مون خبر نداریم  و نمیتونیم  حدس بزنیم  و  پیش بینی کنیم     پس باید   زندگی کنیم     احسان علیخانی هم میگه   هرکسی هرچقدر هم مؤمِن باشه   به قدرتِ خدا   ............ باز هم  ، موقعِ رد شدن   از خیابون  ، چپ و راستِشو نگاه میکنه پیام دهکردی گفت    شعری  برایِ "  درد " گفته    که به درخواستِ احسان علیخانی  به عنوانِ حسنِ خِتامِ  صحبتهاش میخونه.

 

پیام دهکردی  : این شعر ، اعتقادِ منه

 

 

بگذار  بیاید        ............. از در ..........  دیوار  ............... کُنج و کلید


از هر    طَرَف      که میخواهد


درد  ، درد  است


دلخوش  مکُن به وارونه خواندَنَش


تنها تویــــــــــی   و تنهائیت


تویی   و بارانِ پشتِ   پنجره

دوربین را بچرخان       ..........................کلید را لمس کن حرکت

 

زندگی  آغاز میشود       دیگر بار .................. در شُکوهِ چشمانت   ،

 

وجودِ پُر مِهرَت       و دستهایِ تو    برایِ گشودنِ درب هایِ دردناکِ جهان      کافیست

 

باور کن چونان همیشه " خدا   "   را     صبورانه      باور  کن

 

 



احسان علیخانی هم با تشکر از ایشون و بیرون اومدن از دایره یِ    ماهِ عسل  میگه : کاش  با  یه  حرف  / با یه کارِ کوچیک    / با قلممون  ، امید رو      ،  ذرّه ای   توو دلِ کسی      زنده کنیم یا علی     ...... ماهِــــــــــــــتون  عسل

 

هرجور میتونی  بمون   / من با   تو سازش میکنم
هربار میگفتم نرو / اینبار خواهش میکنم
با زخم تنهاتر شدن / محتاجِ تسکینم نکن
تنهاتر از من نیستی   / تنهاتر از اینَم نکن
بـــــا گریه های هرشبم   دنبالِ مرحَم نیستم    / اینبار بشکن  بغضمُ  فکرِ غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو ، توو چشم  تو کم میکنه
این التماسِ آخرم    خیلی بزرگم میکنه
باور نکن راضی بشم  چون دوستت دارم بری    ......................

خالق به مخلوقِش   میگه باز هم خالق به مخلوق  میگه : انقدر درا رو      وا  نکن  /

من که       نمی ذارم بری    ................   اشاره داره به اینکه خدا چقدر مایل هست که

بنده ش  ازَش    دور نشه  یک  عمر من پَـــــــــر پَــــــــــــر زدم چون درد دوری کم نبود    ............

مخلوق  با  خاق میگه اینا که میگم  یک شب از چیزی که حس کردم نبود  .........................

اینبار هم مخلوق به  خداش میگه

 

 

 

سایه..

 

 

به نام خدای ماه عسل


قسمت یازدهم:


یازدهمین  قسمت ماه عسل با دعای فرج و سلام و علیک آقای علیخانی شروع شد. بعد از تشکر از همه ی مخاطبین به خاطر لطف های بسیاری که نسبت به برنامه داشتند گفت(( خوشا به سعادت کسایی که امید کسی رو نا امید نمی کنند, خوش به حال کسایی که تو این ماه تو این ضیافت الهی , تو این خودشناسیه و به تبع اش خداشناسیه , ذره ای از کرم اون و رحمت واسعه اش وام گرفتن و تو زمین خدا امید کسی رو ناامید نمی کنن. شاید امید تنها چیزی باشه که اون آدم داشته باشه. اندازه ی توانمون هان, اندازه ی وسعمون هان, اندازه ی سهم مون از تاثیرگذاری و انرژی, به اندازه ی قدرتی که داریم گره ای رو باز کنیم, دغدغه ای رو سوا کنیم از قلب زخمی یه نفر, به همین اندازه. خوش به حال کسایی که تو زبونشون, تو جوابشون, تو نوازششون, تو قلمشون , تو دستشون, گره باز کردن و امید برگردوندن به زندگی خلق الله ست جاشون کجاست؟ باور کن من و تو نمی دونیم. فقط خدا می دونه که چه قدر عزیزن...خوش اومدید))

 

نشستم هواتو نفس می کشم/ یه چند وقتیه حال من بهتره                                                                                                                                              
دارم راه می افتم ببینم تهش/منو این هوا تا کجا میبره
دارم راه می افتم ببینم تورو/ تویی رو که یه عمره راهی شدی
مگه می شه رد شد نگاهت نکرد/ ببین توی آینه چه ماهی شدی
هوایی رو که تو نفس می کشی/ دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر/ من این ماهو ماه عسل می کنم
هوایی رو که تو نفس می کشی/ دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر/ من این ماهو ماه عسل می کنم
همه زندگیمو بگیری ازم/ بازم پای عشق تو وای می ایستم
یه ادم تو دنیا نشونم بده/بتونه بگه عاشقت نیستم
همه عمر، من سجده کردم به تو/ من از حسرت غیر تو خالی ام
هنوزم زمان پرستیدنه/ برام هیچ فرقی نداره کی ام
هوایی رو که تو نفس می کشی/ دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر/ من این ماهو ماه عسل می کنم
هوایی رو که تو نفس می کشی/ دارم راه میرم بغل می کنم
تو با من بمون تا ته این سفر/ من این ماهو ماه عسل می کنم

 

 

در پلاتوی دوم احسان علیخانی از نقد هایی که طی این مدت دیده بود گفت و تصریح کرد چه قدر خوبه که همه ی نقد ها منصفانه باشه و افراد در جراید و رسانه ها برنامه رو کامل ببینند , همزاد پنداری کنند و سپس منصفانه نقد کنند و موضوعات و گفت و گوهارو درست باز تاب دهند. هم چنین بار دیگر عکس شهیدی که به جای آقای زمردیان به خاک سپرده شده بود را نشان داد و گفت با تماس هایی که از دیروز تا به حال با آقای زمردیان و حتی خود برنامه از سراسر نقاط کشور گرفته شده فهمیدیم هنوز چه قدر خانواده تو کشورمون هستن که چشم انتظار فرزندشونن و بار دیگر از همه ی رسانه ها و .... دعوت به همکاری و همدلی کرد برای پیدا کردن خانواده ی آن شهید.

 

 

بعد هم کلیپ مهمان های دیروز پخش شد. در اون کلیپ جعفر زمردیان گفت سختی که او در اسارت کشیده نسبت به سختی که خانواده ی چشم انتظارش کشیده اند چیزی نبوده. هم چنین از حس و حالش هنگام رو به رو شدن با چهره ی لاغر و تکیده ی مادر و پدری که آخرین بار آن ها را جوان و شاداب دیده بود گفت. تندیس ماه عسل و دفترچه ی موسسه ی ثامن الحجج هم تقدیم مادر آقا جعفر شد.بعد از کلیپ آقای علیخانی باز هم به مادر و پدرهای چشم انتظار اشاره کرد و گفت(( خدایا فارغ از این دایره ی پر طمطراق . این خانواده های عزیز و زجر کشیده اما با عزت  هنوز چشم انتظارن.هرکسی تو این ماه اگه هنوز منتظره , منتظر بچه اشه که برگرده , منتظر عشقشه, منتظر یه خبر خوشه, منتظر یه حادثه است که رقم بخوره و حالش خوش بشه, خدایا تو بزرگترین خوش خبر کائناتی , اینو بنداز به زبون و دل بنده هایی که این پایینن و هر از گاهی یادشون میره که این زبونه یه جاهایی برای خوش خبریه برای تلخ کامی نیست که آرزوهای دل همه ی این جماعت ایشالله برآورده شه)) هم چنین متذکر شد, به کسانی که نقدهای به جا و دقیقی به برنامه می کنند در روز عید فطر به 30 نفر از آن ها جوایزی اهدا می شود.

 

 

و اما امروز:


برنامه ی امروز دو گروه مهمان داشت. گروه اول خانمی بودند به همراه مادر پیرشون که با وجود مرگ همسرش, فوت دو فرزند جوانش و بزرگ کردن چند بچه با حقوق مستمری و حتی مراقبت کردن از دو دختر مبتلا به سرطانش هم چنان قوی, پرصلابت و مهربان بود. این خانم 7-8 سالی بود که دچار بیماری سرطان شده بود. همسرش هم از او جدا شده و طی این مدت بیماری او اجازه ی ملاقات فرزندش یا حرف زدن با او رو نداده بود. مهمان برنامه از دوری فرزندش بسیار دلتنگ بود و اشک می ریخت و بی تابی می کرد. او می گفت تنها به امید ملاقات فرزندش با این بیماری مبارزه می کند و واقعا عاشق اوست. هم چنین از سختی هایی که تا به حال برای درمان کشیده بود و کنایه های مادرهمسرش گفت که به او گفته است دارد تقاص کارهایی که کرده است میدهد اما او می گفت نمیدانم این تقاص کدام کار نکرده است.

 

 

آقای علیخانی از مهمانش خواست در مورد همسر سابقش موضع گیری و قضاوتی نکنند چون خود او حضور نداشت  تا از خودش دفاع کند و نمی شد به قول معروف یک طرفه به قاضی رفت. مهمان برنامه با اشک و بغض گفت(( می خوام از همین جا به فرزندم بگم من دوستش دارم و حرف هایی که پشت سر من می زنند دروغه)) مجری برنامه هم که سعی در آرام کردن او داشت گفت(( خدا بزرگه, شما حتما خوب می شید و اون بچه به آغوش شما برمی گرده, مگه می شه بچه ای دلتنگ مادرش نشه. خانم شما یه آیینه ی تمام نمای صبرکنارتون نشسته و اون هم مادریه که این جاست و با تمام رنج هایی که تو زندگی کشیده اما هنوز رشید ایستاده و گریه های شما بیشترین کسی رو که آزار میده مادریه که کنارشماست.)) بعد هم پرسید(( الان چی حال شما رو خیلی خوب می کنه؟)) و اون خانم سلامتی اش را برای دیدن فرزندش و امکان ملاقات او را تنها خواسته اش اعلام کرد. آقای علیخانی بازهم گفت(( شاید خیلی ها الان بگن خب چی شد؟ نتیجه اش چی شد؟ این خانم که هنوز ناامیدی در دلشون هست, ولی اشکال نداره قرار نیست ما  درهر ماجرایی که در موردش با هم حرف می زنیم برسیم به یه نکته ی طلایی و فیلم هندیش کنیم. نه اصلا. اما چرا یه جاهایی بین ماجرای مهمون های ما نقطه های عطف و تضاد و ... وجود داره که همین عطف ها و تضاد ها خودش می تونه یه درامی رو شکل بده و شما خودتون نتیجه گیری کنید. اتفاقا تلاش الان ما بیشتر برای افرادی شبیه این خانوم هستش. این که ما بگیم الان هرکسی در کشور ما وضعیت این چنینی داره و دچار بیماری های مختلفیه ,خوبه و شاکره و شاده و محکم و استوار ایستاده که دروغ گفتیم. یه سری ها هم هستن که زیراین فشاره شونه هاشون خم می شه و این طبیعیه))

 

 

مهمان بعدی برنامه پیام دهکردی بازیگر سینما و تلویزیون و تئاتربود که اینبار نه به علت شغل و شهرتش بلکه به دلیل ماجرای زندگی اش مهمان ماه عسل بود. پیامی که متولد شهر کرد و در یک خانواده ی متوسط از نظر مالی است و وقتی به اصفهان مهاجرت می کنند او به خاطر علاقه اش به بازیگری در 18 سالگی به تهران می آید و بعد از دانشجو شدن به اراک می رود. او گفت که وقتی دیگر در اصفهان نبوده و همسرش را هم عقد کرده بوده از نظر مالی دچار مشکل می شود و با همسرش تصمیم می گیرند با هزینه ی مراسم عروسی یک ماشین بخرند که بعد ها او با همان پیکان خریداری شده مسافر کشی هم کرده است. پیام که زندگی پرفراز و نشیبی داشته از نوع برخوردش با مشکلات گفت و این که در مواجهه با آن ها هیچ وقت شلوغ نکرده و خود را بدبخت ترین آدم دنیا ندانسته بلکه با تدبیر و آرامش سعی کرده از پس آن مشکلات بر بیاید. او گفت(( شاید یکی از بحث های جذاب زندگی این باشه که تو نمیدونی چی در انتظارت هست)) و آقای علیخانی هم گفت(( که اگه بدونی خیلی بی مزه می شه)) پیام ادامه داد(( من می گم اصلا به دنیا اومدیم که چی بشه؟ اومدیم که بشویم , اومدیم که به اندازه ی همت خودمون جهان رو برای خودمون معنا بکنیم. با خنده امون, با گریه امون, با ترسمون, باخشم مون....اینارو معنا کنیم تا دنیارو بفهمیم. بفهمیم دوست داشتن یعنی چی, دوست داشته شدن یعنی چی, گذشتن یعنی چی....))

 

 

 

آقای علیخانی از نقطه ی عطف داستان زندگی پیام و مهمان قبلی اش پرسیدو پیام گفت(( دریک برهه ای در زندگی وضعیت جسمیم ریخت به هم. من یادمه اون روز با ماشین خودم رفتم بیمارستان و از فرداش شروع شدو حال من بدتر و بدتر شد وبه جایی رسید که دکترا گفتن تشخیص ما اینه که یک معضلی در خون شماست. خلاصه عکس و آزمایش و ... درنهایت هم نمونه برداری از مغز استخوان. من هم که لحظه به لحظه وضعیت جسمی ام وخیم تر می شد.)) تا این که دکتر با من صحبت کرد و گفتش مریض های این شکلی معمولا دو دسته اند. 4 درصدشون کسانی هستند که احتمال داره بتونن بمونن. حالا یا بیماریشون قابل درمانه یا کنترل می شه , به هر ترتیب جای نگرانی براشون وجود نداره و بقیه هم رفتنی ان. آقای علیخانی (( یعنی در واقع اون 4 درصدم فکر کنم واسه یه کورسوی امید گفته وگرنه رسما گفته تو رفتنی ای)) و پیام ادامه داد(( من اون شب شب سختی رو توی بیمارستان گذروندم. خیلی سخت. فکر این که یعنی دیگه نیستی؟ دیگه نمی تونی ادامه بدی؟ تو این همه جون کندی, عشق تئاتر, عشق بازیگری, همه ی این ها تموم شد؟ آخه چرا من؟ من جون نکندم؟ هجرت نکردم؟ سفر نکردم؟ چه شب هایی رو در هفته تهران-اصفهان-اراک با کامیون و اتوبوس نرفتم؟ چرا من؟ دعای مادر پشت سرم نبود؟ دزدی کردم؟ حق مردم رو خوردم؟ به هرحال شب خیلی سختی رو گذروندم و دم دم های صبح بود که گفتم خیلی خب, الان اینه وضعیت, تو تا دیروز این مریضی رو ندشتی حالا داری, ولی فعلا زنده ای پس باید زندگی کنی. پاک کن اشکاتو, کافیه دیگه. فردا صبحش گفتم برام ریش تراش بیارین, موسیقی , کتاب , دیوان حافظ و.... باخودم گفتم واقعیت اینه که الان حال من خوب نیست. درسته اما هنوز زنده ام. همین نفسو که الان دارم. پس می خوام تا لحظه ی آخر از این عمرم استفاده کنم حتی اگه بهم بگن دیگه وقت تموم شد و فرصتی نداری اما همون یک ثانیه رو می خوام زندگی کنم)) آقای علیخانی(( خب رسیدن به این نتیجه پیام خیلی سخته)) پیام(( خییییییلی)) و ادامه داد(( تا این که چند روز بعد از مغر استخوانم نمونه برداری کردند و خیالمون راحت شد. شاید اون مدت کم بود و یه شک محسوب می شد اما تاثیرش هنوز که هنوزه با من هست....

 

 

من بعد از اون تصادف کردم, بیماری های بسیاری کشیدم, اما تاثیر اون اتفاق انقدر زیاد بود که دیگه نشکستم)) آقای علیخانی هم متذکر شدند اتفاق خوبی که برای پیام دهکردی در این برهه افتاد این بود که تونست خودشو پیدا کنه. پیام هم گفت(( چون حس هرلحظه رفتن رو از اون موقع به دوش می کشم, هرکاری می خوام بکنم حس می کنم آخرین باره , دیگه فرصت ندارم برای همین اون کارو خوب و با لذت انجام میدم. این طوری ناخودآگاه حال آدم خوبه)) هم چنین ادامه داد(( این که ما فکر کنیم فردا چه می شود بی خوده. چه میدونیم فردا چی می شه. بذار بیاد. بذار بیاد ببینیم چی می شه. اگر من اون لحظه ای که توش هستم رو با تمام وجود زندگی کنم, با حواس پنج گانه ام زیستش کنم, چایی رو که دارم می خورم بوش کنم, بچشمش, لمسش کنم, بشنومش, این لحظه رو خوش بخت زندگی کردم و لحظه ی بعد رو هم خوش بخت خواهم بود. حسرت گذشته ها و از دست داده ها و حتی  فکر رویاهای فردا و رنج هایی که هنوز نیومده جز این که من رو از این اکنونه دورم می کنه چیزی برای من نداره))پیام تعریف کرد که در دوران جوانی دوستی داشته که به دختری علاقه ی زیادی داشته و تمام تلاشش را برای رسیدن به او می کند اما این امر محقق نمی شه و این در حالی بوده که دوستش نهایت خواسته ها و آرزوهایش را در ازدواج با این دختر میدانسته. پیام می گفت چندسالی از او بی خبر بودم تا این که یک روز اتفاقی اون رو با بچه اش در خیابان دیدم و تا گفتم پس اون خانم اشاره کرد که چیزی نگم و بعد برایم گفت خدارو شکر که نشد. خداروشکر.

 

 

پیام توضیح داد که به این فکر می کردم چی می شه که این آدم یا هر فرد دیگه ای خواسته هایش انقدر تغییر می کنه که امروز نهایت آرزوهای اون زمانش رو نمی خواهد؟ و افزود به نظر من این از عدم آگاهی در اون زمان است....پس اگر خیلی برای چیزی تلاش کردیم و نشد دیگه همون طور که هست بپذیریمش. و به عنوان حرف آخر گفت(( من معتقدم فرصت زیستن فرصت یگانه ایه. پس من می خوام تاآخرش زندگی کنم, تا تهش. زندگی فرصتیه که به من داده شده, چرا باید این فرصتو چیزی رو که از من سلب نشده خودم پیشاپیش سلبش کنم؟برای چی؟))

 

 

 

بعد از خروج آقای علیخانی از صحنه ی ماه عسل گفتن(( این رو بدونیم, همه مون, قدرتی وجود داره, عظمتی وجود داره که برای ما قابل پیش بینی و قابل حدس زدن نیست و بعضی موقع ها این درد و رنج ها تو زندگیمون ازمون موجودی می سازه غیرقابل تکرار, برای همه ی دنیا و کائنات...ماهتون عسل....یاعلی))

 

 

هرجور می تونی بمون/ من با تو سازش می کنم

هربار می گفتم نرو/ این بار خواهش می کنم
با زخم تنها تر شدن/ محتاج تسکینم نکن
تنها تر از من نیستی/ تنها تر از اینم نکن
با گریه های هرشبم/ دنبال مرهم نیستم
این بار بشکن بغضمو/ فکر غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو/ تو چشم تو کم می کنه
این التماس آخرم/ خیلی بزرگم می کنه
باور نکن راضی بشم/ چون دوستت دارم بری
انقدر درها رو وا نکن/ من که نمیذارم بری
یک عمر من پرپر زدم/ چون درد دوری کم نبود
اینا که می گم یک شب از/ چیزی که حس کردم نبود
با گریه های هر شبم/ دنبال مرهم نیستم
این بار بشکن بغضمو/ فکر غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو/ تو چشم تو کم می کنه
این التماس آخرم/ خیلی بزرگم می کنه

 


 

شیدا..

 

 


به نام یگانه مانا

 

ایستگاه یازدهم

 

بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ
وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً
حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.
رب صل علی محمدوآله محمدوعجل فرجهم...

 

سلام به روی ماه شما...خیلی ممنونم...مخلصم ازاین همه لطف محبت بنده نوازی واین همه نگاه های خشگل شماهاکه داره روانه میشه سمت برنامه خودتون یعنی ماه عسل مچکرم ازمحبتتون...خوشابه سعادت کسایی که امیدکسی روناامیدنمیکنند،خوشابه حال کسایی که تواین ضیافت الهی ازخودشناسی وبه طبعش خداشناسی ذره ای ازکرمش وام گرفتندوتوزمین خداامیدکسی روناامیدنمیکنندشایدامیدتنهاچیزیه که اون ادم داشته باشه...اندازه توان ووسعمونآآاندازه قدرتی که میتونیم گره ای روبازکنیم دغدغه ای روسلب کنیم ازقلب کسی...خوش به حال کسایی که توی کلام وجواب وزبون وقلم ونوازششون گره بازکردندوامیبازگردوندندبه خلق الله...باورکن منوتوام نمیدونم کجاسن این ادمافقط خدامیدونه.خوش اومدین صدای فرزادفرزین عزیز درفضای خونه منوتوطنین اندازشد...

 

نشستم هواتو نفس
یه چند وقتیه حال من بهتره
دارم راه میفتم ببینم تهش
منو این هوا تا کجا میبره
.....
هوایی رو که تو نفس میکشی
دارم راه میرم بغل میکنم
تو با من بمون تا ته این سفر
من این ماهو ماه عسل میکنم...

 

چندتامطلب روسریع بگم...قول دادم سندامضاکردم سفته دادم که زودتربگم!بچه هامیگن خودت غرمیزنی از زمان واینااول برنامه زمان طولانی روبرای پرحرفی کردن به خودت اختصاص میدی!راست میگن!حرف حق شنیدن داره..هان؟جوابم نداره اماسریع میگم بااینکه سخته واقعا.صادقانه میگم:ازخودمورفقام شروع میکن وازهمه کسانی که دارندکارمیکنند،واقعاکارسختیه آآ..ازتمرکزش گرفته ازواژه ها واتصال وعطفش گرفته تاخیلی ازموارددیگه که دوست داشتم همین ابتدای برنامه به دوستای خودم به همه کسایی که فارغ ازهمه برنامه های رسانه ای حتی اگرکسی مشغله ای داره تواین ماه مبارک رمضان واقعاکاردشوارومشکلیه،یه نقطه اینجابذارم.10روزه ازبرنامه ماو10روزازنفس های قیمتی ماه رمضان گذشته10فصل ماه عسل روتقدیم شماکردیم وبایک دهه اش داریم خداحافظی میکنیم دیروزم اشاره کردیم به رحمتی که خداشامل حالمون کنه که ایشالاپخش بکنه این رحمتش روتوی جسم وروح وقلب همه ما...ایشالاظهوروبروزشم توزندگیمون ببینیم وحالمون بهتربشه حالمون خوش بشه وخوب بشه این ازهمه چی مهمتره انشالله...

 

 

اول برنامم من سپاسگزاریمواعلام کردم وتشکروقدردانی کردم ازهمتون بخاطرهمه محبتاتون..بخاطراینکه بادوستان روابط عمومی سازمانم که درارتباطیم محبت های شمابه مامنتقل میشه.امروزشنبه هم هست حتی تمام روزنامه ها جرایدوسایتارودوستان بررسی میکردیم این نکات بودامابله نقدهای منصفانه یه جاهایی بی انصافی هم بودکه ازاونام ماتشکرمیکنیم واقعا بعدازهمه محبتهایی که شماداشتین اتفاقایه سری ازرفقاودوستان ومنتقدینی که حتی ازریخت وقیافه من خوششون نمیادبگم که مانقداشونومیخونیم...چون مگه میشه کتمانش کردمادررسانه ملی داریم کارمیکنیم وبرنامه پربیننده اس وهمگان حق دیدن واظهارنظررودارندکه حتی یه جاهایی ماخیلی فاصله داریم بانگاه وسلیقشون پس بنابراین همه رورصدمیکنیم منتها یه پرانتزیه خواهشی دارم ازدوستای خوب خودم ویژه درماه مبارک رمضان وماه عسل یکی اینکه من وقتی اینجاقرارگرفتم یعنی اعتقاددارم که شمامیتونیدنقدونقادی بکنیدازجنس تمزدادن سره ازناسره که توش بی انصافی نیادانصافا روچشم شماهمتون حق دارین این کاروبکنین منتهابابعضی ازرفقاکه کارشون هم بسیارکارموثری هست1خواهشی دارم این قلمه..

 

 

همون قلمی که خداتوی قران بهش قسم میده که این روزهایه وقتاشده سرانگشتان شماموقع تایپ یادرواقع منتقل کردن نگاهتون وباورتون به کامپیوترخواهش میکنم که این قلم حرمت داره...چندتاخبراینوراونورمیخوندیم که مطالبی که ازطرف من یامهمونامون یاگفتگوهامون وارونه نوشته شده چیزعجیبی بود یعنی هرچقدرنگاه میکردیم که اینوکجای برنامه گفتیم این جمله چیزدیگه ایه...این مختوش کردنه فک میکنم یه بارامانت روی شونه های شماومن چون سختی ولزوم وتاثیرکارشمارومیدونم ازتون خواهش میکنم که این کاروانجام بدید من سینه سپرمیکنم وسپربلای مهمونای برنامم میشم هرچقدرم که میتونیدراجع من بنویسیدهیچ مطلبی نیست واقعاکه البته انصاف رودرکلام کثیری ازمنتقدامون مادیدیم اینکه کلام ماروکامل شنیده بودندوهمزادپنداری کرده بودنداین طبیعیه که حالاشیوه ومدل اجرای من خوششون نیادمن هردوتافصل روبرای شماتعریف کردم منتهاخواهش شبای قبلمویه باردیگه تکرارمیکنم اگرکسی ام میخوادقلمی بزنه نقدی بکنه من تقاضام اینه که کامل برنامه روببینه یه جاهایی مشخصه که من بایدبرم توی دل مهمونام تاحرف بزنه وبتونه قصه شودرست تعریف بکنیم اینکه:بگو..

 

 

بله خواهش میکنم..چ شد؟خودتون میشه بگید؟"این فایده نداره وشماهم غرمیزنیدمیگیدچرااین شکلیه بنابراین ازتون خواهش میکنم که تک برش تک برش نگاه نکنیدقصه روکامل پیگیری و رصد کنید....بازم جمله موتکرارمیکنم اگه اینجاییم به برکت نگاه قشنگ شماست واین مهمونایی که به عشق شما به نفس این لحظات عزیزمیان وتجربشونوآزمونشونودراختیارشمامیذارندوالاماکه اینجاهیچ کاره ایم وهیچ ادعایی هم دراین نداریم خیلی زوربزنیم وخداواسمون بخواد یه منتقل کننده ایم یه واسطه آره حالاواسطه وواسطه گری روخیلی خوشمون نمیادولی هستیم..یه نکته دیگه ام بگم اگربشه تاعیدفطراین خانواده شهیدپیدابشن وتوی برنامه مابیان وهم آرزوی جعفرزمردیان وخانواده اش براورده بشه وهم اینکه مابرناممون روبتونیم مبرک ومزین بکنیم..دراینجاآقای علیخانی باردیگه عکس شهیدروجلوی دوربین گرفتندوگفتند:این عکس البته توی اینترنتم هست برای اینکه خیلی تماس باخانواده زمردیان گرفتندکه ماتازه فهمیدیم چقدرخانواده شهیدگمنام درکشورمازندگی میکنندکه هنوزمنتظربچه هاشونن..به بچه هام گفتیم که این عکس روزودتربذارن توی اینترنت کسایی که خیلی حالانقدجدی به مادارندبیان وتوی کارخیرم شریک بشیم بلکه این اتفاق مبارک بیفته واین خانواده پیداشن...خیلی حرف زدم..

 

 

بریم زودبرمیگردیم..کلیپی ازسوالات جامونده ازمهمانان دیشب پخش کردند...بعدازکلیپ اقای علخانی درباره اقای زمردیان وشهید و...صحبت کردوبین حرفاش گفت:خدایااین خانوده های عزیزشهدای گمنام وزجرکشیده اماباعزت..هرکسی تواین ماه اگه هنوزمنتظربچشه..منتظرعشقشه...منتظریه خبروحادثه خوشه خدایاتوبزرگترین خوش خبرکائناتی اینوبندازبه زبون ودل بنده های که هرازگاهی یادشون میره این زبون یه وقتایی واسه خوش خبریه براتلخکامی نیست که ارزوی همه ی این جماعت برآورده شه کسایی که راضی اندبابرگشتن پیکربچه هاشون زندگی کنند...آقای علیخانی ازتماس هایی که درباره اقوام وهم رزم شهیدگمنام بهشون شده صحبت کردندوگفتند:میخوایم دست به دست هم بدیم که این اتفاقه بیفته...آقای علیخانی درباره هدایایی حرف زدندکه درپایان ماه عسل اهداکنن به کسایی که نقدای خوبی به برنامه میکنندوگفتند:مامشریای پروپاقرصی داریم که نه قربون صدقه میرن ونه تعریف وتمجیدالکی میکنند تیزبین نگامون میکنندوغلطامونومیگیرن ماهم سعی میکنیم تاعیدفطری حداقل30نفرکه هرشب1نفرکه ازنکته ای به برنامه ماداده یک هدیه ناقابلی ازطرف موسسه مالی واعتباری ثامن الحجج تقدیمشون کنیم...فقط یه نکته که توی پلاتوی قبل آقای علیخانی گفتندودوباره کراش کردند:کاری که واسه کسی نمیکنیم هیچ بماند!امیدشونم ناامیدمیکنیم ولی یه تبصره هم داره به اندازه زورمون...واردصحنه ماه عسل شدند...

 

 

مهمون امشب برنامه:علیخانی:وقتی واردشندبدازسلام وخوش امدگویی اظهارخوش حالی کردندبابت اینکه 2مادرعزیز(یک مادر ویک دخترکه ایشون هم مادرشدند)مهمون برنامشون هستن..._علیخانی روبه مادر:اوضاع احوال چطوره؟زندگی خوبه؟ماجوونایه ذره ناشکری میکنیم شماهم این شکلی هستین؟_خوبه...میگذره..نه ماشاکرخداییم همینکه سلامتی داده کافیه..._الان من جوون بابت چی خداروشکرکنم؟_برای اینکه سالمید شادابید قوی اید مادیگه نمیتونیم قوی بشیم ولی شمابایدحداکثراستفاده رواززندگی وجوونیتون بکنید_علیخانی روبه دختراین مادرگفت:ماشالا مادرشماازمن خیلی مسلط تربودخانم..شماچطور؟_خداروشکر میسازیم...من مریضی سرطان داشتم نزدیک6ساله باهاش دست وپنجه نرم میکنم وهمچنان هم دربدنم غده هست ولی باهاش درگیرم دیگه_شمافرزندچندم مادرین؟_اخرین فرزند.._چندتابچه دارین شما؟چندسالشونه؟_2تادختر بزرگه18سالشه وکوچیکه11سالش_وضع مالی خانواده چ شکلیه؟_پدرم چون فوت شدندحقوق بازنشستگی میگیرندمادرم وضع مالیمون متوسطه.._مادر:من35-6ساله شوهرم فوت کرده و7تابچه هاموخودم بزرگ کردم..35سال بازندگی جنگیدم افتادم وبازدوباره بزرگ شدم..._یعنی همسرشمافوت کردبچه هاتون خیلی کوچیک بودنددیگه نه؟_بله یکی11سالش بودبزرگترازاین12سالش بزرگترازاین14سالش وبزرگه22-3سالش بود_علیخانی روبه خانم:خانم شماخیلی مواظب باشیدیواش یواش مادرتون داره میشه قصه برنامه ما(باخنده)وبعدروکردبه مادراین خانم وگفت:ماشماروآوردیم کنارئخترخانمتون1چیزی گفتین سریع دوربین زوم کردروی شما..هی میخوام راجع این گسست نسله صحبت بکنم میترسم که رفقامون ناراحت بشن وبگن که باباتو چی میخوای ازماکه به نسل فعلی گیرمیدی وازشاخصه های نسل قدیم میگی...

 

 

مادرادامه داد:پسرم 24سالش بودرفت کارت پایان خدمتوبگیره بیاداوایل جنگ بودکارتشوگرفته ولی توراه تصادف کرد_یعنی شمارنج این مدلی هم تحمل کردین...ولی ماشیرزن زیادداریم..کسایی که بعضی مواقع واقعایه لشکرمردبایدبیان بشینن مشق بکنناین منش وسیاب وابرو عزت نفس و زندگیشونو...این فوق العاده است...ماجاداره تابه شمابرسیم_صبربزرگترین نعمت برای هرکسیه._خوب شماهمسرتون فوت کردصبوری کردین فرزنداولتون فوت کردصبوری کردین دومی صبوری کردین خوب این صبوریه ته نره؟_خب رنج زیادی داره ولی بایدبازندگی مبارزه کرد...به خداگله نکردم..راضی ام به راضیش...به جزایشون یکی دیگه ازدخترامم سرطان داشته چ رنج هاکشیدم تااینایه ذره روبه راه شدندکه الحمدالله اون خوب شده..._میرسیم به دخترته تغاری خونتون..._بزرگترازاینم سرطان داشته ولی الان خوب شده ااروحیه اش خرابه ولی من طوری میکنم تاروحیه شونوازدست ندند..._علیخانی روبه خانم:شمابرامون تعریف کنید...زندگیتون روال عادی داشته.._بله من متاهل بودم خودمم شاغل بودم ارایشگری میکردم باهمسرم زندگی میکردیم یهو یه توده درقسمت قفسه سینه ام پیداشدرفتم باهمسرم عمل کردم یه سری بعدازاون سرناسازگاری گذاشت.._اولین باری که متوجه شدین چجوری گفتن بهتون؟_بیمارستان گفتن یه توده است بایدعمل بشه سریعاچون بزرگ ومشکوکه اولش چون نمونه برداری نکردندنگفتن سرطان داری که الحودالله اون سری نمونه برداری مشکلی نداشت امابه فاصله 3ماه مجداتوده ای دیگه توهمون قسمت پیداشدکه سریعامجبورشدم عمل کنم..حتی همسرم ازمن متارکه کردندومن ازشون جداشدم.._اولین برخوردشمابعدازشنیدن این خبر؟؟_خیلی شوکه شدم...

 

 

چندروزگریه میکردم که چرامن.؟(باگریه...)23سال باهمسرسابقم زندگی کردم ازهیچ صاحب همه چیشون کردم ولی بخاطراین مریضی خیلی منوعذاب داد_(علیخانی سعی در عوض کردن بحث داشت بدلیل گریه خانم...)وشماسوالتون این بودکه چراشماانتخاب شدین برای این مریضی؟_(خانم نتونست جواب بده وبه تکان دادن سراکتفاکرد)_علیخانی روبه مادر:مادرشماچیکارمیکردین؟_من جلوی این گریه نمیکردم میگفتم بهش هیچی نیست خوب میشی ولی شباتوی اتقام سرسجاده ام باخدارازونیازمیکردم وشفای بچه مومیخواستم..همه چیزایی که بایدبخوره و...براش آماده میکردم..._خانم:مادرم خیلی برای من زحمت کشیدن..این بیماری خیلی سخته خیلی درگیری عمل وشیمی درمانی وپرتودرمانی هزینه سنگینی داره یعنی من سری اول هر21روزیکبارشیمی درمانی میشدم16دفعه شیمی درمانی شدم38جلسه پرتودرمانی شدم1سال ونیم ازاین قضیه گذشت وقبل ازاینکه همسرم وخانواده اش حمایتم کنندحتی نیومدتوی بیمارستان امضابده که عمل بشم(باگریه..)_من1پیشنهادی دارم..چون همسرتون وخانواده اش اینجانیستن بهتره که یه طرفه به قاضی نریم مابیشترراجع قصه زندگی شمامیخوایم حرف بزنیم حالاراجع این موضوعم میتونیم برشی برداشتی داشته باشیم...سوالی که براتون شکل گرفت این بودچرامن؟_(این حرف هاخانم روآروم نکردوباهمون گریه ادامه دادند)واقعامن توی زندگی مشترک باهمسرم خیلی زحمت کشیدم وازهیچ همه چ بازو


مطالب مشابه :


مصاحبه با احسان علیخانی...

از اتفاقاتی شروع کنیم که بعد از پایان «ماه عسل» و ماه رمضان نقد و بررسی ماه عسل92




خلاصه ی قسمت یازدهم ماه عسل 92...

صفحاتِ اجتماعی و سایت ها رو بررسی میکنیم کامل ببینید و نقد ماه عسل92




مراسم رونمایی و نقد آلبوم «شخصی»

مراسم رونمایی و نقد و بررسی آلبوم «شخصی هفتم اسفند ماه با حضور تعدادی از




برچسب :