رمان طعم چشمان تو
رمان طعم چشمان تو
قیافم عین لبو سرخ شده بود به ساغر نگاهی انداختم که شونه هاشو با بی قیدی انداخت بالا یعنی به من چه شوهرتوهه دلم نمیخواست مامان وبابای ساغر وخواهر افشین از اختلاف ما بویی ببرن ظاهراکه خود افشین میدونست آرسام رو یه مبل دونفره نشسته بود خوب هم بلد بود بره کجا بشینه بااکراه البته به ظاهر(قربون صداقتت) رفتم پیشش نشستم به خودم که نمیتونستم دروغ بگم دلم براش تنگ شده بود برای شوهرم شوهر... شوهر.. اون واقعا شوهر من بود اصلا تعهدی نسبت به من داشت؟ تو همین فکرا بودم که آرسام در گوشم گفت
آرسام_خیلی خوشگل شدی عزیزم
پرند_کی تو رو دعوت کرد؟
آرسام_همونی که زن خوجکلمو دعوت کرد
پرند_هه خوجکل اینارو از کی یاد گرفتی مهشید جون اینطوری صحبت میکنن؟
اینوکه گفتم اخماش رفت توهم ودیگه چیزی نگفت خواهر افشین شروع کرد به حرف زدن خانوم خوبی بود مشخص بود تلاش داره افشین رو تو دل خانواده ساغر جا کنه بابای ساغر هم بعد ازاینکه صحبت های الهه(خواهر افشین)تموم شد گفت من با پسر شما مشکلی ندارم میمونه نظر ساغر در واقع تصمیم نهایی با خودشه همه نگاه ها رفت سمت ساغر ،ساغر تا اومد چیزی بگه الهه پیش دستی کرد وگفت اجازه بدین دوتا جوون برند باهم صحبت هاشو بکنن از نظر شما مشکلی نداره؟ بابای ساغر با لبخندی سرشو به نشونه نفی که یعنی اشکالی نداره تکون داد ساغر بلند شدو افشین هم دنبالش راه افتاد اونا که رفتن هرکسی از هر دری صحبت میکرد آرسام از رو میز یه پرتقال برداشتو پوست گرفت گذاشت جلوم میخواستم برش دارماااا ولی حالا که دیدم نازم خریدار داره تصمیم گرفتم ناز کنم(چه لوسی تو)دلم میخواست قد تموم اون کم محلیا منتمو بکشه (خوب حق داری) یه دستشو گذاشت پشت کمرمو دست دیگشو گذاشت رو دستم و آروم گفت بخور میخواستم یه ذره نگاش کنم تو بین همین تلاقی نگاه های عاشقانه بابای ساغر یادش اومد حرف بزنه
بابای ساغر_خوب آرسام جان چه خبر از کارو بار
ای بخشکه شانس نفرین بر زبانی که بی موقع باز شود
آرسام_میگن گهی زین به پشت گهی پشت به زین اوضاع بازار کمی به هم ریخته طلا وسکه هم که مدام در حال بالا پایین رفتنه که این بلاخره رو کار ماهم تاثیر میزاره ولی درست میشه نگران نیستم توکل به خدا
پرند:خدا خدا خدا خیلی وقته که این جمله رو ازآرسام نشنیدم یعنی واقعا آرسام عوض شده بود یا داشت برای من فیلم بازی میکرد واقعا نمیدونم اگه نقش بازی میکرد که واقعا بازیگر خوبی بود واگه پشیمون بود چرا چی به سرش اومده که اینطوری تغییر کرده نمیدونم حالا حرف زدن بابای ساغر تموم شده خواهر افشین شروع کرده بابا اینا بیخیال نمیشنا نمیزارن دوتا دونه نگاه عاشقانه ما تحویل این شوورمون بدیم
خواهر افشین_افشین جان از شما خیلی تعریف کردن گفتن مثل اینکه شما واسطه شدین وبا ساغر جون صحبت کردین واقعا لطف کردین عزیزم
پرند_هر کاری کردم وظیفه بوده ساغر بیشتر از اینها حق به گردن من داره وهمینطور افشین خان به گردن آرسام
این تیکه آخرو همینطوری یه چیزی پروندم من که از روابط اونا چیزی نمیدونستم دیگه کسی نمیدونست چی بگه باز آرسام بهم نزدیک تر شد که یه حرفی بزنه اما اینبار ساغر وافشین اومدن داخل و آرسام دوباره نشست سرجاش نه انگاری جدی جدی امشب شب ما نیست آرسامو نگاه کردم کلافه بود منم دست کمی ازاون نداشتم ولی خودمو بیخیال نشون میدادم که پرو نشه از قیافه هاشون مشخص بود که جفتشون راضین همین که نشستن خواهر افشین پرسید خوب عروس خانوم بله؟؟؟؟؟
ساغر کاملا سرخ شده بود خندم گرفته بود با صدای خفه ای که مشخص بود به زحمت حنجره مبارک رو به کارانداخته گفت بله همین موقع مامان ساغر نقل میریخت رو سرش وخواهر افشین هم بلند شدو گردنبندی رو به عنوان نشون انداخت تو گردن ساغر شکل یه قلب بود خواهرش بازش کردو گفت یه طرفش عکس افشینو گذاشتم عکس ترو نداشتم عزیزم خودت زخمتشو بکش ساغر هم تشکر کرد خواهر افشین بهش اشاره کرد که بریم اونم بلند شدو تا دم در بدرقشون کردیم دم درهم افشین یه چیزی به ساغر گفت که ساغر باز سرخ شدو سرشو انداخت پایین رفتم جلو بوسیدمشو بهش تبریک گفتم دستشو گرفتم رفتیم تو اتاقش که لباسامو عوض کنمو برم
پرند_ولی خودمونیما ساغر جون امشب فهمیدم یه نسبت فامیلی با آفتاب پرست داری
ساغر_ها؟ باچی چی پرست
قیافش همینطوری خنده دار شده بود دیگه بااین حرفش نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده که ساغر خودشو انداخت روموشروع کرد قلقلکم دادن دیگه به التماس افتادم
پرند_ساغر شب خوبی بود ولی نباید
ساغر_نباید میگفتم آرسام بیاد؟ تو به خودتم دروغ میگی دختر تو دوستش داری لااقل خودتو گول نزن بشین سنگاتو باش وابکن ببین خو دردش چیه
ساغر درست میگفت باید گوش میکردم وسایلامو برداشتمو از همشون خداحافظی کردم و اومدم سمت ماشینم
آرسام_بالاخره اومدی
جیغ کوتاهی کشیدم که باعث شد هرچی دستم بود بریزه رو زمین آرسام اومد کنارم نشست وشروع کرد جمع کردنشون
آرسام _نمیخواستم بترسونمت
پرند_این روزا فیلم زیاد میبینی نه؟؟
آرسام پرند بهم گوش کن
پرند_میشنوم
آرسام_ اینطوری که نمیشه
پرند_پس خداحافظ
آرسام_باشه باشه پس لااقل بیا بریم تو ماشین اینجا درست نیست
بدون هیچ حرفی راه افتام اونم در ماشینو باز کرد منم نشستم چند دقیقه ای گذشت هیچی نمیگفت
پرند_اگه قصد نداری حرف بزنی من برم
بازم چیزی نگفت دستمو گرفتم به طرف دستگیره در که بازش کنم یهوو شروع کرد وباعث شد من دوباره صاف بشینم سرجام
آرسام_نمیدونم از کجا بگم از چی بگم واسه کدوم اشتباهم ازت معذرت بخوام همینقدر میدونم که اومدم اعتراف کنم به اینکه اشتباه کردم اشتباه هایی که میدونم تو رو آزرده میدونم خیلی اذیت شدی
سکوت کرده بودم اونم وقتی دید چیزی نمیگم ادامه داد
آرسام_پرندمن با خانوم ملکی
پرند_مهشید
این جمله با تموم نفرتی که ازش داشتم ادا کردم
آرسام_باشه مهشید من با اون رفتم دبی اون تویه اتاق دیگه بود منم یه اتاق دیگه یه روز که رفته بودم تو لابی هتل یادم افتاد که لپ تابمو فراموش کردم رفتم تو اتاق ودر کمال ناباوری دیدم مهشید داره یه سری اطلاعات ور از تو لپ تاپم میکشه بیرون رو دست خورده بودم از اتاقم پرتش کردم بیرون وحتی بلیطی که برای اون گرفته بودمو دادم به مهتاب وگرنه اون حالا حالاها بلیط گیرش نمی اودم
پرند منو ببخش پرند اشتباه کردم میدونم بت بد کردم میدونم ولی بهم فرصت بدم یه بار دیگه بخدا جبران میکنم پرند من دوست دارم زیر بار این کم محلیات دارم له میشم
پرند_خوبه چون اونوقت یک درصد میتونی خودتو جای من بزاری
دیگه مجال موندن نبود از ماشین پریدم بیرون وقبل ازاینکه آسام فرصت کنه دنبالم بیاد پامو گذاشتم رو گاز دلم میخواست گریه کنم ولی نمیترکید این بغض لعنتی بدجوری عذابم میداد انتظار داشتم آرسام بگه همه فکرات اشتباه بود دوست داشتم بگه تو بد برداشت کردی ولی با حرفای امشبش مهر تایید به تموم بد گمانی هام زده بود
لباسامو عوض کردم وپریدم تو رخت خواب میخواستم خودمو بزنم به بی خیالی ولی نمیشد دلم میخواست بخوابم ولی بازم نمیتونستم گوشیمو برداشتم وعکسای خودم و آرسام و نگاه کردم دلم برای اغوشش تنگ شده بود برای محبتاش .....همراه با عکسا یه آهنگ هم گذاشتم که باعث شد اشکام رضایت پایین اومدن بدن عکسا که تموم شد گوشیمو قفل کردم وگذاشتم رو عسلی کنار تخت وسعی کردم بخوابم چشمام بد جوری میسوخت دماغمو هی بالا میکشیدم حال نداشتم دستمال بردارم چشامو آروم بستم وسعی کردم بخوابم اما یهو پتو از روم برداشته شدقبل ازاینکه فرصت کنم نگاهی بندازم ببینم کیه تو آغوشش جا گرفتم ...آرسام بود چقد دلم برای بوی تنش تنگ شده بود چقد دلم آغوشش مردونشو میخواست ولی هنوز ازش دلگیر بودم چند بارخواستم خومو از بغلش جدا کنم ولی نزاشت واین باعث شد شدت گریم بیشتر بشه تو میون هق هقم گفتم ولم کن آرسام میخوام تنها باشم اما اون هیچی نمیگفت وحتی اجازه نمیداد من تکون بخورم چونشو گذاشته بود رو سرم یه دستش تو موهام بودو دست دیگشم پشت کمرم وقتی دیدم اعتراض هام فایده ای نداره ساکت شدم بعد از چند دققیه اروم دستاشو شل کرد سرمو آوردم بالا ودر کمال ناباوری دیدم صورتش از اشک خیسه تا اومدم حرفی بزنم دستاشو گذاشتم رو لبامو چشماشو بست فهمیدم حال خودشم تعریفی نداره پتو رو زد کنار و دستشو برد زیر پامو گذاشتم رو پاش ودوباره سرمو چسبوند به سینش
آرسام_پرند من ذره ای به مهشید علاقه نداشتم وقتی اومد برای استخدام بش گفتم ما کارمند نمیخوایم خیلی اصرار کرد دلم براش سوخت واستخدامش کردم بعد از مدتی فهمیدم باباش از اون خر پولاست تعجب کردم که چرا اومده پیش من کار کنه بهش شک کردم ولی به روش نیاوردم اون فکر میکرد من ازش نخ میگیرم ولی به هیچ وجه اینجوری نبود اگه دیدی هم باخودم بردمش دبی فقط به خاطر این بود که میخواستم کاری کنم که تو حسودی کنی وبا من بیای که فهمیدم داره جاسوسیمو میکنه بخدا من یه تار موی گندیده ترو..
پرند_بس کن آرام من بچه نیستم من همونیم که روت نشد منو با خودت ببری من همون دختر املم که
رسام_پرند بخدا اشتباه کردم تو این مدت خیلی بهت فکر کردم خیلیا نمیتونن زنشو کنترل کنن ولی تو غیرتت از منم بیشتره میدونم اشتباه کردم بخدا میخوام جبران کنم پرند نمیخوام از دستت بدم
پرند_یعنی تو میخوای باور کنم که هیچ نظری به مهشید نداشتی؟
آرسام_باور کن من حتی ادم حسابش نمیکنم
پرند_واسه همین براش لباس خریدی اونم چه لباسایی..
آرسام_افشین به تو گفت؟؟؟
پرند_نه خیر خودم فهمیدم
آرسام_معنی کارای افشینو نمیفهمم
پرند_میگم خودم فهمیدم چا حالیت نمیشه خو دم ف ه می دم
آرسام_باشه باشه عصبانی نشو ببین پرند اون روز من از مهشید خواستم باهام بیاد بریم مغازه افشین که برای تو لباس انتخاب کنیم
پرند_انتظار داری باور کنم؟
آرسام_تا اخرش گوش کن ... وقتی تمومشو انتخاب کرد حسابش کردم وازش خواستم بیرون باشه به افشین گفتم یه جوری ترو بکشونه مغازه وبهت بگه من اینارو برای مهشید خریدم اما هر کاری کردم اون قبول نکرد میخواستم....میخواستم حسادت کنی میخواستم متوجهت کنم بابا من شوهرتم منم آدمم چقدر تحمل دارم اخه میدونی ما چند ماهه عقدیم؟ تو اصلا به من توجه نداشتی تو هیچ وقت منو ندیدی پرند
پرند_همینکه تو منو دیدی بسته
اینتو گفتم و خواستم از رو پاش بلند شم که نزاشت ومنو سفت چسبید
آرسام_مقصر اصلی منم بخدا میدونم الانم برای معذرت خواهی اومدم گرچه معذرت خواهی کارامو توجیه نمیکنه ولی میخوام جبران کنم نا سلامتی چند وقت دیگه عروسیمونه ها
پند_بااین وضعیت میخوایم عروسی هم بکنیم خوشحالیا
آرسام_پرند ازت خواهش میکنم منوببخش
چونمو گرفت تو دستشو به چشمام زل زد دیگه نتونستم طاقت بیارم اینبارخودم سرمو گذاشتم رو سینشو گریه کردم بدون توجه به اینکه الان همه خونن بلند بلند گریه میکردم آرسامم منو محکم تو بقلش گرفته بود
آرسام_التماس میکنم به خاطر من گریه نکن اشتباه کردم پرندمن...غلط کردم اصلا پرندمن ....خوردم
دلم ریش شد آرسام اینطوری حرف میزد از حرفاش فهمیدم اونم بغض کرده سرمو از سینش جدا کردم بهم نگاهی انداخت وبادستاش اشکامو پاک کرد وبعدش یه منو یه بوس طولانی کرد
پرند_لپم سوراخ شد
آرسام_پرند منو بخشیدی؟
پرند_قول میدی دیگه اذیتم نکنی؟
آرسام_قول میدم به شرفم قسم
پرند_مهشیدو اخراج کردی؟
آرسام_آره
پرند_حالا چون التماس میکنی میبخشمت
اینو که گفتم آرسام با شیطنت نگام کرد افتاد رومو قلقلکم میداد منم همینطوری جیغ میکشیدم که یهو در اتاقم باز شد وبابام تو چارچوب در ظاهر شد آرسام از روم بلند شدو با خجالت نشست
بابام_چه خبرتونه خونه رو گذاشتین رو سرتونااا
دوتامون از خجالت سرخ شده بودیم اما بابام بلند بلند میخندید
بابام_ای جوانی کجایی که یادت بخیر بیا پسرم دیر وقته دیگه نمیخواد بری خونه بیا این شلوار راحتی بگیر بپوش همین جا بخواب
اینو گفتو با خنده از اتاق رفت بیرون منوآرسامم بهم نگاه کردیم وزدیم زیر خنده آرسام کتشو در آورد و شلواری که بابام براش آورده بود وبرداشت و خواست از اتاق بره بیرون
پرند_کجا؟
آرسام_شلوارمو عوض کنم
پند_تو که از من بد تری که..
آرسام_برای من فرقی نمیکنه گفتم شاید تو اذیت شی
پرند_نه من اذیت نمیشم
اینوکه گفتم برگشت و رو به روم ایستاد وشلوارشو عوض کرد تصمیم گرفتم برای موندگاری زندگیم تلاش کنم آرسام حق داشت من دیگه خیلی شورش کرده بودم تو دلم گفتم یا قمر بنی هاشم این اگه امشب از من ...ازمن.. وای خاک به سرم بلاخره من زنشم تازه بابامم بش گفته بمون خونه حالا من چه خاکی تو سرم بریزم ولی من خودم گفتم تلاش میکنم نه؟؟؟ آره ولی تا این حد که نمتونم ای خدا چیکار کنم حالا.. تو همین فکرا بودم که صدای ارسام منو به خودم آورد
آرسام_کجایی؟
پرند_ها؟
آرسام_میگم کجایی؟
پرند_تو اتاقم دیگه
اینو که گفتم آرسام زد زیر خنده منم منگ نگاش کدم بعد اراینکه خندش تموم شد زل زد تو چشامو خیلی جدی گفت
آرسام_ با همه این اتفاق هایی که افتاده و همه چیزای بدی که از من دیدی باید بگم من برای خودم قوانینی دارم هرچیزی جای خودشو داره هر کاری زمان خودشو میطلبه زنمی درست ولی تا شب عروسیمون هیچی ازت نمیخوام مطمئن باش
اینو که گفت به سرعت برق وباد رنگ تغییر دادم جوری که آرسامم متوجهش شد
آرسام_الهی قربون اون خجالتت برم عزیزدلم
من کلا کپ کرده بودم هیچی نمیگفتم آرسام رفت چراغو خاموش کرد اومد رو تخت دراز کشید من هنوز همونجوری نشسته بودم آرسام دوباره بلند شدو منو رو تخت خوابوند و خودش کنارم خوابید تا نیمه های شب بیدار بودیمو حرف میزدیم شب عالیی بود تو دلم صد هزار مرتبه خدارو شکر کردم..
صبح تقریبا ساعت 11 بود که از خواب بیدار شدم تو بغل آرسام بودم یه تکونی به خودم دادم و دوباره خودمو تو بغلش جا کردم یه چند دقیقه ای همینطوری گذشت حوصلم سر رفت نشستم زل زدم به صورتش ذره ذره اجزای صورتشو وارسی کردم دختر کش نبود ولی مهر داشت اونقدری که منو دیوونه خودش کنه به لپاش نگاه کردم خیلی وقت بود بوسش نکرده بودم سرمو بردم نزدیک صورتش بوسش کنم که سریع دستاشو پشت کمرم حلقه کردوخوابوندم روتخت از ترس جیغ کشیدم که آرسام سریع لباشو گذاشت رو لبم هنوز تو بهت بودم سرشو آرود بالا وگفت جیغ نزن دوباره خم شد روی صورتم منم چشامو بستمو دستامو دور کمرش پیچوندم بعد از چند ثانیه بلند شد من هنوز دراز کشیده بودم دستاشو تو موهام میچرخوند وبامهر نگام میکرد عاشق این طرز نگاه کردنش بودم هیچ حرفی نمیزدیم من تصمیم گرفتم سکوتو بشکنم
پرند_بریم یه چیزی بخوریم
آرسام_منکه خوردم اونم چه چیز ز ز ز ز ز ز ز ز ی
منظورشو گرفتم خنده دلبرانه ای کردم و دستاشو گرفتم که بریم تو آشپزخونه داشتیم از در خارج میشدیم که گوشیم زنگ خورد دستامو از دست آرسام کشیدم وگوشیمو برداشتم شماره پارسا بود
پرند_بله؟
_سلام
صدای مهتاب بود
پرند_اوه مهتاب !!!سلام عزیز دلم خوبی؟
مهتاب_مرسی گلم تو خوبی اقا آرسام خوبه؟
پرند_اونم خوبه اتفاقا همین جاست
مهتاب_سلامشونو برسون
پرند_بزرگیتو میرسونم
مهتاب_پرند جان زنگ زدم دعوتت کنم برای مراسم عقدمون
پرند_وای خدایا میخواین عقد کنین بابا مامان آقا پارسا راضین؟
مهتاب_بعد از اون همه ماجرا راضی شدن
پرند_خوب خداروشکر راستی...
مهتاب_جانم چی میخواستی بگی؟
پرند_هیچی میترسم ناراحتت کنم
مهتاب_نه عزیزم راحت باش بگو
پرند_بابای خودت.. منظورم اینکه الان..الان کجاست
مهتاب_بابام حال وروز خوبی نداره سکته کرده وفلج شده دکترا میگن از موضوعی رنج میبره نمیدونم شاید خودشو نبخشیده ولی من بخشیدمش بالاخره اون بابامه
پرند_ان شاا.. که بهتر شن من وآرسام حتما میایم عزیزم راستی چند شنبه است؟
مهتاب_پس فرداست
پرند_خوشبخت شی عزیزم حتما میایم
مهتاب_خوشحال میشم راستی پرند جان جایی رو سراغ داری برای خرید لباس؟
پرند_برای مراسم میخای؟
مهتاب_آره
پرند_مغازه یکی از دوستام هست ادرس بدم؟
مهتاب_راستش ..میدونم زحمتت میشه اما میخواستم خواهش کنم باهام بیای
پرند_من عاشق خریدم چه مزاحمتی حتمامیام دنبالت فقط بگو کی
مهتاب_عصر خوبه؟
پرند_عالیه ادرسو برام sms کن 5 اونجام
مهتاب_بازم ممنونم
پرند_میبینمت جیگرررر
یه نگاهی به آرسام انداختم هنوز تو چارچوب در ایستاده بود داشت اروم میخندیدو کلشو میخاروند
آرسام _میخوای بری خرید؟
پرند_اره فکر کنم دیگه همه چیو از حرفام فهمیدی میخوان عقد کنن
آرسام _مبارکشون باشه
پرند_بریم که روده بزرگه از خجالت روده کوچیکه در اومد
آرسام که صبح نرفته بودکارخونه دیگه ظهرم بیخیال شدوموند پیشم عصرم باهم زدیم بیرون اون تو ماشین خودش منم تو ماشین خودم کلی باهم کورس گذاشتیم وبوق زدیم جایی که راهمون جدا میشد آرسام شیشه رو داد وپایین وداد زد عاشقتمممممم وگازش گرفت ورفت گوشیم وبرداشتم وخواستم ادرسی که مهتاب برام فرستاده بودو نگاه کنم که ساغر زنگ زدو مانع شد براش جریان و تعریف کردم گفت اونم میادبااینکه کمی دیر شده بود ولی دلو زدم به دریا ورفتم دنبالش دم در ایستاده بود به جای ساعت 5 ،6 رسیدیم اونجا به گوشی پارسا زنگ زدم مهتاب جواب داد بش گفتم بیاد پایین وازش معذرت خواهی کردم که دیر شد تو راه ساغر مغز مهتابو خورد مهتاب هم در کمال متانت آروم از حرفای ساغر میخندیدمهتاب رو بردم مغازه سهیلا به همشون نگاه میکرد اما انتخاب نمیکرد گفتم چرا انتخاب نمیکنی گفت من نمیدونم باید چی بردارم پارساهم گفت که برای لباس مجلسی سر در نمیاره چی بهتره واسه همین به تو گفتم ساغر همینکه این حرفو شنید هجوم برد طرف لباساو تقریبا 5 دست براش آورد مهتاب با تعجب بهشون نگاه میکرد
مهتاب_این همه رو بپوشم؟؟؟
ساغر_اره دیگه تازه ممکنه ایناهم خوب نباشه بدو بدو برو بپوش
اینو گفتو مهتابو پرت کردتو اتاق پرو ساغر مهتابو بیچاره کرد هر لباسی که مپوشید یه عیبی روش میزاشت بالاخره بعد از دوساعت تازه خانوم رضایت داد مهتابم که از اینهمه لباس پوشیدن خسته شده بود کلی خوشحال شدو پول لباس رو حساب کرد ساعت 8:30 بود دلم بدجوری ضعف میرفت از ساغر ومهتاب خواستم بریم یه رستوان شام بخوریم
کم کم مهتاب هم داشت با ما راحت میشد دختر دوست داشتنی بود من هم برای مهتاب وهم برای پارسا از صمیمیم قلبم خوشحال بودم قرار شد هم من هم ساغر با مهتاب بریم آرایشگاه که هم صفایی بدیم وهم اون تنها نباشه مهتاب قرار بود9 صبح بره ولی به من وساغر 2 بعد از ظهر نوبت داد آرسام بهم زنگ زد وگفت خودم میام دنبالت افشین هم قرار بودبره دنبال ساغر.ساعت 1 آرسام اومد دنبالم لباسی که آماده کرده بودمو هم برداشتم خود آرسامم رفته بود آرایشگاه یه تیپ خفن هم زده بود که خیلی خوشگل تر شده بود ما زود تر از ساغر اینا رسیدیم ولی من توماشین منتظرش نشستم تا بیاد که البته ساغر بهانه بود میخواستم بیشتر پیش آرسام بشینم قرار شد هر وقت آرایشم تموم شد به آرسام زنگ بزنم بیاد دنبالم آرایش صورت مهتاب تموم شده بود وداشتن رو موهاش کار میکردن واقعا خیلی خیلی تغییر کرده بود ساغر نتونست جلوی خودشو بگیره ورفت بوسش کرد مهتابم که از کارای ساغر خندش گرفته بود لپشو بوس کرد جوری که دقیقا رژ لبش رو لپش حک بشه یه نیم ساعتی منتظر بودیم در حالی که ساغر داشت مخ مهتاب رو میخورد دو تا خانوم دیگه اومدن سراغ من وساغر یکیش مو درست میکرد و اون یکی آرایش. من ترجیح دادم اول موهام درست بشه به خاطر همین اون یکی رفت رو صورت ساغر کار کنه ساعت 4 بود که کار مهتاب تموم شد وزنگ زد که پارسا بیاد دنبالش واقعا تیکه ای شده بود ساغر در گوش مهتاب اروم اما جوری که منم بشنوم گفت خد به پارسا رحم کنه چطوری تا عروسیتون میخواد تحمل کنه
مهتاب هم یه نیشگون از پهلوی ساغر گرفت رنگش سرخ شد منم مرده بودم از خنده گفتم حقته مهتاب زود تر از ما رفت قرار بود برن آتلیه بعدش هم باغ مهتاب گفت پارسا میخواد سنگ تموم بزاره طرفای ساعت 5 بود که کار ماهم تموم شدو جفتمون به آرسام وافشین زنگ زدیم که بیان اینبار افشین زود تر از آرسام اومد ساغر گفت بیا باهم بریم اما قبول نکردم نیم ساعتی منتظر بودم آرسام گفت تو ترافیک گیر کرده بوده وازم معذرت خواهی کرد آراسم استارت زد وماشینو روشن کرد خواست حرکت کنه اما برگشتو نگام کرد لبخندی بهم زد وگفت خوشگل شدی وبلافاصله آفتاب گیر ماشین رو شیشه جلویی من گذاشت وخودش عینک زدخدامیدونه چقد از ایمن کارش ذوق کردم تغیراتش رو واقعا داشتم حس میکردم . تالاری که انتخاب کرده بودن از شهر دور بود یک ساعتی تو راه بودیم ساغر وافشین زود تر از ما رسیده بودن تقریبا خلوت بود هنوز کسی به اون صورت نیومده بود خود مهتاب وپارسا هم نیومده بودن اما مامان وبابای پارسا رو دیدم رفتم جلو سلام علیکی کردم وآرسام رو بهشون معرفی کردم اون شب یه شب رویایی بود من عشق رو تو چشمای پارسا میدیدم خوشحالی مادرش رو رضایت مهتاب رو بابای مهتاب هم بود وهمونطوری که مهتاب گفته بود رو ویلچر بود اما حتی چشم های اون هم موجی از رضایت رو نشون میدادن مهتاب وپارسا بهم می اومدن من وساغر تا تموم شدن مراسم نموندیم کادو هامون رو دادیمو رفتیم موقع خداحافظی نمیدونم باز ساغر در گوش مهتاب چی گفت که مهتاب غش غش میخندید ساغر میگفت میخوام یخشو آب کنم باهامون جور بشه آرسام وافشین تو محوطه تا لار بودن وداشتن باهم صحبت میکردن که با اومدن ما از هم خداحافظی کردن و هر کدوم سوار ماشین خودمون شدیم توی راه آرسام بهم گفت قصد داره هرچه زود تر مراسم عروسی رو بگذار کنه منم حرفی نداشتم فقط جهزیم کامل نبود که باید با مامان میگرفتم
فردای عقد پارسا ومهتاب با مامان رفتیم بازار واز اونجایی که من خیلی مشکل پسندم ومامان بد تر از من خرید لوازم که تمومش فقط چند تا ظرف وظروف جزئی بود یک هفته طول کشید
خونمون(خونه من وآرسام)روداده بودیم اجاره وقرار بود بعد از چک کردن همه چی کلید رو ازشون تحویل بگیریم آرسام بهم زنگ زد وگفت هرچی باشه تو خانومی وتیز بین تو هم با من باشی بهتره وحواست بیشتر جمعه ساعت 5 قرار بود بیاد دنبالم خونمون با خونه بابام اینا خیلی فاصله نداشت وخداروشکر مشکل دوری نداشتم
تا حالا خونمون رو ندیده بودم آخه وقتی ما عقد کردیم دست مستاجر بود چند باری هم آرسام گفت بیا بریم ببینم ولی قبول نکردم آپارتمانی نبود من آپارتمان بیشتر دوست داشتم ولی در کل خونه خوشگلی بود یه حیاط بزرگ داشت که توش پر درخت بود به کفش نگاه کردم خیلی کثیف بود پیش خودم فکر کردم یعنی اینجا یه زن توخونه نبوده که هرزگاهی این حیاطو تمیز کنه وارد خونه که شیدم من یکی که وحشت کردم آرسامم حیرت زده نگاه میکرد دیوارا خط خطی یه جاش که کلا گچ دیوار کنده شده بود قرنیز های پایین دیوار ها شکسته بود کف خونه افتضاح بود شیشه یکی از پنجره ها هم خورد شده بودقبل از اینکه من اعتراضی کنم آرسام رفت سراغ مرده وشروع کردن جر وبحث کردن آرسام گفت پول تموم خسارت هارو میگیرم ودست منو گرفتو اومدیم بیرون هر کاری کردم خونهه به دلم ننشست ولی دلم نیومد تو اون عصبانیت آرسام، راجع به این موضوع باهاش حرفی بزنم آرسام منو رسوند خونه وگفت داره میره پیش مستاجره که لیست تموم خرابی هارو بنویسه منم حوصلم سررفته بود گفتم تا لباس تنمه برمو یه سری هم به ساغر بزنم به مهتاب هم زنگ زدم گفتم میام دنبات که باهم بریم مطمئن بودم اونم جز من کسی رو نداره وقتی بش زنگ زدم کلی خوشحال شد از اون طرفم به ساغر زنگ زدم و خبر دادم که ما داریم میایم مهتاب اونجا یه ذره احساس غربت میکرد ولی با مسخره بازی هایی که ساغر در می آورد اونم کم کم راحت شد
ساغر_بچه ها یه خبر خوف بدم بهتون من موخوام بیام تو دسته شما
پرند_ما یعنی کیا دسته چی؟
مهتاب_فکر کنم منظورش اینکه میخوان عروسی کنن
ساغر_آ باریکلا من همیشه میگم این پرند مغزش فندقیه خودش قبول نداره
پرند_جوو و و و و ون من ساغر
ساغر_جون تو
مهتاب _عقد و عروس رو باهم میخواین بگیرین؟
پرند_یادمه یکی تو دوران مجردیش رجز میخوند که من تا 3،4 ماه نامزد نباشم از عقد خبری نیست
ساغر_داییم داره میره آلمان وتا چند سال دیگه نمیاد واسه همین مجبوریم سریع تر عقد کنیم عقد وعروسی پشت سر هم نیست ولی فاصلشون خیلی هم نیست
مهتاب_پارسا هم اصرار داره سریع تر عروسی کنیم
ساغر_پرندتو چی؟
پرند_منکه جهزیمو کامل کردم آرسامم خیلی از کارهارو انجام داده بود حتی با مدیر یه تالاری هم صحبت کرده بود قرار داد ننوشته بود ولی صحبتاشونو کرده بودن که امروز رفتیم خونه رو دیدم مستاجره به گند کشیده بودش
مهتاب_ای وای حالا میخوای چیکار کنی؟
ساغر_هیچی از حلقومش میکشتش بیرون ودرستش میکنن
پرند_حالا ما که مشکل مالی نداریم اون الان هم خسارت نده مشکلی نیست ولی فکر نمیکنم به این زودی ها اون خونه تعمیر بشه
ساغر_ماهم دربه در خونه ایم نمیدونیم کجا بگیریم تا حالا چند تا رودیدم افشین حرفی نداشته ولی من دوست ندارم
مهتاب_ببین ساغر کنار واحد ما سه تا واحد خالی هست یعنی تو هر طبقه چهار تا واحد هست که یکیش ماییم اون سه تای دیگه هم خالیه خونه بزرگی هم هست سه تا خواب داره حموم ودست شوییشم جداست بالکنم داره بیا اونجا رو ببین شاید خوشت بیاد
ساغر_مرگ مننننننننن یعنی منو تو همسایه بشیم ای جان اون وقت این پرند تو خماری میمیره
پرند_خیلی نامردی ساغر
مهتاب_خوب پرند اگه خونتون خیلی خراب شده قصدم دارین که سریع تر ازدواج کنید شماهم بیاین آپارتمان کناری ما سه تایی همسایه میشیم
پرند_بد فکریم نیستاااااا وای چه با حال ما سه تا همسایه شیم حالا باید ببینم آرسام چی میگه بلاخره نظر اونم باید باشه
مهتاب_بچه ها جفتتون با شوهراتون صحبت کنین خبرشو بدین که اگه خواستین من به پارسا بگم با مدیر ساختمون صحبت کنه
پرند_ساغر تو کی دقیقاعقد میکنی؟
ساغر_دقیقا هفته دیگه
پرند_خدایی؟
ساغر_آره
مهتاب_منکه لباس ندارم
پرند_دوباره باید بریم پیش سهیلا
ساغر_این سهیلا جون هم خوب تو این مدت سود کرده ها
پرند_مهتاب پاشو بریم هم من برم یه سری به آرسام بزنم و باش صحبت کنم هم ساغر به افشین بگه تو هم هر وقت خواستی لباس بگیری خبرم کن تا باهم بریم
ساغر_فقط لطفا نزدیک روز عقد نباشه منم میخوام انتخاب کنم
پرند_باشه خودتو کشتی
مهتاب رو رسوندم وبه آرسام زنگ زدم هنوز تو خونه بود مثل اینکه مستاجره یه چک به اضای خسارتا بش داده بود ولی خیلی عصبانی بود
پرند_سلام
آرسام-سلام عزیزم
پرند_چرا انقد در همی آرسام؟
آرسام_پرند دستشویی هم خرابه علاوه بر اون لوله آب هم ترکیده
پرند_ای وای
آرسام_ بااین اوصاف تا یک ماه دیگه هم نمیتونیم عروسی کنیم
پرند_ببین آرسام من الان پیش ساغر ومهتاب بودم مهتاب گفت سه تا واحد کناریشون خالیه ساغر هم میخواد با افشین صحبت کنه اونجا رو بخرن به نظرت میتونیم اینجا رو بفروشیم وانجا رو بخریم؟
آرسام_کی اینجارو میخره؟
پرند_چی بگم ...خیل خوب باشه یه یک ماهی صبر میکنیم
آرسام_تو دوست داری کنار ساغر ومهتاب باشی
پرند_دوست که دارم ولی حالا که نمیشه اشکال نداره
آرسام_وقتی خانوم من میخواد باید بشه
پرند_یعنی اونجا رو میخریم؟؟؟؟؟؟
آرسام_از بابا پول قرض میکنم اینجا که درست شد میفروشمش وپولشو میدم البته قبلش بیا یه سری به خونهه بزنیم ببینیم چطوریه
همینکه آرسام همچین حرفی زد خودمو انداختم بقلش وهی بوسش میکردم تقریبا کل صورتش رژلبی شده بود آرسام رفت صورتشو بشوره منم به مهتاب زنگ زدم که خبر بدم آرسام قبول کرده
مهتاب هم کلی خوشحال شد وقرار شد بریم خونه پارسا ومهتاب رو ببینیم چون خونه ها عین هم بودن مهتاب گفت الان با پارسا میرن خونشون که ماهم بریم. آدرس رو برام smsکرد یه پارکینگ بزرگ داشت ماشینو اونجا پارک کردیم طبقه اول حراست بود و کمی اونطرف تر مبل وتلوزیون گذاشته بود تا اینجا که خیلی خوشم اومد یه آپارتمان 150 متری بود با سه خواب وآشپزخونه اپن هال وپذیراییشم با چند تا پله از هم جدا میشد کفش هم پارکت بود درکل خیلی خوب بود تو تموم این مدت آرسام وپارسا باهم صحبت میکردن یه جورایی انتخاب رو به عهده خودم گذاشته بود منم خیلی خوشم اومد پارسا به حمیدی(مدیر ساختمون )زنگ زد وبرای دو روز دیگه باهاش قرار گذاشت تقریبا یک ساعتی خونشون موندیم من ومهتاب رفتیم تو اتاق خوابشون آرسام وپارسا هم تو پذیرایی بودن بعد از کلی حرف زدن با مهتاب به زور ازش دل کندم وخداحافظی کردیم تو راه دیدم آرسام سمت خونه نرفت پرسیدم کجا میری گفت یه جای خوب منم دیگه چیزی نپرسیدم کنار یه مجتمع تجاری ایستاد وگفت بپر پایین دستمو گرفت وبردم سمت یه مغازه لباس عروس لباساش محشر بودن نمیدونستم کدومو انتخاب کنم آرسام هم گیج شده بودبلاخره بعد از پوشیدن چند دست اونم به زحمت یکی رو انتخاب کردم یه لباس دکولته که رو قسمت سینه با مروارید کار شده بود پشتش هم مدل ایتالیایی یعنی همون دنباله دار بود که دنبالش ازش جدا میشد دوتا دستکش هم روش بود در کل لباس قشنگی بود میخواستم برم سمت ماشین که آرسام صدام کرد وگفت بیا بریم صندل بخریم وازاونجایی که خانوم ها اگه کوه هم کنده باشن اسم خرید که بیاد روح تازه پیدا میکنن با ذوق قبول کردم صندلمو پاشنه بلند برداشتم میترسیدم نتونم باهاش برقصم
آرسام_فرداشب آماده باش برای بقیه خرید ها بیایم
پرند_دیگه چی مونده؟
آرسام _مثل اینکه تو خانومی ها
پرند_آها لوازم آرایش مونده
آرسام_دیگه؟
پرند_یه چمدون ومخلفاتش
آرسام_اهان همون مخلفاتش چیه؟
پرند_مانتو شلوار کفش چند دست لباس تو خونه ای واینا
آرسام_دیگه
پرند_اه چقد دیگه دیگه میکنی چه میدونم
آرسام_پس، فردا شب رو فراموش نکن
پرند_نگفتی دیگه باید چی بخریم
آرسام _همون فردا شب میفهمی
پرند_در هر صورت من میخوام خرید کنم هر چی بگیریم به نفعمه
آرسام_اره به نفعمونه
انقدر خسته بو دم که اصلا به حرفای آرسام توجهی نکردم تو ماشین خوابم برده بود که با صدای گوشیم از خواب پریدم ساغر بود
پرند_بنال
ساغر_واااااا کپیده بودی؟
پرند_نزاشتی که
ساغر_خوب برو بزار
پرند_چی رو؟
ساغر_ادامه کپتو
پرند_تو که بیدارم کردی بگو چه مرگته
ساغر_مرگیم که نیست ولی عقدمه
باصدایی که بی شباهت بی جیغ نبود گفتم
پرند_کی؟؟؟؟؟؟؟؟
ساغر_سه روز دیگه
پرند_جون من؟
ساغر_مرگ تو
پرند مرگ خودت بیشعورررررررر
ساغر_خلاصه زنگیدم که خودتو آماده کنی من برم به مهتاب بزنگم
پرند_باشه قربونت
آرسام_ساغر بود؟
پرند_اره سه روز دیگه عقدشونه
آرسام _به سلامتی خوشبخت شن
پرند_ایشالا
آرسام_افشین بچه خوبیه
پرند_ساغر هم خوبه
اینو بایه جالت تهاجمی گفتم که آرسام خندش گرفت وگفت آره اونم خوبه
اون شب از خستگی فقط به زور نمازمو خوندم و خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم لباسمو پوشیدم ورفتم پیش مامان اونم خیلی خوشش اومده بود اومد طرفمو بغلم کرد دیدم هیچی نمیگه چشمو به زحمت چرخوندم سمت شونه راستم دیدم داره گریه میکنه نمیدونم چرا اما با دیدن گریه مامانم منم گریم گرفت با اینکه ارسام رو میپرستیدم ولی با زهم حس خوبی نداشتم از اینکه دارم از خونه خودمون از مامانم از بابا از این محله دور میشم حتی اتاقم مطمئنم که دلم برای همه چیز تنگ میشه مامن دستمو گرفت تو دستشو آروم موهامو نوازش میکرد و داشت راهنماییم میکرد که چطوری یه زندگی رو اداره کنم منم انگاری تازه یادم افتاده بود چه خبره اداره یه زندگی از تک فرزند بودن تبدیل شدن به ستون استوار یه زندگی اصلا حواسم به این صحبتا نبود استرس داشتم نگرانی بدجوری به دلم چنگ میزد اما با حرفای مامان بهتر شدم عصر ساعت 6 آرسام اومد دنبالم ورفتیم خرید ها رو تموم کنیم سرمو چسبونده بودم به شیشه ماشینو بیرون و نگاه میکردم که از جلوی یه مغازه کت وشلواری رد شدیم سریع گفتم آرسام بزن کنار بدو سریع بزن کنار آرسام هم که تقریبا حول کرد بود یه جوری زد رو ترمز که نزدیکه بود بچسبم به شیشه جلویی با وحشت نگام کرد
آرسام_چته؟
پرند_آرسام اینجا کت وشلوار داره ما هنوز برای تو کت وشلوار نخریدیم
آرسام که هنوز داشت با حیرت منو نگاه میکرد ادامه داد
آرسام_بخدا خیلی دیوونه ای
حرفشو فقط با یه لبخند گشاد جواب دادمو از ماشین پیاده شدم آرسام یه گوشه مغازه ایستاده بود و به من چشم دوخته بود منم با وسواس خاصی کت وشلواره رو ورانداز میکردم واز میونشون یه مشکی خیلی شیک برداشتم آرسامم بدون هیچ نظری رفت تو اتاق پرو فکر کنم خودشم خوشش اومده بود تو چشماش یه برق خاصی بود ماه شده بود اگه فروشندهه مرد نبود میرفتیمو یه ماچ آب دار ازش میگرفتم از همون جا یه بلوز برای زیرش ویه کروات هم برداشتیم
ارسام خرید هارو گذاشت توی ماشین میخواستم سوار شم که دیدم نگاهش سمت یه پاساژه
آرسام_میگم پرند فکر کنم لباس های اینجا هم بد نباشه قبلا اینجا اومدم نظرت چیه یه سری بزنیم؟
پرند_باشه بریم
اول رفتیم سراغ ی مانتو فروشی از هیچ کدومش خوشم نیومد تقریبا 6،7تا مانتو فروشی بود توی مغازه یکی مونده به آخری یه مانتوی سورمه ای خیلی شیک چشممو گرفت
آرسام_این نه
پرند_خوشگله که
آرسام_تازه عروسیااا
پرند_خوب باشم
آرسام –یه رنگ دیگه بردار
پرند-ولی من همینو میخوام
آرسام_از دست تو
برگشتم که از مغازه برم بیرون اما صدای آرسام مانعم شد
آرسام_آقا ما این مانتو رو میبریم
برگشتم با یه ذوق خاصی نگاش کردم ...برام یه چشمک زد
ازش تشکر کردم اونم دستامو که تو دستاش بود آروم فشار دادو مهربون نگام کرد میخواستم برم سمت شلوار جین اما آرسام رفت سمت آخرین مانتو فروشی
پرند_اِ آرسام چرا داری میری اینجا
آرسام_مانتو بخریم
پرند_خریدیم که
آرسام_نه یه مانتوی رنگ روشن
منم که از خدا خواسته رفتم تومغازه و به جای یه مانتو دوتا برداشتم یه نارنجی ویه سفید به درخواست آرسام. همون جا شلوار جین هم داشت دوتا شلوار جین هم برداشتم
پرند_مونده چند دست لباس خونگی
آرسام_اونا رو از افشین میخریم
پند_فکر خوبیه ولی چرا داری مستقیم میریم
آرسم_یه مغازه مونده
تا اومدم بگم چه مغازه ای دیدم جلوی یه مغازه لباس زیر ولباس خواب ایستادیم لباس هایی که تو ویترین بودن خیلی قشنگ بودن من محوشون شده بودم واصلا حواسم به آرسامنبود که داره با خنده نگام میکنه
آرسام_کدومش قشنگه
اینبار سعی کردم خجالتو بزام کنار
پرند_تو باید نظر بدی
انگار آرسامم از این حرف من خوشش اومد
آرسام_هرچهارتایی که اینجاست قشنگن
پرند_بلاخره کدومش؟
همش
با خنده گفتم
پرند_بابا همش یه شبه
آرسام که از لحن من هم تعجب کرده بود هم خندش گرفته بود لپمو کشیدو گفت برو چهارتاشو بردار
منم به خواست آرسام هرچهار تا رو برداشتم
آرسام_حالا افتاد چی جامونده بود؟
پرند_؟آره اونم عجب چیزییییییییییی
رضایت رو تو چشمای آرسام میخوندم واز اینن بابت خیلی خوشحال بودم میخواستیم بریم مغازه افشین اما احساس کدم دلم داره ضعف میره
پرند_آرسام؟
آرسام_جون دلم؟
پرند_من گشنمه
آرسام_نوکر خانومم هستم فقط بگو کجا؟
پرند_فرقی نمیکنه فقط فست فود
آرسام _غذا های فست فود که به درد نمیخوره
پرند_ولی خوشمزست
آرسام _ جیگر چطوره؟
پرند_ولی فست فودی خوشمزه تره ها
آرسام_ولی جیگر مقوی تره
پرند_باشه
آرسام_به چه حرف گو کن راه بیفت ضعیفه
پرند_همون فست فود
ارسام_غلط کردم
در حالی که جفتمون میخندیدیم سوار ماشین شدیم جیگره خیلی هم چسبید واقعا خوشمزه بود بعد ازاون رفتیم سمت مغازه افشین تقریبا شلوغ بود من با سربه افشین سلام کردم و مشغول نگاه کردن لباس ها شدم وآرسامم رفت کنار افشین نشست همینطوری که داشتم لباسا رو نگاه میکردم یکی از پشت سر چشمامو گرفت
پرند_تو کی هستی؟
_.....
پرند_الان باید حدس بزنم؟
_هوم
پرند_ من از طرز هوم گفتنم میشناسمت وردار اون دستا رو
ساغر_میبینم که مغز فندقیت درحال پیشرفته
پرند-به به ساغر خانوم هنوز هیچی نشده آویزونه شوهر محترمییییی
ساغر_وای پرند دیروز رفتیم آزمایش خون
پرند_خاک به سرم خونتون بهم نخورد؟؟؟؟
ساغر_چرا بابا
پرند_پس دیگه چه مرگته
ساغر_پرند تو هم این کلاسه رو رفتی؟
پرند_کدوم کلاس؟
ساغر_همونی که بعد از آزمایش میری دیگه
از لحن حرف زدنشونو اون دستپاچگی واون شرم نگاهش که حتی برای منم بود کلی خندم گرفت
ساغر_زهر مار چه مرگته
پرند_یادته منو مسخره میکردی
ساغر_ای انتقام جو
پرند_خوب حالا دقیقا مشکلت چیه؟
ساغر_تا قبل از اینکه برم اصلا برام خیال نبود اما همینکه رفتم وصحبتای این دکترو شنیدم دارم از استرس میمیرم تازه وقتی تموم شد افشین ازم پرسید چطور بود منم که حول کرده بودم گفتم کلاس مفیدی بود افشینم کلی ازم خندید
پرند_حق داشته بخنده
ساغر_زهرمار لااقل تو نخند
پرند_حالا کو تا عروسی
ساغر_پرند عروسی من خیلی خیلی خیلی دیر برگزار بشه تا آخر همین ماهه
پرند_جدی؟؟؟؟
ساغر_آره
پرند_ماهم همینطور
ساغر_کی؟
پرند_تاریخ دقیقش معلوم نیست
ساغر_ببینم واسه عقد من لباس خریدی؟
پرند_دارم
ساغر_میکشمت اگه تکراری باشه
پرند_نه نیست
ساغر_جدی جدی شوهر کردم رفتاااا
پرند_باورت نمیشد از ترشیدگی خارج شی
ساغر چشم غره ای بهم رفت وبه لباسا نگاه کرد
به ساعت نگاهی انداختم خیلی وقت نداشتم قرار بود ساعت 3توی آرایشگاه باشم الان2:30 دقیقه بود وآرسام هنوز نیومده بود وسایلامو برداشتم وهمینجوری که از پله ها پایین می اومدم به آرسام زنگ زدم گفت دم دره سریع لباسا رو رو صندلی عقب پرتاب کردم وخواستم با ارسام دعوا کنم که چرا دیر اومده اما قلب از اینکه من چیزی بگم گفت قول میدم 3 اونجا باشی منم ساکت به خیابون چشم دوخته بودم ببینم وعده آرسام عملی میشه یانه دقیقا راس همون ساعت سه ایی که خودش گفته بود رسیدم از مهتاب خبری نداشتم وقت هم نبود که بهش زنگ بزنم آرایشگاه تا حدی شلوغ بود ولی من چون نوبت داشتم بعد از اینکه لباسمو پوشیدم سریع نشستم وسعی کردم همونطوری به مهتاب smsبدم فکر کنم کلی غلط غولوط داشت ولی فورا مهتاب جواب داد که تو راهه تا اومد بلافاصله یکی از خانوما درحالی که مدام غر غر میکرد به اتاقی راهنمایش کرد تا لباس مجلسی که من و خود مهتاب و ساغر باهم براش خریدم رو بپوشه
من چون زود تر اومده بودم کارم هم زودتر تموم شد ودیگه منتظر مهتاب نموندم میخواستم برم در آرایشگاه دنبال ساغر که خداروشکر به موقع هم رسیدیم قیافه ساغر خیلی مشخص نبود اما همینقدری هم که چشم من میپایید قشنگ بود موقع بله گفتن ساغر من همش استرس داشتم که صداش بلرزه یا بترسه آخه قبلش همش میگفت نمیدونم چطور بگم بله واقعا هیچی این بشر به آدمیزاد نرفته من نمیدونم آخه بله گفتن چطوری داره...ولی با همه این اوصاف خیلی خوب از پسش بر اومد واقعا مراسمشون معرکه بود ولی چون مختلط بود من خیلی احساس راحتی نمیکردم آخر مجلس بعد از اینکه افشین از همه تشکر کرد اعلام کرد که عروسیشون تاریخ 18 همین ماه توی یه تالار دیگه برگزار میشه همه شروع کردن به کف زدن وخندیدن اما وقتی من قیافه آرسام رو دیدم تعجب کردم تا این حرفو از دهن افشین شنید به هم ریخت کمی ترسیدم رفتم سمتش وکشیدمش یه گوشه
پرند_آرسام جان چیزی شده؟
آرسام_آره
پرند_چی؟
آرسام_18 تاریخ عروسی ماست
پرند_نه ه ه ه ه ه ه ه
آرسام _یه کارت خیلی شیک سفارش داده بودم ونمیخواستم تا قبل از اینکه اون آماده بشه ترو خبر کنم
پرند_حالا میگی چیکار کنیم؟
آرسام_خودمم نمیدونم خیلی بد شد
پرند_نه افتضاح شد
تو همین حین دیدم افشین داره به سمت ما میاد
افشین_چی شده داداش چرا به هم ریخته ای
آرسام_افشین نمیدونم چطوری بگم
افشین-چیزی شده؟
آرسام_ببین افشین منم برای 18 تالار..... رو رزرو کردم
افشین هم قیافش شد بد تر از آرسام
افشین_حالا باید چکار کنیم؟
آرسام_تو کدوم تالار رو رزرو کردی؟
افشین_فعلا هیچ کدوم
آرسام_یعنی چی؟
افشین_قرار بود یکی از بچه ها بگرده یه تالا رو که خالیه برای 18 پیدا کنه
آرسام_خوب بزارید بعد از 18
افشین_دایی ساغر نیست
آرسام_قبل از 18
افشین-اصلا جای خالی نیست
دوتاشون کلافه شده بودن به ساغر نگاهی انداختم اونم نگران شده بود وداشت با کنجکاوی ما سه تارو نگاه میکرد رفتم کنارش نشستم
ساغر_چی شده پرند؟
پرند_ببین تاریخ عروسی هامون یکی شده
ساغر_درو و و و و و و وغ
پرند_باور کن
ساغر_پرند اینکه نمیشه کلی از دوستای من وتو مشترکن وهمینطور آرسام و افشین حالا از اینا گذشته یعنی من وتو تو عروسی هم دیگه نباشیم؟
پرند_نمیدونم منم گیج شدم
همینطوری که داشتیم با ساغر حرف میزدیم دیدم آرسام وافشین دارن با خنده میان سمت ما
پرند_واسه چی کبکت خروس میخونه؟
آرسام خانوما نظرتون چیه عروسیمون رو توی یه تالار بگیریم؟
من ساغر که جفتمون تغجب کرده بودیم باهم گفتیم؟
_تویه تالار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
افشین_البته اگه شماها بخواین
پرند_چطوری؟
آرسام_تالاری که ما رزرو کردیم علاوه بر سالن ما سه تا سالن دیگه هم داره میتونیم هرکدومم تویه سالنش بریم
ساغر_حالا از کجا این فکر به ذهنتون رسید؟
آرسام_به مدیر تالار زنگ زدم گفت مثل اینکه سه نفر دیگه علاوه برما که باهم اقوام بودن همون 18 مراسم داشتن اما یکی از فامیل های مشترکشون فوت شده وسه تا سالن خالی شده
ساغر_وای خیلی باحال میشه
افشین-یعنی موافقی؟
ساغر_چرا مخالف باشم؟
ارسام_توچی پرند؟
پرند_گفتین سه تا سالن داره؟
آرسام-آره
پرند_نظرتون چیه سه تاشو اجاره کنیم؟
ساغر_هوم؟
پرند_من تو مهتاب
ساغر_وای ار ه عاا ا ا ا ا ا ا ا ا الی میشه یعنی بهتر از این نمیشه
پرند_نظر شماها چیه؟
آرسام_هرچی شما بگید
افشین_یه دوره ای مردا نظر میدادن
افشین این گفت و دست آرسام رو گرفت وباخنده از ما دور شدن
پرند-راستی ساغر برای خونه چیکار کردین؟
ساغر_خونه رو دیدیم برای پس فردا قراره قولنامش کنیم
پرند_سه تا عروسی کنار هم باخونه های دیوار به دیوا ر
ساغر-والبته یکی رو به رو
پرند_شما رو به و ای رو برداشتین؟
ساغر-اره
اونشب با مهتاب هم صحبت کردیم ونم خیلی راضی بود از این پیشنهاد خوشش اومده بود فقط مونده بود نظر پارسا که مثل اینکه آرسام وافشین باهاش صحبت کرده بودن واونم حرفی نداشت تقریبا تا تاریخ عروسی دوهفته باقی مونده بود ساغر ومهتاب کلی خسته شده بودن آخه هیچ خریدی انجام نداده بودن کار من وآرسام زودتر از اونا تموم شد وتنها کاری که مونده بود تزیین حجله بود من میخواستم بگم یکی از دوستام که درواقع کار اصلیش طراحی حجله وسفره عقدو این طور چیزا بود بیاد وبرامون درستش کنه اما آرسام مخالفت کرد و گفت هر وسیله تزیینی که بخوای برات میخرم اما بزار حجلمون رو خودمون تزیین کنیم این اولین مخالفت آرسام د رابطه با مراسممون بود وبه خاطر همین منم قبول کردم مهتاب هم خواست خودش تزیین کنه اما ساغر گفت حال وحوصله تزیین کردن نداره. فکر نمیکردم انقدر قشنگ بشه همه جارو تزیین کرده بودیم آرسام هم یه عالمه گل طبیعی سفارش داده بود که قرار بود صبح عروسی خودش اونا رو توی اتاق بزاره همه چیز آماده بود این چند روز هم مثل برق وباد گذشت خانوم سعیدی(آرایشگره)ساعت 6 صبح بهمون نوبت داده بود شب قبلش تا 3 بیدار بودم وبا مامان صحبت میکردیم اصلا جون نداشتم از جام بلند شم آرسام اومده بود دنبالم هر چی مامان صدام کرد تکون نخوردم فقط شنیدم که مامان در اتاقم ایستاد و به آرسام گفت مادر بیا پرند بیدار نمیشه کار کار خودته بیدار بودم اما حتی جون تکون خوردم نداشتم بیشتر خودمو کشیدم زیر پتو ودوباره چشمو بستم آرسام چند باری صدام کرد اما اهمیت ندادم اونم آروم پتو رو از روم زد کنار و در حالی که موهای پریشمونمو با دستاش مرتب میکرد گفت
آرسام-بیدار شو خوابالو من زن تنبل نمیخوما
محلش نزاشتم
آرسام_پاشو آرسا
مطالب مشابه :
گفتگو با رضا علیزاده معاون گردشگری سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری گیلان
بام سبز - گفتگو با رضا علیزاده معاون گردشگری سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
نتایج مسابقات قرآن ونماز وعترت مقطع متوسطه وراهنمایی ( دختران )91
مهتاب صالحی. دوم مجتمع آموزشی وپرورشی شهید پرده پذیرایی
احداث مجتمع تفریحی موج آبی در گنبدکاووس
آفتاب مهتاب. مجتمع تفریحی، اقامتی و پذیرایی موج تعداد کسانی که در این مجتمع مستقیما
سفر نوروزی به کانادا (10)
مهتاب گفت که ترسیده و نمی آن مجتمع در دست بازسازی بود و علاقه من از ما پذیرایی
رمان طعم چشمان تو
مهتاب_مرسی وپارسا هم تو پذیرایی بودن بعد از کلی کنار یه مجتمع تجاری ایستاد
سفر نوروزی به کانادا (7)
ولی در این پرواز، هیچ پذیرایی و سرویس مهتاب می اجاره ای در یک مجتمع نزدیک به
برچسب :
مجتمع پذیرایی مهتاب