روزهاي با تو
سلام گل خوشبو و لطيف و زيباي من
هيچ ميدوني از همون روزاي اول که باهات حرف ميزدم و نازت ميکردم با چه صفاتي خطابت ميکردم. عزيزم، قشنگم، فرزند فهيمم، باهوش و نابغه من، مهربون و با احساس من، صبور آروم من، خوش قدم و خوش روزي من، زيباي خوش اندام من، خوش شانس خوشبخت من. آخه از لحظه اي که اومدي تو دلم تحولات زندگي ما هم شروع شد. خونه مامان احياء شب يلدا فروخته شد در حاليکه شما چند روز بود اومده بودي توي دل مامان شاداب. بابا پيمان مقالشو آماده کرد و تحويل دانشگاه داد و مدرکشو گرفت. خلاصه هرکار نيمه تمومي داشتيم يه نيرويي ما رو تو مسير انجام دادنش مينداخت. قربونت برم که معلومه منظم و دقيقي عزيزم.
راستي هفته بعد از اينکه فهميدم دارم مامان ميشم رفتم آرايشگاه و موهامو کوتاه کوتاه کردم آخه ديگه بخاطر عزيز دلم نبايد موهامو رنگ ميکردم. آخرين باريکه رفتم آرايشگاه و موهام هنوز هايلايت بود آخر آبان ۸۸ بود و ۲۰ روز بعد شما اومدي توي دل من.
خوشگل من، ۳ ماه اول بودن شما توي دل من خوب و راحت طي شد. خدا رو شکر هيچ کدوم از مشکلاتي که خيليا دارن رو نداشتم نه حالت تهوع، نه هيچ وياري نه مشکل ديگه اي. ولي از همون اول همه ميگفتن چقده زود شيکمت بزرگ شده معلومه که نيني داري. بعضيا فکر ميکردن نکنه ۲تا نيني تو راه دارم. ولي شما يه دونه بودي يکي يه دونه من.
راستي تو ماه دوم بودم که يه شب براي اولين بار خوابتو ديدم. ديدم خدا بهم يه دخمل ناز کوچولو داده. البته از همون لحظه اولي که بيبي چکم + شد بهم گفتي که من دختر مامان شادابم. ولي به کسي چيزي نگفتم فقط به بابا پيمان عزيز دل که ازم پرسيد چي به دلم افتاده حسمو گفتم. ولي برام اصلاً فرقي نميکرد چي باشه نه واسه من نه واسه پيمان عزيز دل. فقط از خدا خواستم يه فرزند سالم و صالح بهمون بده.
۳ ماه اول خیلی سریع سپری شد و ۱۵ اسفند ما به خونه جدیدمون تو گیشا که چند تا کوچه بالاتر از خونه قبلی بود اسباب کشی کردیم. پیمان عزیز دل اولین مأموریتشو تو دوران بارداری من رفت به مدت ۱۲ روز شیراز و کیش. کلی منو قسم داد که یه وقت تنهایی کاری انجام ندم و چیز سنگینی بلند نکنم منم عملاٌ هیچ کاری نکردم حتی وسایل اتاق خوابمونم نچیدم و شبا پیش مامان احیاء میخوابیدم. خلاصه همه مراقبم بودن از مامان احیاء گرفته تا خاله نغمه جون و داییهات که خیلی اونروزا زحمت میکشیدن. حسابی شرمنده همه بودم چون صاف صاف میگشتم و میخوردم و میخوابیدم. روزا گذشت و پیمان عزیز دل اومد و کلی چیزای بانمک واسه شما از کیش آورده بود و واسه منم چند تا لباس راحت بارداری واسه تو خونه.
عید خیلی زود از راه رسید و اولین هفت سینمونو با پیمان عزیز دل چیدیم امسال نه تنها من و پیمان عزیز دل در کنار هم این کارو میکردیم بلکه شما هم با ما بودی عزیز دلم. عید ۸۹ ما برنامه سفری نذاشتیم علی رغم اینکه مشکلی نداشتم و دکتر هم منو از رفتن به سفر منع نکرده بود ولی باز جانب احتیاط رو رعایت کردم و تهران موندیم و تعطیلات به دید و بازدیدای معمول گذشت ولی با پیمان عزیز دلم کلی تو تهران گشتیم و جاهاییکه فرصت رفتنشو هیچوقت پیدا نکرده بودیم رفتیم. فکر کنم رستوران خوبی نموند که نرفته باشیم.
راستی ۲۷ فروردین هم اولین سالگرد عروسی من و بابا پیمان بود که بخاطر شرایطم نمیشد جشن مفصل بگیرم و لباس عروسمو بپوشم واسه همین فقط من و پیمان عزیز دل و مامان احیاء بودیم و مامان پری و بابا علی و عمو محمد و عمو پژمان و خانومشو و کیان رو هم دعوت کردم ناهار بیان دور هم باشیم. دیگه خاله هاتو داییهاتو نمیشد بگم چون خیلی زیاد میشدیم و پذیرایی برام سخت میشد. از پنجشنبه صبح کارامو شروع کردم و پیمان عزیز دلم تو کارا خیلی کمکم کرد. باقالی پلو با مرغ و فسنجون و سالاد و ماست و خیار و دسر و همه چیزو آماده کردم و یه کیک خوشگلم گرفتیم و به یاد پارسال بریدیم. همه کادوهاشونو دادن و پیمان عزیز دلم گردن بند و آویزی رو که برام گرفته بود انداخت تو گردنم ولی به همه گفتم که ما بهترین هدیه رو از خداوند گرفتیم اونم اینه که تو اولین سالگرد ازدواجمون ۳ نفری هستیم.
اينم کيک اولين سالروز با هم بودنمان با حضور تو عزيزم
چشم رو هم گذاشتیم ماه ۴ هم تموم شد و هر ماه پیش خانوم دکتر میرفتم و همه چیز خدا رو شکر خوب بود. منم که هر بار طوماری از سؤال داشتم که بپرسم. خانوم دکتر گفت که میتونم برای تعیین جنسیت شما عزیزم برم سونوگرافی تعیین جنسیت انجام بدم. خلاصه پنجشنبه دوم اردیبهشت رفتیم بیمارستان دی و آقای دکتر خوش اخلاقی اومد تو اتاق و شروع کرد به دیدن شما و توضیح دادن در مورد قسمتهای مختلف بدن کوچولوت. من و پیمان عزیز دل اینقدر ذوق زده بودیم وقتی کف دوتا پای کوچولوتو دیدیم. دوتا پاتو انداخته بودی رو هم عزیزم و نمیذاشتی آقای دکتر ببینه شما دختری یا پسر.
خلاصه آقای دکتر گفت نینیتون دخمله همشم داره معلق میزنه و بالا و پایین میره. خیلی خوشحال شدیم ولی من و پیمان عزیز دل فقط در مورد سلامتیت میپرسیدیم تا خیالمون کاملاٌ راحت شد. میدونستم دخملم با شرم و حیاست و مثل یه خانوم نشسته و پاشو انداخته رو اون یکی. فدات بشم من عزیز دل مامان.
اومدیم از بیمارستان بیرون پیمان عزیز دل به مامان و بابش زنگ زد و خبر داد. بعد هم به عمو پژمان و عمه میمنت. همشون خوشحال شدن. مامان پری و بابا علی و عمو محمد زنگ زدن خونه و به من کلی تبریک گفتن. داشت یادم میرفت شهرزاد و نیلو هم که از ساعت ۹ صبح بهم زنگ میزدن ببینن دختر خاله عزیزشون چیه و وقتی فهمیدن کلی خوشحال شدن و خاله افسانه هم زنگ زد و تبریک گفت. بعد هم به داییهات خبر دادیم. راستی مامان احیاء قبل اینکه شما بیای تو دل من خواب دیده بود و با اطمینان میگفت نینیمون دخمله.
خلاصه هرکی که میشنید میگفت خدا خیلی دوستون داشته که بچه اولتون دختره. آخه میگن خدا هر مردی رو که خیلی دوست داشته باشه بچه اولشو بهش دختر میده. دختر برکته. قربون اون بینی سربالات بشم که صورتتو از نیمرخ گرفته بودی و یه دستتم جلوی صورت ماهت بود.
فردای اونروز دوباره پیمان عزیز دل باید میرفت مأموریت اما این بار ۲۵ روز. برای هردومون سخت بود ولی ازش خواستم که بره و نگران چیزیم نباشه. خدا رو شکر همه چیز خوب گذشت و با داشتن مامان احیاء که طفلکی هر روز که از سر کار میومدم غذامم آماده کرده بود و مرتب بهم میرسید خیال پیمان عزیز دل هم راحتتر بود. فقط دوباره تو مدتیکه پیمان عزیز دل نبود سرما خوردم و البته ۵ روز سر کار نرفتم تا خوب استراحت کنم که یه وقت تب نکنم. چون هیچ دارویی هم نمیتونستم بخورم فقط بخور اوکالیپتوس میدادم و سوپ داغ و آب میوه میخوردم.
پیمان عزیز دل که از سفر اومد باز دیدیم واسه من و شما کلی چیزای خوشگل خریده دست گلش درد نکنه. روز ۲۷ اردیبهشت بود که با پیمان عزیز دل نشستیم از بین ۷۰ تا اسمی که از جاهای مختلف گلچین کرده بودیم اسم شما رو انتخاب کردیم. "پارمین" اسم پارسی اصیل. نام همسر داریوش هخامنشی با معنای خاص تکه بلور و معنای عام درخشان و شفاف. هم خوش آوا و هم برازنده شما عزیزم. ایشالله که اسمتو دوست داشته باشی و از انتخابی که من و بابا پیمان برات کردیم راضی و خوشحال باشی. خلاصه اسم بابا و دخملش با هم ست شد.
از اوایل ماه خرداد شروع کردیم به خرید سیسمونی واسه شما عزیزم. روزا از سر کار زود میومدیم خونه آماده میشدیم و ۴تایی با مامان احیاء و خاله نغمه جون میرفتیم خیابون بهار بیشتر وسایلتو اونجا پیدا کردیم و خریدیم باقیشم رفتیم میرداماد فروشگاه دبنهامز و یه سری هم تو گیشا و فروشگاه نینی سالن خیابون ولیعصرخریدیم. بعد هم نوبت تخت و کمدت رسید که رفتیم یافت آباد فروشگاه ارژن و سفارش دادیم. طرح و رنگشو خودم دادم. ترکیب صورتی گلی با آبی فیروزه ای. دست مامان احیاء درد نکنه واست سنگ تموم گذاشت. دوست داشت بهترینا رو برات بگیریم. تا چند شبم بعد خرید بخاطر سیسمونیت جشن میگرفتیم و میرفتیم شام بیرون و کلی به اسم شما خوش میگذروندیم.
همین روزا بود که یه روز جمعه ظهر که با پیمان عزیز دل دراز کشیده بودیم و آخرین اپیزودای سریال لاست رو نگاه میکردیم یه دفعه دیدم چند تا ضربه ریز ریز به شکمم وارد کردی و اعلام حضور کردی مامانی من. دیگه از اونروز به بعد موقعهایی که چیزای شیرین میخوردم شروع میکردی به شیرین کاری. شبا یا ظهرام تا میومدم یه ذره دراز بکشم و بخوابم چون مجبور بودم فقط به پهلو بخوابم تا یه ذره جات تنگ یا ناراحت بود با دستای کوچولوت یا با کف پاهای فسقلیت لگد میزدی و منم سریع حالتمو عوض میکردم تا شما جات راحت باشه دختر بلای من.
۲۲ خرداد ۸۹ هم رفتیم سونوگرافی ۳بعدی انجام دادیم آخه دلمون داشت میرفت که ببینیم شما چه شکلی هستی عزیزم. البته کلی تحقیق و بررسی کردیم که مطمئن بشیم واسه خانوممون خدایی نکرده ضرری نداشته باشه و وقیتی خیالمون از هر جهت راحت شد رفتیم. عزیزم دی وی دیتم گرفتیم و الان هرووقت دلمون هواتو میکنه نگاه میکنیم. صدای قلب کوچولوت و تصویر رنگی صورتت که مثل فرشته هاست. اینقدر پاک و معصومه که به محض اینکه تو سونوگرافی دیدمت چشمام از اشک خیس شد. عزیز دلم آخه چقده تو خانومی؟ مامان احیاء میگه بینیت مثل بینی من گرده. خاله نغمه میگه لب و دهنت مثل بابا پیمان کوچولوئه. پیمان عزیز دل میگه چونت مثل چونه خودمه. بابا علی میگه تو پیمان کوچولویی لای پتو. فدای اون صورت گرد و لپای گندت بشم که جون میده واسه گاز گرفتن. قربونت برم که دستاتو مشت کردی و آقای دکتر مجبور شد واسه اینکه انگشتای ظریف قشنگتو بشمره چند تا ضربه آروم با دستگاه بهت بزنه تا مشتتو باز کنی عزیزم. آخه عزیزم شما همش شست یه دستتو می مکی و اون یکی مشتتم میاری نزدیک صورتت مثل خانومای متفکر.
اوایل تیر خرید سیسمونی تموم شد و با پیمان عزیز دل و خاله نغمه چیدیم. چقده خودمون کیف کردیم وقتی وسایل خوشگلتو نگاه میکردیم و لباسا و کفشای کوچولوتو میدیدیم. مبارکت باشه عزیز دلم ایشالله همیشه بهترینا برات باشه. پیمان عزیز دل آخرین مأموریتشم ۶ تیر رفت. البته چون کوتاه بود و یه هفته ای برمیگشت رفت.
پارمینم، بخاطر داشتنت خدا رو روزی هزاران بار سپاسگزارم. الهی خودم یه روز عروست کنم.
سلام پرنسس من که به قول عمو محمدت نیومده کلی خاطرخواه و فدایی داری. میبوسمت پارمینم
خوشگل مامان، من و بابا پیمان و مامان احیا جونی تصمیم گرفتیم یه روز خوب قبل اومدن ماه رمضون برای شما یه مهمونی بگیریم دیدیم چه روزی بهتر از عید نیمه شعبان (تولد حضرت مهدی) ۳شنبه پنجم مرداد ۱۳۸۹.
من و مامان احیا جون و خاله نغمه بودیم و مامان پری و عمه میمنت و زن عمو و خاله افسانه و زن داییهاتو و دوستای مامان شادبو دعوت کردیم تا بیان سیسمونی شما رو ببینن.
روز قبلش (دوشنبه) رو مرخصی گرفتم و با بابا پیمان مشغول خرید و نظافت خونه شدیم. بعدشم رفتم آرایشگاه ابروهامو و ناخنهامو درست کردم واسه مهمونی عزیز دلم. بابا پیمانم رفت آرایشگاه موهاشو کوتاه کرد.
مامان احیا و خاله نغمه مثل همیشه کلی زحمت کشیدن و خسته شدن. البته از مامان احیا جون خواهش کردم زیاد کار نکنه واسه همین خاله نغمه آش رشته مهمونی شما رو درست کرد و آورد. آخه رسم معمول جشن سیسمونی اینه که آش رشته درست میکنن. خلاصه مهمونی سیسمونی خوشگل خانوم ما به صرف شربت و شیرینی و شکلات و میوه و چای و آش رشته برگزار شد. خاله زیبا هم یه کیک خوشمزه آورده بود که بریدیم و خوردیم. راستی اونروز ۵۴امین سالگرد عروسی مامان احیا و بابا رضا هم بود.
اول از همه مامان پری و عمه میمنت با زن عمو و کیان کوچولو اومدن. بعدش خاله آزاده دوست مامان شاداب و بعدشم خاله شهرزاد دوست مامان شاداب. بعد خاله زیبا و سارا اومدن و آخر هم خاله افسانه و شهرزاد و نیلوفر اومدن. خاله مهناز و غزل چون سرما خورده بودن و مریض بودن عذرخواهی کردن و نیومدن گفتن وقتی خوب شدن میان که یه وقت من مریض نشم عزیزم. خاله شبنم دوست مامان شاداب هم رفته بود کیش نتونست بیاد گفت یه روز دیگه میاد. خلاصه جاشون خالی بود همینطور جای خاله تغرید و رکسانا جونی.
همه واست کادوهای خوشمل آورده بودن عزیزکم. زدیم و رقصیدیم منم با شما آروم رقصیدم. عکسای سیسمونیتم برات میذارم تا وقتی که بزرگتر شدی ببینی ماهکم.
مطالب مشابه :
فروشگاه ارژن (لوازم خواب)
فروشگاه ارژن (نمایندگی انحصاری ارژن کرج) کرج -خیابان درختی-بین میدان مادر و سه راهی تهران
لیست محصولات ارژن
فروشگاه لوازم التحریر گلستان - لیست محصولات ارژن - فروش عمده لوازم التحریر در اصفهان
روزهاي با تو
بیشتر وسایلتو اونجا پیدا کردیم و خریدیم باقیشم رفتیم میرداماد فروشگاه فروشگاه ارژن
لوگوهای ایرانی - نشانه های استاد داریوش مختاری
شرکت کامپیوتری ارژن پیکر 1375 فروشگاه تهران در باکو 1369 نشانه ی طراح 1364
درباره حسین آباد شیبانی
فروشگاه اینترنتی
اولین خریدهای سیسمونی
مخصوصا فروشگاه مادرلند تنوع زیادی داشت . قرار شد بریم نی نی سالن و یاسمین و ارژن رو هم
کتابهای کوهنوردی
نحوه خريد کتاب : مراجعه به فروشگاه هاي درياچه سبلان ، درياچه ارژن ، درياچه کوهرنگ و
سفرنامه شیراز
مسافرت برا ماهان اونم با پراید و تکون هاش خیلی سخت بود.توی دشت ارژن یه فروشگاه شیک و با
برچسب :
فروشگاه ارژن