شاگرد اتوبوس!!!

سال 82 بود که قصد عزیمت به شهر ایذه جهت مسابقه بوکس را داشتیم. در آن روزها به دلیل فوت مادربزرگم عزادار هم بودیم.تیم 4نفره ی ما متشکل از خودم (حمیدرضا سیدمحمدی)، غلامرضا سیدمحمدی(برادرم)، فواد بدیراوی و امین مجدم بود.ساعت 13 از خانه به سمت ترمینال حرکت کردیم.بعد از چندساعتی بالاخره اتوبوس شروع به حرکت کرد!جای غلامرضا و امین روی بوفه و جای فواد بر روی صندلی شاگرد اتوبوس و جای خودم هم روی کلمن بود! این بهترین شرایط برای انجام مسابقه ی بوکس بود!! که من در این سفر نقش شاگرد اتوبوس را هم ایفا می کردم!و با پارچ آبی که در دست داشتم از مسافران تشنه پذیرایی می کردم.بعضی از آنان هم در این راه سر به سر من می گذاشتند و خواهان این بودند که چای هم برایشان ببرم.در نهایت خسته و کوفته به ایذه محل مسابقات رسیدیم.بعد از حدود 2ساعت انتظارمسئولین مسابقات هم از راه رسیدند و وزن کشی انجام شد.خوشبختانه همه سر وزن بودیم.مقداری نارگیل که از اهواز باخودمون برده بودیم رو از ساک درآوردیم و شروع به خوردن آن کردیم(جای شما هم خالی!)، بچه های خوب و کوچک آن جا هم به نزدمان آمدند و خواها ن نارگیل شدند و ما نارگیل خودمان را با اونا که تعدادشون کم هم نبود تقسیم کردیم.درنهایت بازی ها به نحو خوبی برگزار شد و ما فردای آنروز به شهر خودمان برگشتیم.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

(در آن شب تیم ما بازنده ای نداشت).

شاگرد اتوبوس!!!

مطالب مشابه :

فروش بلیط اتوبوس vip به مقاصد اراک ،اهواز، اندیمشک، بروجرد و خرم آباد از آسیا سفر بیهقی

برگ سبز

اخبار حوادث

صعود به قاش مستان (دنا)

صعود به قاش مستان

گزارش برنامه صعود به قله هفت تنان زردکوه

شاگرد اتوبوس!!!