عروسی برادرم

به نام خدا

سلام صبح بخیر01.gif

چند روز بعد از آمدن ما یکی از فامیلهایمان از سوریه آمد ( فامیل شوهرم ) موقع شام خواهر شوهرم قضیه خواستگاریش را از اول برای دختر عمویش تعریف کرد دلم سوخت چون این قضیه را من از زبان مادر شوهرم شنیده بودم و بعد از شوهرم و وقتی هم که به خواهر شوهرم گفتم اول انکار چنین چیزی را شد و گفت نه کسی نیامده در کل خواهر شوهرم این موضوع را از من پنهان کرد . بعد از آن شب برادرم و خانمش یک سر آمدند خانه پدرم و زن برادرم کمک کرد تا آشپزخانه را مرتب کنیم و وقتی خواهر شوهرم به دیدن زن داداشم آمد شروع به تعریف کردن موضوع خواستگارش کرد و خیلی از عقده هایش را برای زن داداشم باز کرد و بعدها زن داداشم میگفت خواهر شوهرت به زور شوهر کرده خیلی ناراحت هم هست 07.gif در صورتی که هیچوقت در این مورد با من که قبلا خیلی راحت بود این حرفها را نزد ( از زمانی که خواهر شوهرم نامزد کرد به بعد دیگر به من هیچگونه حرفی را نزد02.gif من خیلی از دستش ناراحتم ) .

داداش و زن داداشم زمان نامزدیشان قرار گذاشته بودند که مراسم عقد را در شهر زن داداشم بگیرند و مراسم عروسی را در شهر ما اما زمانی که میخواستند برای مراسم برنامه ریزی کنند خانواده زن داداشم گفتند باید اینجا هم یک مراسم بگیرید هر چه خانواده ام اصرار کردند فایده ای نداشت حتی زن داداشم قهر کرد یک روز که رفتم خانه مادرم دیدم نشسته و گریه میکند وقتی علت را پرسیدم گفت آره خانوادت نمی خوان برای توی شهرمون عروسی بگیرند گفتم خوب قرار مراسم عقد بگیرن گفت نه حتما باید تالار بگیرن خونه نه 23.gif و مامان میگه کادوهای سر عقدت را بده تا بریم عوض کنیم و همونها رو سر عقد بهت بدیم و کادوی پاتختی هم جدا بگیرم و ناراحتی اش این بود که چرا باید طلاها را پس بدهد ( در صورتی که یا اصلا زمانی که محضر عقد میکنند به عروس کادو نمیدهند و فقط حلقه دست هم میکنند و کادو را برای زمان مجلس میگذارند ولی مادر و پدر من در محضر کادو داده بودند اما زن داداشم قصد نداشت همانها را دوباره کادو بگیرد .) دقیقا زن داداشم حرص من را در آورد یک روز که با خواهر و مادرم رفتیم خرید خواهر پرسید مگه نمی خوای لباس بگیری منم گفتم نه لباس دارم بخاطر حرصی کا از زن داداشم  داشتم نمی خواستم خرج بیخودی برای عروسیش کنم . البته خانواده ام ناراحتی شان از چیز دیگر هم بود و اینکه موقع خرید عروسی پدرم که برای برادرم پول فرستاد گفتند چرا کم فرستادید و دوما چرا دیر فرستادید در حدود خرداد ماه ( دوماه قبل از عروسی ).

 پدرو مادرم که دیدن عروسشان قصد کوتاه آمدن برای نگرفتن تالار را ندارد تالار گرفتند اما گفتند در حدود ۶۰نفر خودمان مهمان داریم و همه را برای خانواده عروس در نظر نگیرید .

بعد از اینکه برادر و زن دادشم رفتند ما هم شروع کردیم به آماده کردن وسائل چون روز ۲۸ مراسم عروسی در شهر زن داداشم بود و روز ۳۰ شهر خودمون مراسم داشتیم .

روز ۲۸ من و شوهرم ساعت ۵ صبح که بیدار شدیم دیگر نخوابیدیم و شروع کردیم به بستن ساک لباسمان و حمام رفتن تا ساعت ۸ که رفتیم خانه مادرم اما هنوز حاضر نشده بودند من ظرفها صبحانه را شستم و مادر اتاقها را جارو زد ساعت ۹ هم همه فامیلها آمدند عمه های مادرم عمه خودم دایی هایم که در ۲۵ نفر شدیم و با یک مینی بوس راهی شهر زن داداشم شدیم برای ناهار هم مادرم سبزی پلو پخته بود و همه وسایل پذیرایی را هم برداشته بود ساعت ۹:۳۰ حرکت کردیم ساعت ۲ برای ناهار نگه داشت ناهار خوردیم و نماز خواندیم و دوباره راهی شدیم ساعت ۵ هم تالار وقت داشتیم ساعت ۴:۳۰ رسیدیم تالار وقتی پیاده شدیم مادر زن داداشم گفت چرا دیر اومدین من دست تنها بودم داشتم میوه میشستم خسته شدم اما ماها هیچکدوم جوابشو ندادیم و رفتیم تا لباسهایمان را عوض کنیم ساعت ۵ تا ۷ برای مراسم عقد وقت گرفته بودند اما خبری از عروس داماد نبود بالاخره ساعت ۷ عروس و داماد تشریف آوردن و رفتن برای مراسم عقد همه فامیلهای عروس دور عروس و داماد را گرفته بودند حتی جا برای ایستادن نبود وقتی دیدن من و خواهر کنار ایستادیم صدایمان زدند خواهر که نرفت اما من رفتم و یک گجوشه از سفره را گرفتم بعد هم نوبت دادن کادو شد و بعد هم فامیلهای عروس فامیلهای داماد را بیرون کردند و خودشان بعد از ما از اتاق عقد آمدند بیرون و زمانی که دادن کادو تمام شد میگفتن برین بیرون عروس داماد میخواهند عکس بگیرند من و خواهر از خدا خواسته از این حالت بردگی راحت بشیم بنده خداها فکر میکردن ماها از تمدن به دوریم برای همین خیلی راحت رفتیم قسمت اصلی تالار موقع بیرون آمدن مستخدم تالار داشت برای عروس و داماد اسفند دود میکرد من و خواهر را که دید گفت به به خواهرهای آقا داماد و برایمان اسفند ریخت اما من و خواهر هیچ انعامی به بنده خدا ندادیم ساعت نزدیک ۸:۳۰ بود که عروس و داماد از همدیگه سیر شدن و پیش مهمانها آمدند موقع رقصیدن از آنها اصرار و از فامیلهای داماد انکار که بلد نیستیم برقصیم و نرقصیدیم همه فامیلهایمان از طرز برخورد اینطوری ناراحت بودند شام چند نوع غذا و چند نوع دسربود و چون در تالار فقط به تعداد افراد غذا می پزند اگر یک نوع باشد یا چند نوع هیچ فرقی نمی کند حتی به اندازه یک نفر هم غذا بیشتر نمی آورند اینقدر فامیلهای زن داداشم لطفشان زیاد بود که نصف غذاها روی زمین ریخت و در آخر وقتی همه در حال غذا خوردن بودند مادرم غذایی نداشت تا بخورد و خواهر عروس لطف کردند و یک بشقاب غذا آوردند . بعد از پایان گرفتن مراسم عروس خانم آقا داماد تشریف آوردند تا بروند اما در این میان فقط مادر بنده بود که چاقویش میزدی خونش نمی ریخت و من که مادرم با من و شوهرم چگونه اجازه نداد تا راحت باشیم ولی برادر و خانمش در اوج ادعای زیادی چقدر عزیز داشته بودند بالاخره توی مراسم برادرم همه کسل شده بودیم با آن رفتارهای تصنعی و بد  اطرافیان .

شب ساعت ۱۲ راه افتادیم و آمدیم طرف شهر خودمان و ساعت ۵ صبح رسیدیم خانه هایمان بعد از نماز خوابیدیم تا ساعت ۹ وقتی بیدار شدم اول لباسهایمان را شستم تا برای مراسم فردا حاضر باشد و بعد از صبحانه رفتیم طرف خانه پدرم و دیدیم تازه دارند صبحانه میخورند خاله ها یم هم امدند و هرکسی دنبال یک کاری رفت یکی برنج پاک میکرد یکی ظرفهای ناهار روز قبل را میشست و...  


مطالب مشابه :


8 تالار عروسی در انزلی پلمب شد

فرمانده انتظامی انزلی در ادامه به تعطیل کردن هشت تالار عروسی که اقدام به برگزاری جشنهای




گزارشی از هزینه های برگزاری مراسم عروسی در تهران

جدیدترین اخبار روز - گزارشی از هزینه های برگزاری مراسم عروسی در تهران - جدیدترین اخبار روز




یک شب عروسی و هزار شب بدهی

ّFree Discussion - یک شب عروسی و هزار شب بدهی - پرسش از شما و کامل ترین پاسخ از ما .




10 معیار برای انتخاب تالار عروسی ...

وب سایت نوبر - 10 معیار برای انتخاب تالار عروسی - در نوبر تفاوت را احساس کنید - وب سایت نوبر




عروسی برادرم

بگیرند و مراسم عروسی را در شهر ما اما زمانی که نه حتما باید تالار بگیرن خونه نه و




گزارش مراسم یک عروسی در بافت

بافت شهر من - گزارش از بارندگی چند روز قبل ،خستگی وحیرانی مدعوین درپیدا کردن تالار عروسی




سینما سعید نورآباد یا تالار عروسی

فه رشه لکستان - سینما سعید نورآباد یا تالار عروسی - چو ایران نباشد تن من مباد ---فه رشه کلمه ای




برچسب :