از كوروش تا مارك اورل .....و واقعيت آن منشور
منبع: ایرن
استاد ارجمند جناب آقاي دكتر پرويز رجبي در مقالهاي با عنوان «استوانه كوروش» باانگيزه تاكيد بر ضرورت بازانديشي در برخي مفروضات تاريخي، مواردي را درباره منشور مشهور كوروش ذكر كردهاند كه بايسته تامل است. جا نمايه و گزاره هاي مقاله ايشان، البته پذيرفتني است، اينكه فيالمثل واقعيت تاريخي شاه سلطان حسين با آنچه اكنون در ذهن مردم ايران وجود دارد متفاوت است و يا اينكه در كنار وقايع ناگوار عصر ناصرالدين شاه بايسته است كه نقش او در نوزايي و گسترش نشر فارسي نيز مورد توجه قرار گيرد. اما در ادامه همين گزارهها دكتر رجبي با اين استدلال كه اگر كورش اهل مدارا بود چرا براي تسخير كشورهاي ديگر به آنها لشكر كشي ميكرد؟ خواستار آن شده است كه مورخان از افراط درباره تساهل و تسامح كورش دست بردارند. دكتر رجبي حتي انگيزه كورش از ابلاغ منشور پيش گفته را محل ترديد ميداند و آن را نه آنچنانكه ظاهر امراست دستوري براي رعايت حقوق بشر، بلكه احتمالا تاكتيك و تمهيدي سياستمدارانه براي كنترل ملتهاي دربند خود ميداند. جالب است كه ايشان مطلقا هيچ جا هيچ اشارهاي به رفتاري يا عملكردي از كورش كه ناقض منشور او باشد نميكند(جز همان موضوع لشكر كشي به كشورهاي ديگر) اما در جاي ديگر شيفتهوار يعقوب ليث را تلويحا باني مفهوم «ايرانشهر» و در قامت يك پادشاه ايرانگرا ميستايد، در حاليكه اساسا اطلاع يعقوب ليث از وجود كشور، مفهوم و يا حد و مرزي به نام ايران محل ترديد است و حتي دكتر باستاني پاريزي برخلاف دكتر رجبي در كتاب يعقوب ليث اين نكته را كه اين سردار سيستاني به طور كلي هيچ گونه علايقي براي احياي ايران يا حفظ زبان فارسي داشته باشد فاقد مستند تاريخي دانسته است.
و اما در پاسخ به دكتر رجبي خوب است كه اشارهاي بشود به واضع بزرگ فلسفه اخلاق يعني ماركوس اورليوس. امروزه در تمامي كتابهاي معتبر فلسفي در اطلاق عنوان واضع، شارح و مبين فلسفه اخلاق به اورليوس نامدار ترديدي وجود ندارد، نه به اين خاطر كه مردي گوشهگير و منزوي و كاملا منزه بوده كه دامنش از هر تخلف اخلاقي مبري است و يا اينكه عمر را به شرح و بسط مفاهيم بنيادين فلسفه اخلاق گذرانده است، بلكه به اين خاطر كه اتفاقا امپراتوري جهانگشا بوده كه 18 سال از دوران صدارتش را به جنگ با دشمنان و رقيبان گذرانده بي آنكه، در عمل ناقض اصول اخلاقي خود بشود. مشهور است كه اورليوس (يا آنچنانكه جديدا گفته ميشود مارك اورل) هيجده سال را ناچار بود هر شب با لباس كامل رزم در كنار اسبش روي زمين بخوابد، در حالي كه هر لحظه از احتمال هجوم دشمن بيم جان داشت، با اين وجود چنان مخاطرهاي هرگز باعث نشد، كه آب بر دشمنان ببندد، خانههاي غير نظاميان را ويران كرده يا به آتش بكشد، با اسيران بدرفتاري كند، خدعههاي ناپسند روا بدارد و... بودهاند، هستند و خواهند بود هميشه ميليونها آدمي كه البته سر به زير و فروتن در پيرامون ما آزارشان به مورچه هم نميرسد، اما استاد اخلاق يعني كسي كه در ميستيزد با جهان پيرامون و نميگريزد از آن، بيآنكه در اين ستيزه ناچار به عدول از اصول خود شود.
همچنين بايد توجه داشت كه در زمانهاي كه دو ترسالي مداوم ميتوانسته عامل افزايش محصول كشاورزي، فزوني تعداد چارپايان و به تبع آن بر انگيختن انگيزه هجوم به همسايگان و فتح آنها شود، رساندن مرزها به جاهاي امن و منجر ساختن گردنكشان احتمالي، خود نوعي دفاع ناگزير از سرحدات سرزمين بوده است. حتي در همين ماجراي فتح بابل توسط كورش نيز جالب است بدانيم كه آغاز جنگ ابتدا از سوي كرزرس بوده است (همه ماجراي مشورت او با غيبگوي دلفي و برحذر داشته شدنش از حــــمله به ايــران را شــنيده ايم) اما هنر كورش در اين است كه دوهزار و پانصد سال پيش به افرادش تاكيد ميكند كه بايد با مقدسات ديني دشمن مغلوب با احترام برخورد شود، كودكان و زنان نبايد آسيب ببينند، اسيران بايد درامان باشند و ... به واقع نزديك به دو هزار و پانصد سال قبل از تصويب كنوانسيون ژنو كورش با دقت مفاد آن را رعايت ميكرده است.
اينكه در ابلاغ آن منشور شايد كورش انگيزه سياسي هم داشته است، ناقص اصالت اخلاقي آن نيست. اين نيز بسيار طرفه است كه در آن روزگاران دوردست كورش به جاي ترساندن ديگران به دنبال تحبيب قلوب بوده است. به اين ميانديشيده كه حكومت بر قلب مردم پايدارتر از حكمراني با تكيه بر شمشيرها و نيزههاست. اگر اينگونه باشد كه دكتر رجبي ميگويد، به واقع بايد كورش را بنيانگذار اخلاقي شدن سياست نيز ناميد، آنچه كه آرزو و آرمان گاندي بود، و خود نيز در نهايت نتوانست به آن دست يابد. آنچه كه گفته شد، البته تعرض به ساحت علمي منبع دكتر رجبي نيست و قطعاً اگر هم قرار باشد، چنين تعرضي صورت گيرد، كار چون مني كه اساساً در حوزه تخصصي ايشان كمترين بيش نيست، نخواهد بود.
(متن کامل مقاله استاد دکتر رجبی را میتوانید در پایین بخوانید.)
استوانۀ كورش
استاد پرویز رجبی
یكی از نشانههای خوب مدیریت كورش بر مدنیتهای متنوعی كه به فرمان او درآمده بودند، لوح معروف او است، كه به سند یا منشور آزادی یا «نخستین اعلامیۀ حقوق بشر» شهرت یافته است. این استوانۀ 45 سطری در سال 1879 به دست آمد و امروز در موزۀ بریتانیا نگهداری میشود. به گمان، كورش پس از گشودن بابل، به سبب هرج و مرجی كه در نظام باورهای دینی مردم به وجود آمده بوده است، ناگزیر از نویساندن این لوح شده است. با یهودیان نیز همین رفتار شد و برای احیای آیینهای دینی آنان فرمانهای مشابهی صادر شد.
ما از چگونگی باورهای دینی خود كورش كاملاً نا آگاهیم. معمولاً مورخان، تساهل و تسامح كورش را در رویارویی با باورهای مردم، به طور اغراقآمیزی، ستودهاند، اما به گمان بهتر است كه این نوع از رویارویی كورش را بیشتر ناشی از سیاست او بدانیم، تا تفاهم او. نباید از نظر دور داشت، كه متن استوانه از سوی یك فاتح دیكته شده است و به گفتههای هیچ فاتحی نباید بهایی بیش از درخور بخشید. به هر حال حملۀ به كشور دیگر خود به خود ناقض بسیاری از ادعاها است. استوانۀ كورش خود میتواند گویای حقیقتهای نهفتۀ در خود باشد: « ...او ]مردوك[ صمیمانه در پی یك فرمانروای دادگر بود، تا دست او را بگیرد. كورش، شاه انشان، را ندا داد و به فرمانروایی جهان فراخواند. سرزمین گوتی، همۀ اومانمَندَه را به پای او انداخت. دست سیاهان را به دستهای او رساند. او ]كورش[ با راستی و داد آنها را پذیرفت. مردوك، سرور بزرگ، نگهبان مردمان خویش، با شادی كارهای نیك و قلب دادگر او را دید و فرمان داد تا به شهر خود ]او[ بابل برود. او ]مردوك[ در حالی كه مانند یك دوست او را ]كورش را[ همراهی میكرد او را به بابل رساند. سپاهیان زیاد او، كه شمارشان مانند آب رودخانه بیحساب است، مسلح در كنار او بودند. مردوك، بی جنگ و نبرد او را به شهر خود بابل درآورد. او ]كورش[ بابل را از هجمه در امان نگاه داشت. نَبو-نید، شاه ]شاه بابل[، كه او را ]مردوك را[ نمیپرستید، او ]مردوك[ او را به دست او ]كورش[ انداخت. مردم بابل همگی، همۀ سومر و اكَّد، بزرگان و فرمانداران، نزد او سر تسلیم فرود آوردند، پاهایش را بوسیدند، از فرمانروایی او خشنود شدند و چهرههایشان شكوفا شد. آنان به ]به درگاه[ سرور ]مردوك[ كه به نیروی خود به مردهها زندگی بخشیده و همه را از نابودی و بلا در امان نگه داشته بود به خشنودی نیایش كرده و نامش را حفظ كردند. من كورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهار سوی جهان، پسر كمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه كورش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نتیجۀ چیشپیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، خلف پایندۀ دودۀ شاهی، كه سلسلهاش بعل و نبو را دوست دارند و فرمانروایی آنها را برای شادی قلبهایشان آرزو میكردند. وقتی كه من با صلح و صفا وارد بابل شدم، با شادی و سرور در كاخ امیران رحل شاهی افكندم، مردوك، سرور بزرگ، قلب بزرگ بابلیها را متوجه من كرد و من هم هر روز در فكر نیایش او بودم. سپاهیان فراوان من در صلح و صفا در پیرامون بابل جای گرفتند. در تمام سومر و اكد به دشمن اجازه هیچ تحركی را ندادم. درون بابل و همۀ معبدها مرا با آغوش باز پذیرفتند. ساكنان بابل و ... را از یوغی كه برازندۀ آنان نبود ]رها ساختم[. جلو ویرانی خانههایشان را گرفته و جلو از هم پاشیدنشان را گرفتم. مردوك، سرور بزرگ، از كارهای نیك من خوشحال شد و به من، به كورش، شاه، كه حرمت او را دارد، به كمبوجیه، پسرِ تنیِ من، ]و[ به همۀ سپاهیان من با مهربانی رحمت عنایت فرمود و ما با میل و نشاط مقام الهی او را ستایش كردیم. همۀ شاهان اریكهدار و كاخنشین هر سوی جهان، از دریای شمال تا دریای جنوب، ... كه ... زندگی میكنند، همۀ شاهان كشورهای غرب ]تا كرانۀ مدیترانه[ كه در چادر به سر میبرند، همه باج سنگینی آوردند ]و[ در بابل پاهای مرا بوسیدند. از ... تا شهر آشور و شوش، اكد ]آگاده[، اِشنونَك، زَمبَن، مِهتورنو، دِری، با سرزمین گوتیوم، شهرهای ]آن سوی[ دجله كه آبادیهایشان از زمان كهن بنا شده بودند. خدایانی كه در آنها زندگی میكردند به جای خود بازگردانیدم و ]این امكان را فراهم آوردم[ تا آنها در خانهای جاودان جای بگیرند. همۀ مردم آنها را با یكدیگر متحد كردم و زیستگاه آنها را دوباره سامان بخشیدم. و خدایان سومر و اكد را، كه نبو-نید بر خلاف خواست سرور خدایان به بابل آورده بود، اجازه دادم تا به فرمان مردوك، سرور بزرگ، بیمزاحم در معبدهای خود به خانۀ نشاط قلبی نقل مكان دهند. باشد تا همۀ خدایانی كه من به محلهای خود بازگردانده بودم هر روز نزد بعل و نبو خواستار طول روزهای ]عمر[ من شوند، شفاعت مرا آرزو كنند و به مردوك، سرور من، بگویند: برای كورش، شاه، كه ترا میستاید و برای پسر او كمبوجیه... به خانۀ آرامی ]در جهان دیگر ؟[ نقل مكان ممكن شود (بقیۀ متن آسیب دیده و قابل خواندن نیست»).
سخن، دربارۀ متن این استوانه، فراوان رفته است، اما تا كنون گفته نشده است، كه چه نیازی به این نبشته بوده است؟ اگر این اعلامیه در یكی از روزنامههای كثیرالانتشار صبح یا عصر متروپل بزرگ بابل منتشر میشد، حرفی نبود! ولی از نوشتن اعلامیهای بر استوانهای از گل و نهادن آن در جایی غیر قابل دسترس همگان چه حاصل؟ چه كسی میتوانسته است این «نخستین اعلامیۀ حقوق بشر» را بخواند و به «مشروطه» خود برسد و خوشحالی بكند؟ آیا نسخهای از متن این استوانه، همچون بخشنامهای دولتی، برای هر فرماندار و صاحب مقامی فرستاده شده بوده است؟ در هر صورت امروز تنها یك نسخه از این استوانه وجود دارد و اگر هم همچنان در گوشهای غیر قابل دسترس غنوده است، بیشماری از متن آن آگاهی یافتهاند و دربارۀ آن سخن راندهاند.
آیا چنین نیست كه ما با روح زمان كورش بیگانهایم و دربارۀ پیوندهای اجتماعی و شیوههای مدنی پدیدآوردن رابطه با مدنیتهای این دوره چیزی نمیدانیم؟ امكان وجود این «خطر» زیاد است، كه مورخان برای نوشتن «تاریخ» از بسیاری از شرطهای كافی و لازم برخوردار نباشند!... باید بپذیریم، وقتی كه از دریافت واقعیتهای مربوط به یكی از مهمترین سندهای در پیوند با زندگی سیاسی و اجتماعی كورش، كه این همه دربارۀ برداشتهای مدنی او هیاهو راه انداخته است، ناتوانیم، حتماً ناتوانیهای پنهان دیگری نیز داریم، كه پژوهش در برخورد مدنیتها را بسیار دشوار میكند.
با اینكه حدود 30 سال فرمانروایی كورش، در زمانی به گستردگی و بزرگی هزارههای گمشدۀ تاریخ ایران، كمتر از ناچیز است، به آسانی نمیتوان از سالهای گمشدۀ این 30 سال در گذشت! این 30 سال چگونه سپری شده است؟ چرا كورش پس از به دست گرفتن قدرت در فلات ایران و دست كم چرا پس از برانداختن حكومت ثروتمند لیدی و بازگشت به ایران، در پایتخت خود ننشسته است و با آسودگی فرمان نرانده است؟ پایههای حكومت او هنوز سست بودهاند، یا نوعی شیفتگی بر دستاندازی او را به سفر جنگی دیگری وامیدشته است و یا اینكه عشق به میهنی نیرومند و مردمی سرفراز، پرهیز از جنگ و خونریزی را اجتناب ناپذیر میكرده است؟!
این پرسش برای بسیاری از دورههای تاریخی ایران، به ویژه در مورد بسیاری از بنیانگذاران خاندانهای سلطنتی ایران مطرح میشود. پس از اسلام نیز این امر خیلی بارز است. بسیاری از بنیانگذاران سلسلهها هرگز فرصت نیافتهاند مزۀ حكومت را بچشند. از آن میان یعقوب لیث، نادرشاه افشار و آغامحمد خان قاجار. نادرشاه بارزترین نمونۀ این نوع از فرمانروایان پس از اسلام است. اگر با تاریخ كه آشتی كنیم و به آن چشم دفتر خاطرات خانوادگی نگاه كنیم، افسوس خواهیم خورد كه چرا مردان پیشآهنگ بسیاری را هنوز نشناخته در پشت سر نهادهایم! یكی از زیانهای این بیتوجهی، ناتوانی در شناخت و ارزیابی تاریخ گذشته است. ما اگر تاریخ خودمان را نشناسیم، هرگز نمیتوانیم در زمینهای تاریخی گفتوگویی با دیگران و بیگانگان داشته باشیم. شناخت تاریخ نیز یكی دیگر از كفههای ترازوی هزار كفۀ ماست.
پیداست كه تاریخ طولانی ایران مردان دورانساز بیشماری را به خود دیده است. یكی از این مردان بیشمار مانند داریوش پایۀ كانال سوئز را گذاشته است و یكی مانند امیركبیر خواب را بر حرامیان حرامتر كرده است. با این همه ندیدهام در جایی از این تاریخ بلندبالا كه كسی مستقیماً از تپیدن قلب خود برای ایران سخن رانده باشد. جز آن یكباری كه فردوسی اشاره میكند به سی سال رنجی كه برده است تا نفسی مسیحایی بر جان ایران از پای فتاده بدمد.
بارها سرم را شگفتزده از صفحات تاریخ برگرفتهام، كه نادرشاه، كه به خونریزی و ظلم و ستم مشهور است، چگونه زین اسب را پایتخت همیشگی خود دانسته است و لحظهای را در اندیشۀ كاخسازی و كاخداری و غنودن نبوده است. او تنها در اندیشه است كه مبادا ازبكها و یا عثمانیها به فكر تجاوز بیفتند. او مشتی از «نخودچی» معروف خود را به لهو و لعب و كاخنشینی ترجیح میدهد. او پوستیندوزی است كه تنگۀ خیبر و نزدیكترین راه به دهلی را میشناسد. راهی كه لندن برای كمپانی هند شرقی خود از آن بیخبر بود و هیات هُنوِی را به پیرامون نادر فرستاد تا سر از این راه ناشناخته درآورد. او از پایتخت كوچك و زیناسبی خود با باب اعلی در استانبول به رقابت به خلافت میپردازد، تا مبادا كلاه از سر ایران بیفتد و از ش ئ'ن ایران ساییده شود.
از خودت میپرسی در دنیای خاموش و بیرسانه و اگر بشود گفت بیسواد گذشته، مردان نامدار چگونه میشكفتند و پا به میدان تناوری مینهادند؟ منظور همین مردان ساده و به اصطلاح بیسواد تاریخ است كه امروز دانشجویی در دورۀ دكتری بیشتر از چهار سال در بارۀ هنجارها، شیوهها و شگردهای زندگی او پژوهش میكند تا شاید توانایی آن را بیابد كه دانشی را كه دربارۀ او یافته است در كفۀ ترازو بنهد و از درجۀ دكتری خود دفاع كند؟
من بارها با حوصله و دقت مردان تاریخی را با مردان پیرامون خودم سنجیدهام. هیچكدام از نامداران تاریخ معاصر جهان دستهای خالی یعقوب لیث را نداشتهاند. مردی كه میباید نقشۀ راهها را برایش در هوا ترسیم میكردند و مردی كه میدانست، كه در نقطهای بسیار دور، مردی عرب بر سریری گرانبها غنوده است و سرگرم عیش و نوش است و سروری است كه باید به سروری او پایان داده شود. مردی كه میدانست كه دستنشاندگان ایرانی این بیگانه را نیز باید از تخت برانداخت. مردی كه میدانست كه حق حكومت را به خلیفه فقط تیغ شمشیر داده است و لاغیر. و اگر قرار است كه شمشیر حكومت كند، او هم شمشیر دارد. یعقوب در نیشابور، در مجلسی تاریخی، به عالمان و فقیهان و بلندپایگان نشان داد كه دورۀ پذیرفتن امیرالمؤمنانی دروغین به سر آمده است. این حقیقت را نه ابومسلم دریافته بود و نه طاهر ذوالیمینین و برای پیروزی بابك زمانه هنوز از بلوع كافی برخوردار نبود. البته باید این را هم گفت كه مردم روزگار این سرداران هنوز فكر میكردهاند كه اگر به امیرالمؤمنین معاویه و یا یزید بگویند، كه ابرویی در بالای چشم دارند، هفت ستون آسمان خواهد لرزید.
به گمان یعقوب نخستین فرمانروای ایرانی است كه پس از حملۀ عربها به ایران نام ایرانشهر را بر زبان رانده است. بنابراین مورخ با یكهای كه میخورد از خود میپرسد كه این یعقوب كیست؟ این كلمۀ ایرانشهر از كجا در گوش او جا خوش كرده بوده است؟ هنوز از شاهنامۀ فردوسی نیز خبری نبوده است. آیا این اصطلاح را نقالان تاریخ شفاهی به ار میبردهاند؟ تا جایی كه میدانیم در زمان ساسانیان برای نخستین بار ایران و انیران بر سر زبان شاپور اول میافتد.
در هر حال جا دارد كه دربارۀ اندیشهها و جهانبینیهای مردان تاریخی خود تجدید نظر كنیم. ما چون به ندرت به برداشتهای مردان تاریخی خود نگاهی جدی افكندهایم، بسا كه ندانسته به بیراهه افتادهایم. در جای دیگری نیز گفتهام كه ما هنوز با نقش شاه مظلومی مانند شاه سلطان حسین صفوی، كه به گزارش دراماتیك محمد حزین، با شجاعت و خونسردی تاج از سر برداشت و گردن به تیغ سپرد، تا مگر از خونریزی جلوگیری كند بیگانهایم. هنوز انگشتشمار هستند عدۀ كسانی كه از نقش بسیار تعیینكنندۀ ناصرالدین شاه قاجار در دگرگونی نثر فارسی معاصر چیزی میدانند.
برای دست یافتن به موقعیت سیاسی و اجتماعی و در نتیجه مدنی در آغاز دورۀ هخامنشی ناگزیر باید حركت را از صفر شروع كرد: ما كورش را نمیشناختیم و و در گذری سطحی از كنار تاریخ با او آشنا شدیم! او مادها را برانداخت، لیدی را تصرف كرد، قومهای گوناگون و دور و نزدیك ایرانی را آرام كرد و بینالنهرین و آسیای مقدم را مثل بره رام كرد! به چارگوشۀ جهان تاخت و خود را شاه چار سوی جهان خواند.
اما كودكانه خواهد بود، كه بپنداریم، كه سنگهای پاسارگاد و آرامگاه كورش، آسانتر از فتح لیدی بر روی هم قرار گرفتهاند. ما هنگامی كه در تاریخ ایران و انیران، همۀ دستاندازان و فاتحان بزرگ تاریخ را نابغه مینامیم، یا از «گنج بادآوردۀ» خسرو پرویز و الماسهای درشت كوه نور و دریای نور نادری با آب و تاب سخن میرانیم، كم پیش میآید، كه این نابغهها را راهزن و برهمزنندگان آرامش مردمی بخوانیم، كه با نقشۀ جغرافیای سیاسی پیرامون خود بیگانه اند. و كمتر دلمان بار میدهد، كه حتی كورش را از این قاعدۀ كلی مستثنی ندانیم و او را «كبیر» نخوانیم.
این تساهل و تسامح كودكانه را باید ناشی از نبود آگاهی از موقعیت اقتصادی، سیاسی و مدنی روزگاران گذشتۀ تاریخ دانست. تشخیص میهنپرستی، میهن دوستی و چپاول و كشورگشایی از یكدیگر آنچنان دشوار است، كه به گمان هرگز میسر نخواهد شد. بسا كه خودشیفتگی به آسانی و به طرز خطرناكی تبدیل به میهندوستی و آزادگی میشود. پیداست كه گر جای انتشار منشور آزادی حقوق بشر، به جای بابل در همدان میبود، تفاوت بسیار میبود. البته در اینجا، هنگامی كه تشخیص مرزها دشوار است، در هر حال، مفهوم جوانمردی نیز نقش تعیین كنندهای دارد و میتواند، تا یافتن پاسخی جوابگو، معیار خوبی باشد.
ما هنگامی كه به تاریخ میپردازیم، هرگز نباید از صورت مسالههای تاریخی و مفروضهای آنها غافل شویم. آگاهی از این فرض، كه انسان به طور حیرت انگیزی چنین است كه بوده است، تا حدودی از آلام میكاهد! جای جستجوی فرضهای دیگر در سرگذشت اقفصادی، سیاسی و اجتماعی و سرگذشت مدنی دورههای تاریخی است. یعنی درست آنجایی كه آگاهیمان بسیار اندك است. البته در اینجا، افسانهها و خیالپردازیهای پیرامون دوره و شخصیتی خاص، كه تا حدودی بازتابهایی از افكار عمومی اند، بسیار سودمند هستند.
دربارۀ دورههایی كه كورش، به خاطر لشكركشی، ناگزیر از ترك درون ایران بوده است، حتی افسانهای، كه حكایت از نا آرامی بكند، مانند داستان راست یا دروغ بردیا در زمان كمبوجیه، در دست نیست و در مجموع چنین پیداست كه كه «گنج بادآوردۀ» كرزوس، برای تاسیس ارتشی آمادۀ هجمه، میان مردان ایران تقسیم شده و اقتصاد را، به هر شكلی كه بوده، شكفته است.
تبدیل یكشبۀ امپراتوری ثروتمند و كهنسال بابل به یك ساتراپنشین ایرانی نیز نمیتواند در رونق زندگی اقتصادی مردم زمان كورش بیتاثیر بوده باشد. نیازهای امپراتوریِ جهانی تازهتاسیس به سازمانهای حكومتی كارآمد و هماهنگ با وسعت شگفتانگیز امپراتوری و نیاز به وجود شبكهای گسترده، میان ساتراپیهای نوظهور و همچنین فعالیتهای ساختمانی نیز میتوانست سبب چنان رونقی بشود، كه تا عصر كورش در ایران سابقه نداشته است. در اینجا به نشانۀ شرمآوری از مزایای دستاندازی به دیگر مدنیتها برمیخوریم: شكوفایی اقتصادی! یكی از دستاوردهای دستاندازی به ذخیرههای مدنیتی بیگانه، شكوفایی اقتصاد خودی است.
تقریباً همۀ ملتها فرمانروایانی را كه این شكوفایی را برایشان فراهم آوردهاند، ستودهاند. همه میدانیم كه هیتلر امروز برای مردم آلمان مردی منفور شده است. او تا زمانی كه پیشتاز بود و تا زمانی كه طنین چكمههای سپاهیان فاتح هیتلر در سرزمینهای همسایگان آلمان طنینانداز بود، تقریباً همۀ مردم آلمان او را میستودند و از سر و كونش میخوردند. امروز نمیتوان ادعا كرد كه هنگامی كه قطاری با دوهزار مسافر یهودی و كولی تا رسیدن به مقصد 700 كیلومتر را پشت سر میگذاشت، كسی از آن خبر نداشته است. از سوزنبانان راهآهن گرفته تا شهرداران شهرهای بر سر راه همه در جریان امر قرار داشتهاند و میدانستهاند كه محمولهای برای كورههای آدمسوزی از خوزۀ ماموریت آنها خواهد گذشت. حتی مردمی هم برای تماشای قطار وحشت در ایستگاههای راه آهن حس كنجكاوی خود را تغذیه میكردهاند.
مطالب مشابه :
لباس بچه آشور
made in iran - لباس بچه آشور - - made in iran تقریبا روزانه تقریبا هفتهای دو-سه مرتبه
دانلود آهنگ جدید علی امیری به نام ماموت غمگین
جدید - دانلود آهنگ جدید علی امیری به نام ماموت غمگین - سیبیندب
از كوروش تا مارك اورل .....و واقعيت آن منشور
ناصر کرمی - از كوروش تا مارك اورل و واقعيت آن منشور تا شهر آشور و شوش، اكد ]
ايران 9
سناخريب شاه اشور همزمان با ديااكو . جنگ مارك آنتوان رومي در زمان فرهاد چهارم و شكست روم .
يكي از ويژگي هاي ستونهاي اشكاني ساخت آن با آجر و پوشش گچ است كه...
مارك انتوان آمخورا نام دارد به صورت گلداني بزرگ و مدور يا بيضي شكل و در نينوا –آشور
در سال 155 ق م مهرداد اول ماد را گرفت و در سال 141 ق م مهرداد اول بابل را گرفت
حمله مارك آنتوان و شكست او زمان فرهاد چهارم . كاخ آشور سده اول و دوم ميلادي با چهار ايوان .
شيشه چيست ؟
است كه بر روی یك لوحه گلی متعلق به كتابخانه آشور بالیپال، پادشاه آشور یك هزار مارك
برچسب :
مارك آشور