رمان عشق به چه قیمت3
همه خوشحال بلند شدن و هر دومون رو بوسیدن وقتی داشتم پگاهو بوس میکردم دم گوشش گفتم:برو تو اشپزخونه کارت دارم
بدون
این که کسی متوجه بشه رفت تو اشپزخونه خدارو شکر اشپزخونمون اپن نبود. بعد
از این که تبریک ها تموم شد مامان فرهاد یه انگشتر دستم کرد که روش پر از
برلیان بود باباشم یه گردنبند قلب بهم هدیه داد این جزو رسم و رسومات نبود
واسه همین مامان بابام خیلی خوشحال شدن بعد از کلی تشکر رفتم تو اشپزخونه
پگاه با دیدن من از جاش بلند شد
-چی شده؟
-فرهاد منو بوسید
-چیییی؟
-بوسید میخوای بهت نشون بدم
-نهههه لابد تو هم جوابش رو دادی؟
-نه مگه دیوونه شدم هر چی سعی کردم از خودم جداش کنم ولم نمیکرد خیلی زور داشت باید از فردا بریم باشگاه باید زورمو زیاد کنم
-نه توروخدا زورت زیاد که هست بیشترش چی میشه لابد منم باید بشم کیسه بوکست
-میتونی نیای
-نه نمیشه نیام که میری اونجا یکی رو با فرهاد اشتباه میگیری میزنیش شر به پا میشه
از جام بلند شدم که بوسش کنم ولی ازم فاصله گرفت
-دست به من نزن معلوم نیست دستت کجاها خورده
-بی ادب
مامانم اومد تو اشپزخونه
-بیا دیگه زشته واسه فرهادم یه لیوان اب بیار
-باشه الان میایم
مامانم رفت بیرون
-هه بدو شوهرت تشنش شده
یه لیوان برداشتم از تو یخچال بطری ابو برداشتم پگاه همون طور بهم زل زده بود
-حالا شدی یه خانوم خوب
یهو یه فکری به ذهنم رسید با خنده به پگاه کردم حواسم پرت شد اب از لیورن سرازیر شد و ریخت رو میز پگاه مثل همیشه فکرمو خوند
-چی کار میخوای بکنی؟؟؟؟؟
-هیچی
-زهرمار هیچی تووقتی میگی هیچی یعنی هر کاری ازت بر میاد
نمکدونو برداشتم و خالیش کردم تو لیوان در یه حدی ریختم که خوب حل بشه
پگاه از خنده سرخ شده بود خوب همش زدمو گذاشتمش تو یه بشقاب سعی میکردم نخندم تا اب نریزه تو بشقاب
-پاشو بریم فرهاد جونم تشنش شده
دوتایی
رفتیم بیرون کنار فرهادو واسه من خالی کرده بودن تا کنارش بشینم ابو دادم
بهش و نشستم پگاهم درست روبروم بود دوتایی هی به فرهاد نگاه میکردیمو لبخند
میزدیم دلم میخواست ولو شم رو زمین و بخندم فرهاد یه قلپ از ابو خورد شکه
شدنش همانا عمیق تر شدن لبخند منو پگاه همانا. فرهاد با خنده نگام کردو ابو
تا نصفه سر کشید لبخندم ماسید
-مرسی عزیزم خیلی تشنم بود
-نوش جون. یه خورده نزدیکش شدمو گفتم
-حالا دیگه اگه تا صبحم اب بخوری تشنگیت بر طرف نمیشه
پگاه داشت با تعجب نگامون میکرد که نسیم گفت چیه پگاه جون نکنه توام دلت شوهر میخواد؟
-هان شوهر نه نه.!
با این کار پگاه همه خندیدن
-خوب دخترم درباره ی تاریخ عروسسی نظری نداری؟
-والا من دوتا خواهر بزگتر دارم و
نمیتونم قبل از اونا ازدواج کنم مهر ماه عروسیه خواهرامه عروسیشون تو یه
روزه تا اون موقع سرمون خیلی شلوغه باید این وسط یه فاصله ای بیافته تا همه
یه خورده استراحت کنن یه چیز دیگه هم که هست اینه که من همیشه دوست داشتم
عروسیم تو زمستون باشه.
بابام با عصبانیت بهم نگاه کرد ولی نمیشد که همین طوری تسلیم بشم کی میدونه شاید تا اون موقع یه چیزی پیش بیاد.
فرهاد با عصبانیت و ناراحتی نگام میکرد
-بله دخترم احترام به خانواده خیلی مهمه خوشحالم که تو به خانوادت اهمیت میدی فرهاد خیلی خوشبخته که تو زنشی
-خیلی ممنون پدر جون
-فقط اگه میشه تو این هفته یه صیغه بخونیم
مطمئن بودم اگه رد کنم بابام میکشدتم
-هر چی شما بگید ولی فقط یه مراسم سادهباشه
-باشه مراسمو خونه ی ما میگیریم اون جا بزرگتره
یه خورده دیگه درباره ی مهمونی حرف زدن و رفتن
بعد از رفتنشون با پگاه رفتیم تو اتاقم قرار شد پگاه اون شب پیشم بمونه
-غزاله بیا کارت دارم
صدای بابام بود از اتاق رفتم بیرون
-چی شده؟
-حتی فکرشم نکن تو این چند ماه میتونی از این ازدواج فرار کنی تو از امشب عروس خانواده ملک نیا شدی هیچ راه فراری هم نداری
-کی میدونه شاید مردم هم من راحت میشم هم شما
-با من بحث نکن برو تو اتاقت
اون شب حتی حوصله حرف زدن با پگاه رو هم نداشتم بلافاصله بعد از عوض کردن لباسامون خوابیدیم .
-غزاله پاشو پاشو
-ولم کن پگاه بگیر بخواب
-چیییییی بخوابم ساعت 12 ظهره
-چی 12 غیر ممنکنه من دیر تر از 10 بیدار نمیشم
-ادما بعد از عروس شدن عوض میشن
به
ساعت نگاه کردم 9 بود بلند شدم بالشتو بکوبم تو سرش که سریع فرار کرد اون
روز ساعت سه کلاس داشتم با پگاه رفتیم دانشگاه بعد از تموم شدن کلاسم رفتیم
خرید هیچ چیز قشنگی ندیدم و دست خالی برگشتم پگاهو رسوندم خونشون با کلی
اسرار رفتم بالا. پگاه بچه تک بود همیشه مامان باباش میگفتن تو دختر دوم
مایی
-سلام به به نگاه کی این جاست دختر دومم
-سلام عمو خوبید؟
-مرسی عزیزم بیا تو
-خاله نیست؟
-چرا هست
-اهههه غزاله تو باز به مامان بابای من گفتی خاله و عمو اخه من نمیفهمم خاله و عمو چه نسبتی با هم دارن
-پگاه ول کن دخترمو
-باشه دیگه برید با دختر جدیدتون خوش بگذرونید کنید منم میرم تا شما راحت باشید
-بیا تو ببینم لوس نشو
-سلام عروس خانوم
-سلام خاله
اون شب حالم خیلی بهتر شد همیشه وقتی میرفتم خونه پگاه اینا انرژی و روحیه میگرفتم.
موقع
رفتن مامان پگاه پنج شنبه ی دیگه دعوتمون کرد البته با فرهاد منم الکی
گفتم فرهاد قراره اون موقع بره سفر کاری نمیدونم این دروغو از کجام در
اوردم
خیلی عصبی شده بودم اصلا به این فکر نکرده
بودم که از فردا کل فامیل میخوان دعوتمون کنن. با عصبانیت درماشینو باز
کردمو نشستم تا خواستم استارت بزنم یکی درو باز کرد و نشست یه لحظه قلبم
واستاد ولی با دیدن ماهان خیالم راحت شد.
قیافش
خیلی عوض شده بود انگار تو این چند روز چند سال بزرگتر و جا افتاده تر شده
بود میتونستم غمو تو چشماش ببینم دست خودم نبود همون طور زل زده بودم بهش
فکر کنم 5 دقیقه به هم زل زده بودیم تا این که ماهان نگاهش اومد پایین تر و
افتار رو لبام به خودم اومدم و رومو کردم اونور
-خوبی ماهان؟؟
-به لطف شما
-تیکه میندازی؟
- من غلط بکنم به غزاله خانوم تیکه بندازم
داد زدم:ساکت شو ماهان این مدلی حرف نزن خوشم نمیاد سعی کن مثل گذشته باشی!!!!!
-چرا وقتی هیچی مثل گذشته نیست من باید مثل گذشته باشم تو گذشته سر من داد نمیزدی
عصبی بودم عصبی تر شدم ماهان یه خنده ی عصبی کرد
-اعصابم داغون بود
-بله از این به بعد اعصابت با کوچیکترین چیز خورد میشه زندگی زناشویی این چیزارم داره
-یعنی میگی اگه قرار بود با تو زندگی کنم این طوری نمیشد
-من اجازه نمیدادم حتی یه لحظه ناراحت و عصبی بشی
یه لبخند تلخ زدو ادامه داد
-باشه برو دیگه شاید شوهرت خوشش نیاد با من حرف بزنی
-ماهان تو که قضیه رو میدونی پس چرا ازارم میدی
-باشه دیگه هیچی نمیگم فقط اینو بدون تا اخر عمر عاشقت میمونم حتی اگه با یکی دیگه باشم همیشه تو جلوی چشمامی.!!
بدون
هیچ حرفی درو باز کردو رفت ماشینو روشن کردمو راه افتادم صدای ظبتو اون
قدر بلند کرده بودم که حتی صدای زنگ گوشیمو نمیشنیدم فقط چراغشو میدیدم که
روشن و خاموش میشد.
اشک صورتمو خیس کرده بود منی
که تو سخت ترین شرایط گریه نمیکردم الان با کوچیترین اشاره اشکم در میومد
چقدر زندگی با ادم بد بود. این بود قانون زندگی سالها با یه سختی که همون
امتحان زندگیه زندگی میکنیم بعد از این که امتحان تموم شد چند روز متناسب
با سالهای سختی بهمون استراحت و خوشی میده بعد دوباره یه امتحان دیگه و
همون جریان تکرار میشه ....
گوشیم مدام زنگ میخورد تو دلم گفتم نکته یکی کار مهمی داره ماشینو زدم کنار صدای اهنگو کم کردم و جواب دادم پگاه بود
-چرا
جواب نمیدی نصفه جونم کردی هم منو هم این بچه رو دو دقیقه اومده بود یه
چیزی به مامانم بده و بره ولی وقتی دید تو جواب نمیدی دیگه موندگار شد
-من خوبم چی شده؟؟ چی کار داری؟
جوابی نداد صداشو میشنشدم که داشت ماهانو از اتاق بیرون میکرد
-ماهانو دیدی؟
-اره
-چی بهت گفت چه اتفاقی بینتون افتاد؟
-هیچی پگاه پشت فرمونم بای
گوشیمو
خاموش کردمو پامو تا ته رو گاز فشار دادم وقتی داشتم در خونرو باز میکردم
دعا کردم کسی سوال پیچم نکنه اخه ساعت 11 بود تا درو باز کردم مامانم پرید
جلوم
-کجا بودی تا این موقع
-پیش خاله
-چرا گوشیت خاموشه
-شارژ نداره
-چرا حالت گرفتس؟
مگه شما واسه ادم حوصله هم میذارید
-باشه حالا شروع نکن فرهاد زنگ زد گفت گوشیت خاموشه فردا ساعت 10 صبح میاد دنبالت برید لباس نامزدیرو بخرید
-تو روحش یه روزم راحتم نمیذاره
-خدا خودش عاقبتت رو به خیر بکنه
صبح وقتی داشتم از در میرفتم بیرون فلشمم برداشتم دوست نداشتم به اهنگای مورد علاقه ی فرهاد گوش کنم
-سلام عشقم
-سلام
-خوبی؟
-مرسی
-از کجا خرید کنیم
-هر جا خودت میدونی من هیچ جارو نمیشناسم
دروغ از این بالاتر نصف عمرمو در حال خرید کردن بودم
فلشمو از کیفم در اوردم دادم بهش بدون هیچ حرفی گرفتش و زد به ظبط.
اصلا
به این موضوع فکر نکرده بودم فرهاد چقدر پول داره با دیدن ماشینش مطمئن
شدم خیلی پولداره به خودش نگاه کردم خیلی خوشتیپ و جذاب بود ولی اصلا خوشگل
نبود هیکلش عالی بود ادم دوست داشت بغلش کنه ولی حیف که نمیشد.
-تموم شد؟؟
-چی؟
-دید زدن من قبول کن که خوشتیپم.!!!
-اره ولی اصلا خوشگل نیستی
-مهم اون چیزیه که تورو جذب کنه
-هیچیه تو منو جذب نمیکنه نکنه یادت رفته زندگیمو نابود کردی و من ازت متنفرم
از این حرفم ناراحت شد و سرعت گرفت فرزاد همیشه سرعت میرفت منم حسابی فحشش میدادم ولی الان هیچی نمیتونستم بگم
-امروز دانشگاه نداشتی ؟؟؟
-نه
-غزاله؟
-هوم؟
-چی کار کنم که تورو خوشحال کنه
برگشتم
نگاش کردمو گفتم:فکر کن ما داریم قمار میکنیم من جوونیمو گذاشتم وسط تو هم
باید یه چیزی بذاری که با واسه من برابری کنه تا بتونیم به بازی ادامه
بدیم
-پول؟؟
-حتی تمام پولای دنیا هم منو خوشحال نمیکنه
-جونم؟؟؟من حاظرم جونمو بدم تا تو خوشحال بشی
-اااا چه طور تو جونتو بدی و بمیری بعد من با ننگ هرزگی زندگی کنم و زجر بکشم
با این حرفم شکه شد
-غزاله این کارو نکن
-پس تمومش کن
دیگه
هیچی نگفت رسیدیم به یه مرکز خرید دوتایی به ویترین نگاه میکردیم و هیچی
نمیگفتیم واسم جالب تا حالا این مرکز خرید نرفته بودم همه ی مغازه هاش شبیه
مغازه های خارجی بود حتی فکرشم نمیکردم تو ایران همچین جاهایی وجود داشته
باشه.
چشمم افتاد به یه پیراهن زرشکی خیلی ساده بود ولی مدل یغه اش ادمو جذب میکرد استیناش میافتاد رو بازو
-بریم تو.
به مارکش نگاه کردم حتما خیلی گرون بود خواستم یه چیزی بگم که یادم افتاد فرهاد پولدارتر از این حرفاس.
با
کمک یه خانومی پوشیدمش خانومه خواست فرهادو صدا کنه که گفتم نمیخواد تو
اون لباس احساس میکردم ادم فضایی شدم لباسامو در اوردم و اومدم بیرون فرهاد
با دیدنم اخماش رفت تو هم
-چرا نذاشتی ببینمش؟
-خوب بود فرهاد لازم نبود تو ببینیش اقا همینو میخوام
-نمیخوای بازم بگردی؟
-نه همین عالیه
-باز که نبود
-نه خودم حواسم بود میشه دیگه گیر ندی
اون خانومی که کمکم کرده بود گفت اقا مطمئن باشید این بهترین لباسه انگار واسه خانومتون دوخته شده ماشا الله هیکل خانومتون عالیه
یه لبخند اومد رو لب فرهاد زنیکه نمیتونست جلوی دهنشو بگیره
-مرسی خانوم منه دیگه
از اون مغازه اومدیم بیرون
-بریم لاک بخریم چند تا لاک زرشکی دارما ولی همرنگ لباسم نیست
-لاک دوست داری؟
خندیدمو گفتم: عاشق لاک زدنو پاک کردنو خریدنشم
-از دست شما دخترا ولی اگه زرشکی بزنی خیلی گرفته میشی یه لاک روشن بهتره
-جونم تجربه.!!!!!!!
-تو نظرتو بگو
-اره بهتره میتونیم یه لاک بیس بگیریم
وارد مغازه لوازم ارایشی شدیم
-من لاکو انتخاب میکنم تو ببین چیز دیگه نمیخوای
-ا فرهاد بذار خودم انتخاب کنم
-من انتخاب میکنم اگه بدت اومد نخرش
-باشه
من
رفتم سمت سایه ها یه سایه زرشکی انتخاب کردم به فراهد نگاه کردم با وسواس
داشت رنگارو نگاه میکرد زن فروشنده هم با تعجب نگاش میکرد خندم گرفته بود
رفتم سمتش
-چه کردی؟
-خانوم این شماررو بدین. غزاله ببین اینو دوست داری
-عالیه همون چیزیه که من میخوام
چند تا لاک دیگه هم انتخاب کردیم و فرهاد حساب کردو از مغازه اومدیم بیرون
-بریم مغازه داییم
-چرا؟
چون داییم جواهر فروشه تو اون لباس گردنم خیلی خالی بود یه گردنبندو گوشواره ی یاقوت میخوام
-اوووو چه دایی خوبی
در
حالی که گوشیمواز کیفم در میاوردم گفتم:فرهاد دیگه تو کارای زنونه دخالت
نکن خوشم نمیاد با این که سلیقت خوب بود ولی هر کسی باید کارای خودشو بکنه
-باشه فقط یه چیز دیگه کفش نمیخوای بگیری
-نه یه کفش مشکی دارم به درد همین لباس مسخوره تا حالا نپوشیدمش
زنگ زدم به داییم
-سلام عشقم خوبی؟
-سلام دخترم مرسی تو خوبی
-منم خوبم مشتری داری؟
-اره
-میگم چه لفظ قلم شدی خب مزاحم نمیشم فقط میخواستم بگم دارم میام اون جا البته تنها نیستم
-بله شنیدم مبارک باشه بیارش ببینم چه جور ادمیه
پشتمو به فرهاد کردم یه جوری که نشنوه
-دقیقا قصدم همینه میخوام توام نظر بدی فعلا
-خداحافظ
برگشتم سمت فرهاد تو چشماش عصبانیت بود
-چی شده
بهتر نیست با داییت رسمیتر حرف بزنی
-ببین
فرهاد فامیل ما یه سری ادمای عوضین فقط داییم خوبه و دخترای یکی از خاله
هام نمیذارم رابطمونو خراب کنی. داییم بعد از بابام حامیه منه بابام که به
لطف شما پرید پس فقط داییم میمونه
-مگه داییت چند سالشه
-58
-ببخشید من فکر کردم جوونه
-حتی
اگه جوونم بود حق نداشتی این طوری کنی در ضمن من تو زندگیم ادمای زیادی رو
ندارم و به هر کسی که از راه برسه پا نمیدم و کلی در باره ی اطرافیانم فکر
میکنم بعد تصمیم میگیرم همین پگاه یه سال باهاش مثه قاتل برخرد میکردم تا
فهمیدم بهترین دوست ممکن برای منه
فرهاد مثل یه بچه مظلوم گوش میداد وقتی حرفام تموم شد یه سر به نشانه ی تاکید تکون دادو راه افتاد
-فرهاد یادمون باشه واسه دایی شیرینی بگیریم
-باشه حتما
مطالب مشابه :
دانلود رمان شاه شطرنج از پگاه
دانلود رمان شاه شطرنج از پگاه - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان 145-رمان های
رمان در امتداد باران برای دانلود
رمان در امتداد باران برای دانلود های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید را
رمان انتقام خون مادرم 1
دانلود رمان لب هایش را به هم فشرد و با صدایی که رگه های خشم عوضی وحشی پگاه نیستم اگه یه
دانلود رمان زهر تاوان(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)
دانلود رمان و پرخواننده ترین رمان ها رو با فرمت های مختلف پگاه. قسمتی از این رمان
رمان لحظه ای با ونوس (قسمت نوزدهم)
دانلود آهنگ های پگاه رستا دانلود آهنگ های حسین رمان عطر نفس های تو (23 قسمت)
چتری برای پروانه های
دانلود رمان برای حمیرا سکوت کرد. و لب های پگاه به لبخندی مرموز شکفته شد.
دانلود بیش از صد رمان عاشقانه و کتاب های دیگر در یک پست
برچسب ها : دانلود رمان برای کامپیوتر . قسمت های قبلی این رمان فرشته های لعنت شده پگاه
رمان عشق به چه قیمت3
انواع رمان های شدن بعد از کلی تشکر رفتم تو اشپزخونه پگاه با دیدن من از دانلود آهنگ جدید|
برچسب :
دانلود رمان های پگاه