هفته سیزدهم - دومین دیدار

نی نی کوچولوی عزیزم ، سلام 1996.gif

وای که مامان چقدر دلش برای دیدنت تنگ شده. با اینکه همیشه پیشمی ، ولی دیدن یه حال دیگه ای داره...

بالاخره صبر منم به سر اومد و روز دوشنبه (پریروز) رفتم برای ویزیت ماه سوم.

بابایی  او روز یه بازدید از سایت شرکت ما داشت. آخه می دونی گلم ، شرکت ما با شرکت بابا اینا تو یه پروژه ای قرار داد همکاری بستن و یه جورایی کارامون به هم مربوط شده. بابایی که حواسش نبوده ما دوشنبه وقت دکتر داریم ، از قبل برای روز دوشنبه قرار گذاشته بود که با عمو بزرگته و چند تا کارشناسای شرکت ما به اتفاق برن بازدید سایت. بابایی ساعت 6:30 رفت. منم بیدار شدم و بعد از صبحونه ، رفتم حموم. بعد از حموم هم بدو بدو سشوار کشیدم و لباس پوشیدم و یه ماشین از آزانس گرفتم و رفتم بیمارستان چمران. یه کم دیر رسیده بودم و باید منتظر می موندم. از قضا اون روز بازرس اومده بود بیمارستان و خانوم دکتر و دستیاراش در جنب و جوش و تکاپو برای مرتب و منظم کردن مطب و بخش آموزش (و احتمالا قبل شهم بخش زایمان) بودن. ولی بالاخره نوبتم شد و رفتم تو. وقتی پیش خانم دکتر بودم ، ظهر شده بود ، صدای اذان از مسجد بیمارستان پخش می شد.

چهار هفته پیش که برای تشکیل پرونده اومده بودم مطب ، یه خانوم یکه از آشناهای خانوم دکتر بود ، و ظاهرا بازاریاب  تجهیزات پزشکی ، اومده بود برای قالب کردن وسایلای شرکتش به بیمارستان از خانوم دکتر راه و چاه بپرسه. خیلی اعصاب منو خورد کرد. با اینکه وقت متعلق به من بود ولی  حرفاشو تموم نمی کرد. هر حرفی رو خانوم دکتر چند بار بهش می زد و اون دوباره می پرسید. کم مونده بود برم دستشو بگیرم و ببرم بهش نشون بدم که باید کجا بره و چی کار کنه... اینقدر صحبتش با خانم دکتر طول کشیده بود که خانم پاکروان اومد برای من پرونده تشکیل داد. خانم پاکروان فکر کنم ماماست و مسئول آموزش مادران باردار...

بابت این قضیه از هفته پیش دلخور بودم. پریروز وقتی تو اتاق خانوم دکتر داشتم حرف می زدم ، یهو منشی وارد اتاق شد و گفت : خانم فلانی از طرف آقای فلانی یه کار اداری کوچیک با شما داره. خانوم دکتر هم گفت بگو بیاد تو. وقتی اومد تو دیدم بعلههههههه ، خودشه. همون خانوم چهار هفته پیشیه ست! انگار دنیا رو سرم خراب شد! اومده بود بپرسه نتیجه کمیسیون برای خریدن تجهیزات پزشکیشون چی بود!!!!!!!! خیلی عصبانی شدم ، ولی خدا رو شکر دو سه دقیقه بیشتر حرف نزد و رفت...

دکتر آزمایشهامو نگاه کرد وگفت ، خوبه ، همه چی خوبه... (خب ، خدا رو شکر)

به دکتر گفتم تو جواب آز ادرار نوشته که پروتئین دیده شده ، مگه نمیگن این خطرناکه و ممکنه نشونه مسمومیت بارداری باشه؟ دکتر با لبخند گفت تو یه چیزی شنیدی ، ولی این مال الان نیست ، مال  بعد از هفته 20 هستش. خیالم راحت شد...

بهم گفت برات سونو و آز غربالگری می نویسم ، همین امروز میری انجام میدی. الانم دیر شده ، نذاری دیرتر بشه ها! میری سونوگرافی نیاوران سونو میدی ، نتیجه رو میبری آزمایشگاه سعید و آز میدی. 4 هفته دیگه میای برای ویزیت بعدی.

من بدو از اتاق اومدم بیرون و بعد از نوشتن آدرس های مربوطه از روی میز منشی ، زدم بیرون. البته از هولم پالتوم رو جا گذاشتم ، ولی خوب شد که زود متوجه شدم و برگشتم...

یه ماشین دربست گرفتم و رفتم سونوگرافی نیاوران. بگذریم از اینکه راننده بعد از رسیدن به مقصد سر کرایه توافقی دبه کرد و پول بیشتری درخواست کرد که البته منم ندادم!

با آسانسور رفتم طبقه بالا و وارد واحد مربوطه شدم. تقریبا یه هفت هشت نفری تو نوبت نشسته بودن. رفتم دم میز منشی که دو نفر پشتش بودن و داشتن یه سری برگه مرتب می کردن. دفترچه رو گذاشتم روی میز. یکیشون برگشت گفت امروز دیگه پذیرش نداریم! فردا زنگ بزن وقت بگیر. گفتم آخه من عجله دارم ، امروز باید انجام بشه. گفتن ، نه ، اصلا نمیشه امروز ، دکتر ساعت 1 میره و ما کلی هم بیش از حد پذیرش کردیم! گفتم آخه خانم دکتر مغازه گفتن بیام اینجا ، گفتن حتما امروز بیام ، به فردا نکشه... گفتن این دیگه مشکل شماست! مگه دکتر مغازه می دونه ما اینجا چه شرایطی داریم و چند نفر پذیرش کردیم؟! مگه ما می دونیم اون الان کجاست و چند تا مریض داره؟! مگه سونوت چیه که باید امروز انجام بشه؟! گفتم  NT . گفتن ، اون که اصلا مورد اورزانسی نیست!!! گفتم آخه امروز مرخصی گرفتم ، نمی تونم فردا هم نرم سر کار. مجددا گفت: این دیگه مشکل شماست!

دیگه حرفی نزدم و با دلخوری اومدم بیرون. تو راهرو از شدت ناراحتی زدم زیر گریه. مدتیه خیلی حساس و زودرنج شدم. هر رفتاری از دیگران که نشون بده شرایط منو درک نمی کنن شدیدا ناراحتم می کنه و به گریه میندازه! برای چند دقیقه گیج بودم. نمی دونستم چی کار کنم.

یاد تعریفایی که از سونوگرافی دکتر صدری شنیده بودم افتادم. هم تو بیمارستان یه خانومی خیلی ازش تعریف می کرد  ، هم تو نی نی سایت تعریفشو شنیده بودم. شماره ای ازش نداشتم ولی می دونستم تو فلکه دومه. اومدم تو خیابون. چند دقیقه ای تو میدون باهنر معطل شدم تا اینکه یه ماشین دربستی گرفتم و رفتم فلکه دوم ، سونوگرافی دکتر صدری...

رفتم دم ساختمون ، دیدم بالای ردیف زنگهای ه دست نوشته ای چسبوندن و روش نوشتن: این ساختمان از ساعت 13 الی 15 تعطیل می باشد! به ساعت نگاه کردم، حدود 1.5 بود. اولش خواستم برگردم ، ولی بعد دیدم یه آقایی یکی دیگه از زنگها رو زد و وارد ساختمون شد. منم پشت سرش وارد شدم و رفتم طبقه بالا و زنگ واحد مربوطه رو زدم. یه خانوم مهربونی در رو باز کرد و گفت: الان تعطیله ، فردا صبح بیایید. ازش پرسیدم  یعنی بعد از ظهر دکتر صدری نیستن؟ وقت قبلی لازمه؟ سونوی NT می خواستم انجام بدم. گفت چرا هستن ، ساعت 3 – 3.5 بیایید. وقت قبلی هم نمی خواد. ازش در مورد هزینه سوال کردم ، که گفت 58 تومن میشه.

از اونجا برگشتم شرکت. راه زیادی نبود. یه دو ساعتی شرکت بودم و بعدش ساعت 3:15 از مدیرمون اجازه گرفتم و اومدم بیرون. اون موقع چیزی بهم نگفت ، ولی تابلو بود که از غیبت ها و دیر اومدن و زود رفتن های من عصبانیه! (روز بعدش رسما بهم تذکر داد)

وقتی رسیدم به مرکز سونوگرافی ، در واحد باز بود و چند نفری تو نوبت نشسته بودن. منم بعد از پذیرش و پرداختن پول منتظر نشستم. اون محیط آرامش عجیبی برام داشت. هر از گاهی احساس حالت تهوع بهم دست میداد که با یه آبنبات ترش برطرفش می کردم. همینطور که نشسته بودم ، فکرهای درهم و برهمی از ذهنم می گذشت: یعنی کار درستی کردم اومدم پیش یه دکتر مرد برای سونو؟!  محیط  داخل اتاق چه جوریه ف یعنی مانیتوری روبروی من خواهد بود که منم ببینم تو دلم چه خبره یا مثل دفعه قبلی فقط باید به سقف زل بزنم و منتظر باشم ببینم جمله ای از دکتر می شنوم یا نه؟!  نکنه یه دفعه بگه شما اصلا باردار نیستید و چیزی تو رحمتون نیست ف همش توهم بوده؟! وای خدای من ، مگه ممکنه؟.......

بالاخره نوبتم شد و صدام کردن داخل اتاق. دکتر صدری مرد متشخص و موقری بود که حدودا بهش می خورد 50 ساله باشه. روی صندلی کنار تخت نشست بود و سرش تو مانیتور دستگاهش بود. دو تا دستیار خانوم هم داشت که یکی کمکم کرد دراز بکشم و زیر دلم دستمال کاغذی گذاشت و کنارم وایساد ، یکیشون هم کنار دست دکتر نشسته بود و آماده تایپ مواردی بود که دکتر میگه.  بالاخره کار شروع شد و با روشن شدن مانیتور بزرگ روبروم ، حسابی ذوق کردم که آخ جون ، منم می تونم ببینم...

وای که چی بگم عزیز دل مامان! با دیدنت انگار روحم سبک شد و پر کشید رو ابرها. الانم از یادآوریش اشک تو چشمام جمع میشه. 1974.gif دلم می خواست زمان از حرکت بایسته تا من یه دل سیر نگاهت کنم. خدایا شکرت که منت به سر من گذاشتی و این حس شیرین رو به من چشوندی. از صمیم قلب امیدوارم این لحظات برای تمام اونایی که منتظر نی نی هستن به زودی زود اتفاق بیفته و دلشونو شاد کنه.

دکتر مرتب تصاویر مختلفی رو روی صفحه می آوردم و هر وقت از وضوح و جهت یه تصویر راضی بود ، اونو فیکس می کرد و روش یه سری طولها و فواصل رو اندازه می گرفت و بلند می گفت تا اون خانومه تایپ کنه.از بیشتر اعدا و اصطلاحاتش سر در نمیاوردم و تو عوالم خودم غرق تماشای ورجه وورجه های تو بودم و قند تو دلم آب می شدم. رو یه قسمت تصویر زوم کرد و بهم گفت این قلبشه... الهی من فدای اون قلب کوچولوت بشم که اینقدر تند تند می زنه. برای چند لحظه صدای قلبتو پخش کرد و با صدای بلند گفت ضربان 159 بار در دقیقه! ای جااااااانم، قلبش مثل کنجشک می زنه! بعد از چند لحظه رو یه قسمت تصویر زوم کرد و گفت : این پاشه ، می بینی؟ ای جاااااااانم ، پاهاتو تکونو میدادی ف می آوردی بالا و  رو شکمت جمع می کرد! بعدشم روی دستات زوم کرد ف که داشتی رو هوا تکون میدادی. انگار داشتی با من بای بای می کردی. ای من قربون اون دست و پای کوچولوت بشم عروسک کوچولوی من  که کل قدت همش 5.1 سانتی متر بود!1986.gif

از دکتر در مورد جنسیتت سوال کردم ، الان جنین خیلی کوچیکه ، من فقط می تونم رو هوا حدس بزنم. ولی اگه بعد از هفته 15 بیای ، با قسم می تونم بهت بگم که چیه. ولی در حال حاضرهمینطوری حدسم اینه که دختره...

آخی... دخمل کوچولوی من! فدات بشم ...

خلاصه اون لحظات و دقایق طلایی به سرعت باد گذشت و مانیتور خاموش شد. چقدر حسرت می خوردم که بابایی نبود تا ببیندت! انشاء الله برای سونوی بعدی حتما با هم میاییم.

بعد از گرفتن جواب سونو اومدم بیرون. عکسای زیادی ضمیمه برگه ها بود ولی هیچ کدوم به وضوح تصاویری که من تو مانیتور دیده بودم ، نبودن!

اون روز دیگه دیر شد و نتونستم برم آزمایشگاه. یه جا رو زنگ زدم و یه جا رو هم حضوری رفتم ، ولی گفتن فردا صبح بیا. فردا صبح با بابایی رفتیم آزمایشگاه میلاد و آزمایش خون مربوط به NT  رو دادم. حالا انشاء الله جوابش یکشنبه حاضر میشه.

خدایا ، نی نیمو به تو سپردم ، مواظبش باش. مواظب اون و همه نی نی های کوچولوی دیگه...

 

 

 

 


مطالب مشابه :


هفته سیزدهم - دومین دیدار

میری سونوگرافی نیاوران سونو میدی ، نتیجه رو وقتی رسیدم به مرکز سونوگرافی ، در واحد باز




لیست بیمارستانهای طرف قرارداد بیمه تکمیلی فرهنگیان

تهران ، نیاوران ، خ پور ابتهاج ، خ خداوردی، کوچه شهید صادقین (مرکز MRI و CT scan و سونوگرافی )




راهنمای نیازمندیهای منطقه سعادت آباد و شهرک غرب 89/12/09

نیاوران , 88687994و88684461 رسانه و موضوع درج آگهی :مدرس (زبان) مرکز تخصصی کاهش وزن ,




درمان در منزل

نیاوران ولنجک منطقه مرکز درمان درمنزل 01288403991-09128390224- *نوارقلب ,رایوگرافی ,سونوگرافی




داستان یازدهم . میترا . قسمت هفتم

دل . ماهور . سونوگرافی از رحم و روح انگیز با جمشید در طبقه دوم نیاوران و مهناز هم با افشین




هر که دارد هوس کرب و بلا بسم‌الله

فعالیت این مرکز در ایام محرم به مامایی و 216 نفر به سونوگرافی جوانان نیاوران*




داستان یازدهم . میترا . قسمت ششم

دویست سال باغمیشه - داستان یازدهم . میترا . قسمت ششم - خاطرات ابراهیم قلی




برچسب :