زنگ انشا (اگر من به جای اسلحه بودم...)
بعد از گذشت ساعاتی که در جعبه بودم مرا از جعبه بیرون آوردند وبه دست فردی دادند تا با من به جنگ دشمن برود .
اگراز من سوال کنید دوست ندارم سینه ی کسی را نشانه روم وباعث مرگ کسی شوم .امّا وقتی حرف از دفاع از سرزمین ومیهنم به میان می آید من هم جان میگیرم و حاضرم در هر ثانیه شلیک کنم دشمن متجاوز را از خاک میهنم دور کنم
درطول جنگ گاه آنقدر خسته می شوم که آرزو داشتم مرا در کناری قرار دهند ، اما وقتی می دیدم که چگونه مرا با شوق به روی شانه می گذلرند و چگونه از جانشان می گذرند و چگونه ماشعپه ی مرا به دلی سرشار از کینه می چکانند من نیز به شعف می آمدند ووقتی می دیدم دشمن ونه عقب نشینی می کند دیگر احساس خستگی نمی کردم
امّا وقتی ازمن برای منافع شخصی ویا کشتن اطفال وافراد بیگناه استفاده می کنند آرزو می کنم که ای کاش هیچگاه اخترا ع نمی شدم.
کاش انسان ها بدانند که چگونه وچه وقت از من استفاده کنند تا دل من به درد نیاید و از این که اسلحه هستم ناراحت نشوم.
به امید روزی که استفاده ی صحیح از من در بین دولت ها رواج یابد.
علی لطفی مدرسه سرداران شهید-شهرستان ملارد
به نام خدایی که معرفت از نام او سرچشمه گرفت.
اگر یک اسلحه بودم می توانستم به اوج برسم، به بالای معرفت... چون همراه مردان خدا بودن و جنگیدن و شهید شدن افتخار است. جنگیدن برای حفظ میهن و استقلال زیباست ، آن هم جایی که قطعه ای از بهشت است! جایی که با خون شهیدان گلگون شده ، جایی که پاک است و خدا خودش خون ریخته شده آنها را به بالاترین بها می خرد.
جایی که یک پلاک نشانی است و خدا ملاک ...
احساس شلیک به فرمان چنین مردانی رویایی است ; ای کاش واقعیت داشت ، دوست داشتم در دست یکی از انسان های آزاده بودم ، انسانی که خونی همچو خون حسین (ع) و مرامی چون مرام عباس دارد ...
با او می شتافقتم تا کسانی که دنیای زیبای خدا را تباه کردند را نابود کنم که حتی نفس کشیدن هم برایشان حرام است.
اگر یک اسلحه بودم شلیک می کردم بر قلب دشمن ، بر قلب انسان های آسوده که از ریختن خون بندگان بی گناه خدا بیمی ندارند.
این گناه کاران را نابود می کردم ، آری نابود می کردم حتی به قیمت نابودی خودم.
نسترن مهرجو _آموزشگاه طیبه- شهرستان ملارد
اغلب ما اسلحه را وسیله ای خطر آمیز، خشونت بار و هولناک می دانیم.
وسیله ای که شیطان تاریک بر آن غلبه نموده وآن را به زانوی خویش در آورده،که روزانه هزاران هزار قلب پاک را از هم می شکافد ودر تاریکی ابدی فرو می کشاند.
اگر من به جای اسلحه بودم، باماشین زمان به گذشتگان می پیوستم تا این سرنوشت شوم را برای همیشه از ذهن جهانیان پاک نمایم ،با این جهان وداع بگویم ،تا دیگر وسیله ای برای جهل و کینه ی مردم نباشم ؛ اما شاید برای اسلحه ای که در این سرنوشت نحس دخالتی نداشته مرگ ناخوشایند باشد .
اما نه ، دوست داشتم تا باری دیگر متولد شوم اما نه با تیغ های شیطانی که قلب ها را از هم می شکافد؛بلکه با گل های زیبا درونم را آمیزش می دادم ، تا بتوانم با عطر گل های شادی قلب های پاک انسان ها را از تاریکی بزدایم و این عشق را به همگان تقدیم نمایم .
اما...اما...افسوس !هزاران افسوس! که دنیایی با سلاح های مهر آمیز تنها در رویای های زیبا نهفته است ؛ افسوس ! که جهان عاری از سلاح خشن تنها از ذهن قلب هایی پاک خطور می کند ؛ انگار هیچ گاه کلید خوبی نمی تواند دریچه ی بسته ی دنیای جهل را با آرزو های زیبایش روشن کند و انگار این سرنوشت ناخوشایند برای همیشه در قلب اسلحه حک شده است.
...چه نیکوست که من اسلحه نیستم!
فاطمه بهجتی نسب- آموزشگاه استعدادهای درخشان- شهرستان ورامین
زندگی کردن در جوامع امروزی بسیار دشوار و سخت است، به طوری که دیگر برادر با برادر دشمنی میکند. چیزهایی که در دستان افراد زورگو و یا حتی خوش گذران بسیار دیده میشود، انواع سلاحهای گرم و سرد است که جان مردم را به بازی میگیرند.
دوران کودکی،دوران زیبایی بود؛ هنگامی که با اسلحههایی که گلولههایشان آب بود یکدیگر را به رگبار میبستیم و بیشتر اسلحهها یا بادی بودند و یا پلاستیکی و کشتنها هم دروغین بود و بیشتر باعث خنده و شادی میشد و آنهایی هم که کشته میشدند، دوباره زنده میشدند و با هم آشتی میکردند.
نمیدانم چرا دشمنان دلشان به رحم نمیآید و با انواع سلاحهای گرم که نامهای مختلف و پیشرفتهای دارند، مردم بیگناه و مظلوم را از بین میبرند!؟
اگر من به جای اسلحه بودم، هیچ وقت به سمت مردی که کودکانش در انتظار آمدنش به خانه هستند و به کودکانی که هنوز مزهی زندگی را نچشیدهاند، شلیک نمیکردم؛ مطمئنم که اسلحهها هم که همه دست ساز خود همین انسانها هستند اگر جان داشتنداز مرگبار بودن خودشان شرمنده و غمگین بودند.
اگر من یک اسلحه در دوران دفاع مقدس بودم هیچ وقت به دست دشمنان نمیافتادم بلکه آنان را با صدای مهیب خود فراری میدادم.اگر هم در دستانشان بودم هیچ وقت به سوی گلهای لالهای که اکنون جز نامشان یک پلاک و استخوان چیزی نمانده شلیک نمیکردم. چون میدانستم آینده ما را آنها تضمین میکنند.
حالا که با دقت فکر میکنم میبینم که دیگر دوست ندارم جای یک اسلحه باشم دوست دارم که خودم بدون هیچ سلاحی در مقابل دشمن بایستم و به آنان بفهمانم که سلاح اصلی ما مؤمنان، دین و پروردگارمان است. اینان سلاحهای از بین رفتنی هستند که بیصدا به قلب انسانها شلیک میکنند، گلولههای این اسلحهها درد ندارد بلکه آرامش واقعی را به یک انسان میدهند و در وجودشان رخنه میکنند و سوزش الله اکبرهای ما شاید از سوزش گلوله هم سوزانندهتر باشد.
ما جوانان و نوجوانان نیز سلاحهای جامعه خودمان هستیم که انتخاب درست بستگی به نوع شلیک و هدفمان دارد.
امیدوارم شلیک ما نیروی ایمان و هدفمان سرافرازی جامعهمان باشد.
به امید ظهور منجی جهان (عج)
فاطمه فتحی پور –آموزشگاه فلسطین۲- شهرستان ورامین
بایداینگونه شروع کنم اسلحه یعنی جنگ,هشداروانسان کشی یا موجودات زنده را از بین بردن برای قدرت طلبی یا تفریح وحالا اگر من اسلحه بودم, همیشه روی ضامن یا همان حالت امن بودم وسعی میکردم تا مجبور نشدم, از خود دفاع نکنم یا از سرزمینم اگر مورد حمله ی دشمنان قرار گرفت, دفاع کنم اگر من اسلحه بودم, برای خود قوانین خاصی می داشتم که به زنان وکودکان شلیک نکنم, به بی دفاعان حمله نکنم و مظلومان را از بین نبرم اگر اسلحه بودم برای صلح وپایداری ملت در نبرد شرکت میکردم, من اگر اسلحه بودم ظلم را از بین می بردم بدون هیچ گونه ترحمی حق مظلوم را میگرفتم,اگر من اسلحه بودم, شاید در خود فشنگ نمی گذاشتم تا بدون دلیل به مردم شلیک نکنم من اگر اسلحه بودم,مانند اول انقلاب در لوله ی خود شاخه گل می گذاشتم و برای ظالم شلیک نمیکردم, من اگر اسلحه بودم , با تمام وجود در برابر دشمنان میهنم تا اخرین فشنگ شلیک میکردم, تا حتی یک وجب از خاک سرزمینم ایران به دست متجاوزان نیوفتد و اگر من جای اسلحه بودم, ذات کشتار ونسل کشی انسان و موجود زنده را ازخودم دور میکردم و در پایان هیچ دوست نداشتم اسلحه باشم, چون امکان دارد نا دانسته تیرم به خطا رود ویک عمر پشیمانی به بار بیاورم .
فاطمه محسنی نیا –آموزشگاه22 بهمن-شهرستان فیروزکوه
من اگرجای اسلحه بودم دوست داشتم دست یک سرباز با وجدان بودم تا میدانست چگونه از من استفاده کندوبامن به هرکس که ظالم است وظلم میکند تیراندازی کندوازمن برای کشتن ادم های مظلوم ومسلمان استفاده نکند.
اگراسلحه بودم دوست داشتم گلوله ام رابه پیشانی ظالمان درون قلب کسانی که فلسطین رااشغال کردندهمان طورکه شمربه طفل شیرخواره رحم نکردمن هم به شمررحم نمیکردم وان راباتیرهایم میکشتم .
اگراسلحه بودم میخواستم که یک وسیله برای دفاع ازناموس وکشوراسلامی ام بودم وبه هیچ نامردی رحم نمی کردم ومی زدمشان ومظلومان را هدف نمی گرفتم واز تمام مظلومان و
مسلمانان طرفداری میکردم یعنی این که دشمنانشان رامیکشتم.
به این موضوع فکرکردم که زخم های دلم تازه شدودوباره کینه هایی که ازاسرائیل وامریکاوکشورهایی که میخواهندازادی واستقلال ایران وکشورهای مسلمان رابگیرندزنده میشوندبه من اانگیزه ی انتقام میبخشدوخوشحال بودم اگرواقعا اسلحه بودم وبه کمک کسی که ازمن نگهداری میکند میتوانم دشمنان ایران راازبین ببرم وتاحدودی قلب مادران شهدارا ارامش دهم وخوشحالم که با استفاده ی صحیح ازمن میتوانم نویدامنیت رابه ایرانی های عزیز بدهم.
نام ونام خانوادگی:فاطمه رضایی-شهرستان فیروزکوه
صدای شلیکم می رسد به گوش می کند دیگران را همیشه خموش
سرو صدای پرندگان سکوت باغ را می شکست و باران به آرامی می بارید و زمزمه ی درختان گوش مرا نوازش می داد و من در کعبه نظاره گر پرندگان در حال پرواز بودم . صدای شلیک اسلحه ای از دور دستها به گوشم رسید مرا نگران کرد با عجله بیرون کلبه دویدم و پرنده ای را که با بال خونین نقش بر زمین شده بود را دیدم بسیار غمگین شدم ناگهان به فکر فرو رفتم و خود را جای اسلحه قرار دادم.ای کاش شلیک نمی شدم شاید به جای این پرنده یک کودک نقش بر زمین شده بود . شلیک بی جای من می تواند جان هزاران انسان مظلوم را به خطر بیندازد . وقتی به دست انسانهای پلید می افتم بسیار غمگین می شوم و چون باران می گریم می دانم هر لحظه خون مظلومی ریخته خواهد شد و قلب هزاران پدر و مادر را دردناک خواهد کرد من این درد را در چشمان پدر و مادران می بینم اما وقتی به دست انسانهای با ایمان چون رزمندگان می افتم بسیار خوشحال می شوم و بر خود می بالم می دانم هر لحظه دست پلیدی از روی زمین کوتاه خواهد شد.من بسیار خطرناکم وقتی مرا به یاد می آوری خشم و خشونت و نفرت در ذهنت تداعی می شود. پس همیشه مراقب و نگاهبان من باش و هیچگاه از من غافل مشو.
ریحانه پورشنبه مدرسه امیر کبیر-شهرستان ری۱
سوار بر اسبي به سوي روزگاران قديم مي تاختم و چگونگي ساختنم را به هم وطنان مهربانم مي آموختم تا زين پس وقتي افرادي چون بدان به آنان حمله ور شدند بتوانند در مقابل آن ها ايستادگي كنند و گلو له هايي از گل هاي رنگارنگ محبت به سوي آن ها پرتاب مي كردم تا دل تيره آنها سرشار از شادكامي و مهرباني شود و نويد زيبايي به گوش جهانيان برسد و سوار بر اسب دلاور خودم به سوي افكارهاي آرميده و پريشان مي تاختم تا دل لبريز از ظلم آن ها را از غل و زنجير رنج و غم آزاد كنم
وسخنران مجلسي مي شدم و درد دلم را به انسان ها مي گفتم:فكر اسلحه ها رويا ندارد من هم مي خواهم آرزو داشته باشم روياي من اين است گلوله هاي آهني جهل و ناداني تبديل به گلوله هايي از مرواريد هاي دوستي شود.و ارزش باهم بودن را به انسان هاي سهل انگار اين دنيا نشان مي دادم .
پریا مرتضوی –آموزشگاه سعادت-شهرستان ری1
من اسلحه هستم اسلحه ای به رنگ کبود به رنگ سیاهی دل خداوندگارم انسان ،من اسلحه هستم،اسلحه از نوع کلت اسلحه ای معروف به مرگ که خود هیچ راضی به این نام سراسر منفی نیستم نه تنها من بلکه تمامی هم نوعانم، آنهایی که در اختیار انسانهای متکبر و شرور هستند مانند من رنج میبرند.انسانهایی که بویی از انسانیت نبرده اند.
صاحب من نیز انسانیست که بویی از آدمیت و انسانیت نبرده است مرا به میدان نبرد میبرد که جان کودکان معصوم و فرشته های فلسطینی وتمامی کودکان معصوم را بگیرم یا اینکه این کودکان با ترس و وحشت زندگی کنند.نمی دانید اسلحه بودن چه قدر سخت است مخصوصا زمانی که جان کودکی را می گیرم یعنی دستان پلید انسانی جان کودک معصوم و بی گناه را می گیرد و دست پلید خود را به خون آن آغشته می سازد خشم خاموش نشدنی و سوزان سراسر وجودم را در بر می گیرد و تمام روحم تا اعماق وجودم آتش می گیرد یا در حریقی می سوزد تا حدی که می خواهم از صحنه ی روزگار محوش نمایم اما چه کنم عاجز و ناتوانم از گرفتن وجود و زندگی بی روح و بی وجدان این انسان پست.
اسلحه ای اسیر هستم ،اسلحه ای که هیچ خاطره شیرین و شاد از زندگی پر مشقت خود ندارم زیرا حتی در تاریکی شب نیز آرامش، جایی در وجود ناآرام من ندارد و در خواب، اسیر کابوس های بی انتهای شبانه هستم .منشا این کابوس های بی رحم همه جنایاتی است که به دست انسان ها مرتکب می شوم و در وجدانی که طوفانی سهمگین تا اعماق وجودم را در بر می گیرد تا حدی که هر لحظه آرزو دارم شب به پایان رسد.شب ها برایم همان قدر وحشتناک و ترساک است که در روشنایی صبح نیز وحشتی در دلم باقی می ماند و مدت ها است که شب ها را با کابوس سپری می کنم حتی شب هایی که ماه در تاریکی شب پر نور باشد یا ستارگان پر نور در شب بدرخشند اما ترس و وحشت در وجود من همچنان حکم فرماست.
اما اسلحه آرزوهایی داشت:
آرزو داشت که اسلحه ای خوب باشد.
اسلحه ای برای مبارزه با بدی ها و باطن.
اسلحه باز یکی از آن کابوس های ترسناکی را دید که هر شب در خوابش سرک می کشید اما این بار خیلی عجیب بود اسلحه در خواب پس از مبارزه با کابوس ها و تمام بدی ها ناجی کودکی شد و سپس روحش آزاد شد و در آسمان خوبی ها پر گشود اسلحه این بار هنگامی که بیدار شد و چهره ی خورشید را دید لب خنده ملایم و رضایتمندی بر روی لبانش نقش بست او با دیدن این کابوس نجات دهنده خود را از میان پلیدی ها پیدا کرد و مثل اینکه اسلحه دوباره متولد شد دل و روحش آزاد شد و پر کشید و از همان لحظه تصمیم گرفت که با تمام قوا به نبرد با پلیدی ها بر خیزد و چند لحظه از زاد روز دوباره ی اسلحه نگذشته بود که باز هم همان فرمانده ی آمریکایی برای نبرد اسلحه را بر داشت. لبخند غم انگیزی بر لبان اسلحه نشست او تصمیم خود را گرفته بود و نبردی نا عادلانه میان حق و باطل در گرفت و هنگامی که فرمانده آماده ی شلیک گلوله به کودک صغیر فلسطینی شد کودک در حالی که ترس در چشمانش موج میزد لبخند معنا داری بر روی لبانش شکفت و اسلحه با دیدن این صحنه بیش از پیش بر تصمیم خود مصمم شد و اسلحه که از اول صبح تصمیم بر مبارزه علیه فساد و باطل و ظلم گرفته بود. برای اولین بار اسلحه معروف کلت شلیک نکرد و فرمانده ی فاسد آمریکایی با صحنه ای عجیب رو به رو شد و اسلحه گلوله را در درون خود جای داده بود فرمانده چندین بار ماشه را کشید اما نه برای اولین بار، اسلحه تمام خوبی ها و نیرو را در قلب خود نگه داشت و مانع نفوذ پلیدی شد.
فرمانده ی آمریکایی با خشونت اسلحه را به طرفی پرت کرد و چند ناسزا نثار اسلحه کرد .و فرمانده برای اولین بار در برابر خوبی شکست خورد وبدون توجه به اسلحه به مقرر خود بازگشت و اسلحه با قلبی که آکنده از خوبی و مهربانی شده بود ناجی همان کودکی شده بود که در خواب دیده بود و توانست خوبی را در دلش زنده کند .
و خوبی، که مهم ترین اسلحه ی جنگ با پلیدی است اکنون اسلحه ای بود با این اسلحه پلیدی را شکست دهد و سرانجام اسلحه با لبخند ملایم و رضایت بخشی با دنیا وداع کرد.
سکینه براتی
از اسلحه می توان به دوصورت استفاده کرد:
1-برای دفاع2-برای جنگ
1:(فلسطین-شهرغزّه): همه چیزخوب بود تا اینکه....
اشغالگران به کشور ماحمله کرده اند.پسری جوان به سمت من میآید، نام او محمداست.ماخیلی زود باهم دوست شدیم حالاوظیفه ی مابود که ازمیهنمان دفاع کنیم هردو باهم.به میان میدان میرویم مابا یاری خدا توانستیم چندین تن از اشغالگران رابه نابود کنیم اما... نه...نه...نه صدایی مهیب و....محمد توسط یکی از اشغالگران زخمی شده پدرش باسرعت به سمت او میآیدمحمد به پدرش میگوید :ای پدر به مادرم بگو برایم گریه نکند چرا که من در راه وطن میمیرم و....و.... دیگر خیلی دیر شده محمد در راه اسلام ووطن جان به جان آفرین تسلیم کرد.وقتی پیکر محمد را به خانه می برند،مادرش با داد وفریاد به سوی او می آید.
_آه کمک، کمک محمدم را کشتند ،محمد محمدم چشمانت را باز کن ای عزیز مادرآه خدا لعنتتان کند که محمدم را از من گرفتید .
بله این سرگذشت <<محمدالدوره>> است جوانی که در آغوش پدرش به سوی دیار باقی شتافت .
امثال این محمد ها بسیارند که در راه وطن از همه چیز خود می گذرند ،
محمد حسین فهمیده نیز یکی از آن محمدهابودکه درراه وطن جان به جان آفرین تسلیم کرد.
واین داستان ادامه دارد....
زهرا خاکنه
آموزشگاه آزاده پایه ی دوم
آموزش وپرورش منطقه رودهنمطالب مشابه :
موضوعات پیشنهادی انشا
( ای وطن من ) فهرست واژگان مصوب فرهنگستان زبان فارسي . موضوعات پیشنهادی انشا
موضوع انشا پیشنهادی برای استفاده همکاران دوره راهنمایی
موضوع انشا پیشنهادی برای اگر آب، قلم ، درخت، پرنده 20 - اگر من یک فضانورد بودم
موضوعات پیشنهادی درس انشا
موضوع انشا پیشنهادی برای اگر آب، قلم ، درخت، پرنده 20 - اگر من یک فضانورد بودم
زنگ انشا (اگر من به جای اسلحه بودم...)
(اگر من به جای اسلحه بودم زنگ انشا (اگر من به بیرون کلبه دویدم و پرنده ای را که با
موضوع انشا پیشنهادی برای استفاده همکاران دوره راهنمایی
موضوع انشا پیشنهادی برای استفاده اگر آب، قلم ، درخت، پرنده اگر من یک فضانورد بودم
زنگ انشا
موضوع انشا اگر من بودم تصور کنید سوار بر یک ماشین پرنده به اردو می روید و
موضوعات پیشنهادی برای انشای راهنمایی
موضوع انشا اگر آب، قلم ، درخت، پرنده بودم 19- اگر مدیر مدرسه بودم 20 - اگر من
موضوع انشا
موضوع انشا بچه که بودم انقلاب شد ما همه چیزمان را از دست اما اگر روزی ناچار با آن روبرو
پنج انشا از زبان معلمان
در دوران مدرسه یکی از درسهایی که عاشقش بودم انشا بود اگر معلم انشا انشا موضوع را
برچسب :
موضوع انشا اگر من پرنده بودم