ادامه خلاصه كتاب « تعلیم و تربیت در اسلام


وقتى مى‏خواهیم با اصول و عوامل تعلیم و تربیت اسلامى آشنا شویم، اولین مسأله، مسأله تعلیم و دعوت اسلام به علم و عقل است. در این جا قبل از هر چیز باید بین دو مسأله تفكیك كرد:
یكى مسأله علم و تعلیم است و دوم مسأله پرورش عقل.
مسأله علم همان آموزش دادن است. و متعلم فقط فراگیرنده است، اما در تعلیم و پرورش صحیح، كافى نیست كه معلم برخى معلومات را در مغز متعلم بریزد، بلكه هدف بالاتر معلم باید پرورش عقل وى باشد؛ یعنى نیروى فكر وى را پرورش و استقلال دهد و قوه ابتكار را در او زنده كند.
این تفكیك را امیرالمؤمنین علیه السلام نیز انجام داده‏اند و در نهج البلاغه مى‏فرمایند:
العلم علمان علم مطبوع و علم مسموع و لا ینفع المسموع اذا لم یكن المطبوع.(72)
یعنى علم دو قسم است: یكى علم شنیده شده، (فرا گرفته شده از خارج)، و یكى علم علمى كه از طبیعت انسان سرچشمه مى‏گیرد (ناشى از قوه ابتكار) و اگر دومى نباشد اولى هم فایده‏اى ندارد؛ و متاسفانه نظام آموزشى قدیم بیشتر این طور بوده كه افراد را طورى بار مى‏آورده كه در حد كتابى كه به آن‏ها تعلیم داده مى‏شد همه چیز را مى‏دانستند، اما اگر یك گام فراتر از متن مى‏رفتید، قادر به پاسخگویى نبودند و چه بسا عالم هایى را مشاهده مى‏كنید كه مغزشان جاهل است یعنى على رغم این كه خیلى اطلاعات دارند، اما اگر كمى از حدود معلوماتش خارج شوید، مى‏بینید با یك فرد صد درصد عوام و جاهل مواجهید.
باید نظام آموزشى به نحوى باشد كه قوه تجزیه و تحلیل متعلم قوت بگیرد، نه این كه فقط در مغز وى معلومات بریزد و ذهن را راكد كند.(73)
البته تفكر بدون تعلیم و تعلم هم امكان‏پذیر نیست و مایه اصلى تفكر، تعلیم و تعلم است.(74)
امام كاظم علیه السلام در حدیثى خطاب به هشام‏بن حكم پس از آن كه وى را به تعقل و تفكر دعوت مى‏كند و در لزوم آن سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: ولى به عقل تنها هم نباید اكتفا كرد؛ عقل را باید با علم توام كرد. چون عقل یك حالت غریزى و طبیعى دارد كه هر كس دارد، ولى علم، عقل را تربیت و تقویت مى‏كند، و لذا خداوند در قرآن فرموده: و تلك الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون؛(75)؛ یعنى اول باید انسان عالم باشد و مواد خام را فراهم كند و بعد با عقل خود تجزیه و تحلیل كند.(76) (77)
اكنون پس از تفكیك تعلم و تفكر و روشن شدن تفاوت آن‏ها، لازم است با تفصیل بیشترى نظر اسلام در باب هر یك را بیان كنیم:

مسأله علم و تعلم:
مسأله علم و تعلم این است كه افراد از یكدیگر فرا بگیرند. دعوت اسلام به تعلیم و تعلیم به قدرى زیاد است كه دیگر نیازى به توضیح ندارد، همین كه خداوند در اولین آیات وحى مى‏فرماید:
الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم،(78) بهترین شاهد است بر عنایت فوق‏العاده اسلام به تعلیم و تعلم، یا در آیات دیگر آمده است: هل یستوى الذین یعلمون والذین لا یعلمون،(79) هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزكیهم ویعلمهم الكتاب والحكمة،(80) یوتى الحكمة من یشاء و من یوت الحكمة فقد اوتى خیر كثیرا(81)
یا از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز احادیث فراوانى داریم؛ مثلاً در آن داستان معروف كه وارد مسجد شدند و دیدند گروهى به عبادت مشغولند و گروهى به تعلیم و تعلم، به نزد گروه رفتند و فرمودند: كلاهما خیر و لكن بالتعلیم ارسلت (82) یا طلب العلم فریضة على كل مسلم (83) یا الحكمة ضالة المومن فحیث وجدها فهو احق بها(84) یا اطلبوا العلم ولو بالصین(85) یا قریب به این مضمون حدود بیست مورد حدیث داریم كه فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق (86) یا ولو من اهل الشرك یا و لو من كافر(87)
البته باید به این سوال پاسخ دهیم كه وقتى گفته شده: طلب علم واجب است، منظور كدام علم است؟ بحث تقریبا بیهوده‏اى میان اصناف علماى اسلامى در گرفته كه این علمى كه فریضه است كدام است؟
علم اخلاق است یا علم كلام یا تفسیر یا... به اعتقاد ما هر علمى كه خودش هدف باشد (مثل اصول عقاید كه مقدمه یا از شرایط ایمان است) واجب عینى است و هر علمى كه بر آوردن هدفى از اهداف جامعه اسلامى متوقف بر آن باشد، (مثل علم پزشكى، علم تجارت، علم نظامى و...) از باب مقدمه واجب، واجب است و البته واجب كفایى است. (88)
مطلب مفید دیگر راجع به علم، این است كه میان عالم بودن و روح علمى داشتن فرق است؛ افرادى هستند كه روح علمى دارند، ولى عالم نیستند و بالعكس.
البته عالم واقعى كسى است كه علمش با روح علمى توام شود. روح علمى، یعنى این كه انسان نسبت به حقایق، بى طرف و بى غرض نگاه كند و بخواهد آن‏ها را آن چنان كه هست كشف كند، نه این كه آن‏ها را آن چنان كه دلش مى‏خواهد ببیند.
اگر انسان، غرض خود را نسبت به حقیقت حفظ كند، خدا تضمین كرده كه او را هدایت كند:
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و اءنَّ الله لمع المحسنین (89)
و اصلا روح علمى همین است؛ یعنى روح حقیقت جویى و بى‏غرضى و بى تعصبى و خالى از غرور و جمود. اگر انسان به اصل و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا (90) توجه كند، روح علمى در وى زنده مى‏شود و دیگر غرور پیدا نمى‏كند، و لذا شاهدیم دانشمندان بزرگى كه روح علمى دارند، غرورشان بسیار كمتر از افراد كم بضاعتى است كه روح علمى را ندارند.
لذا در حدیث است كه: العلم على ثلاثة اشبار: اذا وصل الى الشبر الاول تكبر، و اذا وصل الى الشبر الثانى تواضع، و اذا وصل الى الشبر الثالث علم انه لا یعلم شیئا.(91) (92)
به هر حال یك مسأله مهم در تربیت، تقویت حس حقیقت جویى است و مهمترین مانع و سد آن، تعصب است و مى‏دانیم كه اسلام، با تعصب و عصبیت به شدت مبارزه كرده؛ مثلاً در نهج البلاغه، خطبه‏اى هست به نام خطبه قاصعه كه محورش تعصب و ذكر بدى‏هاى آن است و حضرت على علیه السلام در پایان خطبه مى‏فرماید:
اگر بناست نسبت به چیزى تعصب داشته باشید نسبت به خوبیها و فضیلتها داشته باشید، نه به تعصب‏هاى احمقانه‏اى كه مانع كسب علم و سایر فضیلت‏هاست. (93) (94)

مسأله عقل و تفكر:
اسلام نه تنها به علم و تعلم توصیه كرده، بلكه به پرورش عقل نیز مكررا توصیه نموده است و نه تنها همچون ادعاى پیروان مسیحیت در مورد دینشان با تعقل مبارزه نكرده، بلكه تایید خود را از عقل خواسته است و این كار را به دو صورت انجام داده: یكى مواردى كه صریحا دعوت به تعقل كرده؛ مثلاً:
فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئك الذین هدیهم الله الله و اولئك هم اولواالالباب(95)
این عبارت با بندگان مرا نویده ده آغاز شده، گویا قرآن مى‏خواهد بگوید: بندگان واقعى خدا چنین هستند كه تا حرفى را كاملا نشنیده و درك نكرده‏اند، رد نمى‏كنند. بلكه اول با دقت دریافت مى‏كنند بعد غربال و تجزیه و تحلیل مى‏نمایند و از بهترین آنها تبعیت مى‏كنند.
قرآن كریم این هدایت عقلى را همان هدایت الهى خوانده و چنین افرادى را به عنوان صاحبان عقل و خرد مدح كرده است. در سنت نیز به قدرى این احادیث زیاد است و شیعیان نیز به قدرى تحت تأثیر تعالیم ائمه علیهم السلام به این امر توجه داشته‏اند كه باب اول بسیارى از كتب حدیث شیعه، همچون كافى و بحارالانوار، باب العقل و الجهل مى‏باشد(96) و از طرف دیگر در اسلام تفكر، عبادت دانسته شده است و این مسأله غیر از این است كه مطابق تعلیمات اسلامى تعلم، عبادت است؛ این‏ها دو مساله‏اند و آن چه در باب تفكر داریم بیشتر است از آن چه در باب تعلم داریم؛ مثلاً:
افضل العبادة التفكر(97) یا لا عبادة كالتفكر فى صنعة الله عز و جل (98) یا تفکر ساعه خیر من عباده سنه(99) یا سبعین سنه (100) (101) مورد دوم تشویق دین به تفکر و تعقل است است که موضوعاتی برای تفکر در اختیار انسان قرار داده و از انسان خواسته که در آنها فکر کند مثلا در علام خلقت ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولى الالباب، الذین یذكرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفكرون فى خلق السموات والارض.(102) یا در تاریخ: فاقصص القصص لعلهم یتفكرون(103) و از همه مهمتر تفكر درباره خود، و فى انفسكم افلا تبصرون(104) كه شرط اساسى تسلط بر سرنوشت خود و نیز بر جامعه خود است و چیزى است نظیر محاسبه نفس؛ یعنى انسان در شبانه روز فرصتى براى خودش قرار دهد كه در آن فرصت، در خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود تصمیماتى كه باید بگیرد و كارهایى كه باید انجام شود و آن چه واقع شده و ارزیابى كارهاى خودش در گذشته، ارزیابى كتابهایى كه مطالعه كرده‏(105) و...درباره همه اینها فكر كند، و یكى از عوامل مهم اصلاح و تربیت همین عادت به تفكر است.(106)
براى این كه با خصوصیات عقل از دید اسلام آشنا شویم به چند حدیث اشاره مى‏كنیم. از بارزترین صفات عقل این است كه باید غربالگر و داراى توانایى جدا كردن سخن راست از باطل، سخن قوى از ضعیف و سخن منطقى از غیر منطقى باشد.
در حدیثى از امام موسى كاظم علیه السلام خطاب به هشام - كه قبلا نیز ذكرى از آن رفت - آمده است:
یا هشام! ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل والفهم فى كتابه فقال فبشر عبادى الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه(107) كه این كاملا خاصیت غربالگرى عقل را مى‏رساند.
از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز روایت شده:
كفى بالمرء جهلا أن یحدث بكل ما سمع(108)
در احادیث، جهل غالبا در مقابل عقل است نه در مقابل علم؛ یعنى بى‏فكرى و نه بى علمى، این حدیث مى‏گوید: براى بى فكرى انسان كافى است كه هر چه مى‏شنود باور و نقل كند.
بسیارى افراد خاصیت ضبط صوت دارند؛ هر چه دیگران مى‏گویند مى‏شنوند و بدون هیچگونه تشخیص و بررسى نقل مى‏كنند.(109). (110)
مسأله دیگر كه نزدیك به این مطلب است و از همین آیه و بعضى از احادیث استنباط مى‏شود مسأله تجزیه كردن یك سخن است. فرق است میان این كه انسان از دو سخن، سخن درست را بر گزیند و سخن نادرست را رها كند، و تجزیه كردن یك سخن كه عناصر درست یك سخن را بگیرد و عناصر نادرست همان سخن را طرد كند و این قدر تشخیص داشته باشد كه بگوید: از این سخن این قسمتش درست است و این قسمتش نادرست.
این همان مطلبى است كه در روایات تعبیر به نقد و انتقاد شده است و احادیث زیادى داریم؛ مثلاً از حضرت مسیح علیه السلام روایت شده كه: خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقاد الكلام.(111) (112)
یكى دیگر از خواص عقل كه تربیت افراد باید بر این اساس باشد مسأله آینده نگرى و آخربینى است. شخصى از رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم تقاضاى نصیحت مى‏كند. حضرت سه بار مى‏پرسند: آیا اگر بگویم به كار مى‏بندى؟ و همین كه سه بار اقرار مى‏گیرند، مى‏فرمایند:
اذا هممت بامر فتدبر عاقبته(113)تدبر معنایش این است كه انسان، نهایت امر و پشت سر كار را ببیند و تنها چهره ظاهرى كار را ننگرد.(114)
از سوى دیگر امورى هست كه مى‏توانیم از آنها تحت عنوان آفات عقل نام ببریم كه اسلام با آنها مبارزه كرده است. یكى از آنها مسأله سنت گرایى و تقلید از گذشتگان یا از عادات اجتماعى است.
حضرت امام كاظم علیه السلام در آن حدیث سابق الذكر به هشام مى‏فرماید:
یا هشام: ثم ذم الذین لا یعقلون فقال: اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا او لو كان آبائهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.(115)
آیات فراوانى هست كه پیروى كوركورانه را مذمت مى‏كند و جالب است كه هیچ پیغمبرى مردم را دعوت نكرد مگر این كه مواجه شد با همین حرف كه انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون.(116)
در احادیث نیز مستقلا چنین نوعى از سنت گرایى مذمت شده؛ مثلاً نقل شده یكى از دوستان امام صادق علیه السلام كه نسبتا ثروتمند بود، در خانه محقرى زندگى مى‏كرد.
امام علیه السلام به او فرمود: چرا در چنین منزلى زندگى مى‏كنى؟ من سعادة المرء سعة داره(117)
او گفت: این خانه اجداد من است و دلم نمى‏خواهد از این جا بروم.
حضرت فرمود: شاید پدرت در این زمینه خطا كرده باشد، آیا تو هم باید اسیر خطاى پدرت باشى؟
به هر حال این حالت تسلیم در مقابل گذشتگان یك حالت ضد عقل است كه اسلام در حمایت از عقل با این حالت مبارزه كرده است.
آفت دیگر پیروى از اكثریت است. انسان هنگامى كه در مقابل جمع قرار مى‏گیرد معمولا همرنگ جماعت مى‏شود. در میان فقهاء این قضیه زیاد است كه كسى مسأله جدیدى را استنباط مى‏كند، اما جرأت ابراز ندارد و مى‏گردد ببیند آیا در فقهاء عصر، همفكرى براى خود مى‏یابد یا نه.
اصلا قدما اگر حرفى از خودشان بود از تنهایى وحشت مى‏كردند، و لذا عده‏اى را همفكر خود اعلان مى‏كردند.
بوعلى تصریح مى‏كند كه من هر حرفى دارم به زبان ارسطو مى‏گویم، چون اگر به زبان خودم بگویم كسى نمى‏پذیرد، ملاصدرا اصرار دارد كه حرفهاى خودش را با حرف قدما توجیه كند. هر چند حالا بر عكس شده و برخى از دانشمندان سعى مى‏كنند با نظرات مشهور مخالفت كنند تا دیگران بگویند: وى فكر تازه‏اى دارد، ولى به هر حال قرآن مى‏گوید: كثرت معیار نیست.
امام كاظم علیه السلام در ادامه همان حدیث مى‏فرمایند:
ثم ذم الله الكثرة، فقال: و ان تطع اكثر من فى الارض یضلوك عن سبیل الله اءن یتبعون الا الظن و اءن الا یخرصون.(118)
در كلمات امیرالمؤمنین علیه السلام هم هست كه: لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله(119)
مسأله دیگر این است كه قضاوت‏هاى مردم نباید براى انسان ملاك باشد.
در احادیث تاكید شده كه نباید به قضاوت و تشخیص مردم درباره خود تكیه كنیم، بلكه باید خود ما تشخیص بدهیم كه چه داریم؟ ملكات و صفات اخلاقى ما چیست؟ اگر دیدیم واقعاً چیزى نیستیم، ولو این كه مردم خیلى به ما اعتقاد دارند، امر بر ما مشتبه نشود و به فكر اصلاح خود نباشیم؛ بر عكس، اگر احساس مى‏كنیم راهى كه مى‏رویم راه خوبى است، حتى اگر مردم ما را تخطئه كنند، نباید به حرفشان ترتیب اثر بدهیم، حتى چه بسا آن‏ها كه بد مى‏گویند براى این است كه عقیده انسان را تغییر بدهند.(120)
امام كاظم علیه السلام در همان حدیث مى‏فرماید:
لو كان فى یدك جوزة و قال الناس فى یدك لؤلؤة ما كان ینفعك و انت تعلم انها جوزة، و لو كان فى یدك لؤلؤة و قال الناس انها جوزه ما ضرك و انت تعلم انها جوزة (121). (122)
یكى دیگر از این آفات، تعصب ورزیدن است كه در بحث علم درباره آن توضیح دادیم.

مسأله تحقیر عقل و علم:
گفتیم كه منطق اسلام دعوت به تعقل است، ولى از زبان بسیارى از مسلمین، ما نقطه مقابل این حرف را مى‏شنویم و مسئله تحقیر عقل و علم زیاد دیده مى‏شود.
در تاریخ اسلام، ما شاهد سه جریان هستیم كه در آنها مسئله تحقیر عقل مطرح بوده: یكى جریان كلامى است. دوم جریان فقهى و سوم جریان عرفان و تصوف است كه در هر یك، به نوعى مخالفت با عقل مشاهده مى‏شود.
علاوه بر این سه جریان، سخنانى به طور متفرقه در میان مردم، حكم مَثَل را پیدا كرده كه اثر تربیتى فوق‏العاده‏اى در تكوین روحیه مردم دارد.(123)
ابتدا از این سخنان متفرقه شروع مى‏كنیم و بعد وارد آن سه جریان مى‏شویم:
الف - در ادبیات و امثال رایج میان مردم:
گاهى در متون ادبى از عقل و هوش انتقاد شده كه این‏ها دشمن آسایش انسانند، چون كه كسى كه عقل و هوش ندارد موجبات ناراحتى‏ها را درك نمى‏كند و در نتیجه دردى هم برایش پیدا نمى‏شود؛ مثلاً شعر معروفى است كه:


دشمن جان من است عقل من و هوش من   كاش گشاده نبود چشم من و گوش من
یا فرخى یزدى مى‏گوید:


چیزهایى كه نبایست ببیند بس دید   به خدا قاتل من دیده بیناى من است
در این موارد باید گفت: اغلب كسانى كه چنین سخنانى گفته‏اند، نمى‏خواسته‏اند بگویند كه عقل بد است. بلكه به مسائل اجتماعى نظر داشته‏اند كه توجه دهند نقص‏ها و كم و كاستى‏هاى فراوانى در جامعه وجود دارد كه باعث ایجاد درد در ما مى‏شود، اما اگر كسى استدلال كند كه عقل داشتن موجب احساس درد مى‏شود و درد هم كه چیز بدى است، پس عقل داشتن بد است.
پاسخش این است كه وقتى مى‏گوییم: درد بد است و نباید باشد، به این معنى است كه موجب درد، یعنى آن نقص و بیمارى نباید باشد و گرنه خود درد براى انسان آگاهى است و اگر درد نبود، انسان، نقص و بیمارى را احساس نمى‏كرد و در صدد معالجه آن بر نمى‏آمد، لذا بدترین بیمارى، بیمارى هایى مثل سرطان است كه هیچ درد ندارد و وقتى انسان متوجه آن مى‏شود كه دیگر كار از كار گذشته است، لذا عقل و هوش و حس انسان، از این جهت كه باعث آگاه شدن دردها مى‏شود خیلى هم خوب است و ما در ادبیات خود مطالبى عالى مى‏بینیم كه حاكى از ستایش درد است؛
مثلاً مولوى مى‏گوید:




حسرت و زارى كه در بیمارى است   وقت بیمارى همه بیدارى است پس بدان این اصل را اى اصلجو   هر كه را درد است، او برده است بو هر كه او بیدارتر، پردردتر   هر كه او آگاهتر رخ زردتر
امیرالمؤمنین هم تعبیر درد را به كار مى‏برد و در نامه‏اش به عثمان بن حنیف مى‏گوید:
این درد براى انسان كافى است كه با شكم سیر بخوابد و در اطرافش شكمهاى گرسنه باشد.(124)
مسلما این درد داشتن بهتر از بى‏دردى است كه آدم بر همسایه‏اش هم هر چه بگذرد، آخ نگوید، چرا كه این درد داشتن، حساسیت و كمال است نه نقص؛ یعنى نشانه پیوند او با انسان دیگر است.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در این زمینه مى‏فرماید:
مثل المؤمنین فى تواددهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى.(125)
خلاصه این كه اگر كسى واقعاً عقل و هوش را به دلیل این كه منشأ احساس درد است، محكوم كند، واقعاً بر ضد انسانیت سخن گفته، ولى چنان كه گفتیم این سخنان معمولا به زبان كنایه است.
منطق دیگرى هم داریم كه از سخن مذكور هم پست‏تر است و آن این كه علم و سواد، به درد جلب مادیات و كسب در آمد نمى‏خورد و در دكان بقالى به ازاى همه این معلومات یك قران سبزى هم نمى‏دهند، پس این‏ها فایده ندارد!



اى خواجه مكن تا بتوانى طلب علم   كاندر طلب راتب یكروزه بمانى رو مسخرگى پیشه كن و مطربى آموز   تا داد خود از كهتر و مهتر بستانى
اگر این حرف جدى باشد، البته حرف غلطى است و انسان نباید علم و عقل را با این مقیاس‏ها بسنجد.(126)
حال به سراغ جریان هایى مى‏رویم كه به صورت مكتب ضد عقل در تاریخ اسلام پدید آمدند:
ب - در علم كلام:
از اواسط قرن دوم هجرى، در دنیاى اسلام، راجع به تفكر در اصول عقائد اسلامى دو جریان پیدا شد: گروهى طرفدار این شدند كه عقل، خودش مى‏تواند مقیاسى براى درك اصول عقائد اسلامى باشد و مسائل مربوط به خدا، معاد، نبوت و... را در درجه اول باید به عقل عرضه كنیم.
نقطه مقابل این‏ها طرفدار تعبد و تسلیم محض شدند و گفتند: عقل حق فضولى در مسائل اسلام را ندارد.
گروه اول به معتزله و گروه دوم به اشاعره معروفند.
اختلاف این دو گروه از مسأله معروف حسن و قبح عقلى آغاز شد. معتزله معتقد شدند كارها فى حد ذاته یا حسن ذاتى دارند یا قبح ذاتى و عقل نیز آن حسن یا قبح را درك و از اینجا حكم اسلام را كشف مى‏كند، چون حكم اسلام نمى‏تواند جدا از حكم عقل باشد.
اشاعره گفتند: اشیاء نه حسن و قبح ذاتى دارند و نه عقل در این جور مسائل دركى دارد، حسن و قبح‏ها شرعى است؛ یعنى هر چه خدا امر كند، چون او امر كرده خوب است، نه چون خوب است او امر كرده، و هر چه را خدا نهى بكند، چون خدا نهى كرده بد است، نه چون بد بوده خدا نهى كرده. پس امر خدا بر خوبى و بدى تقدم دارد، بر خلاف نظر معتزله. اینجا بود كه عقل در یك جناح قرار گرفت و تعبد محض در یك جناح دیگر.
این جریان، كه در دنیاى اسلام از اواخر بنى‏امیه شروع شده بود در اوایل بنى‏العباس به اوج خود رسید. مخصوصاً مأمون چون خودش عالم و اهل فكر بود طرفدار معتزله شد و اشاعره را درهم كوبید، و مثلاً احمدبن حنبل از اهل حدیث به خاطر طرفدارى از قشریگرى تازیانه سختى خورد، اما زمان متوكل، چون یك خلیفه بسیار قشرى بود دستور تار و مار كردن معتزله را داد و احمدبن حنبل را به اوج رساند و خلفاى بعدى نیز از روش وى حمایت كردند.(127)
لازم به ذكر است معتزله مقدارى در عقل گرایى افراط كردند و آن چه را كه عقل از آن دركى ندارد و قادر به فهم آن نیست منكر شدند؛ مثلاً چون عقل قادر به درك جن نبود، وجود جن را انكار كردند. انكار مسائلى نظیر جن باعث شد كه عده‏اى به عقل بدبین شدند و گفتند: اگر بخواهیم دینمان محفوظ بماند باید راه متعبدها و اشاعره را در پیش بگیریم.
آنان پیش خود مى‏گفتند: معتزله امروز جن را انكار كردند، فردا ملائكه و خدا را هم انكار خواهند كرد، مثل افراط كارى‏هاى روشنفكرى در زمان ما. خود روشنفكرى خیلى خوب است، ولى اگر روشنفكرى راه افراط را در پیش گرفت، عامل شكست خود خواهد شد.
به هر حال، بزرگترین علماى ضد عقل و تعقل، پیروان احمد حنبل هستند كه در رأس آنها ابن تیمیه است. وى كه در قرن هشتم مى‏زیسته مرد نابغه‏اى بود، ولى فكر بسیار قشرى و متحجرى داشت. وى احیاگر سنت احمد حنبل است و حتى كتابى در تحریم منطق نوشت. نهضت وهابى‏گرى هم كه تقریبا در یك قرن و نیم پیش پیدا شد دنباله تفكر ابن تیمیه است. این جریان‏هاى تاسف آور، جریان‏هاى ضد تعقل در دنیاى اسلام را ایجاد كردند.(128)
ج - در علم فقه:
در فقه اهل سنت هم عین این جریان معتزله و اشاعره پیدا شد. بعضى همچون مالك‏بن انس كه معاصر و شاگرد امام صادق علیه السلام بود طرفدار تعبد شدند، و برخى مثل ابوحنیفه طرفدار قیاس.
ابوحنیفه، چون اغلب احادیث را جعلى مى‏دانست، به حدیث كم اعتنا بود و مى‏گفت: من فقط به عده معدودى (حدود بیست) حدیث یقین دارم كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفته است.
حال اگر ما باشیم و قرآن و بیست حدیث، بدیهى است كه فقه به این وسعت را نمى‏شود استنباط كرد، لذا وى طرفدار قیاس شد.
قیاس یعنى مقایسه كردن و شبیه‏گیرى، كه در فلان موضوع پیغمبر چنان گفته، و این موضوع هم شباهتى با آن موضوع دارد، پس حكم این را در آن مورد هم مى‏آوریم. به هر حال، وى مكتب قیاس را تاسیس كرد، ولى حتى ائمه اهل تسنن نیز زیر بار نرفتند، وى در این طریق نیز راه افراط در پیش گرفت.
مكتب ائمه علیهم السلام، در اینجا با آن كه طرفدار تعقل بود، طرفدار قیاس نشد، چون قیاس، واقعا پیروى از عقل نیست، بلكه پیروى از ظن و خیال است كه قرآن از آن نهى كرده، و لذا ائمه علیهم السلام به شدت با آن مخالفت كردند و گفتند: السنه اذا قیست محق الدین،(129) اما در مقابل سنى‏ها كه ادله فقه را در قرآن، سنت، اجماع و قیاس دانستند، علماى شیعه گفتند: ادله فقه عبارتند از: قرآن، سنت، اجماع و عقل؛ یعنى ما عقل را مى‏پذیریم، اما قیاس هم عقل نیست.
البته در میان بعضى از فقها گاهى همین دورى جستن از قیاس به حد افراط كشیده شده كه تا یك حرف زده مى‏شود مى‏گویند: این قیاس شد.(130)
دنیاى شیعه از این قشرى‏گرى محفوظ بود، اما حدود چهار قرن پیش، فردى به نام میرزامحمد استرآبادى و سپس شاگردش ملا امین استرآبادى پیدا شدند كه روش اهل حدیث و قشریگرى را در شیعه در پیش گرفتند.
ملا امین كه شخص موثرترى بود كتابى نوشت به نام فوائدالمدنیه و به علماى شیعه كه تعقل را وارد اسلام كردند، به شدت حمله كرد. وى مى‏گوید: سه دلیل از این چهار دلیلى كه مطرح شده، یعنى قرآن، سنت، اجماع و عقل اصلا دلیل نیست.
اجماع كه اصلا ریشه‏اى ندارد و از اهل سنت گرفته شده و همین اجماع بود كه خلافت ابوبكر را درست كرد، و اصلا مال سنى‏هاست. قرآن هم براى ما نیست، بلكه براى ائمه علیهم السلام است و فقط ایشان مى‏توانند بفهمند كه قرآن چه مى‏گوید.
درباره عقل هم استدلالهاى خیلى روشنفكرانه و متجددانه‏اى مى‏كند و سخنان وى علیه عقل نظیر سخنان دكارت علیه فلسفه است.(131)
حرف‏هاى فلسفه را مطرح و نقد مى‏كند و موارد اشتباه آنان را بیان مى‏كند. بعد این مطلب كه امروزه مطرح مى‏شود كه منشأ خطاى ذهن چیست را مطرح مى‏كند، كه منشأ خطا یا در صورت است یا در ماده، و منطق ارسطو هم فقط منطق صورت است، حال آن كه بیشتر خطاى انسان در ماده فكر است نه در صورت فكر، لذا به این نتیجه مى‏رسد كه در امور دینى نباید به عقل اعتماد كرد و تنها باید حدیث و سنت را مورد اعتماد دانست.
ملا امین اجتهاد را به شدت محكوم كرد و گفت: اجتهاد، یعنى تعقل و تعقل جایز نیست و به تبع تقلید هم جایز نیست و ما فقط باید مقلد ائمه باشیم. بدین سان وى نهضت اخبارى‏گرى را در شیعه راه انداخت كه نظیر نهضت احمد حنبل و ابن تیمیه در اهل سنت بود و مدتى دنیاى شیعه را لرزاند، اما بعدا توسط مرحوم وحید بهبهانى كه دوباره نهضت تعقل و اجتهاد را زنده كرد، اخباریگرى سركوب شد و شیخ انصارى نیز آخرین ضربه را بر اخبارى‏گیرى وارد كرد كه بعدا دیگر اخباریین كمر راست نكردند، ولى البته فكر اخبارى‏گرى هنوز، حتى در بسیارى از مجتهدین نفوذ دارد.(132)
د- در عرفان:
جریان دیگرى در موضوع عقل و فتواهاى ضد عقل داریم كه همان جریان عرفان است و به نوع دیگرى متعرض عقل و عقلا و فلاسفه و تكیه كردن روى عقل شده است كه پاى استدلالیان چوبین بود و...(133) (134)

2 - تزكیه نفس و پرورش اراده‏
بحث ما درباره عوامل تربیت و كسب اخلاق صحیح از نظر اسلام بود كه گفتیم: یكى از آن عوامل، تعقل و تفكر و تعلم است، كه براى روشن شدن مسیر حركت است؛ یعنى حكم چراغ را براى انسان دارد.
عامل دوم كه در اسلام روى آن زیاد تكیه شده تقوا و تزكیه نفس است كه موجب پرورش اراده انسان مى‏شود. روشن شدن مسیر به تنهایى كافى نیست، و انسان باید قدرت حركت هم پیدا كند. تقوا و تزكیه نفس به اراده اخلاقى انسان قدرت و توانایى حركت و اقدام مى‏دهد، این مساله در مكتب‏هاى غیر مذهبى هم هست، ولى نه به این شكل كه در مكاتب مذهبى وجود دارد.(135)طعا یكى از استعدادهایى كه در انسان باید پرورش پیدا كند اراده است.
اراده با میل فرق دارد و اشتباه است كه بعضى اراده را از مقوله میل و همان میل بسیار شدید دانسته‏اند. اراده، قوه‏اى است در انسان، كه وابسته به عقل است، بر خلاف میل كه وابسته به طبیعت انسان است. میل از نوع جاذبه‏اى است كه اشیاء مورد نظر، انسان را به سوى خود مى‏كشند و هر چه میل بیشتر باشد، انسان اختیار كمترى خواهد داشت؛ به عبارت دیگر، انسان در اختیار یك قدرت بیرون از خود قرار مى‏گیرد؛ در حالى كه اراده نیرویى درونى است و انسان، با كمك آن خود را از تأثیر نیروهاى بیرونى، خارج و مستقل مى‏كند؛ هر قدر كه اراده انسان قویتر باشد، بر اختیارش افزوده مى‏شود و بیشتر مالك خود و سرنوشت خود مى‏گردد.(136)
راجع به مسئله اراده و تسلط بر نفس، در دستورهاى اسلامى تحت عنوان تقوا و تزكیه نفس، مطالب فراوانى آمده كه در این جا بحث نمى‏كنیم؛ فقط به عنوان نمونه به جمله بسیار عالى و زیبایى در نهج‏البلاغه اشاره مى‏كنیم كه مثل گناهان، مثل اسبهاى چموش است كه اختیار را از كف سوار مى‏گیرند. ولى مثل تقوا، مثل مركبهاى رام است كه اختیار مركب دست سوار است و لجامش را به هر طرف متمایل كند، به همان سو مى‏رود.(137)
یعنى گناه از آن جا پیدا مى‏شود كه انسان تحت تأثیر شهوات و میل‏هاى نفسانى خود برخلاف آن چه عقل و ایمانش حكم مى‏كند، عملى را انجام مى‏دهد و تقوا مهار زدن بر این میل‏هاست.
باید گفت: هیچ مكتبى در دنیا پیدا نمى‏شود كه در اینكه اراده باید بر میلهاى انسان حكومت بكند، تردیدى داشته باشد و بگوید: انسان باید كاملا تسلیم میل‏هاى خودش باشد؛ البته انسان هایى كه چنین عقیده‏اى دارند زیاند، ولى مكتبى كه مدعى تربیت انسان باشد و از این اصل دفاع كند وجود ندارد.
بحث اراده نه در مطلوبیت، بلكه در ضمانت اجراى آن است كه آیا همین كه گفتیم: اراده در نتیجه عقل باید بر میل‏ها حاكم باشد، چنین خواهد شد؟ البته پاسخ منفى است.
یكى از مسائلى كه مذهبیون به آن متمسك مى‏شوند همین است و مى‏گویند: اراده قوه اجرایى عقل است، اما خود عقل كه فقط روشنائى است و جهت نمى‏دهد. این جاست كه تا امر دیگرى كه به انسان خواسته‏هایى وراى منافع مادى ندهد پیدا نشود، از عقل و اراده كارى ساخته نیست. و این همان است كه ما به آن ایمان مى‏گوییم. (138)

3 - عبادت و پرورش حس نیایش
عامل سوم تربیت و كسب اخلاق فاضله، مسئله عبادت است. همانطور كه تفكر و تعقل براى روشن شدن فكر و پرورش قوه عاقله بود، و تقوا و تزكیه نفس براى تقویت نیروى اراده، عبادت براى تقویت عشق و علاقه معنوى و ایجاد حرارت ایمانى در انسان است؛ یعنى همانطور كه ایمان به نوبه خود منشأ عبادت است، عبادت هم تقویت كننده ایمان است؛ و به این تأثیر متقابل ایمان و عمل در متون اسلامى زیاد تصریح شده است.
روح عبادت، عبارت است از تذكر؛ یعنى یاد خدا بودن و از حالت غفلت از خدا خارج شدن: اقم الصلوش لذكرى (139)یا ان الصلاش تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر(140)
در اسلام به عبادت زیاد توصیه شده، و با موجباتى كه روح تذكر و یاد خدا را از میان مى‏برد و غفلت ایجاد مى‏كند مبارزه شده و از این رو امورى همچون افراط در خوردن، در خوابیدن، در سخن گفتن، و در معاشرت با افراد ممنوع (حرام یا مكروه) دانسته شده است.
البته بعضى از اینها مانند پرهیز از پرخورى ممكن است به خاطر اهداف جسمانى، مانند بهداشت و حفظ سلامتى نیز باشد، اما هدفش فقط آن نیست، بلكه براى این هم است كه روح انسان سبكتر باشد و كمتر موجبات غفلت در انسان پیدا شود.
اسلام علاوه بر روح عبادت، به شكل عبادت نیز بسیار اهمیت داده و برنامه‏هاى تربیتى را در لباس عبادت وارد كرده است،(141) لذا ما در مساله عبادت دو بحث داریم:
یكى آن چه هدف تربیتى واقعى عبادت، یعنى تقویت حس نیایش است و دوم فواید تربیتى متعددى كه بر عبادت در اسلام مترتب باشد.

الف - تقویت حس نیایش‏
یكى از امورى كه از استعدادهاى خاص انسانى شمرده مى‏شود مسئله نیایش و پرستش است. در این‏باره بحثى است كه آیا نیایش و پرستش، حسى اصیل در انسان است یا مولود غرائز دیگر است.
اجمالا مى‏دانیم كه عده زیادى از محققین و روانشناسان، نیایش و پرستش را به عنوان حس اصیل در انسان پذیرفته‏اند؛ مثلا در مقاله‏اى كه تحت عنوان حس دینى یا بعد چهارم از یونگ منتشر شده‏(142) وى قایل است كه روح انسانى از آن جهت كه انسان است چند بعد جداگانه دارد كه در حیوان نیست.
وى غیر از سه بعد حقیقتجوئى، اخلاق و زیبایى، به بعد نیایش و پرستش نیز قایل شده است.
منظور از اصطلاح اصالت داشتن این‏ها این است كه مثلا علم غیر از فوایدى كه براى انسان دارد، خودش از آن جهت كه حقایق را براى انسان كشف مى‏كند، مطلوب بالذات است و انسان حقیقت را به خاطر خود حقیقت مى‏خواهد،(143) همین طور در مورد سه بعد دیگر.
از كسان دیگرى كه باز در این مورد تحقیق كرده‏اند، ویلیام جیمز است كه كتاب دین و روان وى ترجمه شده و انصافا كتاب خوبى است.
وى حدود سى‏سال روى حالات روانى مذهبى مردم آزمایش كرد و به اینجا رسید كه حس مذهبى اصالت دارد، پس اگر بنا باشد تربیت كامل باشد، این حس نیز باید تقویت بشود.(144)
یك شبهه:
در این جا نیازى نیست كه بگوئیم: اسلام به مسئله عبادت و پرستش و دعا اهمیت داده است، چرا كه قسمتى از هر دینى عبادت است، و شاید اگر به ادیان ایرادى مى‏گیرند، افراط در مسئله عبادت است؛ نه كم اهمیت دادن به آن و یا نادیده گرفتن آن.
اما مساله دیگرى را باید بررسى كرد و آن این است كه شاید كسى بگوید: اتفاقا در ادیان و به ویژه در اسلام، هیچ عنایتى به حس نیایش نشده و عبادتى كه در ظاهر مطرح شده چیزى جز معامله نیست، زیرا شخص عابد به طمع نعمت‏هاى بهشت و یا به خاطر رهایى از عقوبت جهنم باید از لذات دنیا چشم بپوشد. چنین كسى نه تنها خداپرست نیست و حس نیایش خود را تقویت نمى‏كند بلكه از دنیاپرست‏ها هم مادى‏تر است، زیرا بالاخره دنیاپرست‏ها به همین لذات محدود مادى قانع شده‏اند، ولى وى خیلى بیشتر مى‏خواهد.
این اشكال را مخصوصا مسیحیها بر اسلام مى‏گیرند، با این بیان كه چون در قرآن بر نعمتهاى مادى زیاد تكیه شده، پس عبادت در اسلام فقط براى طمع و ترس است نه براى تقویت حس نیایش و پرستش.(145)
به این شبهه دو پاسخ مى‏توان داد:
پاسخ اول:
از نظر اسلام، عبادت درجات و مراتبى دارد، و درجات و مراتب پایینش است كه به خاطر طمع به بهشت یا ترس از جهنم است، وگرنه درجات بالاى عبادت ناشى از حس سپاسگزارى و عبادت احرار است، چنان كه على علیه السلام مى‏فرماید:
ان قوما عبدوا الله طمعا فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله خوفا فتلك عبادة العبید، و ان قوما عبدوا الله شكرا حبا فتلك عبادة الاحرار(146)
از خود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز احادیث متعددى نقل شده؛ مثلا عایشه كه مى‏دید پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بسیار عبادت مى‏كند، یك بار گفت: تو كه خدا درباره‏ات گفته لیغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخر (147) دیگر چرا این قدر عبادت مى‏كنى؟
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
افلا اكون عبدا شكورا(148)
یا در جایى دیگر فرمودند:
افضل الناس من عشق العبادة و عانقها و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا یبالى على ما اضج من الدنیا على عسرامام على یسر؛(149)
یعنى بهترین مردم كسى است كه به عبادت عشق‏(150) بورزد و آن را در آغوش بگیرد و از صمیم قلب آن را دوست بدارد و با بدن به آن بچسبد (یعنى به صرف ذكر قلب اكتفا نكند، و با ركوع و سجود و قنوت و... نوعى عشق‏ورزى عملى انجام دهد) و خودش را براى عبادت فارغ كند (یعنى هنگامى كه به عبادت مى‏ایستد، هیچ فكر و خیالى در قلبش نیاید، چرا كه قبلا هم گفتیم كه روح عبادت ذكر است؛ یعنى یاد خدا و منقطع شدن از غیر، گویى كه غیر از او چیزى در عالم وجود ندارد).(151)
اگر كسى به این مرحله رسید سختى و راحتى این دنیا برایش یكسان مى‏شود. (چرا كه سختى و راحتى دنیا براى مردمى مهم است كه به لذت عبادت نایل نشده‏اند).
همچنین از على علیه السلام روایت شده:
الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك(152)
در دعاها نیز چنین مضامین عالى بسیار یافت مى‏شود. البته همه دعاها در یك سطح نیستند؛ دعاهایى، مثل دعاى كمیل یا دعاى ابوحمزه ثمالى یا مناجات خمس عشر، همان نیایش به معناى عالى است؛ مثلا در مناجات شعبانیه كه سطحش خیلى بالاست آمده است كه:
الهى هب لى كمال الانقطاع الیك و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتى تحزق ابصار القلوب حجب النور سواك فتصل الى معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بجز نورك الا بهج فاكون لك عارفا عن سواك منحرفا.(153)
كه تصور این معانى هم براى ما دشوار است، پس این تهمت به اسلام است كه كسى خیال كند در اسلام عنایتى به روح عبادت نشده است.(154)
پاسخ دوم:
همان عبادتى هم كه براى بهشت یا از ترس جهنم است، بى‏ارزش نیست بى شك این عبادت، ارزش آن عبادتهایى را كه ذكر شد ندارد، ولى بى‏ارزش هم نیست و براى عده‏اى از مردم، درجه‏اى عالى است؛ چون فرق است میان اینكه انسان مستقیما سراغ پول و دنیا برود و اصلا رابطه‏اش را با خدا قطع كند، و كسى كه باز رابطه‏اش را با خدا قطع نكرده و به دستورهاى خدا عمل مى‏كند، ولى از وى تقاضاى پول و مانند آن را دارد.
باز این خودش درجه‏اى از خداپرستى است. رفتن پیش خدا براى خدا، البته ارزش بسیار عالى دارد، اما رفتن پیش خدا براى یك چیزى و از او چیزى را خواستن، باز هم رفتن پیش اوست و تا حدى قلب را روشن مى‏كند، و از هیچ نرفتن بسیار بهتر است، لذا این عبادت‏ها را نمى‏شود كاملا نهى كرد، بلكه چون همه مردم در آن درجه بالا نیستند، اگر بخواهیم اكثر مردم را تربیت كنیم به طورى كه هم نظام زندگى دنیاشان درست شود و هم به خدا نزدیك شده باشند، از همین راه باید وارد شویم، یا لااقل افراد را در ابتدا از این راه باید وارد و سپس به مراحل بالاتر هدایت كرد.
قرآن كریم بعد از این كه نعمت‏هاى بهشت را ذكر مى‏كند، مى‏گوید: جنات تجرى من تحتها الانهار و چنین و چنان، بعدش مى‏گوید:
و رضوان من الله اكبر (155)
البته همه مردم خواهان این دومى نیستند و براى اكثر مردم، راه عملى ارتباط با خدا همین بهشت‏هایى است كه در آن‏ها از لذت جسمانى سخن به میان مى‏آید. (156) (157)
نتیجه‏اى كه از این بحث مى‏گیریم این است كه اگر كسى علاقمند تربیت خود یا دیگران است، واقعا باید به مسئله نیایش، دعا و عبادت اهمیت بدهد.
مسئله عبادت قطع نظر از اینكه پرورش یك حس اصیل است، تأثیر زیادى در سایر ابعاد شخصیت انسان دارد و این است كه بزرگان، همیشه توصیه مى‏كنند كه هر قدر زیاد هم كه كار دارید در شبانه روز یك ساعت براى خودتان بگذارید. شاید بگویید: من تمام اوقاتم براى خدمت به مردم است، ولى باید گفت كه آن ساعت‏ها با این كه مفید و لازم است، جاى این یك ساعت را پر نمى‏كند.(158)
انسان باید حداقل یك ساعت یا بیشتر در شبانه‏روز براى خود بگذارد و كاملا خلوت كند و به مناجات با خدا و استغفار بپردازد، پس یكى از چیزهایى كه ما واقعا باید به آن توجه داشته باشیم حس پرستش است. البته باید توجه داشت كه روح عبادت، حقیقتى است عالى و فراتر از چهار تا خم و راست شدن به صورت نماز، كه انسان خودش نمى‏فهمد چه مى‏كند و اصلا نفهمد كه حال مناجات و راز و نیاز و منقطع شدن به حق یعنى چه. این حس اصیل عبادت است كه باید در ما پرورش پیدا كند تا یكى از اركان تربیت اسلامى در ما پیدا شود.(159) (160)

ب - برنامه‏هاى تربیتى مندرج در عبادات اسلامى‏
گفتیم كه اسلام علاوه بر روح عبادت به شكل آن هم نهایت اهمیت را داده و در آن شكل نیز یك سلسله برنامه‏هاى تربیتى را در لباس عبادت وارد كرده است، از جمله:
1 - مساله نظافت:
ممكن است كسى بگوید: اگر در عبادت مهم این است كه قلب انسان متوجه خدا باشد، پاك یا ناپاك بودن بدن انسان چه اثرى در عبادت دارد؟ ان الله ینظر الى قلوبكم و لا ینظر الى صوركم(161)
پاسخ این است كه اسلام وقتى كه عبادت را تشریع مى‏كند، چون مى‏خواهد عبادت از نظر تربیتى هم اثر خاصى داشته باشد، چیزى را كه به عبادت ربط زیادى ندارد، ولى در تعلیم و تربیت مؤثر است، در لباس عبادت - اعم از واجب و مستحب - وارد مى‏كند، مثل غسل‏هاى واجب و مستحب و وضو و دائم الوضو بودن و این كه هنگام نماز باید بدن و جامه پاك باشد و... این دستورها برنامه‏هایى براى نظافت است كه در ضمن عبادت وارد شده است.(162)
2 - رعایت حقوق اجتماع:
از نظر روح عبادت واقعا فرقى نمى‏كند كه ما روى فرش غصبى نشسته باشیم یا روى فرش مباح. اینها قراردادهاى اجتماعى است كه این فرش مال من باشد و آن، مال شما و من در مال شما تصرف نكنم و بالعكس. این قراردادها صرفا براى زندگى اجتماعى مفید است و گرنه مال من و مال شما بودن حكایت از هیچ واقعیتى ندارد؛ در حالى كه مسئله عبادت، امرى واقعى است.
البته برخى عوارض جسمى و روحى مانع حضور قلب مى‏شود، ولى این امور چنین اثرى ندارد. با این حال اسلام مى‏گوید: جایى كه در آن نماز مى‏خوانى، آبى كه با آن وضو مى‏گیرى و حتى ظرف آن، لباسى كه با آن نماز مى‏خوانى، و حتى یك نخ آن، نباید غصبى باشد.
این دستورها براى پیاده كردن یك برنامه تربیتى مربوط به حقوق اجتماعى در پیكره عبادت است.(163)
3 - قبله و مساله اتحاد:
خود اسلام تصریح مى‏كند از نظر واقعیت عبادت، رو به هر طرف بایستید فرق نمى‏كند: و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله،(164) ولى در عین حال اسلام به خاطر یك مصلحت تربیتى اجتماعى مى‏گوید:
بجاى اینكه هر كسى به یك طرف نماز بخواند، همه به سوى یك نقطه بایستند تا افراد بفهمند كه باید به یك جهت وابسته باشند؛ این درسى است براى وحدت و اتحاد.
اسلام جهت قبله را جایى قرار مى‏دهد كه اولین نقطه‏اى است كه در جهان براى عبادت ساخته و وضع شده است: ان اول بیت وضع للناس للذى ببكة، مباركا (165) و خود این انتخاب هم احترامى است به عبادت.(166)
4 - تمرین ضبط نفس:
یكى از مهمترین خصوصیات شكلى و ظاهرى كه اسلام به عبادت داده مسئله تمرین ضبط نفس در هنگام عبادت است؛ مثلا در نماز، خوردن، آشامیدن و به چپ و راست نگاه كردن، ممنوع و مبطل نماز شمرده شده است.
در نماز نه تنها انظباط جسمى لازم است، بلكه از نظر روحى هم نباید اسیر احساسات شد، خندیدن، گریستن براى غیر خدا، خوابیدن و سخن گفتن، همگى از امورى‏اند كه موجب بطلان نماز مى‏شوند.
مساله ضبط نفس، نه تنها در نماز، بلكه در حج و روزه نیز به شكل دیگرى وجود دارد. منتها نماز، عبادت جامع و واقعا عجیبى است كه، به همه چیز در آن توجه شده است.
5 - تمرین وقت شناسى
مسئله دیگرى كه باز در باب عبادات مورد توجه قرار گرفته، دقت بسیار زیاد نسبت به مساله وقت است. بى شك این امر در روح عبادت و در رابطه انسان با خدا مؤثر نیست كه مثلا اگر ما یك دقیقه قبل از ظهر نماز را شروع كنیم آن حالت تقرب و توجه قلب به خدا پیدا نمى‏شود و یك دقیقه بعد تقرب ایجاد شود، ولى اسلام این شرط را براى عبادت قرار داده كه حاكى از نوعى وقت‏شناسى و تمرین احترام گذاشتن به نظم از نظر زمانى است.(167)
 - مسالمت طلبى:
مسئله دیگرى كه در متن تعلیمات نماز آمده است، مسالمت‏طلبى و صلح جویى با مردم صالح دیگر است. در سوره حمد كه خواندنش در نماز واجب شده است، در تمامى صیغه‏ها صحبت از ما است نه از من؛ ایاك نعبد و ایاك نستعین اهدنا الصراط المستقیم و بالاتر، مسئله صلح‏طلبى است كه در اسلام در نماز مطرح است: السلام علینا و على عباد الله الصالحین، این یك اعلام صلح طلبى است، اما نه براى همه و نه براى كسانى كه باید ریشه آنها را بر كند تا بشریت سالم بماند، بلكه براى بندگان صالح خدا.(168)
7 - اهمیت نیت خالص و عادت نشدن عبادت:
خود مسئله نیت هم یكى از مسائلى است كه خیلى به آن توجه شده و از مسلمات فقه اسلامى است كه روح عبادت نیت است، به فرموده پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم: لكل امرء ما نوى(169) و لا عمل الا بنیه (170)
یعنى كارى ارزش دارد كه از روى نیت و قصد و آگاهى و توجه به هدف پیدا شود، نه این كه مثل اغلب نمازهایى كه ما مى‏خوانیم انسان به صورت ماشین آن كار را انجام دهد.
اسلام هیچ عبادتى را بدون نیت نمى‏پذیرد، و نیت از نظر اسلام دو ركن دارد: یكى اینكه عمل باید از روى توجه باشد، نه از روى عادت، و از همین جهت است كه استدامه نیت هم شرط است؛ یعنى توجهى كه در ابتداى نماز است كافى نیست، بلكه اگر انسان در وسط نماز آن چنان غفلت كند كه باید متوجهش كرد، نمازش باطل است؛ دوم، اخلاص است و اینكه انگیزه انسان فقط خدا باشد.
اهمیت نیت به قدرى است كه به تعبیر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اگر پیكر عمل را با نیت عمل اندازه‏گیرى كنند، جنبه نیت بر پیكر رجحان دارد: نیة المؤمن خیر من عمله(171)
این كه در اسلام به مساله نیت تا این اندازه توجه شده، براى جلوگیرى از این است كه عبادت‏ها آن چنان عادت نشود كه كارى طبیعى و غیر ارادى و بدون توجه به هدف انجام شود و فقط به پیكر عمل توجه گردد.
این‏ها چیزهایى است كه ما تنها در نماز اسلامى به دست مى‏آوریم و متوجه مى‏شویم كه بسیارى از برنامه‏هاى تربیتى به وسیله این عبادت و در پیكر این عبادت پیاده مى‏شود، گذشته از این كه خود این عمل، پرورش عشق و محبت به خدا و معنویت در انسان است، كه این، روح عبادت است.(172)

4 - مراقبه و محاسبه:
مسأله دیگرى كه تنها در تعلیم و تربیتهاى دینى هست و علماى اخلاق و عرفا هم فوق‏العاده بر آن تكیه دارند، مراقبه و محاسبه است.
قرآن كریم مى‏فرماید:
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد، و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون، و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (173)
مى‏گوید: اى اهل ای


مطالب مشابه :


تعلیم و تربیت در اسلام (1)

در اين تحقيق چند نكته قابل ذكر است كه بطور خلاصه عرض مي نمايم : 1. تحقيق در سه فصل تدوين گرديده




تعلیم و تربیت در اسلام

تعلیم و تربیت در اسلام. متفکر شهیداستادمرتضی مطهّری. مقدمه: بحث ما درباره ی تعلیم و تربیت




خانواده و اهمیت آن در اسلام...

اسلام خانواده را از مهمترین و اساسی ترین واحدهای اجتماعی می داند که بنای آن بر الفت و همدلی




« تعلیم و تربیت دختران نوجوان در آینه ی اسلام »

بسمه تعالی « تعلیم و تربیت دختران نوجوان در آینه ی اسلام » اسلام دین جهانی و ابدی است و احکام




تعليم و تربيت از ديدگاه پيامبر اسلام

رسول اکرم در تعلیم و تربیت و هدایت و ارشاد نکات مورد تاکید پیامبر اسلام (ص)در تعلیم و تربیت:




تعلیم وتربیت از دیدگاه اسلام

در تعلیم و تربیت اسلامی همه امینی، ابراهیم؛ اسلام و تعلیم و تربیت،. + نوشته شده




ادامه خلاصه كتاب « تعلیم و تربیت در اسلام

برچسب‌ها: ادامه خلاصه كتاب « تعلیم و تربیت در اسلام. تاريخ : شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ | 0:7




تعلیم و تربیت اسلامی

در تعلیم و تربیت، همانند برخی علوم دیگر، علاوه بر یافته‌ها و تعلیم و تربیت در اسلام




برچسب :