عشق و آتش 2

ساعت 8 شده بود ..صداي چرخ چرخا كه باهاش بارارو جابه جا مي كردن ..صداي مردا.. پسرا كه مي گفتن برو كنار بار داره مياد ....مغازه دارا ...مردم ...همه و همه دست تو دست هم مي داد كه من كارو راحتر انجام بدممخصوصا كه بعضي جاها انقدر ادما بهم فشرده مي شدن كه اگرم دستم بهشون مي خورد شكي نمي كردن ...تا ظهر جيب چند نفري رو زدم .....يه گوشه دنج پيدا كردم كه تو ديد نباشه ...اولين كيفو باز كردم ...نزديك 50 هزار تومن ...بعدي 10 تومن ..اوه چه بيچارهبعدي 30 تومن.....- بيا اين همه جون بكن ..دست بچرخون اخرشم اين .....خوب بد نبود .....كيفارو تو صندوق صدقات انداختم و از بازار زدم بيرون ....با خودم فكر كردم به يكي از محلهاي بالا ی شهر سر بزنم ..شايد اونجا بختم وا بشه ....اونقدر لارج بودن كه بدون دزدي اگه فقط دست جلوشون دراز مي كردي كمترين پولي كي مي دادن 10 تومن بود....فقط بدبختي این بود سر هر كوچه باجه نگهباني گذاشته بودن و نمي زاشتن هر كي بره تو ...از خير دزدي اونجا هم گذشتم ....تو راه برگشت از كنار مغازه هاي لوكس و گرون قيمت رد مي شدم و نيم نگاهي به اجناس تو مغازه مي كردم از كنار يه مغازه لباس مجلسي رد شدم ...وايستادم به يكي از لباسا نگاه كردم ...يكي از لباسا بدجور چشممو گرفته بود ....يعني قيمتش چنده ...فري هر چقدر باشه (خوب كه چي )....شايد بتونم بخرم (پولشو داري....)...نهپس غلط مي كني بهش فكر مي كني ...اره راست مي گي نيلايي تازه داشته باشم بايد كدوم قبرستوني تنم كنم ...افرين دختر خوب بلاخره اون مخ اكبندت راه افتاد..ولي جون تو نيلا...براي حال گيري تو هم شده مي خرمش كه انقدر حرفت مفت نزني ...وا ....والاچادرو كمي كشيدم بالا...و دوباره راه افتادم كه صداي ممتد بوق ماشيني نظرمو به خودش جلب كرد ....سر چرخوندم ....خواهر نبينم غريبي كني ...دوتا پسر سوسول با مزداي نقري رنگ داشتن كنارم با ماشين حركت مي كردن...چيزي نگفتم و به راهم ادامه دادمخواهر برسونيمتون....- ممنون برادر مي ترسم زحمتتون بشه تعارفي ميكني خواهر ...- نه برادر جان ...پس در خدمت باشيم خواهر ...- اوف برادر اينطور كه تو التماس مي كني ...هيلاري كيلينتونم كم مياره ....من كه جاي خود دارمخواهر شما خودت يه پا جنيفر لوپزيماشينو نگه داشتن ..بغل دستيش سريع از ماشين پياده شد و در عقبو برام باز كرد...- واي چه جنتلمن برادر ....خدا از جوني كمت نكنه ....انشالله هر شب خواب حورياي بهشتي رو ببينيخواب چرا خواهر ..الان داريم زنده اشو مي بينيم ....- مواظب باش پخش زنده است برادر..... مي ترسم شبكه برفكي بشه ...نه خواهر حالا حالا ها برفكي نميشه- از ما گفتن بود برادر ...من نشستم و اون درو بست دوتا شون به خيال اينكه بزم امشبشون جور شده ....ذوق مرگ شده بودن(اخه جوجه فكليا هنوز نفهميديد نبايد پا رو دم فري فرفري بذاريد ... دمت گرم نيلايي به خوب موردي اشاره كردي......... ..چاكر ابجي فري ....چادرو از سرم در اوردم .....خواهر چادر ي نيستي؟- نه برادر.... چادرو سر مي كنم تا اوني كه چشم بصيرت داره ..منو ببينه دم خواهر گرام گرم كه متوجه بصيرت چشماي ما شدن - قربون بصيرت چشماتون ....از ده هزار فرسنگي هم مي دونيد دست رو چي بذاريد ..پس چي فكر كردي خواهر ...اروم بدون جلب توجه دست بردم تو كيفم- فقط برادرا ...شما كه انقدر حرفه ای هستيد... تا حالا به مشكلي هم بر خورديد..؟.نه خواهر ما جايي نمي شينيم كه اب بره زيرمون- اه چه خوب برادر....حالا داريم كجا مي ريم ...منزل برادر ماني - برادر ماني ...ماشينم مال شماست ؟بله خواهر ....- برادرا مفت خوراي پاپا جوناشون هستن ديگه ؟بله خواهر - خدا حفظتون كنه ...دوتاشون خنديدن- كي بريم منزل شما برادرمنزل منم اگه بخواي فردا شب خواهر ....- عاليه .....چه شانسي اورم من برادر...دوتاشون بلند زدن زير خنده ....از خيابوناي خلوت كه رد مي شديم .... كار من اسونتر مي شد ...- راستي اسم شما چي بود برادر كوچيك و غلام شما برادر فرهاد ...برگشت كه ابراز اشنايي كنه و بهم دست بده توي يه حركت چاقو رو از كيفم در اوردم ...دستشو گرفتم و پيچوندمو گرفتمش پشت صندلي ... چاقو رو گذاشتم زير گردنش ....گردنشو حسابي بالا اوردم ماني - كثافت چيكاري مي كني ؟- زر زيادي بزني رگشو زدم ..نگه ندار برو ...نگه ندار ....كثافت مي گم نگه ندار...فرهاد قرمز و عرق كرده بود و زبونش بند امده بود...مانيم هول كرده بود...- برو تو اون كوچه.... كوچيكترین حركت ناجوري كني... چاقو زير دستم لغزیده... انوقته كه كار دست برادر فرهاد بدم ....- افرين همين طور برو ....اونجا نگه دار......اروم يه گوشه پارك كرد ..كيفمو طرفش پرت كردم ..- هر دوتاتون هر چي داريد خالي كنيد تو كيف ...دست بجنبونيد.....د....يالا ...جيباي دوستم خالي كن ...ساعتاتون ......ماني با لرزش تمام داشبوردو خالي كرد ...موقع خالی کردن جیبای فرهاد خواست مثلا به طرفم حمله كنه ..که سريع خودمو كشیدم عقب و با چاقو رو ساعد دست فرهاد كشيدم كه كمي زخمي شد و دوباره گذاشتم زير گلوش ..فرهاد- عوضي چيكار مي كني نمي بيني مي تونه منو بکشه ..سرش داد زدم....بايد بكشمش كه ادم شي ..-.زنجير طلاتو در بيار .....داره رو گردنت زيادي مي كني ....كيفو بده من ...بند كيفو انداختم رو دوشم ...خوب تو ...من ؟- اره برادر ماني.... شلوارتو در بيار ..چي؟ - مي گم اون گوني رو در بيار ...اخه- نكنه مي خواي اينبار دست توروخط خطي كنم ...همونطور پشت فرمون شلوارشو در اورد ...- براي برادر فرهادم در بيار ....فرهاد- هر چي مي خواستي گرفتي چيكار به شلورامون داري ..؟- خوشگلن مي خوامشون ....حالا درش مياري يا به زور درشون بيارم ....حالا پيرهناتون ...ايناروم؟- اره درشون بياريد ....لباساشونو گرفتم و انداختم كف ماشين زير پاهام ...دوتا شون يه ركابي و شورت فقط براشون مونده بود...-برادر ماني پياده شو..اينجا تو این سرما؟ ..گردن فرهادو بيشتر فشار دادم ....و چاقو رو بیشتر زیر گلوش بردم -پياده مي شي يا جرش بدم ...پياده شد ...همونطور چاقو زير گردن فرهاد رفتم پشت فرمون نشستم ....برادر ماني برو پشت اون در خت ....ماني عقب عقب رفت ...رو به فرهاد ....برادر درو باز كن كامل ...باز كرد ماشينو با يه دست رو شن كردم ..دنده رو گذاشتم رو يك ....پامو رو پدال گاز گذاشتم-انور نگاه كن...يه پاتم بذار بيرون .با تردید پای راستشو گذاشت بیرون - .ا ماشالله....... حالا اون پشت دنبه اتم بذار لبه صندلي ....لبه تر..اهان گذاشت ...با پاي راستم محكم كوبيدم بهش كه پرت شد بيرون ......قبل از اينكه به خودشون بيان پامو گذاشتم رو گاز و با سرعت ازشون دور شدم ..به سر كوچه رسيدم .... برگشتم عقبو نگاه كردم ....ماني رفته بود به داد فرهاد برسه - تا شما باشيد دختر بلند نكنيد ...عوضياي بي شرف....دوباره حركت كردم ...چندتا كوچه بالاتر از ماشين پياده شدم و همونطور وسط خيابون ماشينو ول كردم ....با سرعت خودمو تو كوچه پس كوچه ها گم كردم ....انقدر دويده بودم كه نفسم بالا نمي يومد....جلوي يه خونه رو پله نشستم ...كيفمو باز كردم ..لاش خورا ببين روز ي چقدر پول خرج مي كنن....نزديك 3 تومن ميشد....سرمو گذاشتم رو دستم ...كه يهو در باز شد ..دومتر پريدم رو هوا يه زن بود...چرا اينجا نشستي ...؟لبام خشك شده بود. - ميشه به من يه ليوان اب بديد...يه جور نگام كرد كه يعني نه- خواهش مي كنم خانوم خيلي تشنه امه ...با اكراه ....بيا اينجا شير اب هست مي خواي از اينجا بخور...ای خدا اينجا براي دادن يه ليوان ابم خساست به خرج مي دن ...سر شلنگ از كف حياط برداشتم... شيرابو باز كردم دهنمو گرفتم جلوي شلنگ ...فكر كنم يه دو پارچي اب خوردم ...شير ابو بستم ...با دسته مانتوم لبمو خشك كردم ...- دستتون درد نكنه...به لباسام نگاه كرد ....كارگري ؟- من؟اره اگه كارگري پول خوبي مي دم امروز برگاي حياطو جمع كني ...- خانوم شما از روي لباس ادما تشخيص مي ديد كه چيكارن ؟نه چطور؟- پس براي همينه كه به يه پزشك مملكت توهين مي كني ؟ با پوزخند... تو پزشكي ؟-نه عمه ات پزشكهدرست حرف بزن -تو درست حرف زدي كه من بزنم ....فكر مي كني كه خيلي هنر مي كني .. پول شوهر بدبختو خرج مي كني ....گمشو برو بيرون ....من ليسانس دارم ..- اره ليسانس ولگردي و قرطي بازي ...برو گمشو بيرون تا به پليس زنگ نزدم ...- بابا جوش نيار ....يه چين به چيناي زير چشمات اضافه مي شه پيرزن ...انوقته كه باز شوهر بدبختت مجبور پول زيباييتو بده من پيرزنم ؟خواست داد بزنه كه از خونه زدم بيرون .....صداي جيغ جيغ كردنش داشت ميومد....با خنده و دو از اون خونه دور شدم به يه اژانس رسيدم -اقا من مي خوام برم محله ي..........مرد با تعجب نگاهم كرد..- چيه اقا ....مگه گفتم بريم مريخعصباني شد..ما اونورا نمي ريم ...- شما اژانسيا هم سهميه بندي منطقه ای شديد...؟خانوم برو مزاحم نشو-مزاحم چيه اقا ...من ماشين مي خوام ...ما ماشين نداريم ..-اينجا كه دوتا ماشينه مي گم نداريم-اي تف به ذاتت بياد دروغگو ....چي گفتي ...؟-هيچي گفتم بشين ته خوري اين جماعتو كن لياقتت تو همين حده ...مثل اينكه دنبال دردسر مي گردي ...-ماشين خواستن دردسره ...جوابمو نداد...ماشين نداري ديگه ؟برو گدا ....عصباني شدم محكم با پا كوبيدم به ماشين ..كه صداي دزد گيرش در امد..- گدا جدو ابادته ...تا برسم خونه پدرم در امد..غروب شده بود ...كليدو انداختم رو در .....تعجب كردم صداي بچه ها نمي يومد ...پا تو حياط گذاشتم ...طاهره و فائزه ارومو سر به زير رو تخت چوبي نشسته بودن ..خوب دقيق شدم ديدم گريه كردن ...به طرفشون رفتم ...چي شده...؟ای ای ارومتر ......-تو؟.............تو توي خونه ي من چيكار مي کنی؟ ..خونه ی تو؟به دورو برش نگاه كرد..فكر نمي كنم اينجا خونه ی تو باشه ...از كي تا حالا مستاجر جماعت صاحب خونه هم می شن ...- حالا هر چي.... الان كه دارم پولشو مي دم ...با اجازه كي وارد خونه شدي ..با اجازه داداش جون بي غيرتت...- گمشو برو بيرون ...چاقومو در اوردم ...كه يكي از نوچه هاش دستمو گرفت ....و چنان دستمو فشار داد كه چاقو از دستم افتاد..و دستمو از پشت محکم گرفت - اخ ..چي مي خواي از جونم رضا موشينه خوبه مثل اون نامرد نيستي فري ...به طرف بچه ها رفت پاي راستشو گذاشت روي تخت و ارنجشو بهش تكيه داد...صورتشو به طرفم گرفت ...در حالي كه موهاي فائزه رو نوازش مي كرداین زندگيه كه تو داري فري؟ ...تو الان مي تونستي بهترين خونه رو داشته باشي ...حتي يه پرايد مي تونست زير پاهات باشه ...- خفه شو ..به طرفم امد دستشو گذاشت زير چونم ....و به چشام زل شد...فقط اگه زبونت انقدر تند نبود خواستني تر بودي فري ...با قدرت تمام اب دهنمو تف کردم رو صورتش...چشمشو با نفرت بست و دستشو بلند كرد كه بكوبه تو صورتم.... و لي رو هوا نگهش داشت ... و با همون دست صورتش پاك كرد...با همه ای این كارا نمي دونم چرا هنوزم برام خيلي عزيزي فري ...مكثي كرد ...خوب درباره این مسئله هم ميشه بعدا حرف زد ....كه تو شرايط بهتري باشيم ...برادرت مي گفت بدهيشو بيام از تو بگيرم ...- هه من ؟....اون گند بالا اوردم من پولشو بدم ....اگه تو به خواسته دل من تن بدي كه همه خوشبخت مي شن ...- اخه پير كفتار تو چي داري كه دلم داشته باشي (فري عفت كلام داشته باش...نيلا جون جدت الان سر به سرم نذار كه تو هم بي نصيب نمي شي از حرفام )مي دوني داداش جونت الان كجاست ...؟-اره كجاست؟-سر قبر تو اره درست حدس زدي فقط يادت رفت بگي سر قبريه كه من گورشو كندم ....تا اخر هفته پول منو جور كرديد كه هيچ ..وگرنه داداش جونت مي خوابه اونجا و تو هم هر پنجشنبه مي ري سر قبرش..-ممنون اگه این كارو کنی...یه جماعت رو از دستش راحت مي کنی .....فري فكر مي کنی من با تو شوخي دارم رضا- گوش كن دو راه برات مي زارم ...البته اگه عاقل باشي راه دوم انتخاب مي کنی كه بدون دردسره..... اگرم كله خر باشي راه اولو ...به جمشيد یه راه درست بي دردسر براي بدست اوردن پول نشون دادم ...اما از اونجايي كه تو عرضه اش شك دارم ..تو هم بايد تو كار باشي ..به هر حال يه محله است يه فري فرفره ....رضا- این كار با بقيه كارا فرق مي كنه ..سيگاري رو از جيبش در اورد گذاشت رو لبش ....يكي از نوچه هاش با فندك سيگارشو براش روشن كرد...يه پك گرفت و دودشو داد بيرون ...رضا- پول زيادي توشه.... انقدر كه حتي تهش براي تو هم مي مونه ..البته به شرطي كه درست و حسابي انجامش بدي ...- اگه نخوام انجامش بدم چي ؟به طرف فائزه رفت...با پشت دست گونه اشو نوازش كرد كوچولو چند سالته ...؟فائزه با ترس...4 سالرضا- فري فري مي گه 4 سال..فقط 4 سالشه ..تو كه دلت نمي خواد فقط تو عمرش 4تا بهارو ديده باشه ...از تهديدش عصباني شدم ....خواستم به طرفش حمله كنم که اكبر محكم از پشت دستمو فشار داد ...رضا- فري عزيزم من ادم بي رحمي نيستم ...ببين تازه فقط يكيشونو انتخاب كردم نه دوتاشونو ...زبونم بند امده بود ....رضا- حالا چي مي گي ؟- من بايد چيكار كنم ...؟رضا- افرین حالا شدي همون فري خودم...يه پك ديگه به سيگارش زد ..رضا- تا حالا رفتي اون بالا بالا هاي تهرون ...اونجاها كه از ما بهترون توش چرخ مي زننو از صبح تا شب به امثال ما مي خندن ديدي چه خونه هايي اونجاست ...ادم حسرت يه روز رفتن و گردش توشونو داره...بهش نگاه كردم..خودتم مي دوني خيلياشون لياقت اون خونه ها و ماشينا رو با اون همه پولو ندارن ...منم گفتم چه بهتر که ما حقمونو از این جماعت بگيريم ...اينطوري هم حقمونو مي گيريم ....هم من به حق و حقوقم مي رسم ...تازه يه درس عبرت هم مي گيرن ...من این افتخارو بهت مي دم ....كه تو حق این جماعتو ازشون بگيري ..فقط پوزخند زدم ...خوب اگه این راه قبول کنی می رسیم به مرحله نقشه و تقسيم وظايف ...و اما راه دوم ...رضا موشي به دوتا نوچه اش نگاه كردرضا- دستشو ول كن ...هي عبدي اون دوتا بچه رو ببر بيرون تو هم مي توني بري بيرون اكبر ...اكبر مچ دستمو ول كرد انقدر درد مي كرد كه مچ دستمو با دست ديگم گرفتم و شروع كردم به ماليدن مچم ....رضا شروع كرد به راه رفتن ...بهم نزديك شد ..مچ دست راستم تو دست چپم بود و سرم پايين ...دورم چرخيد ... و امد رو به روم وايستاد...رضا- راه دوم خيلي بهتره ...چون هم عزيز تر مي شي ..هم اينكه همه قرض و قوله جمشيد تموم ميشه...رضا- خودتم مي دوني من نمي خوام به زور اينكارو كنم ...در عجبم تو بين اين همه دختر ....تو این بيغوله ها .........چرا فقط مهر تو به دلم نشسته ...با خشم به چشاش نگاه كردم ..لبخند مسخره اي زد ...همونطور كه گفتم دل نمي خواد به زور متوسل بشم.... هرچند كه بشم چاره جز قبول كردنش نداري ..صورتشو به صورتم نزديك كرد ..بوي سيگارش داشت خفم مي كرد ....اما دلم نمي خواد هر شب به زور با خودم ببرمت تو اتاق خواب ........و خودمو از بوسه هاي اتيشيت محروم كنم ...دستمو با خشم به طرف صورتش پرت كردم چيزي نمونده كه كف دستم بخوابه تو دهنش كه با دست محكم مچ دستمو گرفت ...فري اخرين بارت باشه...چنين جسارتي به من مي كني ...... چون رضا هميشه اروم نيست.....تا فردا بهت وقت مي دم ..اگه راه اولو انتخاب كردي بيا تا نقشه رو بهت بگم ...و اما اگه راه دومو انتخاب كردي ..لبخند ي زد ....مچمو رو رها كرد و چند قدم عقب رفت ..... دستاشو از هم باز كرد ..اگه راه دومو انتخاب كني رضا با اغوش باز مي پذيرت ...-برو بيرون ....رضا- يادت باشه تا فردا ..فكر فرار هم تو سرت نباشه ...با دوتا بچه دست و پا گير هيچ كاري نمي توني بكني ..در ثاني به فكر 4 بهار عمرشم باش...با گفتن این حرف از حياط خارج شد ...طولي نكشيد كه فائزه و طاهره بدو بدو امدن تو حيا ط و پريدن تو بغلم ...- اذييتون كرد...با حركت سر نه...سر دوتاشون گذاشم رو سينه ام ....جمشيد جمشيد ...خدا ازت نگذره ...و اروم شروع كردم به ريخن اشك.....شب موقعه خواب در حالي كه روي فائزه و طاهرو رو مي كشيدم ....نفس عميقي كشيدميه دزديه ديگه .........سرمو گذاشتم رو بالشت و به چهره معصوم دوتاشون نگاه كردم با دست گونه فائزه رو نوازش كرد م ....نمي زارم كسي بهتون اسيب برسونه........... فري نمي زاره ...برگشتم و طاق باز انقدر به سقف خيره شدم ....تا كه چشمام سنگين شد و به خواب رفتم محله رضا موشي نسبت به محله ای كه توش مي نشستيم عيوني تر بود....يا حداقلش این بود كه همش توش ادم بدبخت نمي ديدم ...تصميمو گرفته بودم ....تنها راه براي من راه اول بود..يعني دزدي.....اگه فائزه و طاهره دست و پاگيرم نبودن هيچ وقت تن به این كار نمي دادم...فقط مي دونستم رضا هر كاري كه بخواد مي كنه...اگه ما رو نكشه .....بلايي سرمن و بچه ها مياره كه يادمون بره اصلا كي بوديم....چنان اسممونو از كره خاكي پاك مي كرد ....كه انگار از اولم وجود نداشتيم .مي دونستم تا الان بهش خبر دادن كه من دارم ميام ...از 10 نفر ادم تو كوچه 6 نفر از ادماش بودن.....قيل از نزديك شدن به خونه اش سركوچه وايستادم ..خوب اطرافو نگاه كردم كه كسي نباشه ..مانتومو زدم بالا چاقو ضامن دارمو يه بار امتحان كردم و با احتياد گذاشتم بين شلوارو كمرم و مطمئن شدم كه جاش محكمه ..زود مانتومو دادم پايين ...رو زمين زانو زدم پاچه شلوارودادم بالا يه چاقوي ديگه هم تو جورابم ....شوك الكتريكي هم تو كيفم گذاشتم تا اگه گشتن و پيداش كردن .... مطمئن بشن چيز ديگه ای ندارم ...به طرف خونه راه افتادم ..سر ظهر بود...هوا سر بود ..ولي افتاب خودنمايشو مي كرد ..زنگو فشار دادم .....بعد از چند دقيقه ای در باز شد...اكبر با اون هيكل پخمش جلوم ظاهر شد ...اقا خيلي .وقته منتظره ...پامو گذاشتم تو -بكش كنار ...از جلوم رفت كنار ...حياط بزرگي بود .......ولي اصلا شبيه خونه نبود.... گوشه كنارش پر بود از كارتناي باز و بسته ....تو حوض وسط خونه كه خالي از اب بود ...يه عالمه جعبه رو هم چيده شده بود ...و روشونو با مشباي بزرگ كشيده بودن .....دور تا دور خونه اتاق بود ..بيشترشون خالي بود يا توشون كارتون بود....وسط حياط وايستادم اكبر از كنارم رد شد ...وايستاد تا برم اقا رو صدا كنم ...-اره برو اقاتو صدا كنه ....نه اينكه زاييدتت هي اقا اقا مي كني ...برگشت كه يه مشت حوالم كنه ...رضا- هي اكبر باز هار شدي ....اخرين بارت باش با مهمون من اينطوري رفتار مي كني اكبر دندوناشو بهم فشرد..- شنيدي كه اقات چي گفت... چخه ...رضا بالاي پله ها وايستاده بود ...رضا- مي گفتي گاوي ..گوسفندي برات مي زديم زمين ...- ممنون همين كه غيرت داداش بي غيرتمو زدي زمين براي هفت پشتمون بسه ...رضا فري بازم كه با نيش حرف مي زنياخه نافمونو با نيش عقرب بريدن ...براي همين زيادي با نيش حرف مي زنم ...با دست اشاره كرد كه برم توي يكي از اتاقايي كه داشت نشونم مي داد...به بالاي پله ها رسيدم ..دستشو به طرف دراز كرد...- از من گفتن.... هميشه مرد باشو به يه مرد دست بده ....رضا- خوب منم دارم همين كارو مي كنم ...- پس لازم شد حتما بري پيش يه چشم پزشك....وارد اتاق شدم اونم پشت سرم ..يه ميز بزرگ كهنه كه روش پر بود از هر اتشغالي ....چندتا مبل دربو داغونم نزديك ميز ...-انقدر خرج مي كني لااقل نوچه هاتو بفرست دوره خونه داري ببينن كه حال و روزت این نباشه ..رضا- اگه فري قدم رنجه كنه و پا رو چشم ما بذارن ديگه چرا نوچه هامو بفرستم - ببين من وقت ندارم ......امدم بهت بگم باشه قبول مي كنم ...رضا- يعني حاضري كه بامن....- تو رياضيت از اولم هميشه ضعيف بوده ....براي همين هيچ وقت پيشرفت نكردي ..روي يكي از مبلا نشستم ..پامو انداختم روي اون يكي پام ....و به قب تكيه دادم ....-اول يك بعد دو ...مي خواستم بگم راه اولتو قبول مي كنم ....دستاشو بهم قلاب كرد ..... سرشو تكون داد و به عقب تكيه داد...رضا- مي دونستم عقل نداري...- برنامه ات چيه ؟رضا با صداي بلند ..... اكبر ...اكبر ...اكبر بله اقا ....رضا- برو اون خمار قمه كشو بيار ...اكبر داشت از در خارج مي شد ...- اكبر جون سر راهتم يه دست چايي بريز ...خواست دهن باز كنرضا- اكبر چايي هم بيار ...با خنده به رضا موشي نگاه كردم ......اصلا ظرافت زنانه نداره ....رضا- مطمئني نمي خواي بيشتر از این فكر كني ؟ ...-اره چون اگه بيشتر فكر كنم ..به احتمال زياد قيد این يكي كارو هم مي زنم ....رضا پاكت سيگارشو در اورد.... ازش يه سيگار برداشت ...بعد پاكتو به طرفم تعارف كرد ...فقط سرمو تكون دادم...جمشيد با قيافه خمار و دربو داغون جلوي در ظاهر شد ...سرمو با تاسف براش تكون دادم ...- كي از رو زمين محو ميشي كه من يه نفس راحت بكشم ...جمشيد- این عوضي اينجا چيكار مي كنه؟رضا- خفه جمشيد ....جمشيد با يه سيگار تو دست وارد اتاق شد ..... كنار در نشست و به ديوار تكيه داد...-چيكارش كردي ؟رضا دستاشو از هم باز كرد ...من ؟هيچي ..........خودش زياده روي كرده ...-اره تو هيچ وقت كاري نمي كني ....جمشيد هي سيگار مي زاشت تو دهنشو و دودشو مي داد بيرون و با چشماي بي رمقش بهم خيره ميشد ...-مي خواي با این نعشه برات كار كنم ...؟جمشيد يهو از زمين بلند شد ..پدرسگ من نعشه ام ... به طرفم حمله كرد ..... رضا پاشو انداخت جلوي پاش كه باعث شد محكم بخوره زمين ...همونطور كه رو زمين افتاده بود رضا موهاشو تو چنگش گرفت...و گوش جمشيدو به لباش نزديك كرد....رضا- اگه به خاطر گند كاريات نبود اينم اينجا نبود......پس خفه شو تا خفه ات نكردم ....و محكم سرشو به طرف زمين هول داد...در حالي كه دوباره رو مبل مي نشست ....براي همين گفتم بايد خودت كارو تموم كني ..اينم(جمشيد) فقط كاراي جزئي رو مي كنه ...- دقيق بگو چيكار بايد بكنم ...؟مورد تو زعفرانيه يه شركت بزرگ داره ...خونه اشم بچه ها پيدا كردن ...پولش از پارو بالا مي ره.... طوري كه تا 7 پشتشم بدون هيچ دردسري مي تونن از پولاش خرج كنن و خم به ابرو نيارن ...تازگيا متوجه شدم نامزدم كرده ....قراره نامزدشو گروگان بگيريم و بابتش پول بگيريم ...تو همين حين اكبر با سيني چايي امد تو و گذاشتش رو ميز ....رضا مبلو بيشتر كشيد جلو و به من نزديكتر شد ....يه چايي براي خودش برداشت يه دونه رو هم داد دست من ....رضا- تو بايد نامزدشو گروگان بگيري ....و از طرف بخواي كه پولو جور كنه بدون اينكه اسم منو بياري .........كار بايد طوري انجام بشه كه انگار تو و جمشيد دست به این كار زديد....- جمشيد كه كاري نمي تونه بكنهرضا- درسته ولي تو دختري ...شايد حرف يه دخترو تو وهله اول نخونن...خم شدم و چايي رو گذاشتم رو ميز...- قرارم نيست كه بفهمن من دخترمرضا- يعني چي ؟-يعني اينكه تيپمو عوض مي كنم و خودمو مثل پسرا مي كنم ....فقط از كجا بدونم سرمون كلاه نمي زاري ....؟رضا- نصف سفته ها رو قبل از شروع كار جلوي چشات پاره مي كنم ...بقيه رو هم بعد از پايان كار ..رضا- مبلغ بايد چقدر باشه ...؟خاكستر سر سيگارشو تو جا سيگاري تكون داد...رضا- 2ميليارد ...-طرف انقدر پولداره؟ ..رضا- بيشتر از اينا پول داره ولي براي ما كافيه 
- اما جمشيد انقدر به تو بدهكار نيست ...رضا- اره بقيه اش بين من و تو تقسيم ميشه ...هر چي هم بخواي بچه ها برات فراهم مي كنن تا مشكلي نداشته باشي...- امديم طرف پول بده نبود؟رضا- نامزدشو بيشتر از این حرفا دوست داره ...- دختر رو كجا نگه مي داريم؟رضا- تو كار گرو گانگيري و انجام بده ...جاي نگهداريش با من ..خوبه؟...- كار بايد از كي شروع بشه ...؟رضا- هر چه زودتر بهتره ....رو اين جماعت نميشه حساب باز كرد ..هر روز يه اب و هوا مي خوره به سرشون .....الان ديدي تهرونن ...فردا يهو رفتن شمال ...يه بارگي ديدي رفتن اون ور اب ...- بعد از اينكه دخترو رو تحويلت داديم چي ميشه..؟رضا- كارتو تازه شروع ميشه...شانسمون اينكه خانواده دختره براي چندماهي رفتن سفر.... تا تحويل پول بايد پيش طرف باشي كه پاي پليس وسط كشيده نشده...- چي؟از جام بلند شدم ..-اينكار مي دوني يعني چي ؟.......يعني با سر رفتن تو دهن شير .....رضا- اروم باش فري ....تو رو كه به حال خودت ول نمي كنيم ...براش چندتا افه هم ميايم كه دست از پا خطا نكنه...- اره اونم ترسيد و منو به حال خودم گذاشت...رضا- از چي مي ترسي فري ...اون تنها زندگي مي كنه ..نامزدشم كه پيش ماست ....- حالا مي خواي چطور زهرشو بتركوني ....؟رضا- چندتا از انگشتاي نامزد عزيزشو براش مي فرستيم ...چطوره؟- نه.... انگار تو تا منو تا اخر عمر نندازي زندون ول كن نيستيرضا- خوب مي گي چيكار كنيم؟.... با این كار انقدر مي ترسه كه ديگه جرات نمي كنه از كنار كلانتري هم رد بشه ..- نمي دونم.......... ولي ادم ازاري رو من نيستم ....سيگارشو تو جا سيگاري له كرد...رضا- خوب چون فري نمي خواد خون از دماغ هيچيكي بچكه...يه كار ديگه مي كنم كه فقط بترسه خوبه ....-مثلا چي؟رضا- تو به بقيه اش كاري نداشته باش ....كار بايد توي يه هفته ای تموم بشه ....زودتر م تموم شد...... چه بهتر....سرجام نشستم ..دستامو تو هم مشت كردم و به سمت پايين خم شدم ...نامرد مي دونسته مي خواد چيكار كنه كه مي گفت راه اول سخته....ترس تو تمام وجودم براي اولين بار زبونه كشيد....رضا- چي شد فري؟ ...به نظرت سخت مياد.؟...هنوز دير نشده مي توني به راه دومم فكر كني ....جمشيد سريع به من نگاه كرد ...به جمشيد نگاه كردم و دوباره سرمو انداختم پايين ....جمشيد- عفريته چرا قبول نمي كني؟ ....فكر مي كني خيلي مالي كه داري طاقچه بالا مي زاري به جمشيد چشم غره رفتم ... ...رضا با خنده يه سيگار ديگه روشن كرد ....رضا- يا حالا جواب بده....... يا اينكه....از جام بلند شدم ..دوتاشون بهم خيره شدن....- كارو از فردا شروع مي كنيم ....فقط بايد قول بدي به كسي اسيبي نمي رسه ...رضا فقط سرشون تكون داد...رضا- بچه ها ساعتاي رفت و امدشو به شركت دارن ..معمولا صبحا با نامزدش تا شركت مي ره ....ولي بعد از ظهرا هميشه تنها بر مي گرده... هر كاري مي كني بايد صبح باشه...رضا- جمشيد تو بايد با ماشين اماده باشي تا وقتي كه فري دختررو بهت تحويل ميده با دارو بيهوش كني و يه راست بياري جايي كه من ادرس مي دم ........رضا روشو به طرفم بر گردوند ...مي دوني كه بايد چيكار كني ؟- اره نگرمن نباش... كارمو بلدم .....قفط قبل از رفتن ميام كه نصف سفته ها رو پاره كني ..رضا- باشه من سر قولم هستم ...بلند شدم كه برم رضا- فريفقط سرمو چرخوندم طرفش رضا- حتي ديگه نمي خواي يكم ديگه در مورد .....- ما حرفامونو زديم.... این جنازه رو (جمشيد )هم تا فردا رو به راه كن ....كه فردا هي ريپ نزنه ***************تمام بعداز ظهر رو بچه ها رو بردم بيرون و حسابي گردوندمشون و كلي براشون لباس و اسباب بازي گرفتم ....براي خودمم دو دست لباس مردونه گرفتم ........تو راه برگشت به خونه..دست دوتاشونو گرفته بودم و اروم و پياده با هم راه مي رفتيم - بچه ها تا يه مدت بايد بريد پيش اقدسفائزه- چرا ابجي فري ؟-چون ابجي فري مي خواد بره يه عالمه پول بيارهطاهره- خيلي طول مي كشه كه بياي-نميدونم شايد طاهره - از كي بايد بريم..؟- از امشب .... تا وقتي هم دنبالتون نيومدم با هيچ كس ديگه ای جايي نمي ريد ....حتي تو كوچه هم نيايد....فقط هر كي اسم رمزو گفت باهاش مي ريد ...فهميديد...سرشونو تكون دادن...- فائزه زنم مي شي...فائزه- من كه هنوز بچه ام ...خنديدم رو به طاهره ..شما چي عروسك خوشگله طاهره- منم بايد از مامانم اجازه بگيرم ...-این حرفا رو هم حتي جلوي اقدس نگيد ا*********- مي خوام يه چند شبي مراقبشون باشي به هيچ كسم نگو پيش توان ...بهشون گفتم از خونه هم بيرون نيان ...دست تو جيبم كردم ...بيا بگيرش...اقدس - فري احيتاجي نيست ..مثل بچه هاي خودمـ ....-تو اره... ولي مصي شايد گير بده... نمي خوام اذيت بشي ...اينو بهش بده بقيه اشم براي خودت ..يكمم براي خرجي بچه ها ...بچه هاي ارومين ...سرشون به كار خودشون گرمه..- اقدس تا خودم نيومدم دنبالشون.... دستشونو تو دست هيچ احدي نمي زاري اقدس- باشه خيالت راحت....حالا مگه كجا مي خواي بري ؟-ندوني راحتري ...اقدس- باشه ...خوابم نمي برد...كارم درست مثل رفتن به جنگ بدون اسلحه بود ...دم دماي صبح بلند شدم ...به موهاي بلندم تو اينه نگاه كردم ...قيچي رو برداشتم دلم نمي يومد ....اگه كلاه بذارم كسي كه نمي فهمه اگه فهميد چي ؟نه بابا حساس نشو ..نمي فهمه ..قيچي رو گذاشتم كنار .......به ساعت نگاه كردم 4 صبح بود باندارو برداشتمو و محكم دور سينه هام بستم ..شايد كارم طول مي كشيد.... نمي شد ريسك كرد ...بعد از پوشيدن لباسام .... شده بودم پسري با شماره كمر 36 ...باز به موهام نگاه كردم ...بزنم راحترم شايد يه هفته اي كار طو ل كشيد قيچي رو برداشتم و خواستم موهامو بزنم كه صداي زنگ خونه در امد ...رفتم درو باز كردم ...عبدي بود...اقا گفت :بيام دنبالت - الان ميام ...كلاه مي زارم ..ديگه وقت زدنشونو ندارم .....دعايي كه موقعه مردن بابام از گردنش باز كردمو انداختم دور گردنم ...و گرفتم تو مشتم ....- همين يه بار ...چشممو بستمو باز كردم و به سرعت ا ز خونه زدم بيرون وقتي رسيدم به محل قرار..جمشيد و رضا و اكبر توي يه ماشين ديگه بودن ..پياده شدم ور فتم تو ماشين اونا...رضا- چقدر عوض شدي فري ....جوابشو ندادم ..رضا- بيا بگيريش...._خشابش خاليه ....رضا- اگه بخواي پرش مي كنم ...-نه همين خوبه ...رضا- بهت نمياد ترسو باشي-ترسو نيستم .......نمي خوام باعث كشتن كسي بشم ...رضا- ساعت الان 6.... تا يك ساعت و نيم ديگه از اينجا رد مي شه ...جمشيد ادرسو كه داري ...؟جمشيد سرشو تكون داد..رضا- بيا فري این موبايلم همرات باشه ....هر كاري داشتي به جمشيد بزنگ اون بهم مي گه ...اگرم گير افتادي اسم منو نمياري ..مي فهمي كه -اره ..........سفته ها ؟دست كرد تو جيبش ....اينم سفته ها و جلوي چشمام پاره اشون كرد .... شيشه رو داد پايين و ريختشون بيرون تا نزديك ساعت 7و نيم تو ماشين نشسته بوديم ..رضا- حالا وقتشه بريد پايين ...تپانچه رو گذاشتم بين كمر و شلوارم و روشو با كاپشنم گرفتم ...خيابون خلوت بود.......رضا و نوچه هاش رفتن خيلي پايين تر و منتظر شدن ...جمشيد هم تو ماشين پشت فرمون نشست ...هوا خيلي سر د بود.....تو جام كمي درجا زدم ......شماره ماشين و مدلشو مي دونستم ....پشت يه درخت قايم شده بودم ...تا به محض ديدنش دست به كارشم ..از دور يه ماشينو ديدم كه داشت به سمتم مي يو مد ..به جمشيد نگاه كردم ..بهم اشاره كرد كه همينه ....سرعت ماشين زياد نبود ...بطري خونو از فرق سرم ريختم رو صورتم و پرتش كردم دور از جوي اب پريدم.... و كمي به خودم حالت دو دادم ...ماشين به دست انداز رسيد ..سرعتش كم شد....و منم توي يه حركت خودمو پرت كردم رو كاپوت ماشين ..كه ماشين به شدت ترمز كرد كمي عجله كرده بودم ..چنان پرت شدم كه احساس كردم تمام روده هام امد تو دهنم....با وجود درد به بازي كردن نقش خودم ادامه دادم ..مرد از ماشين پياده شد ودويد به سمتم..حالا بالاي سرم بود -اخ اخ ....مگه كوري ...بد بخت شدم ...داغونم كردي ...ننه امو به عذام نشوندي مرد با دلهره - تو از كجا پيدات شد...دختر- چي شده مهردادمهرداد- برو تو ماشين ...اقا حالت خوبه؟-حالم خوبه؟خونو نمي بيني... تيكه تيكه ام كردي ......نمي تونم تكون بخورم ..واي خدا كمرم ...واييييييييييييييي ننه.... ننه به دادم برس..... ننه فريت مرد مهرداد- مي توني پاشي ...؟دختر- مهرداد مهرداد- با داد مگه با تو نيستم برو تو ....اقا ؟يه دفعه خودمو زدم به تشنج ...مهرداد- اقا.... اقا محكم منو نگه داشت ...چند نفر از عابرا براي كمك امدناقا حواست كجاست ؟.....بنده خدارو زدي اش لاشش كردي..مهرداد- من نمي دونم از كجا سبز شد...زود ببرش يه بيمارستاني ..جايي ...اينطوري تلف ميشه ...توي يه حركت منو كشيد تو بغلش... لرزشمو كم كرده بودم... چنان منو تو بغلش كشيد ..كه .ته دلم خالي شد ....دست راستم اويزون بود دختر- مهردادمهرداد- مهردادو مرض... در عقبو باز كن ....دختر- مهرداد با من اينطوري حرف نزنمهرداد- الان وقت كلاس تربيتي نيست هي مي خواست منو بذاره صندلي عقب... ولي این خانوم از دماغ فيل افتاده مگه مي زاشت هي يه زري مي زد و این بدبخت هي بر مي گشتو جوابشو مي داد اوففف چه ادكلي هم زده ناكس ....نخورده مست كردم ...(فري ..فري....درد..درد..نيلا)بلاخره منو گذاشت رو صندلي ...مهرداد- صدامو مي شنوي اقا به سرعت دويد و پشت فرمون نشست مهرداد- بيا اينم از اول صبح مادختر- كجا مي ري؟مهرداد- بيمارستان دختر- پس دانشگاه من چي ميشه؟مهرداد- دانشگاه تو واجبه تره يا جون این...دختر- مهردادمهرداد- چيه هي مهرداد مهرداد مي كني ....خانوم مي ميرن يه روز به دانشگاهشون نرسن ....زير چشمي به دوتاشون نگاه مي كردم ..دختر- يعني يه ادم بي ارزش ..از من مهمتره مهرداد- ازيتا دختر- امروز چت شده ؟...تو هيچ وقت با من اينطوري حرف نمي زدي...مهرداد- براي اينكه نمي شناختمت..در ثاني من هميشه همين طور بودم ..............تو اصلا براي جون ادما ارزشم قائلي ....دختر به حالت قهر روشو كرد طرف پنجره و به بيرون نگاه كرد ...چندبار مرد برگشت و منو صدا كرد ...چند بارم تكونم داد....خوب شد باندارو بستم وگرنه سه سوته لو رفته بودم دختر- اصلا تقصير منه ..بهت محبت مي كنم كه مي زارم صبحا بياي دنبالم ...مهرداد- اوه واقعا ممنون ..يادم باشه توي يه فرصت مناسب ازت تقدير كنم دختر- مهرداد چه مرگته ...مهرداد- من چه مرگمه؟ يا تو چه مرگته ...دختر- تو مي خواي اونورم رفتي از اينكارا كني ...مهرداد- هزار بار من بيا او نور نيستم ....دختر- پس بي خود كردي كه امدي خواستگاريم ...مهرداد- ازيتا اون روي منوبالا نيار ...اگه مجبور نبودم......ازيتا- مجبور نبودي چي ؟جواب نددادازيتا با داد -مجبور نبودي چي ؟مهرداد از عصبانيت با پشت دست يه كشيده خوابوند تو دهن دختر ...(اخ كه دلم خنك شد...)مهرداد- با این سن و سالت هنوز نفهميدي بايد چطور حرف بزني ...دختر شروع كرد به گريه ....مهرداد- اقا ...اقا صدامو مي شنوي طاقت بيار الان مي رسيم ....گوشيم رو ويبره بود...با احساس ويبره گوشي فهميدم وقتشه ...اروم دستمو بردم پشتمو و تپانچه رو در اوردم ...- اي خدا این اخرين باره ...همين يه بارو پا باش ..بعد از اين كار توبه مي كنم ....(اره جون خودت توبه تو مثل توبه گرگ ....نيلايي يعني برم بميرم؟...)سريع تو جام نيم خيز شدم و دست انداختم دور گردن مرد و اسلحه رو گذاشتم رو شقيقه اش ...از ترس دستشو از روي فرمون برداشت ....و با چشاي از حدقه در امده از توي اينه به من نگاه كرد ....- قربون داداش به كشتنمون ندي.... فرمون بچسب.... هنوز زوده به عزرائيل عرض ارادت كنيم ...دختر شروع كرد به جيغ كشيدن ....- ابجي اون صدا رو مي بري يا سيمشو قطع كنم ...ازيتا- كمك.... كمك ...-اوه برگشتم طرف مهرداد ..چطوري صداي اژيرشو هر روز تحمل مي كني ..اين كه دوماهه پيرت مي كنه ....و با ارامش در حالي كه دختر جيغ مي كشيد با دسته تپانچه محكم كوبيدم رو گونش ...يهو صداشو بريد و به هق هق افتادمهرداد- چيكار مي كني نامرد اسلحه رو دوباره گذشتم رو شقيقه اش ...بده از پيري زود رس جلوگيري مي كنم ...-حالا دوتاتون ساكت باشيد ....كه من زياد اعصاب ندارم يعني دارما... ولي بعضي وقتي اعصاب سمپاتيكم پاره سنگ بر مي داره .....انوخته كه هي سنگ پرت كنه ...اوه خدا چه سخنراني قرايي كردم ...هزار تا نكته علمي ميشد ازش برداشت كرد ...-به جان خودم نباشه به جان تو ... هر بار جايزه نوبلو ازم مي قاپن ...منم هي مي گم تف به روزگار ....تف به این همه نامردي ...تف تف ..اخرشم مي فهم كه داشتم تبليغ فيلم مي كردم ...و بلند زدم زير خنده مهرداد- تو كي هستي چي مي خواي ؟-من نوه دختر عمه پسر خاله ننه اتم حالا هم خفه ...ماشينو ببر اون كوچه ...مهرداد- چي از جون ما مي خواي ؟- من كه از جون تو چيزي نمي خوام عزائيليه كه با جونا كار داره... منم تو كار فرشته هاي اوستا كريم دخالت نمي كنم ...حالاهم زياد فك نزن ...همينجا زير درخت نگه دار....برگشتم و به عقب نگاه كردم جمشيدم دقيقا پشت سر ماشين بود..... پياده شد...در طرف دخترو باز كرد جمشيد- بيا پايين ...ازيتا- مهرداد اينا كين ؟مهرداد- با اون چيكار داريد ..جمشيد- مي گم بيا پايين ازيتا- من پايين نميام ...جمشيد از روي مقنعه موهاشو گرفت و هولش داد بيرون ...مهرداد- كثافت ولش كن..- هي اروم..... نگران نباش چيزيش نميشه... البته اگه تو عاقل باشي و حرف گوش كن ...مهرداد داشت غيرتي مي شد و نيرو مي گرفت و تو جاش دست و پا مي زد ...به موهاش چنگ زدمو و سرشو به طرف خودم كشيدم و سر تفنگو گذاشتم زير چونه اش....- مي دونم داره غيرتت فوران مي كنه ..همون چيزي كه داداش بي غيرت من نداره ..ولي بهت قول مي دم باهاش كاري نداريم.....تو هم زياد وول نخور ....اگه دختر اروم به سر به راهي باشه ..هيچ كس باهاش كاري نداره مهرداد به ظاهر اروم شد...مهرداد- چي مي خواي ؟-تو هميشه عادت داري از مهمونت تو خيابون پذيرايي كني ؟مهرداد- تو مهموني ؟- اره يه مهمون ناخونده مهربون ...دور بزن برو طرف خونه ات ....مهرداد- اگه الان برم خونه شركتم چي ميشه.... امروز چندتا جلسه مهم دارم..- بزنگ بگو همشو براي امروز و چند روز اينده كنسل كردي ...سريع به طرفم برگشت چي ؟چند روز-عزيزم همه چي به تو بستگي داره ..هر چقدر كار منو زودتر راه بندازي تو هم زودتر خلاص مي شي...گوشيشو در اورد ..قبل از شماره گرفتن-ای ای زرنگ بازي در نياري ...هر تماسي با پليس مساوي است با ازيتايي ..بدون اژير ...سر تفنگو گذاشتم رو پهلوش ..مهرداد- سلام خانوم بختياري ...براي من مشكلي پيش امده امروز نمي تونم بيام تمام جلسه ها رو كنسل كن ...شايدم نتونم فردا بيام ....يه جور برنامه ها رو جور كن كه چيزي بهم نريزي..............مهرداد- اره اره مي دونم ....................مهرداد با عصبانيت - بختياري من رئيستم يا تو؟...........................مهرداد- پس همه رو كنسل كن...تا گوشي رو قطع كرد گوشي رو ازش گرفتم ..-حالا برو به سمت كاخ روياها ....با دلخوري دنده رو جابه جا كرد ..و خيابونو دور زد ....مهرداد- چرا نمي گي چي مي خواي ؟- زياد حرف مي زني گفتم همه چي تو خونه ...تو خونه جز خودت كي هست؟مهرداد- خدمتكارام..-چندتان؟مهرداد- كلا 3تا ..........فقط يكيشون دائمي و تو خونه زندگي مي كنه ...-الانم هست ...؟نفسشو داد بيرون رفته بود مرخصي فردا بر مي گرده ..به خيابونا نگاه كردم ....عجب خونه هايي اوه اوه اينجا ديگه كجاست .....تو خوابم همچين چيزايي رو نديده بودم ...جلوي يه در بزرگ سبز زنگ نگه داشت و چندتا بوق زد ...- يادت باشه من دوستتم... كه براي چند روز امدم ديدنت...با پوزخند به طرفم برگشت...منم پوزخند زدم..اره حق داري تو هفت اسمونم از این دوست خوشگلا نداشتي ...مرد مسني درو باز كرد ...-اسمت چي بود ؟مهرداد..-اق مهرداد ...دوست ندارم نوكرات چيزي بفهمن ..هر كي بيشتر بدونه ازيتا جونت بيشتر تو دردسره ...مهرداد- از كجا بدونم الان سالمه ؟با گوشيم شماره جمشيدو گرفت ..گوشي رو بزار جلوي اژير خانوم ....بگو يكم براي مهندس چهچه كنه ..گوشي رو دم گوش مهرداد گذاشتم ...ازيتا- مهرداد اينا كين ؟نكنه كار خودته..... با این كارا مي خواي از دستم خلاص بشي...مهرداد- تو خوبي ازيتا ...ازيتا- نشنيدي چي گفتم - اوه چقدر بهت اعتماد داره ....مهرداد- ازيتا كار من نيست .....- خوب بسه ..به اندازه كافي صداي طلا خانومو شنيدي حالا برو تو ..از زياد پشت در موندن خوشم نمياد ..دستشو كرد تو موهاش و وارد حياط شد...از روي جاده سنگفرش شده به طرف ساختمون كه چيزي كمتر از كاخ نداشت راه افتاد....اگه تو این زمستوني اينجا بهشت نباشه.... پس بهشت كجاست .....محو زيبايي اطراف خونه بودم ..اسلحه همچنان رو پهلوش بود و من با دهن باز بيرونو نگاه مي كردم ..احساس كردم دستم داره گرم ميشه زودي سر چرخوندم ...دستشو ديدم كه نزديك دستمه و قصد داره تفنگو از دستم در بياره ...- باز پرو شدي ...حواست باشه من سرم كلاه نمي ره ها ...حالا دستتو بكش كنار قبل از پياده شدن...- به من مي گن فري فرفره ...تو يه چشم بهم زدن جونتو مي تونم بيارم تو حلقت ..پس كار اشتباهي نكن ....تازه اگه اسلحه رو هم از دستم بقاپي ...يه قمه خوشگل دارم ...يادت باشه قمه كش نيستم ولي به وقتش از هرچي قمه كش .....قمه كش ترم ..حالا مثل صاحبخونه هاي مامان منو دعوت كن تو كاخ بي سرو تهت...از ماشين پياده شديم ....جلوتر از من راه افتاد.... به قد قوارش نگاه كردم......قد بلند .... هيكلي .. .موهاي پر پشت مشكي و چشماي قهوه ای ..با صورتي سفيد ....- حيف تو كه نامزتت اون اژيره اگه يه همچين موجودي تو محله ما بود...سه سوته دخترا تو هوا مي زدنش...سر ما هم حسابي بي كلاه مي موند..فري خاك تو گور دو طبقه ات .... الان وقت این فكرا ست ...يه دفعه به طرفم برگشت...- تو ادم نيستي قبل از برگشتن يه چراغ راهنما بزني ...دهنش بين بسته و باز موند ...- حالا جريمه ات نمي كنم ...بگو چي مي خواستي بگي ....مهرداد- هيچي ...دوباره راه افتاد.- .نه اخلاقشونم به ادميزاد نرفته ..همون بهتر عاشق نشم ..كار دستم مي ده ....عقل منم زايل مي كنه به طرف دفتر كارش رفت ....خدمتكار - سلام اقا ...مهرداد- سلام خدمتكار - مهمون داريد اقا ...؟.- اره ابجي جون..... مرحمت نمونده و براي ما دوتا ليوان چايي ديشلمه بيار كه از صبح هيچي تو این خندق بلا نريختم ..خدمتكار - بله اقا؟مهرداد با چشماي باز به طرفم برگشت - ای ايول ابجي ...دست راستمو گذاشتم رو دست چپم .... انقدم پنير بذار لاي نون تونستي گوجه و خيارم لاش بذار نداشتينم كه هيچي ....همونو بيار ....- خوب داداش مهرداد برو تو كه حسابي از كار و زندگي مونديم ...خدمتكار كه هاج واج مونده بود با يه اجازه رفت....مهرداد در اتاقشو باز كرد و رفت تو ....به طرف ميزش رفت ...شونه اشو گرفتم- شما بشين رو این مبل قشنگه ...مهمون بايد بالاي مجلس بشينه ...اروم رو مبل نشست و سرشو تكيه داد به دستاش...... پشت ميز بزرگش رفتم و رو صندليش نشستم ..اوه لل ..چرخدارم كه هست دو بار دور خودم چرخيدم تو دور اخر صندلي رو نگه داشتم ..... پاهامو انداختم رو ميز ....و با لبخند ...اتاقت معركه است ....تو محله ما هيچ كس اجاره يه همچين اتاقي رو بدون وسايلشو نداره ...به پردهاي و گلدانا و قابا نگاه كردم ....- مهردادي سرشو از روي دستاش برداشت- كل وسايل این اتاق چقدر مي ازره....؟يه نگاه سر سري به اتاق كرد و همين طور كه سرشو مي زاشت رو دستش...مهرداد- 200 تايي مي ارزه..- 200 هزار تومن؟با تعجب باز بهم نگام كرد ميليون- برووووووووووووووووووووووو وووووووو...........اسكل گير اوردي..مهرداد- تو اصلا مي دوني ميليون چندتا صفر داره؟- اره كه مي دونم.... فكر مي كني فقط شما بچه مايه دارا مي ريد مدرسه ..مهرداد- برا اينكارا خيلي بچه نيستي ...؟ننه خدابيامرزم مي گفت خيلي بچه ام....مهرداد- چقدر مي خواي...؟.- چه زود رفتي سر اصل مطلب ...مهرداد- خواهش مي كنم اون دختر دست من امانته...پاهامو از روي ميز برداشتم ....دستمو تكيه دادم به ميز و گذاشتم زير چونم ...و بهش خيره شدم...مهرداد- خانواده اش نيستن ...اگه بفهمن چنين اتفاقي افتاده ...من بايد جواب گو باشم...هنوز داشتم بهش نگاه مي كردم ...مهرداد- مي شنوي چي مي گم؟فقط سرمو تكون دادم مهرداد- به نظرم 20 سالته ام نشده ...اگه پولي... چيزي مي خواستي با زبون خوش مي گفتي .....بهت مي دادم ...چرا داري بچه بازي در مياري....؟- سخنرانيت تموم شد....؟مهرداد- بيست تا خوبه ....- بيست تا چي ؟مهرداد- ميليون..- بابا خيلي ولخرجي مي كني ..دست مريزاد.....دست بوات درد نكنه با این پسر بزرگ كردنش ...- خرگير اوردي ..يا مي خواي بگي اصلا تو این مملكت زندگي نمي كني ....اصلا اخبار گوش مي كني ..روزنامه ها رو چي؟.... مي خوني ....؟مهرداد- این حرفا چه ربطي داره- تو محله ما سر این موضوع هر روز يكي خودشو مي ندازه زير ماشين ...انوقت تو مي خواي سر منو شيره بمالي ....ديه يه ادم 90 ميليونه ..تازه به خانوما هم محبت شده و با اقايون برابر شدن.. ....خدا حفظشون كنه حقوق پا يمال شده خانوما رو اينطوري تلافي كردن .....يعني با زبون بي زبوني همتون بميريد كه پولتون برسه تو اخور شوهراتون .....تازه واقعا شرم اوره .....نامزدت انقدر مي ارزه؟در حالي كه مي خنديدم ...اگه بهش نگفتم يه اشت برات نپختم ...با سر در گرمي سرشو گذاشت رو دستاش مهرداد- چقدر؟ ...چقدر مي خواي ؟- 2تا...2 مهرداد- تا چي ؟-2 ميليارد ناقابل ..از جاش دو متر پريد..........چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟- هوي ارومتر ...همچين مي گه چي... كه انگار نداره ....با سرعت امد طرفم ...زود از جام بلند شدم و اسلحه رو به طرفش گرفتم كه وسط راه وايستاد ....به جستم نگاه نكن.......خر بشم ماشه رو مي كشم ...حالا اروم باش و بشين سر جات ....مهرداد- من این همه پولو رو از كجا بيارم - نيدونم ...اين مشكل توه ..نه مشكل منبا تمسخر....ولي بهت حق مي دم......اون اژيز انقدر نمي ارزه ..بايد اعتراف كنم وقتي ديدم همچين ادمي نامزدته.... دلم براي جونيت سوخت ...سرشو با تاسف تكون داد-خوبمهرداد- خوب چي ؟-كي پولو اماده مي كني ؟مهرداد- چرا نمي فهمي من چنين پولي رو ندارم ...- نداري..زرشك ...باز داري خر مي كني ...به درو ديوار خونه ات يه نگاه بنداز....اين خونه هر چي نيرزه ...يه 10 ميلياردي مي ارزه ...مي بيني با این عقل ناقصم باز يه چيزيايي حاليمه.....وقتي يه اتاقت توش 200 ميليون پوله.... مي خواي باور كنم چنين پولي رو نداري ...مهرداد- بايد بهم فرصا بدي ...ببينم مي تونم جور كنم يا نه ...- عزيزم بايد جورش كني ....پاهامو دوباره گذاشتم رو ميز ...- راستي از حالا من و تو مي شيم دو روح توي يه جسم ..اوخ اوخ..... این براي زنا شوهراست ..با عزض معذرت ..مي شيم يه روح تو ...سر تفنگو گرفتم طرفش... دو جسم بي خاصيت بعد طرف خودم با خاصيت ...يعني هر جا كه بري منم بايد باهات بيام .... تنها جايي كه زياد منو نمي بيني روت به گلاب..... دس به ابه ...كه اونم اگه تو بخواي من حرفي ندارم....و زدم زير خنده ...به چهرش نگاه كردم عصباني و بر افروخته بود ....- برو خدا روشكر كن منو انداختن به جونت ..همه مثل من باحال نيستن ...صداي در اتاق امد..تفنگو گذاشتم زير ميز رو پاهام خدمتكار- اقا- ا قربون ابجي بيا تو .....خدمتكار با سيني ای واردشد ..خدمتكار- اقا كجا بچينم ...-ابجي بيا بذار رو همين ميز - ای خواهر ..قربون دست و پنجه ات...به قران ..به پيغمبر ..به كي به چي قسم ....راضي به این همه زحمت نبودم ...اوخ اوخ ..اب از دهن و لوچه اويزونم... راه افتاد...سيني رو از دستش گرفتم و گذاشتم رو به روم ...خدمتكار- چيز ديگه ای نمي خوايد..- نه خواستم ....داش مهرداد هست ...خدمتكار با تعجب نگام كرد...- برو ديگ


مطالب مشابه :


آيين‌نامه‌ حفاظتي‌ تاسيسات‌ و ماشين‌هاي‌ اره‌ چوب‌ بري‌

بهداشت، ایمنی و محیط زیست - آيين‌نامه‌ حفاظتي‌ تاسيسات‌ و ماشين‌هاي‌ اره‌ چوب‌ بري




مسابقه حدس اختلاف دو تصوير-- طنز سياسي- تاريخي!

تاكيد بر عدم استقبال مردم از سوي مسئولين، و بعضآ با زيرشلواري و ركابي ماشين شاسي بلند




عشق و آتش 2

دوتا شون يه ركابي و شورت فقط براشون مونده بود ماشين به دست انداز رسيد سرعتش كم شد




رمان عشق وآتش قسمت اول

پشت فرمون ماشين نشسته و منتظر علامتم دوتا شون يه ركابي و شورت فقط براشون مونده بود




لیست کا مل وسایل نوزاد

بلوز ركابي وازلين كالسكه صندلي ماشين. سرويس حوله -خشك كن




برچسب :