رمان 4 تا دختر شیطون قسمت اخررر

من هنوز میخندیدم که لبش گذاشت رو لبم گلوپ گلوپ این صدای چیه ?!!چشمامو باز میکنم میبینم سرم رو سینه ی ارشیاست و دستاش دور کمرم حلقه شده دور کمرم ...اروم حلقه های دستش باز میکنم و سرم از روسینش برمیدارم ...ساعت 12:30....حولمو برمیدارم و د برو که رفتیم تو حموم ...وان پر میکنم میشینم تو حموم ...اخی....چه حالی میده نیم ساعت بعد که حالم جا اومد حولمو میپوشم میرم بیرون ...وا ...اقامون خرس تشریف داره ...خخخ!!! لباسامو میپوشم ...حولرو میپیچم دور موهام که دستای ارشیا دورم حلقه میشه _صبحت به خیر خانمی _صبح شما هم به خیر اقایی _اقایی به فدات لاله ی گوشمو بوس میکنه و میره تو حموم ... همون موقع گوشی خونه زنگ میخوره ...بر میدارم _الو ?! مامان _الو سلام دخترم _سلام مامانی ...کاری داشتید ?! _عزیزم ...پاشید بیاید اینجا ...خودت که میدونی صبح عروسیت ...پاشو بیا _مامانننن _ مرگ ..تا یک و نیم منتظرم .خداحافظ بعدم گوشی رو قطع میکنه یعنی من قربونش برم که چه قدر به من. لطف داره ...اصلا لطفش تو حلقم ...گوشی رو میزارم ...میرم تو که میبینم ارشیا داره موهاشو با حوله خوش میگنه _ارشیا _جانم ?! _تو رفتی حموم ?! _ خوبی ?!خودت که دیدی رفتم ?? _ولی 5 دقه هم نشدا ...اصلا خودت شستی ?! _من زیاد تو.حموم.نمیمونم ... _اهان بعدش سریع میگم _ارشیا ..باید بریم خونه ی مامان _باش اماده شو بریم میرم جلوی کمدم لباسارو همینطور میزنم کنار _ارشیا چی بپوشم ...??? ارشیا از پشت بغلم میکنه و میگه _هر چی بپوشی هم جیگرری یکم سرخ و سفید میشم ...بعدش ی لباس عروسکی طوسیم که تا کمر تنگه بعد تا رو زانوم حالت پف داره و استینش توره ..با ی جوراب شلواری تقریبا نازک طوسی ...موهامم ساده با کیلیپس میبندم ..مانتو.گشاد و.شال مشکیم برمیدارم ...نگاه ارشیا میکنم که اونم تیپ.خاکستری زده میاد جلو اروم گونمو میبوسه و میگه _خیلی خوشگل شدی خانمی بعدم بازوش میگیرم میریم سمت ماشینو سوار میشیم ..خونه ی مامان تقریبا نزدیکه خونه ی ماست ... از ماشین پیاده میشیم ارشیا دستمو میگیره ...ما پامون میزاریم تو ...همه شروع میکنن به کل کشیدن ...میترا و نیلو و هدیم با زانیار و کوروش و مهران بعد روبوسی,و تبریک دوباره ...ارشیا و میکشونن وسط منم با میترا میرم پایین تا مانتومو در بیارم. .... مسترا_ وای لیلی ....باورت میشه تو عروسی,کردی ?!!!! _اره... _قبلا هدیه و نیلو مسخره میکردی رفتن تو جمع مرغا حالا خودت مرغ شدی,!!! _مرض _درد _کوفت _زهر انار _کوفته _مرگ _خفه _شات اپ ...گمشو.میخوام برم پیش اقام . بعدم در رو بستم رفتم بیرون دیدم همه ریختن وسط ...خب ی ندایی...چیزی,...خیر سرم عروسم ....تا منو میبینن همه شروع میکنن به کل کشیدن ... وای ...هدیه میاد جلو.دستمو مگیره میاره وسط ی دفعه هل میده ....وایی ...کرم داره ..دستای ینفر دورم حلقه میشه ...ارشیاست ...اهنگ دستی دستی از زانیار میزارم ارشیا دستاشو دورم حلقه میکنه ....منم دستمو میزارم رو شونش قر میدم ...ارشیا که کلا کاری انجام نمیده و فقط کمرمو گرفته...دیگه ازش جدا میشم میرم با اون سه تا دوست گلم میرقصم بعد کلی رقص ....بابامو. و مامانمو میبینم که نشستن ....میرم دستشون میگیرم میارمشون وسط ...با مامانم و بابام میرقصم .....که دیگه میرن ناهارو بیارن ...امروزم نه حسین نه افسانه اومدن....ناهارو.میخوریم بعد ی دوساعت بزن برقص ...دیگه کم کم رفع زحمت کردیم **************** ی هفته از اردواج من و ارشیا میگذره ....خیلی خوشحالم که با ارشیا ازدواج کردم با کسی عاشقشم و اونم همینطور ...امروز,پنج شنبست تا ساعت 12 کلاس داشتیم ...بعد کلاس ارشیا من میرسونه خونه و خودش رفت شرکت بابام ....میرم بالا و لباسام در میارم ....ناهار که نداری...شینسل مرغ میزارم بیرون تا یخش باز شه ...شروع میکنم به اماده کردن برنج ..ی ی ربع بعد که برنجم حاضر میشه گوشیم زنگ میخوره....اوا ....خالست _الو ... _الو.سلام خاله _سلام ایلین جان خوبی مخاله ?! _اره جانم ?! کاری داشتی !!! _دخترم من با حسین دارم میام خونت اووووف...همینو کم داشتم ....با حسینن!!! _باش خاله قدمت رو چشمم از عمد گفنم قدمت ....حسین ادم حساب نکردم ....خخخ!!! _پس خدافظ...تا نیم ساعت دیگه میام _باش خداحافظ خب ...من چه غاطی کنم ...ا راستی ی شینس دیگم دارم ....میارم بیرون بعد سرخ کردن و چیدن میز برای 4 نفر ...که صدای زنگ میاد شالمو راست ریس میکنم ...در باز میکنم که میبینم حسین و خالمه _سلام خاله ..سلام پسر خاله حسین و خاله هم سلام کردن اومدن تو ... خاله_چه خونت قشنگه _مرسی,خاله جون ی ی نیم ساعت علکی حرف میزنیم و چرت و پرت میگیم که حسین گفت حسین _ایلین تا تو ی شربت میاری من برم ی سری,به اتاقتون بزنم .... چی بگم .... _باش ی شربت اوردم ....حسینم بعد 5 دقه میا د شربتو که میخورن گوشی حسبن زنگ میخوره _الوو ی ی خندهذمیکنه میگه _اره ....باش الان میام _خداحافظ روبه خاله میکنه و میگه _مامان ...من کار دارم ...پاشید بریم _وا ?!!! کجا !!!! من ناهار اماده کزدم حسین _نه ممنون خاله هم بلند میشه و میگه _بریم دیگه عزیزم ..خداحافظ, بعد خداحافظی که رفتن میرم که شالمو در بیارم که دوباره زنگ میزنن در و که باز میکنم ..میبینم ارشیاست _سلام _سلام ..چرا شال پوشیدی ?!! _مامانم و.حسین میخواستن بیان ...برا همین کتشو.پرت میکنه رو مبل ,_ارشیااااا...کتتو بردار _ به خدا خستم _بهذمنچه _ایلین همچین مظلوم گفت که دلم سوخت کتشو در اورم مرتب گذاشتم رو.کاناپه ...بعدم میرم کنارش میشینم ...سرم میزارم رو پاهاش ... اونم.شروع میکنه به نوازش موهام _ایلین ?! _هوم ?! _ی جانمی ی چیزی منم بدون هیچ کل کلی,میگم _جونم ?! _جونت بی بلا ...تو چرا با حسین این رفتا رو میکنی با این حرفش سرم از رو پاش,بلند میکنم . تعجب میکنه _درموردش باهام حرف نزن ارشیا _چرا نباید حرف بزنم ?! من شوهرتما راست میگفت ....اون شوهرم بود ...سرم میندازم پایین ...با دستش چونمو میاره بالا ...منم با من من اونروز البته ...زیاد پیاز داغشم زیاد نکردم ...اخرش از عصبانیت قرنز,میشه با دادی که فکر کنم خودمو خیس,کردم _غلط کرده پسره ی پر رو ....حق نداره پاشو بزاره تو این خونه _ارشیا...هیچکس نمیدونه .....جونه من عصبانی نشو بلند میشه وبا داد بلند تری,میگه میگه _لعنتی ....لعنتی خیلی ترسیدم ازش خودمو جمع میکنم ...کاش بهش نگفته بودم ...اه ...لعنت به من ....دلم میخواد بزنم زیر گریه ....سرمو میندازم پایین با انگشتام بازی میکنم که ارشیا سرمو میاره بالا و تو یه حرکت لباشو میزاره رو لبام (این بشر تعادل روانی نداره) میخوابونتم رو کاناپه ....منم پاها مو دور کمرش حلقه میکنم اروم لبشو بر میداره و میگه _اولا جون خودت هیچوقت قسم نخور که با ارزش ترین چیز تو دنیاست ..بعدشم فقط ی امروز میزارم بیاد ...دیگه حق نداره تو دوقدمی این خونه و تو باشه _باش اروم لبمو میبوسه .....میره تو اتاق ... ساعت 7 عصر .....خب باید ی فکری,به حال شامم کنم کم کم ...ی نکاه تو یخچال میکنم هیچی نداریمم.... _ارشیا _بله ?! _برو از,بیرون سوسیس,و......بخر بیا _باش ...ایلین ?! _هوم ?! _قربون دستت این شلوار منم بشور _باشه ... ارون میاد تو اشپزخونه و شلوار میده دستم گونمو میبوسه و رفت ...تو جیب شلوار میگردم ببینم کاغذی,چیزی,نباشه. ....که دستم میخوره به ی چیزی...میارمش بیرون ...که با دیدن عکس,زانو هام سست میشه و میوفتم رو زمین ....نه. ...این ...این امگان نداره... عکسه افسانه و ارشیاست که افسانه داره گونه ی ارشیا میبوسه ...بالای عکسم نوشته "همیشه به یادتم عشق من " اشکام میاد پایین ..هق هقم سکوت خونه رو میشکنه ....داد میزنم _نه. ...امکاااان نداره .....دروووغه ....اینا درووووغه ....نهههههه همون موقع در با صدای بدی باز میشه ...ارشیا با دو میاد سمتم داد میزنم _نیااااا _ایلین چته ?? _ارشیا بروو ...خیلی نامردی ....خیلی... اون بدون توجه به جرفم میاد نزدیک منم داد میزنم _نیییااااا.... بعدم بدون توجهش همینطور که عکس تو دوستمه.. میدوم تو اتاقه درو قفل میکنم پشت در سر میخورم ارشیا میزنه. به در میگه _باز کن این دورو ...ایلین عزیزم ..چت شده .... حرف نمیزمم ....هیچی نمیگم ...فقط اشک میریزم .... ی چند دقه میگذره که صدای ویوره ی ....اما گوشی,من نیست ....گوشی ارشیاست ..شماره ی ناشناس ..اس ام اسباز میکنم ببینم کیه گوشیه بر میدارم _کجایی عخشم ????!!!! افسانم صدای شکسته شدن قلبم میاد ...تیکه تیکه شد ...گوشی میزارم رو میز ...میوفتم رو زمین ...امکان نداره ...یعنی ...یعنی همش بازی بود ....عشقش علکی بود ...یعنی من ...منکه دوستش داشتم ...منکه عاشقش بودم ...همش بازی,بود ....با گریه میرم سر کمدم ....اینجا جای من نیست !!!!! چند تا لباس میریزم تو.چمدون کوچولوم ...قفل در باز,میکنم همانا ارشیا میپره جلوم نگاش بین من و چمدون گیره ... _کج....کجا ...میری ?! _ نمیدونم با داد میگه _چی,چی,و نمیدونم ?!! چی شده ...چته تو لعنتنی ....حرف بزن !!?? اشکام تند تر میاد پایین _ارشیا ...من اضافیم ...ی مهره برای بازیت ...اما الان سوختم ...رفتم ....ناک اوت شدم ی پوزخند میرنم میتونی خوشبخت باشی ...من دوستت داشتم... ولی تو هنوز عشق,قدیمیت دوست داری, بعدشم با دو میرم بیرون در و.کی میبیندم پشت در میگم _دوستت دارم بعدشم میرم بیرون و ی تاکسی,میگرم _نزدیک ترین هتل دوباره هق هقم سر میگیره _دخترم چیزی شده ??? _نه...هی... هیچی در هتل نگه میداره منم بعد کرایه دادن میرم تو هتل ی اتاق رزرو میکنم ... سه روز,گذشت ...این سه روز بدت ترین روزای عمرم بود ...فقط,گریه ...فقط ...فقط میترا از جا و مکانم و قهرم مطلع بود...به زندگیم فکر میکرم ....به ی هفته ای,که فقط من وارشیا بودیم ....به هر لحظه دوست دارم ها...نجواهای عاشقونش .....خانمی گفتن هاش..بوسه هاش ..... همون موقع تلفن اتاقم زنگ میخوره _بله ?! _سلام خانم ...ی نفر تو لابی,منتظرتون هستند _خانم یا اقا ?! _خانم _میام پایین بعدش ی مانتو و. شال میپوشم ....احتمالا میتراست ...رفتم پایین ...سمت لابی که افسانه رو دیدم ..هه حتما میخواد خبر عروسیش بگه میرم سمتش افسانه _سلام _سلام کاری داشتی ?! _اره بیا بشین نشستم اونم نشست . _ایلین ....خب...راستش...قضیه ی سه رپز پیش همش زیر سر من و حسین بود _چییییی???? کلی سوال اومد تو ذهنم ...حسین ...افسانه ...واوووو _گوش کن سوالم نپرس ...من ارشیا دوست دارم ...خیلی...میدونم ارشیا تا ی,جایی برات تعریف,کرده !!! بعد از,اینکه فهمیدم ارشیا تو رو دوست داره ....نفرتم بیشتر شد بهت ...تا وقتی ازدواج کردید...تو.اون مسافرت فهمیدم حسین تو رو دوست داره ....ولی خب شما زود ازدواج کردید ...ی هفته گذشت ...قرار شد حسین بیاد خونتون ...تا عکسو بزاره تو جیب شلوار ارشیا ...تا تو ببینی و منم ی اس ام اس به ارشیا بزنم ...دیگه کاملا شک کنی ی نفس,عمیق کشید و گفت _ من دارم میرم خارج ...امیدوارم منو ببخسی...فقط برگرد پیشش خداحافظ افسانه در مقایل چشمای متعجب زده ی من میره....من ...من باید برگردم ....سریع میرم تپ اتاق و.وسایلا رو بر میدارم .د برو که رفتیم در اپارتمان پیاده میشینم...در با کلید باز میکنم میرم تو ...ارشیا خونه بود ...سرش,بین دستاش گرفته بود با صدای در بلند شد ..با دیدن من ....خشکش زد ...اما سریع به خودش اومد...با دو قدم اومد نزدیکم ..دستشو اورد گذاشت رو گونم ...منم دستش گرفتمبوسیدم که منو.پرت کرد تو بغلش ... _ کجا بودی,عشق من ??? اشکام سینه ی خیس مردونش خیس,کرده بود _ببخشید ...همش تقصیر افسانه و حسین بود _الهی فدات بشم ...قربون اشکات بشم من عشق من....دیگه هیچوقت منو تنها نزار اروم رو پنجه پام وای میسم لبامو میزارم رو لباش ...اونم منو رودست بغل میکنه و میبره تو اتاق خواب . *************** _وای مامان چه جیگررر عاشق شدید ی دونه میزنم تو کمر ارشام و میگم _درست حرف بزن ...مردونه ارشام دستشو.میندازه دور کمرم و میگه _چشم مامان گلی ارشیا کهذاز اینه میبینه رو به ارشام میگه _ارشام پاشو بیا رانندگی کن _ای بابای حسود _ارشااام ارشام تک خنده لی میکنه و میگه _بزن کنار بابا ارشام جاشو با ارشیا عوض میکنه ..نگاه ارشام میکنم ثمره ی عشق من و ارشیا ...ته چهرش مثل ارشیاست و رنگ چشماشم مثل من طوسیه ... ارشیا میاد عقب,و دستش مینداره دور کمرم منم سرمو میزارم رو سینش .. خب حتما میگید بقیه چی ?! زانیار و هدیه الان ی بچه ی 17ساله دارن و مهران و نیلوفر دوتا پسر و دختر دوقلو به اسم نیما و نازنین دارن و اما میترا....کوروش از میترا خواستگاری,کرد ولی در کمال تعجب میترا بهش جواب رد داد و الان با پسر یکی,از,همکار های باباش ازدواج کرد ...و الان خوشبختن _به چی فکر میکنی خانومم ?! _به زندگیمون اروم گونمو میبوسه کهذارشام میگه _اهم ...اهم ..منم هستما...دلم میخواد ارشیا با خنده ای که سعی میکنه پنهونش کنه میگه _دلت غلط میکنه بعدشم سه تایی میزنیم زیر خنده اره....این عاقبت زنذگی ما 4 تا دختر شیطون بود ... حرفها ی نویسنده : سلام ...سلام من ایلینم نویسنده این رمان ....اینم پایان این رمان ....و.پست اخرش ..از همه کسایی که رمانم خوندن ..بهم نظر دادن ی دنیا تشکر..امیدوارم از رمانم خوشتون اومده باشه... خب ....منتظرم باشین با رمان تصادف عشق


مطالب مشابه :


رمان طلایه 4

منبع بعضی از رمان های موجود در وب: www.forum.98ia.com بعضی ها رو نویسنده های وب خودمون گذاشتن




رمان طلایه 4

رمان طلایه 4. آقاجون دستی به موهایم کشید و گفت: -خب خانم،این هم دخترت،صحیح و سالم،دیدی بی




رمان طلایه 5

رمــانــــــــــستـــان - رمان طلایه 5 - رمان های عاشقانه ترسناک آموزنده -




4 سایه

رمان ♥ - 4 سایه - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان 50-رمان طلایه. 51-رمان جدال




پرشان 4

رمــــان ♥ - پرشان 4 - میخوای رمان بخونی؟ ♥ 480 - رمان طلایه ♥ 481 - رمان قرعه به نام سه




رمان 4 تا دختر شیطون قسمت اخررر

رمــــان ♥ - رمان 4 تا دختر شیطون قسمت اخررر - میخوای رمان بخونی؟ ♥ 480 - رمان طلایه ♥ 481




رمان طلایه قسمت آخرررر

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان طلایه قسمت آخرررر - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




برچسب :