رمان پرتو21


با تکون های محکمی از خواب پریدم و با دیدن صورت خندون مریم بالای سرم بی اختیار لبخند زدم ... و سلام آرومی گفتم ...
- نصفه شب لگد زدم اومدی رو مبل خوابیدی ؟؟؟!!
نگاهی به جای خوابم کردم و تازه دردی که توی کمرم پیچیده بود رو حس کردم نفس عمیقی کشیدم و سرجام نشستم بعد از اینکه کش و قوسی به بدن کوفتم دادم رو کردم سمتش و گفتم :
- نه بابا ... تو که وسط خاطرات من خوابت برد منم دیدم خوابم نمیبره هی دارم این دنده اون دنده میشم گفتم تو یهو بیدار نشی این بود اومدم اینجا ...
سری تکون داد و نشست روبروم و گفت :
- خوب حالا از همه ی این حرفا بگذریم .. پاشو بیا صبحونت رو بخور ...
با تعجب لحاف زدم کنار ، که خندید و گفت :
- ساعت 11هه توقع نداشتی من که از 9 بیدارم منتظر بشم تو بیدار شی صبحانه درست کنی ؟؟!
خنده ای کردم و گفتم :
- شرمنده مریم ... گند زدم با این مهمون داری ...
- نه بابا این چه حرفیه ... تو ببخش مهمونت شیکموئه اینقد ر...
چقدر محبت های مریم خالص بود ... گاهی وقت ها اونقدر از ته دل بود حرفا و کاراش که بی اختیار دلم گرم میشد به اینکه منم تو اوج بی کسیم یکی هست ....

داشتم لقمه ی نون و کره عسلی رو که گفته بودم و میذاشتم تو دهنم که مریم گفت :
- پرتو جان ؟! ناراحت میشی من برم ؟! آخه مجی شب بیاد غذا اینا نداره برم به چیزی درست کنم و ...
- نه بابا دیوونه این چه حرفیه ... ناراحت چیه ؟ خودتم نمیگفتی من به طرفداری از شوهرت بیرونت میکردم ...
خنده ی ریزی کرد و خودشم با اینکه صبحانه خورده بود دوباره مشغول شد به لقمه گرفتن ....
ساعت طرفای دوازده بود که مریم رفت ... منم بعد از شستن ظرفا سالن رو یه جارو زدم و بعد از مرتب کردن اتاق خواب رفتم تا یه دوش بگیرم ....
به محض باز کردن آب و ریختنش روی سر و صورتم ... فکرای متعدد عین خوره افتاد به جونم ...
یکی از این فکرا که از همه وسوسه کننده تر بود این بود که برم پیش عماد و خیلی چیزارو بگم ... حرفایی که مطمئنا باعث میشد از پیشنهادش بگذره .. حرفایی که ...
با این فکر نفس عمیقی کشیدم و بعد از اینکه کارم تموم شد با همون حوله ی تنی رفتم سمت تلفن ....
از تو شماره های دریافتی تلفن شماره ی خونش رو پیدا کردم و بلافاصله گرفتم :
بوق اول ...
بوق دوم ..
با بوق سوم صداش پیچید تو گوشم :
- جانم ؟
آب دهنم رو به سختی قورت دادم .. برای یه لحطه احساس پشیمونی میکردم... اینکه شاید عمادی دیگه نباشه ... عمادی که توی همین مدت کم وبا وجود تمام اذیتاش ...چقدر تنهایی بد بود ...
- پرتو چرا حرف نمیزنی ؟
با صداش دوباره به خودم اومدم و تمام افکاری که باعث شک و دودلیم میشد و ریختم دور و گفتم :
- سلام ..
خنده ی آرومی کرد و گفت :
- سلام .. کجایی تو دختر حرف نمیزنی؟!! اشتباه شمارمو گرفتی ؟!
یه تیکه از موهای خیسم رو از صورتم کنار زدم و گفتم :
- نه ...راستش ....
- راستش چی؟!
نمیدونم چرا لحنش یه جوری بود ... یه جور انتظار ... شاید انتظار شنیدن یه جواب ..
با این فکر پوزخندی زدم و با لحن جدی ای گفتم :
- امروز هستی بیام پیشت ؟!
با صدایی که تعجب و هیجان به وضوح توش بود گفت :
- آره میبینی که ..
- میدونم .. گفتم شاید بری شرکت ...
- نه! نه ! خونم هر وقت دوست داشتی بیا ...
با گفتن باشه اومدم گوشی رو قطع کنم که گفت :
- فقط پرتو ...
- بله ؟!
- ناهار میای ؟! چی دوست داری برات ...
- نه ! عصر ..
چند ثانیه ای سکوت کرد و این بار اروم با گفتن یه باشه ی کوتاه تماس رو قطع کرد..
از این که میخواستم بزرگترین نقطه ضعفم رو به کسی بگم که تا اینجا از کوچکترین هاش به بد ترین نحو سواستفاد کرده بود .... دلشوره و ترس داشتم ...
ولی سعی کردم افکار بد رو بهم بزنم ...
با همون حوله ی تنم در حالی که فکرم جای دیگه ای بود ...یه شلوار جین سرمه ای سیر از توی کمد برداشتم با یه بلوز حریر صورتی کمرنگ آستین بلند و رفتم سمت میز اتو .....

***
اونروز بعد از حرف های عماد بدون اینکه سعی کنم ذره ای دلداریش بدم با شونه های افتاده تر از قبل برگشتم خونه ... اینکه حتی دهنم برای گفتن حتی یه جمله در حد تسکین دادنم باز نشده بود حالمو بدتر از قبل کرده بود ... حس نبودن عماد تو اوج بودنش بدجور اعصابم رو بهم ریخته بود ...
اینکه هنوز هیچی مشخص نشده قلبم داشت عماد رو پس میزد .... و نمیتونست !!!! فشار بدی رو به روح و روانم وارد میکرد .. اونقدر که خوب یادمه بلافاصله بعد از اینکه رسیدم خونه از خستگی کشمکش های درونیم بلافاصله بعد از تعویض لباس با شکم گرسنه خزیدم زیر لحاف و بیهوش شدم ...
طرفای ساعت 8 بود که با صدای مامان که ظریف تر از حد معمول بود از خواب بیدار شدم ...
اوایل خیلی به حرفا توجه نمیکردم ولی کم کم با شنیدن چند باره ی اسم خودم احساس کردم حرفایی که داره زده میشه تا حدودی به من مربوطه برای همین توی کسری از ثانیه از زیر لحاف اومدم بیرون و گوش چسبوندم به در ...
- بله ... شما که وا.. راجع پرتو جان همه چیز رو گویا میدونید آقای دکترم که گویا آشنایی دارن دیگه من چی بگم ؟!!
بعدم با خنده ی ریزی ادامه داد :
- بقول معروف اگه من حرفی بزنم میشه حکایت سوسکه که از دیوار بالا میرفت ...
نمیدونم چرا ولی با این حرف یاد روزی افتادم که مادر آقا مصطفی برای خواستگاری از پروانه زنگ زده بود ....
برای همین بدون معطلی لای درو باز کرد و با اخم عمیقی وارد سالن شدم ...
مامان با دیدن من تا حدی به تته پته افتاد ولی ازونجایی که تبحر خاصی تو تغییر مسیر کلام داشت بلافاصله چپ چپی به من نگاه کرد و با دو سه جمله گوشی رو گذاشت و روکرد بهم :
- چته عین اجل معلق میای یهو از اون اتاق بیرون ؟؟!!
با صدایی که علاوه بر گرفتگی خواب .. عصبانیت هم روش تاثیر گذاشته بود و خش دار ترش کرده بود گفتم :
- کی بود ؟!!
ابروشو داد بالا و با اخم عمیقی گفت :
- خواستگار !!
- واسه ی کی ؟!!
- واسه من .... خوب واسه ی تو تحفه دیگه ....
با عصبانیت داد زدم :
- یعنی چی ؟؟؟! کدوم خواستگار ؟! چرا جوابشونو دادی ؟؟؟!!
خیلی جدی گفت :
- مامان عماد جونت بود میخواستی جواب ندم ؟!
یهو اخمام از هم باز شد و با قیافه ی متعجبی و صدای آرومی گفتم :
- چی مامان عماد ؟؟؟!!
با این حرفم پوزخندی زد و در حالی که سرش رو تکون میداد گفت :
- ببین چقدر برات دور از ذهنه که خودتم تعجب میکنی .. خیر اونا نبودن .. ازون بهتراش بودن ...
برای یه لحظه با چنان شدتی قلبم فشرده شد که بی اختیار یه گوشه ی زمین کنار دیوار زانو زدم و نشستم و به گل های فرشمون خیره شدم ....با این فکر ... که ببین به کجا رسیدم که مادرمم که جگر گوششم بهم طعنه میزنه .. و توی همین لحظه صداش
دوباره پیچید تو گوشم :
- تو اگه میخوای خودتو بد بخت کنی من نمیذارم ...موردی که برات پیدا شده رو همه ی دخترا آرزوشونه .. نمیذارم لگد به بختت بزنی ....

*


مطالب مشابه :


رمان پرتو22

رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمانرمان پرتو .کجایی




رمان پرتو22

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان ایرانیرمان پرتو .کجایی




رمان پرتو3

رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان




رمان پرتو18

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان ایرانیرمان پرتو چش بود




رمان پرتو21

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان ایرانی راجع پرتو جان همه چیز رو گویا




رمان پرتو3

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان ایرانی رمان ایرانی, رمان پرتو شایسته




رمان پرتو36

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان ایرانی رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص




برچسب :