رمان پسرپولدار دختر فقیر25
سریع شامو درست کردم، البته لیلا هم از کمک به من دریغ نکرد.
بعد از چیدن میز افسانه خانمو صدا زدم. اونم پشت میز نشستو از من به عنوان یه دوست خواست باهاش شام بخورم.
منم که فرصت طلب. واقعا بدم نمیومد یه روز پشت همچین میزی بشینمو شام بخورم،
گرچه اون سفره ای رو که خونه ی خودمون روی زمین پهن میکنیم و آرامشو صفایی
که پای اون سفرس رو با صدتای این میزا عوض نمیکنم.
با آوردن بشقاب و خورشت خوری به همراه کاردو قاشق، چنگال به افسانه خانم ملحق شدم.
برای جفتمون سوپ ریختم. بعد از خوردن پیش غذا، غذای اصلی که رولت گوشت بود رو سرو کردم.
افسانه خانم اصلا موقع غذا خوردن حرف نمیزدو همین باعث شده بود حوصلم حسابی سر بره و جو به نظرم سنگین برسه.
برای همین شروع کردم خاطره تعریف کردن، خاطره هام باعث شده بود گاهی افسانه خانمو مجبور به لبخند کنم
و گاهی باعث بشم چشاش از تعجب گرد بشه.
ولی بالاخره با تعریف کردن ماجرایی که برای منو چنگیز پیش اومده با دهن پر مجبور به حرف زدن شد.
_ دختر آخه مگه کار قحطه رفتی پیش همچین کسی؟
_ سخت نگیرید. بالاخره مقصر صاب کارم بود. چنگیز در اثر سر زدنای زیادش به من از پیشنهاد
فروش مواد و صیغه و از این حرفا رو میفهمه و غیرتی میشه. توی دعوا هم که حلوا پخش نمیکنن،
ولی به این دعوا ختم نشد. صاب کارم ترسیده بود لوش بدم واسه همین چن نفرو اجیر میکنه کلک منو بکنن.
افسانه خانم دیگه غذا نمیخورد فقط محو حرفای من بود. آخی مخ اینم تیلیت کردیم رفت.
_ غذاتونو بخورید.
کاردو چنگالو برداشتو گفت: خب ، بعدش چی شد؟
_ خب چنگیز چن بار خواسته بود با خانواده بیان خونمون واسه به قول خودش امر خیر،
البته از نظر اون خیره ما که خیرتی نمیبینیم. ولی همه ی دخترای محله آرزوشون چنگیزه.
خیلی باهوشه و البته زندگی خانواده ی خودش و خواهرش رو که طلاق گرفته به علاوه مادربزرگو خاله هاش رو اداره میکنه.
مرد زندگیه و صد البته خوب تونسته خودشو توی اون محل از خیلی چیزا پاک نگهداره.
کلا از بچگی باهاش دعوا م بود. موقعی که داشتم از سرکار جدیدم که توی آشپزخونه ی یه رستوران بود میومدم،
احساس کردم چن نفر تعقیبم میکنن.حتی وقتی آروم میرفتم اونام آروم میومدن و وقتی پاتند میکردم اونام با سرعت دنبالم میومدن.
چنگیز که کار جدیدش کشیک سر کوچه بود تا من بیام. وقتی منو دید اومد پیشم.
صاب کار قبلیم که از چنگیز به خاطر دعوای پیش اومده ی قبل کینه به دل گرفته بود
به آدمای اجیر شدش گفته بود حساب شده کلک چنگیزو هم بکنن.
خلاصه که ریختن سرمونو تا جایی که میتونستیم زدیمشون و ازشون خوردیم
ولی وقتی یکی یه قمه درآوردن کار سخت تر شد. دو نفر به پنج نفر اونم با قمه خیلی سخته.
منو چنگیز تا میتونستیم به مچ دستشون ضربه میزدیم تا قمه رو زمین بندازن.
توی اون گیرو دار یکی از پشت میخواسته با قمه منو بزنه که چنگیز میفهمه
و سریع یکی از قمه هایی که روی زمین افتاده رو برمیداره و ضربه ای به پشت سریم میزنه.
طرف زخمی میشه دوستای قورازش جمعش میکننو میبرن نجاتش بدن، شایدم ترسیده بودن نمیدونم.
هنوز که هنوزه نفهمیدم قصد صاب کارم چی بوده، فرداش پلیسا چنگیزو به جرم زخمی کردن همون گرفتن.
شهادت من برای دفاع از خودمون هم افاقه نکرد. دیروزم روز آزادی چنگیز از زندان بود.
مطالب مشابه :
آموزش( چیدمان میز غذا خوری )
اما کمتر به چگونگی چیدن میز پذیرایی میهمانان خود فراهم کنید تا خاطرهای زیبا برایشان
دکوراسیون شب یلدا
اگر میخواهید یک شب به یاد ماندنی و خاطره چیدمان میز. هنگام چیدن میز یک طرف میز را
آشنایی با اتاق عمل
بهانه های کوچک ، خاطره های شیرین میز وسایل جراحی. چیدن وسایل ست های جراحی در اتاق عمل
یافتن راهی در ارتباط با کودکان جوان
شب یلدایتان پرستاره و پر خاطره باد . سفر دکتر روحانی رئیس جمهور محترم به
رمان پسرپولدار دختر فقیر25
بعد از چیدن میز افسانه خانمو صدا زدم. اونم پشت میز برای همین شروع کردم خاطره تعریف
تزئین کیک به شکل ساده و اولیه
یک میز با چهار آشپز ; روزهای خاطره ; روز های با تو بودن ; روبان دوزی،مدل لباس،تزیین شمع و
هفت سین درست می کنیم
که می خواهند پر بار تر از سال قبل آغاز کنند و خاطره را آماده کرده و حال نوبت چیدن میز می
سفره آرایی هفت سین
آغاز کنند و خاطره ی خوش این سفره ی چیدن سفره هفت سین از و حال نوبت چیدن میز
دکوراسیون صحیح اتاق غذاخوری طبق اصول فنگ شویی
میز مستطیل شکل گوشه های تیز دارد که رفت و آمد در اطراف میز و چیدن ظروف را دو لقمه خاطره
برچسب :
چیدن میز خاطره