رمان مسیح پست10
مسیح روی تختش نشسته بود به کارت توی دستش نگاهی انداخت چشمش که افتاد به اسمه روی کارت دوباره اون کلمه توی ذهنش تکرار شد
بازیگر بازیگری
سری تون داد وبا خودش گفت:حتما شوخی میکرده من اصلا اهل بازیگری ونقش بازی کردن نیستم نه نه
روی تختش دراز کشید سعی کرد بخوابه وبه اون حرفا اصلا فکر نکنم
ولی نمیتونست اسراری مکرر آتنا رو نادیده بگیرد
چشماشو محکم روی هم گذاشت باید به عقدش با آتنا فکر میکرد الان اون فقط اون مهم بود
****
جلویی آرایشگاه به پورشه ی زرد رنگ که با روبان قرمز تزیین شده بود تکیه داده بود ربع ساعت بعد باید میرفت دنبال آتنا
دستی به کت وشلوار خوش دوخت مشکی کشید
نیم ساعت پیش آرشیو و بردیا رفتن تا مسیح و آتنا باهم تنها باشن
موهاشو به طور جالبی درست کرده بودن وته ریش مرتب که روی صورتش جا خوش کرده بود
مسیح به سمت آرایشگاه رفت فیلم بردار دیر کرده بود ولی دیگر تحمل نداشت ميخواست ببین عروسش چه طوری شده
نصف پله ها تموم شده بود که با صدای دختری به عقب برگشت یه تا ابروش داد بالا وبه دختر جوانی که دوربین فیلم برداری تو دستش بود ونفس نفس میز نگاه کرد
دختره دستشو گذاشته بود روی سینه اش از حالت خمینی در اومد وگفت:سلام آقا مسیح
-سلام
-من فیلم بردار جدید هستم خانوم سلطانی نتونستم بیان من به جاش اومدم ببخشید یکم طول کشید من بیتایی هستم
مسیح سرشو تون داد وگفت:مشکلی نیست خانوم بیتایی ودوباره به راه افتاد
بینایی همون طور که داشت پشت سر مسیح به طبقه ی بالا میرفت میرفت که چه حوری راه برن دست همدیگر بگیرند
که مسیح به طرفش برگشت وگفت:خانوم بینایی خودم میدونم چه طوری انجامش بدم
بیتایی معذرت خواهی کوتاهی کرد ودوباره به راه افتادن
دوتا پله ی آخر رو هم رد کرد وارون پرده رو کنار زد
زن چاقی جلویی آتنا وايساده بود و مانع دیدن مسیح میشد
-اول شیرینی
مسیح دستشو کرد توی جیبش و یه تراول پنجاه تونی در آورد
صدای اعتراض آرایشگر بلند شد وگفت:خسیس
زن با نارضایتی از جلو دید مسیح رفت کنار
فیلم بردار در حال فیلم گرفتن بود
مسیح با دهن نیمه باز به عروس زیبا نگاه میکرد
گونه های آتنا از خجالت گل انداخته بود ولی زیر اون آرایش معلوم نبود
سر آتنا پایین بود
مسیح به سمتش رفت دستشو گذاشت زیر چونه اش واروم سرشو بلند کرد
مسیح با لبخند جذابش دست گل با گلاب قهوه ای روشن که دورش با پارچه ی زرد رنگ تزیین شده بود به دست آتنا داد
شنل رو از دست یکی از شاگردان آرایشگاه گرفت وردی شونه های لخت وبرنزه ی آتنا انداخت
آتنا اولین بار بود اینقدر خجالت میکشید اونقدر که حتی نمیتونست تو چشمای مسیح نگاه کنه
انگشتاشون توی انگشتای همدیگر قفل شد
مسیح دست آتنا رو فشرد
با همدیگر به سمت پایین رفتن وکیلم بردار هم جلو جلو میرفت
مسیح در جلو رو برای آتنا باز کرد آتنا که نشست خودش پشت فرمون نشست ماشین رو آقا محمد برای عروسی داده بود دست مسیح
مسیح قبل از این که حرکت کنه صورت آتنا روتوی دستاش قاب گرفت همه ی اجزای صورتش و از نظر گذروند نگاهش افتاد به لبای قلوه ای آتنا آب دهنش قورت داد واروم لباشو روی لباش گذاشت
از هم که جدا شدن نگاه مسیح از شیشه به قیافه ی خندون فیلم بردار افتاد
نگاهش گرفت وبه راه افتاد
همه توی خیابان براشون بوق میزدن و مسیح هم با یه لبخند از کنارشون رد میشد
فیلم بردار پشت سرشون سوار ماشین بود وداشت فیلم میگرفت
به محض وجودشون با باغ صدای دست وجین ول بلند شد ونقل و شکلات بود که روی سرشون ریخته میشد
با همدیگر به سمت جایگاه عروس وداماد رفتن
بعد از جاری شدن خطبه ی عقد با مهریه ی چهارده سکه یک جلد کلام الله و یه آینه شمع دان و صد شاخه گل رز آبی به عقد هم در اومدن
به محض گفتن بله ی عروس دوباره صدای جیغ ودست ول بلند شد
نگاه مسیح تو اون همه جمعیت به نيوشا افتاد مسیح با تعجب بهش نگاه کرد و با خودش گفت این دیگر از کجا پیداش شد
مسیح به آتنا که سرشو گذاشته بود روی سینه اش واروم توی بغلش تون میخورد نگاه کرد
بوسه ای روی موهای عسلی رنگش زد
بعد از تموم شدن رقص به محض نشستن آتنا موسی بردیا با لبخند بهشون نزدیک شد
-به به مبارکه انشاالله انشاالله به پای هم پیر بشید
مسیح و آتنا با لبخند تشکر کردن
مسیح روبه بردیا گفت:آرشین کجاست؟
بردیا شونه ای بالا انداخت وگفت:رفت یکم هوا بخوره
مسیح یه تا ابروش و داد بالا وگفت:هوا بخوره؟
بردیا لبخند خبیث زد وگفت:گمون کنم داداشم عاشق شده
با این حرف لبخند روی لب آتنا و مسیح هم جا خوش کرد
آرشین توی تاریکی روی درخت بلندی تکیه داده بود بغض بدی تو گلوش چنگ میدان ولی با لرزیدن چونه اش سعی کرد از ریزش اشکاش جلوگیری کنه
براش خیلی سخت بود اینکه عشقش از دست بده عشقی که ميخواست بعد از همون روزی که عموش بهش خبر داد واسه آتنا خاستگار میخورد بیاد اعتراف کنه حتی حلقه رو هم آماده کرده بود ولی الان باید به خاطر مسیح به خاطر رفیقش ساکت میشوند
با شنیدن صدای مریم سرشو آورد پایین نگاهش به مریم که لباس زیبای آبی رنگ به تن داشت افتاد لبخندی زد ودوباره نگاهشو دوخت به آسمون
دست مریم روی بازوش نشست
آرشین با تعجب به مریم نگاه کرد
مریم با ناراحتی گفت:چی شده آرشین از اول عروسی تو خودتی اتفاقی افتاده؟
آرشین سرشو انداخت پایین وگفت:نه چیزی نیست
مریم دستشو گذاشت زیر چونه ی آرشین وسرش بلند کرد
نگاه متعجب آرشین توی نگاه مریم گره خورد
مریم دهنش و باز کرد تا ميخواست چیزی بگه صدای بردیا که آرشین صدا میشد بلند شد
مریم زود دستشو کشید پایین و با عجله از اونجا رفت
آرشین شگفت زده به یه جا خیره بود
بردیا چند بار دستشو جلوش تکون داد
آرشین به خودش اومد
-داداش بیا این مسیح و عزرائیل گیر دادن تو رو ببرم پیششون
آرشین و بردیا به آتنا و مسیح نزدیک شدن
نگاه آرشین که به آتنا افتاد بغض دوباره توی گلوش نشست
لبخندی زد تا بپوشونه دردای داخل دلشو
آرشین با لبخند روی لبش گفت:مبارک باشه به پای هم پیر بشید
آتنا موسی تشکری کردن
به اسرار آتنا بردیا آرشین رفتن تا یکم قر بدن
بعد از رفتن اونا نيوشا همراه دختری که اون دفعه گفته بود همکارش بهشون نزدیک شدن
مسیح روشو برگردوند وجواب به سلام اون دونفر نداد ولی آتنا با لبخند جوابشونو داد
نيوشا با اسرار روبه مسیح گفت:خواهش میکنم لطفا فقط یه بار بیاید اگه نخواستین خوشتون نیومد ادامه ندید
ولی مسیح بازم اعتنایی نکرد
نيوشا با اسرار به آتنا نگاه کرد
آتنا چشمکی زد خودشو چوپون به مسیح وگفت:مسیح جان عزیزم فقط یه بار برو امتحان کن باشه به خاطر من باشه
مسیح کلافه نفس عمیقی کشید روبه نيوشا ودوست کرد وگفت:ببینید خانوما من امکانات یه بازیگر و ندارم ولی باشه میان ولی بهتره بدونی فقط واسه خاطر آتنا نیام
اون دونفر لبخند عمیقی زدن واز مسیح و آتنا تشکر کردن
در آخرین لحظه نيوشا گفت:پدر من حمایتتون میکنم بهتون کمک میکنه واز اونجا رفتن
آخر مهمانی آقا محمد یه سرویس خیلی خوشگل طلا با یه واحد آپارتمان به عنوان کادو به آتنا داد و روبه مسیح گفت:پسرم اون سوییچ ماشینم مال خودت ماشین به نام توست
مسیح تشکری کرد
آخر شب همه اومدن جلو و بهشون تبریک گفتن
به خاطر اسرار آقا محمد مسیح و خانواده اش و گلرخ و عمه اش شب رو اونجا موندن
آتنا کلافه روی تخت نشست که همون لحظه مسیح وارد اتاق شد
مسیح با خنده به قیافه ی وارفته ی آتنا نگاه کرد به سمتش رفت وگفت:چی شده خانومی؟
آتنا لباشو غنچه کرد وگفت:هر کاری میکنم نمیدونم این لباس رو در بیارم
دستم نمیرسه برداشت باز کنم
مسیح آتنا رو بلند کرد پشت آتنا وايساد وشروع کرد به باز کردن بند لباس
آخرین بند که باز شد بالا تنه ی لباس افتاد پایین که آتنا با عجله دستشو گذاشت رو لباس واون و به خودش چسپوند
آتنا با عجله به سمت حموم رفت وگفت:میخوام دوش بگیرم وسیع در اتاق بست
درو که بست نفس عمیقی کشید
یه دوش نیم ساعته گرفت حوله ی سفیدرو دور خودش پیچید
آروم از حموم اومد بیرون که نگاهش به مسیح افتاد که روی تخت خوابیده بود
سریع یه تاپ وشلوارک لیموی پوشید
موهاشو با زور حوله خشک کرد وباز گذاشت عطر گرم و شیرینی به خودش زد به سمت تخت رفت واروم روش دراز کشید خودشو جمع کرد تا به مسیح برخورد نکنم
بعد از چند دقیقه دست ای مسیح درو آتنا حلقه شد
مسیح اونو به سمت خودش کشید
آتنا از خدا خواسته خودشو تو بغل مسیح جمع کرد وخودش به سینه اش فشرد با اینکه از گرما متنفر بود ولی گرمای آغوش مسیح یه چیز دیگر بود
چشماشو آروم بست و با یه حس شیرین به خواب رفت
ادامه دارد...
مطالب مشابه :
تزیین جایگاه عروس و داماد - صندلی عروس وداماد
هنر و مهارتهای زندگی - تزیین جایگاه عروس و داماد - صندلی عروس وداماد - دکوراسیون سفره عقد
ایده هایی برای تزئین جایگاه عروس و داماد در منزل با کمترین هزینه
ایده هایی برای تزئین جایگاه عروس و داماد در ایده هایی برای تزیین جایگاه عروس و
تزیین خلعتی عروس و داماد
♥ جایگاه عروس و داماد (2) ♥ عکس های زیبای پرده (7) ♥ شلوار لی و تزیین وسایل عروس و
فیگور و ژست عروس و داماد
♥ جایگاه عروس و داماد (2) ♥ تزیین خلعتی عروس و داماد (5) ♥ تزیین جهیزیه و وسایل عروس (4)
حجله
هرمزگان، اتاق عروس وداماد که معمولاً (جایگاه عروس و داماد در تزیین اتاق عروس
مراسم ازدواج در قشم
در منزل پدر عروس تعیین و تزیین می (جایگاه عروس و داماد در عروس وداماد را معرفی می
مراسم خواستگاری ونامزدی وعروسی
از مهمانان پذیرایی می شود و عروس وداماد که تزیین شده است جایگاه به تمام
رمان مسیح پست10
جلویی آرایشگاه به پورشه ی زرد رنگ که با روبان قرمز تزیین جایگاه عروس وداماد عروس دوباره
ازدواج به سبک کنکوری9
به سمت جایگاه عروس وداماد به رنگ صورتی ملایم و بالش های سفیدو صورتی تزیین شده
برچسب :
تزیین جایگاه عروس وداماد