نامه یک دختر به نامزدش

آرلن !
این نامه را در پایان ِ روزی برایت می نویسم که غروبش بطور وحشتناکی غم انگیز است
 و آهنگ طپش قلب محزونم ، غم انگیز تر از غروب ...
برآنچه بناست در این نامه به تو بنویسم ، به هیچگونه سوگندی احتیاج نیست...
برای اینکه هم یهودای سرگردان شاهد تیره بختی من است و هم مسیح مصلوب...
هنگام نوشتن این نامه احساس می کنم که سر تا سر وجودم،
زندان دور افتاده ایست از مشتی امید واخورده و روحم جنگلی متحرک و سرگردان
از آرزوهایی عاصی ...
گوش کن آرلن !
دلم میخواست هنگام نوشتن این نامه ، بلافاصله پس از نام ، کلمه ای دیگر اضافه کنم ...
کلمه ای که سرتاسر زندگی از یاد رفته ی من در آن خلاصه می شود ؛ کلمه ی " من "
دلم میخواست به خود حق می دادم و تو را " آرلن من " خطاب کنم... دریغا که نمی توانم...
 
امادر این لحظه ی بخصوص ، توانستن مطرح نیست !
برای نخستین بار ، بگذار خواستن منهای توانستن امکانپذیر باشد...
بنابراین:
آرلن من !
 
کاش میدانستی که انگیزه ی نوشتن این نامه ، شیون شبانه ی قلب من است ...
قلب من امروز غروب ... همین چند لحظه پیش ، سکوت خود را شکست
و با من با دیده ی گریان گفت که ... چند ماهیست ازقلب تو آبستن است !
تعجب نکن ، آرلن ...
فکر میکنی فرزند تصادم بدون تماس دو قلب چه میتواند باشد ؟
جز آن (هیچ) همه چیزشکن مقدس که خوراکش ، شیرین ، سرشک است..
آن فرزند نامرئی شب زفاف قلبها که نامش در قاموس شب زنده داران ناکام
« عشق » است .
میدانی یعنی چه آرلن؟
امشب برای نخستین بار احساس کردم که متاسفانه گرفتارت شده ام ،
شاید اگر تصمیم نگرفته بودم که برای همیشه فراموشت کنم ، این احساس پنهانی ،
هرگز قلبم را تکان نمی داد.
اما چکار کنم که
همزمان با این تصمیم اجتناب ناپذیر شیون قلبم در پهنه ی سینه ی محنت زده ام  ،
 بیداد کرد !!!  
مردها آرلن من  !
در چهارچوب عشق و محبت ، به وسعت غیر قابل تصوری ، نامردند .
برای اثبات کمال نامردی مردان ،
همین بس که تنها در مقابل قلب عاشق و فریب خورده ی یک زن ،
احساس می کنند که مردند .
تا هنگامیکه قلب زن تسلیم نشده ،
پست تر و سمج تر از یک سگ ولگرد،
عاجز تر و توسری خورده تر از یک زندگی اسیر ،
گداتر از همه ی گدایان سامره ،
پوزه بر خاک و دست تمنا به پیش گدایی عشق می کنند...
اما تا خاطرشان از تسلیم قلب زن ، راحت شد !!!
یکباره به یادشان می افتد که خدا مردشان آفریده
و
 تازه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو می کنند ؛
در شکنجه دادن و بزنجیر کشیدن قلب یک زن اسیر !!!
 
آرلن من !
از اینکه ترانامزد خطاب می کنم ، ناراحت نباش
چه مانعی دارد که برای نخستین بار ترا با خود ِ تو آشنا کنم ؟
 
اگر بخاطر داشته باشی ، سه سال پیش بود که بر حسب سماجت تو، با یکدیگر آشنا شدیم !
در آنزمان ، من دختری بیست ساله بودم و تو جوانی بیست و هفت ساله...
من برحسب یک قانون اجتماعی مناسب دیدم که با جوانی لا اقل هفت سال بزرگتر از خودم ،
به امید یک وصلت ابدی ، نرد عشق ببازم .
باختم .
من تا بیست سالگی جز تحت تاثیر رویای فردای ِ زندگی ،
 هرگز بخاطرهیچ چیز ،
بخاطر هیچ کس ،
با هیچ بوسه ای ،
در هیچ آغوشی ،
از فرط شوق نلرزیده بودم ... !
در حالیکه مطمئنم که ترا سالها پیش از دیدار من ، در خیلی از شبهای خوشگذرانی ، فواحشی که سنشان حتی هفت سال بزرگتر از مادر تو بوده است ...  ترا با تمام روح ولگردت
با همه ی سلولهای بدنت ، لرزانده بودند .
 
و بدین وصف از همان نخستین روزهای آشنایی ، هر بوسه ای که بین ما رد و بدل میشد ،
زلزله ای در ارکان وجود من بوجود می آورد ...
در حالیکه برای تو ، بوسه گرفتن از لبان من ، داستان مبتذلی بود که برای تجدید
خاطرات گذشته و ایجاد خاطرات تازه ، تکرار میشد .
بوسه های تو همیشه با داستانی از بی تابیها و بی خوابیهایی که ظاهرازاییده ی عشق من بود ،
 شروع میشد
و
 با حماسه ای درباره ی آینده ای که بنا بود ، تو برای سعادتمند کردن من ، پایه گذاری کنی ،
خاتمه می یافت .
خدا می داند که همه شب ، هر شب ، که من از تو دورمیدم ، با چه لذتی، چه امیدی ،
به مادرم نوید میدادم ، که بزودی پس از یک وصلت آبرومند، فرزندی از سینه من
شیر خواهد خورد .
مدتی گذشت ...
کار از بوسه ها گذشت ...
دستها از شانه سرازیر شدند ،
سینه ی من ، سینه ی سفید و لغزان من بازیچه ی پنجه های ِ تو شد .
خدا می داند که با هر یک از تماس دستهایت با سینه ی ملتهب من  ،
تا چه پایه احساس لذت می کردم ...
خاک بر سر جوانی !!
 
آنوقتها خیال می کردم که این لذت ، زاییده ی عشق است !
دیگر فکر نمی کردم – نمی توانستم فکر کنم –
که با آن طریق که تو با من عشق می ورزیدی ،
اگر بجای من ، مادربزرگ من هم بود ، احساس شوق می کرد...
و این حقیقتی است که اکنون احساس می کنم ،
دیگر هرگز قلبم جوان نیست ... برای من روشن شده !!!


آرلن !
سوگند به هرچه قلب گرم است و هر چه سینه ی سرد ،
به همه ی اقیانوسهای ثابت ،
نسیم های صامت ،
به سرشک قلوب منتظر ،
به هوسهای ولگرد ،
با احترام یک زن به یک مرد ِ تمناشکن ِ عجزناپذیر ،
به نفرت یک زن نسبت به عجز ِ یک مرد ،
به هرچه زیبایی در بسیط طبیعت است ،
به هرچه طبیعت زیباست ،
به نامردی همه ی قلبهای ِ شکیبا ،
و جلال و مردانگی هرچه قلب ِ ناشکیباست ،
به هرچه ایمان داری ،
سوگند
در کمال احتیاج به عشقی که به من نداری ،
امشب ، آنقدر احساس کینه نسبت به تو می کنم که اگر قدرت میداشتم ،
قلب ِ ساده ی بدبختم را ، که اینچنین احمقانه ،
ترا ، پدر ِ فرزندش را ،
از من میخواهد در تک سینه زنده بگور می کردم .
 
به یادت هست آرلن ؟
هرگز یکبار نشد که تو ، می نزده ، به میعادگاه ما حاضر شوی . میدانی چرا ؟
هرکسی برای ِ نقاط ضعف ِ خود ، از می مدد می خواهد .
عشق تو نسبت به من – همانطور که ثابت شد – هوسی بیش نبود .
تو بخاطر تقویت این هوس ، هرشب می زده سراغ ِ دل ِ حسرتبارم را می گرفتی....
منهم امشب برای ِ تقویت کینه ام ،
به وسعت نفرتی که نسبت یه هر چه مردست و مردانگی ، دارم ، مشروب خورده ام !
چکار می توانستم بکنم ؟
آخر اگر مست نمی کردم ،
چگونه می توانستم به تو بگویم که تا چه پایه ازوضعی که من داشتم ، سوء استفاده کردی !
از شرم من از اینکه باید در خانه پدر مانده باشم ،
از شتابزدگیم در پایان دادن به خواری زاییده از این شرم ...
از خنده های ِ طعنه آمیز همجنسان ِ من ؛
دختران ی همسن من که بطوری تصادفی قبل از من ازدواج کرده بودند
و نگرانی من از اینکه ، مبادا تو ترکم کنی ...
و از محبتهای ِ بی پایانی که برای نگهداشتن تو در حق تو می کردم !
از همه ی اینها تو تا چه حد ، سوءاستفاده کردی !؟
 
هیچ میدانی ؟
 
و آنوقت برای ِ پایان دادن به کمدی نامزد بازی ،
هرگاه سخنی با ناراحتی وصف ناپذیر پیش می کشیدم ،
میگفتی که پول کافی برای ِاینکار ندارم !!
 
آخر نامرد ،
من از تو کی پول خواستم ؟ که تا کنون ، در عرض این سه سال سرگردانی و شب زنده داری
هنگامی که لبان ی تشنه ی تو مرا خواستند ، تو بجای لبانت ، اسکناس بر لبانم گذاشتی ؟؟؟
 
فراموش کن آن عده ی معدود اززنان هرزه پول پرست را که بهانه بدست ِ مردها و
بازی کردنشان با سرنوشت ِ زنان ِ زندگی داده اند !!
تو خیال می کنی اگر فردا ، یک چک ِ یک میلیون دلاری برای من بفرستی
که مثلا این را بگیر و من « خداحافظ »
من با یک میلیون دلار می توانم سایه ی ترا از زندگیم کم کنم ؟
 این مردها هستند که فکر می کنند ،
پس از ازدواج با برخ کشیدن ِ معشوقه های ی دوران ِ جوانیشان ،
ارج و احترامشان در نزد زنان فزونی می گیرد !!!
من ِ بدبخت ،
گیرم که فردا با مرد ِ دیگری ازدواج کردم ،
کافیست که یکبار نام ِ ترا به اشتباه ببرم ... تمام شد و رفت .
 
آرلن !
اشکهای ِ سرگردان ، بیچاره ام کردند ... دیگر قدرت ِ نوشتن ندارم ...
نامه ام را که انعکاس ِ واپسین تپش ِ قلب ِ یک عشق ِ ناکام است ، تمام می کنم .
برای ِ تو هرگز ، روز ِ بد نمی خواهم ، برای ِ اینکه بالاخره زمانی دوستت میداشتم ...
تنها ، آرزوی ِ من اینست که تا پایان ِ زندگی ِ هوسبازت
                                                      هرگز لذت ِ عشق را نچشی .


مطالب مشابه :


شماره جدید آگهی نامه پرنیا ن منتشر شد

وبلاگ پاک جوان - شماره جدید آگهی نامه پرنیا ن منتشر شد - اولین وبلاگ اطلاع رسانی اشتغال در




آگهی های منتشر شده در هفته نامه رزق

وبلاگ پاک جوان - آگهی های منتشر شده در هفته نامه رزق - اولین وبلاگ اطلاع رسانی اشتغال در




نامه کارو به چارلی چاپلین

پرنیان شعر - نامه کارو به چارلی چاپلین - گلچینی از بهترین شعرهای شاعران وطنم ایران - پرنیان شعر




دانلود فیلم خارجی دوبله فارسی پسر اژدها Pesare ezhdeha . . ( با بازی جکی چان )

کانون تبلیغاتی پرنیان اگهی نامه




شماره جدید آگهی نامه پرنیا ن منتشر شد

وبلاگ پاک جوان - شماره جدید آگهی نامه پرنیا ن منتشر شد - اولین وبلاگ اطلاع رسانی اشتغال در




استخدام طراح آشنا به فتوشاپ و کورل در تبریز

آگهی استخدام - استخدام طراح آشنا به فتوشاپ و کورل در تبریز - آگهی نامه پرنیان.




آگهی های منتشر شده در هفته نامه رزق

وبلاگ پاک جوان - آگهی های منتشر شده در هفته نامه رزق - اولین وبلاگ اطلاع رسانی اشتغال در




شرکتهاو وب سایتهای تبریز

ابیض(الکترونیک) آگهی نامه پرنیان آگهی نامه




نامه کارو به چارلی چاپلین

پرنیان شعر - نامه کارو به چارلی چاپلین - گلچینی از بهترین شعرهای شاعران وطنم ایران - پرنیان شعر




بازی سگا کلانتر

کانون تبلیغاتی پرنیان اگهی نامه




برچسب :