دفتر خاطرات آرچینا :9

تصاویر به من هجوم اوردند ... بعضی هاشون انگار خاطرات آدمایی بود که از طریقی با من ارتباط داشتن ... نمیدونم چه ارتباطی ... ولی احساسی از اعماق وجودم اینو به من میگفت .

یکی از تصویر ها خیلی جالب بود . چند دورگه داشتن در کویری راه میرفتن ، به یک خانه قدیمی میرسن و واردش میشن .

تویه خونه یک پیر زن روی صندلی نشسته بود ، دمیگاد ها جلو میرن و از پیر زن کمک میخوان ، پیرزن یکی از چشمش هاش رو از حدقه در میارو و برعکس میکنه و باز در حدقه چشمش میگذارد و دنیا های موازی را میبیند ... بار دیگر گوش چپش را بر میدارد و همین کار را تکرار میکند ... اینبار صدا های دنیای دیگر را میشنود ! شاید در کلام چندش آور به نظر برسد ولی واقعا عجیب و جالب بود ! صدا ها و تصاویری که قابل توصیف نیستند ...

 

دوباره همه جا سفید میشود و من پیر زن را میبینم .

- خوب ؟ خوشت اومد ؟

- ت ... تو کی هستی ؟ از جونم چی میخوای ؟ برا چی به "من " این هارو نشون میدی ؟ این ها خاطرات کیه ؟ چرا ؟ چـــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟

 

نیشخندی تلخ بر لبانش خشک شد ...

 

تغییر قیافه داد ... موهایش طلایی شد ... و او ... او ... اون لوسیفر بود !

- شناختی ؟

صدا همان صدایی بود که پیشگویی را گفت .

- تو .. تو ..

- آره ... اون خاطرات من بود ...

- تو با من ... تو ... چه نسبتی داری ؟

میخوای بفهمی ؟ پس میبینی ...

.....

هوا تاریک بود ... باران میبارید . دختری با ردایی کلفت میدوید . میدانستم لوسیفر است .

 

دختر بر روی زمین زانو میزند .

 

دستش را به سوی ماه دراز میکند . کنار ماه چیزی میدرخشد و کم کم پایین می آید . دختر به زیانی عجیب کلماتی بر زبان می آورد . نمیدانم چطور اما بعضی از کلمات را میفهمیدم ...

سلنا ... سلنا ...... سلنا ... طلسم را باطل کن ... اجداد ما ...

کیرکه... کیرکه ... با جادو و ماه بیامیز ... جدال ... ماه و جادو ... سنگ ...

ملتمسانه کلمات را بر زبان می آورد .

در دست دخترک چیزی فلزی شبیه به بشقابی شکسته ، با طرح و نوشته های دایره وار شکل گرفت .

دخترک لبخندی زد و رفت ...

صحنه عوض شد .

دو شکارچی در ساختمانی بسیار بزرگ بودند .

یکی از شکارچی ها که صورتش را کامل پوشانده بود و چاقویی بر گردن شکارچی دیگر گذاشته بود.

 

دخترک بیچاره ای که چاقو روی گردنش بود به زور گفت :" تو ... تو طرفدار ... تو از ... هکاته ای ؟ شیطان ... "

 

- نه ... من همیشه طرف سلنا بودم ... من رومی بودم ... من وفادار میمونم ... همه چیز عوض میشه .

صحنه عوض شد .

دو الهه در صحنه بودند .

یکی کیرکه  بود و دیگری الهه ماه رومی ، سلنا ...

 

نمیدونم از کجا ولی میدونستم .

 

هر دو الهه دستانشان را بالا میبرند و انگشتانشار را بر هم میزنند . انگار در حال تبادل انرژی بودند .

 

شروع کردند و به همان زبان صحبت کردند :

 

قرن ها ... نسل ها ... جادو و ماه ترکیب میشوند... قرن ها ... نسل ها ... و با رعد در می آمیزد ... قرن ها ...نسل ها ... نفرین میشوند .... قرن ها ...نسل ها ...

 

و کسی می آید ...

 

..................................

 

مغزم در حال انفجار بود ... همه جا سفید شد و من باز پیر زن که حالا میدانستم اسمش لوسیفر است را دیدم .

 

- لوسیفر ؟ تو ... تو ... من ... اونا ...کیرکه ... سلنا؟

 

- آره ...فکر کنم  فهمیدی.... و اما... منم مادر بزرگتم ! نه ... مادر زئوس نه ! من مادر مادرتم ...

 

- نمیدونم چی بگم ... دارم میمیرم ... من ؟ تو ؟ مادرم ؟ و جده من جادوگره ؟ کیرکه  جادوگر؟ اون موجود پلیدی نیست ؟ چطور میتونه جدم باشه؟؟؟؟؟

 

- هه ! بستگی داره از کدوم طرف به ماجرا نگاه کنی ! هر کی تو داستان خودش قهرمانه ولی ممکنه تو داستان زندگی افراد دیگه ای ... پلید باشه . حتی خود تو آرچینا !

خود زئوس ... یا ارتمیس ... یا کایرون . همه گناهانی کردن .. همه پلید بودن ! بستگی داره از داستان کی به ماجرا نگاه کنی ! اجداد تو ... اونا الهه های خوبی بودن ! و هستن !

 ... اما متاسفانه یا خوشبختانه  اون ... اون جدت نیست ... اون ...

- صب کن ... من گیج شدم ... خیلی گیج ...

- من دختر مرلین بزرگ ... جادوگر انگلیسیم و مادرم ... اونم یک ساحر بود . هه ... یه ساحر ...یه ساحر که ارتباطی با سلنا داشت ... (اخم هایش در هم فرو رفت )

- و این وسط کیرکه ؟

ابروان گره خورده اش باز شد و ادامه داد :

ماجرا اون طولانیه ... ماجراش گیج کنندس ...  و به اندازه خود کیرکه  عجیب !فعلا ب اندازه کافی گیج شدی ... ولی میفهمی ... این برای الان نیست .

 

- پس چرا بهم نشون دادی ؟

- برای اینکه بهم گوش کنی ... من جادوگر بزرگیم .. من همه چیز رو میدونم ... من به تو کمک میکنم !

- چرا بهم کمک میکنی

- به دو دلیل ! اول اینکه تو هم قراره در آینده به من کمک کنی ! و اینکه ... تو نوه منی ! ... تو شجره نامه بلند بالایی داری ! و احتمالا تو آخرین نفر از نسل مایی ! من باید از تو محافظت کنم !

 

- اما ... این یعنی ... مادرم ؟ مادرم ... اون هم از ماجرای دورگه ها خبر داشته ؟؟؟؟؟؟؟

 

- نه ...

- ینی چی ؟

- روح مادرت دزدیده شد ... بعد تولدت . و اون فقط یه ...

اشک در چشمانش حلقه زد .

گلویم گرفت . تمام زندگیم ... الان چیز هایی فهمیدم که نباید میفهمیدم . اشک نرختم . خرد نشدم . احساس میکردم حالا قوی تر شدم..

 

 

- خوب ... ینی ... ینی من الان خون زئوس و مرلین و یه ساحر دیگه  تو رگامه ؟ .... واااااااااااااو ! اگه الان این یه خواب نبود بیهوش میشدم !!!! راستی ... من ... من میخوام بدونم کیرکه به نسل ما چه ربطی داره !؟

- واقعا میخوای بدونی ؟

- آره !

- داستان درازی داره ... ما هم راه طولانی ای داریم ... بهتره بدونی که کیرکه و سلنا نسل ما رو نفرین کردن و یکی نفرین رو باطل میکنه .

- و اون یک نفر ؟

- اووووم ... من مطمئن نیستم اون تو باشی ... ولی امکانش هست . محاسبات من میگه که فردی که بعد تو میاد وظیفه باطل کردن نفرین رو داره . به هر حال محاسبات من خیلیم دقیق نیست ...

- و یک سوال دیگه ...جادو ؟ جادو چیز شیطانی و بدیه ... مثل جادویه هکاته ...

- نه ! جادو همیشه برتر از علم بوده ! فقط دست افراد سود جو افتاد ... اینو بدون هیچ چیزی مطلق نیست ! جادو همیشه هم بد نیست ! اتفاقا خیلیم خوبه ! تو باید افتخار کنی ! و البته باید مراقب باشی ! قدرت دردسر میاره ! باید مراقب باشی بلایی که سر من اومده برای تو تکرار نشه ... و ... درکل مراقب باش...

- چه بلایی سر تو اومده ؟

- مهم نیست ! الان ماجرا من مطرح نیست ... همه اینا رو گفتم تا بتونی به من اعتماد کنی . تا بتونم چیزای بیشتری بهت بگم و راهنماییت کنم ! مثلا درباره کاندرو ...

- چی درباره کاندرو میدونی ؟ خواهش میکنم بگو ...

- فعلا زوده ! اول باید به چهار نفر کمک کنی و امید داشته باشی که اون چهار نفر کمکت کنن ...

- چی ؟

- باید بری ...باید بر گردی ... به هیـــــــــــچ کس درباره خانوادت نگو ! و درباره چیز هایی که فهمیدی ... تا زمانی که من بگم  ...

صدای باد در گوشم پیچید و من ناگهان از خواب بلند شدم ...


مطالب مشابه :


حواس انسان

چرا گوش های ما صدا میکنید که گوش های شما باصدای بلند و واضحی صدا میکند.این عمل بع




گفتگوی استاد شجریان با تلویزیون فارسی صدای آمریکا ( VOA )

انسان را به کدام طرف میبرد.آنموقع است که انسان انتخاب میکند که این صدا را چرا گوش میکند و




دانلود رایگان مداحی شهید سید جواد ذاکر

صدا ميگه: امت من چـرا دل عـزيـزمـو این حسین کیست خدایا که خدایی میکند غم عشقش همه رو




کمی با دخترم 143...

رفتیم چرخیدیم و چیزکی خوردیم و دلنگ و دولونگی گوش دادیم چرا نگفته و ما را صدا میکند




صدا دادن مفصل فک

این مفاصل انعطاف پذیرند و فک بطور یکنواخت به بالا و پایین حرکت میکند صدا در گوش چرا شنا




مردنم زنده ترم میکند...چقدر تلخ

فریــــــــــاد بی صــــــــــــدا از خودت پرسیدی چرا اگر ومترسک با کلاغ تبانی میکند




چرا حرف حق تلخ است؟!

چرا بی حجابی در کشور اسلامی بیداد میکند؟ چرا امر به گوش میدهند و به صدا دراورده




دفتر خاطرات آرچینا :9

بار دیگر گوش چپش را بر میدارد و همین کار را تکرار میکند اینبار صدا های دنیای دیگر را چرا




4 - دزدگیر اماکن چیست و چگونه کار میکند؟ معرفی قسمتهای مختلف سیستم دزدگیر

دزدگیر اماکن چیست و چگونه کار میکند؟ چیست؟ چرا مرکزی آژیر را به صدا در




چرا اذیت میکنی؟؟؟

♥پاییِِِِــــــز مــرا عاشق میکند و بارانش مرا را بی صدا شد در گوش




برچسب :