يکهزار واژه اصيل تركي در پارسي 1000(3)
771. قشو
= قاشوْو = در اصل قاشاغي از مصدر قاشيماق (= تاراندن ، زدودن چرك ، پاك كردن) = آلت فلزي شبيه شانه براي پاك كردن بدن چهارپايان (1)
772. قشون
= قوْشون = قوْشقون = قوْش (قوْشماق = وصل كردن ، به نظم كشيدن ، شعر سرودن ، همراه كردن) + قون (اك) = به نظم كشيده ، همراه شده ، جمع شده ، لشكر
773. قطار
= قتار= قاتار = قات (رديف ، چيده) + ار (اك) = رديف شده ، پشت سر هم چيده ، اين كلمه عربي نيست از معاني ديگر آن در تركي همپا شدن و همراه شدن (قاتيلماق = دوست و همراه شدن ، قاتي جمع شدن) است كه همان هم قطار شدن است ، هم قافله ، هم رديف ، جديداً وسيلة نقليّة متشكل از چند واگن (18)
774. قفقاز
= قافقاز = قاف (كوه معروف قاف در آسياي ميانه) + قاز (باخ: قزوين) = قازهاي اطراف كوه قاف ، از اقوام ترك ، منطقه اي در آسياي ميانه
775. قُلاج
= قوْلاچ = قوْل (بازو ، دست) + آچ (آچماق = باز كردن) = دست باز، واحد طول از نوك بيني تا انتهاي دست و در حدود يك متر (3)
776. قُلّاج
= قوْلاج و قوللاج = قوْل (بازو ، دست) + لاج (اك) = بازوئي ، زوري،بزور كشيدن كمان:چون پنجه به قلاّج زدي سوي كمانها/طغرا
777. قلاچ
=؟، جسته جسته رفتن اسب (1)
778. قلاچو
=؟، جام چرمي براي شُرب آب (1)
779. قلّاش
= قالاش= قاللاش = قاللا (قاللاماق = مسخره كردن ، هرزگي كردن) = مفلس ، بدنام ، حيله باز ؛ از همين ريشه قاللاق (= مسخره گي ، شوخي) ، قاللاغا قوْيماق = به مسخره گرفتن كسي: ساقي بيار جامي ، در خلوتم برون كش × تا دربدر بگردم ، قلاش و لاابالي/ حافظ
780. قلان
= قالان = قال (قالماق = ماندن) + ان (اك فاعلي) = كسيكه مي ماند وكوچ نمي كند ، باقيمانده ، از ماليات هائي كه هزينة سفر امراء را اهالي بايد مي دادند: بر دِه ويران نبود عُشر زمين ،كوچ و قلان * مست و خرابم ، مطَلَب درسخنم نقد و خطا / مولوي
781. قَلاوز
= 1-قوُلاغوز = قولاغ (گوش) + وز (اك) = استراق سمع ، جاسوس
2-قيلاووز = قيل (راست) + آووز (= آووج = راهنما) = راهنماي راه راست ، دانا
هركه در ره بي قلاوزي رود× هردوروزه ، راه صدساله شود / مولوي
اگرگئيديرقارينداش يوخساياووز×اوزون يولداسنه اولدوقيلاووز/مولوي
782. قلج خان
= قيْليْچ خان و قيلينج خان = شمشيرخان ، لقب خاقانان ترك بمعناي شاهي كه درمهمّات و امور كشوري چون شمشير برّنده باشد
783. قُلچاق
= قوْلچاق = قوْل (بازو ، دست) + چاق (اك) = دستك ، بازوبند ، دستكش بدون انگشتي شاطرها ، بازو بند فلزي كه در جنگها دستها را مي پوشاند: ز قلچـاق چيزي دگر نيست به × كه ساعد از او يافت دست زره/ ميرزا طاهر وحيد
784. قلچماق
= قوْل چوْماق=قوْل(بازو) + چوْماق (ه.م) = چماق بازو ، مرد پرزور
785. قلدر
= قوْل (قشون ، مركز قشون) + دور (دورماق = ماندن) = عامل ماندگاري قشون ، قوي و نيرومند ، دزد و راهزن
786. قلعه
= قالا = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ا (اك) = ماندگار ، پابرجا
787. قٍلٍق
= قيل (قيلماق = گزاردن ، ادا كردن ، رفتار كردن) + يق (اك) = رفتار خاص ، لٍم
788. قُلّق
= قوْللوق = قول (خدمت) + لوق (اك) = خدمتكاري ، بندگي و غلامي در دربارها
789. قلما
= قالما = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ما (اك) = ماندني ، فلاخن ، آلت سنگ اندازي چوپانها (27) ؛ اگر از اين ريشه باشد ارتباطش را نمي دانم.
790. قَلماش
= قالماش = هرزه ، نامعقول ، دروغگو ، ياوه گو (8 ،19) ؛ احتمالاً همريشه با قلاش (ه.م) است :
با توقلماشيات خواهم گفت هان! × صوفيا!خوش پهن بگشا گوش جان/ مولوي
بند كن مشك سخن پاشي ات را × وامكن انبان قلماشي ات را/ مولوي
791. قُلي
= قوُلو = قوُل (خدمت) + و (اك) = خادم ، فرزند پسر ، پسر ، نام آقا ؛ همريشه با غلام و غلمان و قلّق (25)
792. قليان
= قالايان = قالا (قالاماق = انباشتن ، برافروختن ، روشن كردن وسيله حرارتي) + يان (اك فاعلساز) = برافروزنده ، برافروزنده و روشن كننده با آتش ؛ اود قالاماق = آتش برافروختن
793. قليچ
= قيْليْنج و قليج و قيليش = شمشير : اي ارسلان قليچ مكش از بهرخون من × عشقت گرفته جملة اجزام موبه مو/ مولوي
794. قمچي
= قامچي = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد كشت) + چي (اك شغل) = وسيلة كتك زدن ، تازيانه و شلاق ؛ همريشه با: قمه (ه.م) و قاميچ (كفگير كه غذا را بهم زنند) و غاميش (ه.م) ؛ مصدر فوق نبايستي با قانماق (فهميدن) خلط شود(1):
قمچي به ناز بندوجفارا بهانه كن×باعاشقان سخن به سرتازيانه كن/سيفي
795. قمه
= قاما = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد كشت) + ا (اك) = وسيلة جنگي ، خنجر كلان ، نوعي چاقو ؛ قملتي = چاقوي بزرگ (باخ: قمچي و غاميش) (1،3،25)
796. قميز
= قاميْز= قام (صفت كاهنان ،كاهن ، غيبگو) + ايز (اك) = مربوط به كار كاهنان ، شراب ، نوشيدني ترش از شير گاو و شتر ، جام ، پياله ، ساغر ؛ بصورت koumiss در انگليسي و kymys در روسي هم استفاده مي شود: هرگزشراب و قميز و نمك نمي خورد/حبيب السير
797. قنداق
= قوُنداق = قون (دسته) + داق (اك) = گرفتني ، دسته ، دستة اسلحه ، پوشاندني نوزاد ؛ قوُنج = دسته
798. قنق
= قوْنوق وقوْناق = قوْن (قوْنماق = منزل كردن ، فرود آمدن ، نشستن ، نازل شدن) + اق (اك) = منزل كرده ، از راه رسيده ، نشسته ، مهمان ؛ قوْنشو = همسايه : چون راه رفتني است توقف هلاكت است×چونت قنق كندكه بيا خرگه اندرا / مولوي
صوفيي مي گشت در دور افق× تا شبي در خانقاهي شد قنق/ مولوي
799. قوتسوز
= قوت (مبارك) + سوز (نا ، بي ، بدون) = نامبارك ، ناميمون ، فلك زده و بيچاره،آدم فرومايه:تُرك آن بود كز بيم او دِه از خــراج ايمن بود * ترك آن نباشد كزطمع سيلي هر قوتسوز خورد/ مولوي
800. قوچ
و غوچ= قوْچ= پهلوان، ازچهارپايان ؛ قوچقار =گوسفند پروار گشني
801. قور
= قوْر = سلاح ؛ قورخانه = زرادخانه و كارخانة مهمات سازي ، قورچي = مسلح ، قورچي باشي= رئيس زرادخانه
802. قورباغه
= قوُرباغا = قوُر (صدا) + باغا (باخ: باخه) = دوزيست قور قور كننده ؛ توسباغا = تاسباغا = تاس (و تاش = سنگ) + باغا (دوزيست) = دوزيست سنگي ، سنگ پشت
803. قورت
= از مصدرقورتماق (= بلعيدن و فرو بردن) ؛ قورتوم = جرعه ، قورت قورت = جرعه جرعه
804. قورداوتو/گ
= قوُرد (گرگ) + اوْت (علف) + و (اك مضاف) = علف گرگ ، گياه خارا گوش (1)
805. قورماج
= قوْوورماج = قوْوور (قوْوورماق = برشته كردن ، تف دادن ، بو دادن گندم و ذرت) + ماج (اك) = تف دادني ، بو دادني ، برشته كردني ،گندم و ذرت بو داده شده
806. قورمه
= قوْوورما = قوْوور (قوْوورماق = برشته كردن ، تف دادن) + ما (اك) = برشته ، تف داده شده ،گندم و ذزت و سبزي و… تف داده و بو داده شده ؛ قورمه سبزي = نوعي غذا با استفاده از سبزي تف داده شده
807. قوروت
= قورو (قوروماق = خشك شدن) + ت (اك متعدي كننده) = خشكانده ،كشك ؛ قره قوروت = كشك سياه
808. قوريلتاي
= قوُرولتا = قوُر(قوُرماق = چيدن ، برنامه ريزي كردن) + ول (اك براي اجباري كردن فعل كه معادل فارسي ندارد) + تا (اك) = برنامه ريزي شده براي امري ، شوراي بزرگ ، شوراي بزرگ مردمي براي انتخاب رئيس (1): … و برادران به ديدار يكديگر مستبشر و مستظهر گشتند و آغاز قوريلتاي و طوي كردند/ تاريخ غازاني
809. قوش
= عموماً بمعناي پرنده و خصوصا يكي از پرندگان شكاري (سنقر)
810. قوشچي /ت
= قوُش (پرنده) + چي (اك شغل ساز) = كسيكه كارش با پرنده است ، ملّاعلي علاءالدين علي بن محمد سمرقندي عالم و رياضيدان و متكلّم ايراني كه به فرمان سلطان اُلُغ بيگ مأمور تشكيل رصدخانة سمرقند گرديد و ايشان عقاب مخصوص شاه را در شكارگاه نگه مي داشت.
811. قوطي
= قوتو = جعبه (1) ؛ در قوتادغوبيليك (باخ: مقدمه) بمعناي دستة مردم آمده است. شايد بعداً اجتماع تخته ها براي ساخته شدن قوطي نيز به اين معني آمده است! .
812. قهرمان
1-قارامان = قارا (قوي ، سياه رنگ ، بسيار) + مان (مانند ، پهلوان) = پهلوان قوي ، بسيار قوي
2-قاهارمان = قاهار (قاهارماق = برانداختن ، مچ انداختن) + مان (پهلوان) = پهلوان غالب و برازنده
813. قيچي
= قيچي = قيْيچي = قيْي (قيْيماق = بريدن ، ريز ريز كردن ، رحم نكردن ، زير قول زدن ، نگاه تيز و با دقت كردن) + چي (اك شغلي) = برش دهنده ؛ قيچاچي = قييچي چي = خياط ، قيْيديرماق = نگاه تيز كردن ، قييْقاج (باخ: قيقاج) ، قيْيما (باخ: قيمه) ؛ البته قيْييْ (= سوزن) و قيْييْق (= سوزن گوني دوزي) عليرغم تشابه ظاهري با اين كلمه همريشه نيستند بلكه از مصدر قايوماق (= قازورماق = كوك زدن) بوجود آمده اند.
814. قير
= قيْر = سياهي ، مرز و سرحد ، ناز و عشوه ؛ قيْراق = كناره ، قيْرنا = لبة ديوار و پشت بام ، قيْرقيْز (ه.م) ، قير- قوم = قير – ماسه و تار – مار ، قيْرچيل = عشوه گر ، قيْرقيْ (باخ: قرقي) ، قيْرجانماق = خنده هاي لوس و عشوه ناك ، قيْريْشما (باخ: كرشمه)
815. قيسي
=قايسيْ = خشكة توت يا زردآلو ، قيصي (معر) (8)
816. قيش
= قيْش = صورت محاوره اي قيْچ ، پا ، ركاب ، پايه ، تسمه ، بند ، دوال كمر ، چرم ، نان خمير ، زمستان (قيْش) (1): تيغ را ماليد بر قيشي كه بود × پيش تخمش در ركوع و در سجود/عارف
817. قيطان
= قايتان = بند كفش ، قايتاق = بند و تسمه ؛ اصل آنرا يوناني مي دانند ولي احتمالاً مصدري بصورت قايتاماق بوده كه ايندو كلمة مشابه از آن مشتق شده است.
818. قيقاج
= قيْيقاج = قيي (قيماق = بريدن ، نگاه تيز و پنهاني كردن) + قاج (اك) =
بريده ، نگاه چپ ، نگاه كج ،كج ؛ قيقاج زدن = دل بردن (بوسيلة نگاه خماري)
: مشق قيقاجي كه آن برگشته مژگان كرد و رفت * لاله زارسينة ما را گلستان
كرد و رفت/ داراب بيگ
819. قيماز
= قيْي (قييماق = انصاف كردن ، خرج كردن ، بريدن) + ماز (اك سلبيّت) =كسي كه دل خرج كردن ندارد ، خسيس ؛ نمي دانم چرا آنرا در لغتنامه هاي فارسي كنيز مي نويسند؟ شايد از شعر زير بجاي خسيس ، كنيز استنباط كرده اند :
پس درِ خانه بگو قيماز را × تا بيارد آن رقاق و غاز را / مولوي
820. قيماق
= قايماق = قاي (قايماق = انباشتن) + ماق (اك) = انباشته ، رويه ، سرشير:
زيمن نان جوين و پياز فقر زنم × هزارگونه مقشر به سبلت قيماق/ فوقي يزدي
821. قيمه
= قيْيما = قيْي (قيْيماق = بريدن ، انصاف دادن) + ما (اك) = بريده ،گوشت بريده ؛ قيمه خورشت = خورشتي با گوشت ريز شده ، قيمه قيمه = بريده بريده ، باخ: قيچي
822. قين
= قيْن = شكنجه ، عذاب (1) ؛ احتمال دارد كه كين در فارسي ، خفيف شدة همين كلمه باشد: بعد از قين و شكنجه و اخذ مال آنها ، شربت شهادت مي چشانيدند / عالم آرا
823. كابين
= كبين = مهريه ، صداق ؛ اين كلمه تركي است و در قديم بصورتهاي كبين ، قالين و قاليم استفاده شده است (2) و نبايد اصرار كرد كه با كابين فارسي (در اصل فرانسوي) بمعني اطاقك در ارتباط است:
اين جهان نوعروس را ماند × رطل كابينش گير و باده بيار/ خسروي
824. كاپود
= قاپود = قاپ (قاپماق و قاپاماق = بستن ، در بستن) + ود (اك) = دربچه ، درب جلوي ماشين ؛ همريشه با: قاپو (در) و قاپاق (سرپوش) و قاپقا (دروازه) ؛ تركيب قاپود مانند اومود (اميد) است.
825. كاسپين
قوم ترك كاسپي يا كاسي كه در هزارة دوم قبل از ميلاد در اطراف اين درياچه مي ريستند. احتمالاً جمع عربي بسته شده است. نام اين قوم در كاشان (ه.م) هم ديده مي شود.
826. كاشان
= كاسان =كاسيان =كاسي ها = ازمناطق زيست قوم ترك كاسپين يا كاس ، قاشان(معر) (1)
827. كاكا
= خفيف شدة قاغا (= برادر ، دائي ، لقبي براي خويشان نزديك)
828. كاكل
=كه كول = موي ميان سر (1) : برشكن كا كل تركانه كه در طالع توست * بخشش وكوشش خاقاني و چنگزخاني / حافظ
829. كاكوتي
= تحريف شدة كهليگ اوْتو =كهليگ (كبك) + اوْت (علف) + و (اك مضاف) = علف كبك ، از گياهان طبي
830. كال
= كال = خشن و وحشي (در تركي قديم) ، پوست كلفت و زبر ، مجازاً نارس ؛ كاليش = نوعي پيازچه (2)
831. كالبد
= كال (ه.م) + بوُد (بدن) = بدن پوستين ، بدن پوستين و بدون روح ، بدن خشن و عاري از روح
832. كان كن
و كنكان =كانكان از مصدر كانكاماق و كانكانماق (= كاويدن ، ور رفتن) بمعناي كاوشگر و ور رونده. عموماً به چاه كن اطلاق مي شود كه گاهي آنرا بصورت كان (معدن) + كن (كَننده) تعبير مي كنند درحاليكه اين اسم براي معدن كن مناسب است!. معادل اين كلمه در فارسي چاه كن و در عربي مقنّي است.
833. كَپَر
= چَپَر = خانة چوبي و نيي ، حصاري از تركه هاي سبدي ، نرده ؛ چپرله مك = نرده كشيدن ؛ كومه ، خانة نيي ، آلونك ، عريش (1)
834. كَپك
= شورة سر ، سبوسة سر ، كپك روي مواد غذائي (2) ؛ شايد: كپك = كپيك = كپي (كپيمك = خشك شدن) + ك (اك) = خشكيده
835. كپيدن
از مصدر تركي كؤپمك (= خوابيدن در مقام تحقير ، كوفت خوابيدن ، تَركيدن) ؛ كوپيده بود = كوفت خوابيده بود (3،19)
836. كتك
=كؤتك =كؤتوك = ريشه و شاخة درخت ، وسيلة زدن ، زدني ، عملِ زدن
837. كچل
= كئچل = كئچه (بي ريش ، بي پشم ، فرش بي خواب ، نمد) + ال (اك) = بي مو ، تاس ؛ كئچي و گئچي = بز بي شاخ
838. كد
= كند = روستا ، مملكت ، منزل ؛ كدخدا = رئيس روستا ، كدبانو = بانوي منزل
839. كر
= كار = ناشنوا ، از ريشه هاي تركي باستان (17)
840. كُرپي
= كؤرپو و كؤپرو = پل ، اسكله (25) ؛ بست در مكانيك خودرو ؛ كبري (معر)
841. كرتمه
=كيرتمه =كيرت (كيرتمك = شكافتن ، چوب كندن) + مه (اك) = شكافته ،كلبة ساخته شده با تنة درختان كه در ساخت آن بجاي ميخ از شكاف واتصال سر تيرها استفاده مي كنند (3).
842. كِرِخت
و كِرِخ = كيْريْخ = سست و بي روح ، گيج ( كيْريْخماق = گيج شدن ، سست شدن): سر چاهي!چنين مباشكرخ × زآنكه چاهي است برسردوزخ / آذري طوسي
843. كرشمه
=گيريشمه = قيْريْشما = قيْريْش (قيْريْشماق = ناز و عشوه كردن ، خراميدن) + ما (اك) = ناز و عشوه ؛ قيرجانماق = خنديدن يا حركات ديگر براي ناز و عشوه ، قيْر = ناز و عشوه (18،2)
844. كُرك
= كورك = پوست برخي حيوانات كه از آن بالاپوش مي سازند.
845. كرنا
= كره ناي و كره نئي = دودكش ، شيپور ،كرناي (1،3)
846. كرنش
=كورنيش =گورنيش =گرنيش =گر (گرمك = انبساط دادن ، وسعت دادن ، انعطاف دادن) + نش (اك) = انبساط ، انعطاف ، تعظيم جلوي شاه ، حالت بدن حين خميازه ، انبساط طوليِ فلزات بخاطر اعمال تنش
847. كُروك
=كؤروك = كلاه ، سقف ، سقف يا سايبان درشكه و خودرو ، دم آهنگري (25،3) ؛ كؤروكله مك = دميدن و تشديد كردن كورة آهنگري
848. كَره
= چره = چيره = چير (چربي و روغن) + ه (اك) = چربناك ، روغني
849. كَز
=كؤز = شعله اي كه بعد از خاموش كردن آتش مي ماند ، شعلة سطحي (1) ؛ كؤزه ر مك = كز كردن
850. كسمه
=كس (كسمك = بريدن ، جدا كردن) + مه (اك) = بريده و جدا كرده ، در اصل زلف مصنوعي كه از يال اسب درست كرده و بر سر ميگذاشتند ، چين و شكن زلف بر رخسار (1) ؛ همچنين نان كليچه:
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شكسته كسمه و بر برگ گل گلاب زده / حافظ
851. كشيك
=كئشيك = احتمالاً كئچيك = كئچ (كئچمك = گذشتن ، عبور كردن) + يك (اك) = در حركت و گذر ، نگهبان (1) ؛ شايد به اعتبار اينكه كشيك در حركت و وارسي محل مراقبت است.
852. كلبتين
و كلباتان = كلباتان = كل (درشت ، محكم) + بات (باتماق = فرو رفتن) + ان (اك فاعلي) = محكم فرو رونده ، از ابزارالآت نجاري ؛ همريشه با كله (= كل + ه = گاو جوان و قوي)
853. كُلَش
=كوله ش =كاه ، پوشال (25) ، همريشه با كولاك (3) ؛ آنچه پس از درو از ساق و برگ و ريشه باقي بماند (19) ؛ احتمالاً: كوله ش = كوليش = كولي (كوليمك = زير سايه قرار گرفتن ، مدفون شدن) + ش(اك)= سايباني،آنچه روي آلاچيق بياندازند و سايبان درست كنند.
854. كلنگ
= كولوك و كولونگ = پاروي قايقراني ، بال درنا (بخاطر شباهت) ، بركه. درحال حاضر از اين كلمه تركي به همان مفهوم ابزار بنائي استفاده مي گردد.
855. كِليم
= كيليم = كيل (= بي مو ، شانه نخورده ، مندرس) + يم (اك) = فرش بدون خواب ، شانه نخورده ؛ كيلكه = موهاي درهم برهم و شانه نخورده ، كيلكه سوپورگه = جاروي بدرد نخور
856. كلوچه
= كولچه ، كولوچه = كول (خاكستر) + چه (اك) = خاكستره ، زغاله ، كيكي كه قديم بعد از اتمام نانوائي روي كز خاكستر مي پختند ؛ كولچه لنمك = گرد شدن ؛ كليچه هم گفته مي شود (1) ، قرص ماه و خورشيد (27): قفول باز بگرديدن و افول غروب × چنانچه قرص كليچه سميد نان سپيد / نصاب (27)
857. كلوخ
=كل اووخا =كل (درشت ، حجيم) + اوْوخا (خرد شده ، ريز) = چيز درشت خرد شده ، كله قند خرد شده ، اوْوخونتو = خرده ريزه ، اوْوخالاماق = خرد و ريز كردن: گيتي همه سر بسر كلوخي است × قسم تو از آن كلوخ گردي است/ سنائي غزنوي
858. كمچه
= كمچه=چمچه=چؤمچه = وسيله اي چمچه مانند در كار بنائي
859. كمك
=كؤمك =گؤمك =گؤم (گؤممك = دسته كردن علوفه ، دسته كردن) + ك (اك) = دست همكاري ، ياري ؛ كؤمه = توده اي از يك چيز
860. كند/ج
و كد = ده ، شهر ، خانه ، پسوندي درانتهاي نامها :آق كند ، داشكند ، تاشكند ، كدخدا ،كدبانو
861. كندو
و كندوج = كندي و كندوُك = ظرف گلي بشكل خم براي نگهداري آرد و… (27،18،2): ببندد سال قحط سخت ، درويش و توانگر را * هم از گندم تهيكندوك و هم خالي زنان كرسان/ نزاري قهستاني
862. كنكاش
و كنكاج و كنگاج و كنگاش = كانكا (كانكاشماق و كنگيشمك = مشورت كردن) + ش يا ج (اك) = مشورت (1) :
نوروز و قُتلغ شاه و غيره به كنگاج خلوتي ساختند / تاريخ غازاني.78
863. كنيز
=كنيز و كونيز و كونوز = خادمه ،كلفت زن ؛ در تركي باستان «كونگ» استفاده شده است (17)
864. كوتاه
= كوته = گوته = گوده و گوده ك ؛ گوده لمك = كوتاه شدن ، گودول = كوتول = نارس از قد ، در تركي تبديل كاف آخر به حرف ه معمول است و براي همين معقول است كه كوته (كوتاه) از گوده (گوده ك) بدست آمده باشد (در پهلوي نيز بصورت kotak ذكر شده است (27) و اين فرض را تقويت مي كند). از همين كلمه ، كودك (ه.م) هم به فارسي رفته است.
865. كوتول
= كوتول = گودول = گوده (كوتاه) + ول (اك) = قد كوتاه ، خپل (باخ: كوتاه و كودك)
866. كوچك
= كوچوك و كيچيك =كيچي (خرد و ريز) + ك (اك) = كوچك ؛ كيچيلمك (= كوچك شدن) ، كيچيلدمك = كوچك كردن ؛ كوچوك = نوزاد ، ساخته شدن مصادر كيچيلمك و كيچيلدمك از اسم كيچي مانند ساخته شدن مصادر ديريلمك (= زنده شدن) و ديريلدمك (= زنده كردن) از اسم ديري (= زنده) است.
867. كوچه
= كوچه = كويچه = كوي (ه.م) + چه (اك تصغير) = كوي كوچك
868. كوچيدن
از مصادر جديد فارسي و وام گرفته از مصدر تركي كؤچمك
869. كودك
گوده ك = گوده (كوتاه) + ك (اك) = كوچك و كوتاه ؛ قودوق و جوجوق (= بچه) محرف همين كلمه هستند. همريشه با كوتاه (ه.م) و كوتول (ه.م)
870. كور
= كوْر = نابينا ، مسدود ، گرفته ، ناآگاه ، كم نور ؛ كوْر بوْغاز = سيري ناپذير ، كوْرقالماق = غافل ماندن ، كوْر قويماق = ويران كردن ، كوْرگؤز = چشم چران ، كوْرلاماق = هدر دادن ، كوْريوْل = بن بست
871. كوره
=كوره از مصدر كوره مك (= پارو كردن ، روبيدن ، رُفتن) بمعناي وسيله اي كه برف را مي روبد و پاك مي كند ، وسيله اي كه دود را از آتش گرفته و مي روبد.
872. كوزه
=كوزه و كوزه ج = ظرف نگهداري آب (18،2)
873. كوسه
= كوْسا = صورت كم مو ،كم ريش (3) ؛كوْسا ساققال = ريش بُزي
874. كوك
= كؤك = آهنگ و لحن در خوانندگي ، ريشه ، چاق ، دوخت هاي پارچه ؛ كؤكله مك = سوزن نخ كردن يا كؤك كردن ساز موسيقي ، كؤكسيز = بي ريشه (2،25)
875. كوكو/پرنده
= قوُققوُ = قوق (صدا) + قو (اك) = نام پرنده اي كه قوق قو مي كند ، فاخته
876. كول
=گؤل = استخر ، آبگير ، تالاب ، بركه ، درياچة كوچك (2،1): شه چوحوضي دان حشم چون لولها×آب ازلوله رود دركولها/مولوي
877. كولاك
= كوله ك = كوله (كوله مك = كولاك كردن) + اك (اك) = كولاك كننده! ؛ نظر ديگر آنست كه: كولاك = كوله ك = كوليك = كولي (كوليمك = زير سايه قرار گرفتن ، مدفون شدن) + ك (اك) = زير گيرنده ، مدفون كننده ، تندباد برفي كه همه چيز را زير مي گيرد.
878. كوماج
= كؤمج = كؤم (كؤممك = زير چيزي پنهان كردن) + اج (اك) = پنهانه ، نوعي نان شيرين كه در زير خاكستر و آتش پخته مي شود و كؤمور (خاكستر) از همين ريشه است (18،2) ، چادري را كه بوسيلة خيمه و ستوني بلند كنند بخاطر شبا هت چادر به اين نان آنرا كؤمج يا كوماج گويند (1).
879. كومه
= كوْما =كوْم (دسته ، بسته) + ا (اك) = توده ، آلاچيق ، دخمه ، كلبه (3) ؛ خرگاهي از حصير و چوب براي شكار و قرق (19)
880. كوي
=كوي = محّل كوچك زندگي ، ده ، ازريشه هاي قديمي تركي ؛ كوي لو = دهاتي ، كوچه = كويچه (3)
881. كي
= گئي = خوب ، بزرگ ، پيشوندي در نامهاي شاهان كيانيان ؛ كيكاووس،كي آرش،كيقباد؛ شاه شاهان ، از همين ريشه كيا: اگر گئي دير قارينداش يوخسا ياووز×اوزون يولدا سنه اولدور قيلاووز/مولوي
882. كيپ
= خيْپ و قوْپ = محكم ، بسيار خوب (ه.م) ، تنگ ، بهم پيوسته
883. كيش
= تيردان ، قربان ، ريشة اصيل تركي(2)
هر تير كه در كيش است ، گر بر دل ريش آيد
ما نيز يكي باشيم ، از جملة قربان ها / سعدي
884. كيوسك
=كيوشك =كوشك و كؤشك = كؤشوك = كؤشو (كؤشومك = پوشاندن ، زير سايه
بردن) + ك (اك) = سايبان ، اتاقچه ، اتاقك ؛ البته اين كلمه بصورت تحريف
شده از انگليسي به فارسي و حتي تركي داخل شده است ولي بدون تحريف شده هم بر
روي نام بعضي دهات مناطق فارس مي بينيم.
885. گَبّه
= گؤبه = قالي كه پودهاي بلند دارد (1) ؛ فرش كناره ، حامله ، شخص زمين گير ، بيمار ؛ در همة مفاهيم مذكور نوعي سنگيني و بي تحركي استفهام مي شود.
886. گؤي ترك
=گؤي (قوي ، آسمان) + تورك = ترك قوي ، ترك آسماني ، از قوم هاي بزرگ ترك كه بعد از تركان هون دومين امپراطوري بزرگ در آسيا را قبل از ظهور اسلام تشكيل دادند و بعد از خط ترك سومري ، دومين خط غير تصويري بشري را اختراع كرده بودند كه خط ميخي از آن نشأت گرفت (4،17).
887. گُدار
= گوده ر = گود (گودمك = پائيدن ، مواظبت كردن ، كنترل كردن) + ار (اك) = مواظبت ، كنترل ، دقت ؛ بي گدار (بي دقت ، بي حساب و كتاب) به آب زدن
888. گدوك
=گه ديك =گردونة كوه ،گذرگاهي در كوه مانند گدوك كندوان
889. گَرَك ياراق/ت
=گَرَك (بايد) + ياراق (= يراق ، تجهيزات) = تجهيزات اجباري ، نوعي ماليات درعهدصفوي (3)
890. گُز
= گؤز = چشم ؛ گؤزه ل = خوشگل ؛ قره گوزلو = قارا گؤزلي = سياه چشم: آن يكي تركي بُد و گفت اي گؤزوم ×من نمي خواهم عنب ، خواهم اوزوم/ مولوي
891. گَزلك
=گَزليك =گه ز (گه زمك = بريدن ، گشتن) + ليك (اك) = برنده ، چاقوي تيغ كوتاهِ بلند دسته (1) : بنما بمن كه منكر حسن رخ توكيست؟ × تاديده اش بهگزلكغيرت درآورم/ حافظ
892. گزمه
=گز (گزمك =گشتن) + مه (اك) =گشت ، شبگردي كه از طرف داروغه شبها جهت حفظ امنيت در شهر مي گشت (1).
893. گزنه
=گَزه نه =گه ز (گه زمك = بريدن ، گشتن) + ان (اك) + ه (اك) = وسيلة بريدن ، چاقوي چرم دركفاشي (1) ، همريشة گزلك
894. گستاخ
= گؤستاق = گؤزتاق = گؤز (چشم) + تاق (اك) = چشم نترس ، بي باك ؛ مجازاً بي ادب و بازيگوش ؛ تركيب گؤزتاق مانند شيلتاق و يالتاق است.
895. گُل
=گول از مصدر گولمك (= خنديدن) كه بخاطر شادابي گل آنرا بدين نام تشبيه كرده اند و در فـــارسي با گرته برداري از همين نكته هميشه لبخند و لب با تشبيه به گل و غنچه همراه بوده است:گل خنده ، خندة غنچه اي
896. گلشن
=گولشن =گول (خنده) + شن (شادي) = شادي وخنده ، محل تفرج ، بوستان ؛ مقلوب شنگول (= شن + گول)
897. گلن گدن
=گه لن (آينده) +گئده ن (رونده) = رفت وبرگشت كننده ، وسيلة رفت و برگشتي دراسلحه
898. گلوله
= گوللــه = گول (باخ : گُل) + له (اك) = باز شونده چون گل ، وسيلة انفجاري از اسلحه كه مانند گل از داخل آن باز مي شد و يا مانند گل به هر جائي مي خورد ، باز مي كرد.
899. گَلّه
=گلله وگللايي = به چرا فرستادن چهارپايان ، دستة چهارپايان (1) ؛ نمي دانم چرا تركي است. خود تركها به آن سورو مي گويند.
900. گلين
= گل (گلمك = آمدن) + ين (اك) = آمده ، آنكه بعداً به جمع خانواده ملحق شده است ، عروس ؛ در تركيباتي چون: گلين خانم ، گلين آغا و گلين باجي… (25)
901. گوجه
= گؤوجه و گؤيجه = گؤي (سبز) + جه (اك) = سبزه ، آلوچه سبز ، اين اسم بعدها با آمدن گوجة قرمز بصورت گوجه فرنگي و حتي گوجه بدان تعلق مي گيرد. جالب اينكه به آلوچه ، گوجه سبز مي گويند درحاليكه گوجه خودش در معناي سبز است. فعلاً تركها علاوه بر گؤيجه ، بامادور (فرانسوي) هم مي گويند.
902. گور
=گوْر = قبر ، كلمة اصيل تركي (17) ، در زبان فارسي هم با همة استفاده اش نديده ام كه آنرا فارسي بدانند ؛ گوْرا گئدمك = به گور رفتن و مردن ، گوْر قوْنشوسو = همساية گور و كنايه از همساية نزديك ، گوْرونا اوْد قالانسين = آتش به قبرش ببارد (نفرين) ، گوْر ائشن = كفتار و كار زير آبي!
903. گوركان
=كوره كن = داماد ، لقب تيمورلنگ سردار و پادشاه بزرگ قرن هشتم هجري و مؤسس سلسله گوركانيان يا تيموريان كه البته پس از ازدواج با دختر خان كاشغر بدين لقب (داماد) معروف شد. در اوايل قرن نهم پس از ايران ، مسكو و هندوستان را به فتوحاتش افزود ولي در حمله به چين در مرزهاي آن به بيماري سختي گرفت و در سال 807 ه.ق مُرد. با مردن او بيشتر متصرفاتش از دست رفت ولي نواده هاي او بيش از صد سال بر هند و شمال ايران حكومت كردند. آنها با همة جناياتي كه در فتوحاتشان كردند ، پايه گذار علم و ادب در هند بودند و سبك هندي در شعر فارسي نيز در زمان آنها ظهور كرد.
904. گورگُز/ت
= گورگؤز =گور (قدرتمند ، قوي ، نافذ ، بينا) + گؤز (چشم) = تيز چشم ، يكي از مغولها كه از 637 تا 643 ه.ق در ايران حكومت كرد.
905. گوگوش
= قوُقوُش = قو(نام پرنده) + قوش (پرنده) = پرندة قو ، نام خانم
906. لاچين
و لاجين = آلاچين = آلا (ابلق ، دورنگ) + چين (پرنده) = پرندة دورنگ ، پرنده اي شكاري ، از اقوام ترك نواحي بلخ ، نام خانم ؛ چين در آخر گونه هاي پرندگان ديده مي شود. مانند: گؤيرچين (كبوتر) ، سيغيرچين (پرستو) ، بيلديرچين و باليقچين (مرغ ماهيخوار)
907. لاخ/ پ
= پسوندي در انتهاي اسم در مفهوم وفوري آن اسم در آن منطقه: سنگلاخ = سنگزار ، سنگلاخ ، ديولاخ ، اهريمن لاخ. ولي در موارد ديگر هم تركيب اين پسوند را مي توان ديد: رودلاخ ، آتش لاخ ، هندولاخ (1)
908. لاله
= لالا = از نامهاي باستاني تركي براي گل و خانم (5) ، باخ: آلاله
909. لچك
= لئچك = روسري مثلثي (1)
910. لخشك
= لاخشك= لاخشاق = لاخساق = لاخ (باخ: لق) + ساق (اك طلب) = تمايل به لقي ، لق گونه ونامتعادل ، لغزان ؛ لخشيدن = لغزيدن
911. لق
= لاغ و لاخ ؛ لاخلاماق = تلوتلو كردن و لق بودن ، لاخشك (ه.م) ، لاققيلتي = لق بودني
912. لک لک
= لئي لک = لئيله (لئيله مک = تيز شدن ، سريع شدن) + ک (اک) = پرنده اي بلند قامت و تيز منقار يا تيز گردن. از ريشه لئي (= تيز ، سريع ، با جنب و جوش)
913. لَلَــــه/ت
= له له = عنوان مربيان تربيتي شاهزادگان صفوي
914. لواش
= لاواش = ياواش (باخ: يواش) = نرم ، ترد ، نان ترد ؛ لاواش لاپان = ياواش ياپان = تشكچه مانندي كه با آن نان را به تنور مي زنند.
915. لوت
= لوت = لخت ، عريان ؛ لوتور = بي پر ، پشم ريخته ، عريان
916. لوتكا
= لوتكه = لوت (= لخت) + كه (اك) = جسم ساده و لخت ، قايق ، بلَم (1) ؛ شايد بخاطر سادگي اش نسبت به كشتي ، تركها لؤككه هم مي گويند كه تسهيل شدة همين كلمه است. بعيد هم نيست كه روسي باشد.
917. ليقه
= ليْغا = ليْغ (خميري ، پلاسما) + ا (اك) = حالت خميري ، حالت جوهر بعد از اضافه كردن پنبه ؛ ليغيرسا = نان خميري و كم پخته
918. ليلي
= لئيلي = لئي (= تيز ، سريع ، با جنب و جوش) + لي (اک ملکي) = پر جنب و جوش ، آدم تيز و سريع و باهوش ، نام خانم ، اين نام در معني شب از ريشه ليل عربي نيز در بين عربها متعارف است اما در اين مفهوم نامي است ترکي.
919. ليوان
= ريشه گرفته از روستاي «ليوان گؤديش» در آذربايجان كه در كار سفالي كم نظيرند و اولين بار استكان بلند سفالي(ليوان)را ساخته اند.
920. مارال
= جيران ، آهو ، نام دختر
921. ماشه
= ماشا = ضامن در اسلحه يا هر وسيلة ديگر (1،27) .
922. مان
= مان از مصدر مانماق (= فرو رفتن ، در داخل چيزي رفتن ، يکي شدن با اصل) = شبيه ، فرو رفته ، عيب. مانديرماق = فرو بردن ، همه معاني مذکور از اين مصدر قابل استفهام است. کما اينکه مان در معناي عيب در ترکي بدان مفهوم است که لکه اي در وجود آدمي يا چيزي ماندگار باشد و در وجود او داخل شده باشد. يا شبيه بودن به نوعي برخورد و تلاقي است. چنانکه در فارسي نيز مي گويند: فلاني خيلي به فلاني مي خورد. آيمان (ماه مانند) ، قهرمان (= قارامان = پهلوان قوي) ، دگيرمان (= خيلي چرخنده ، آسياب) ، مصدر جعلي ماندن هم در معني ثابت قرار داشتن و هم در معناي شبيه بودن از مصدر مانماق به عاريت گرفته شده است. (باخ: مان)
923. مانند
= ماناند = مانان= مان (باخ: مان) + ان (اک فاعلي) = مشابه ، حرف دال بصورت اضافي در انتهاي کلمه اضافه شده است و اين سابقه دار است. چنانکه کيريخ به کيريخت (باخ: کرخت) تبديل مي شود.
924. مأوا
= بر وزن مَفعَل براي بيان مكان كه ريشةآن اوو ( ائو = خانه در تركي معاصر و تركي سومري) است. البته در زبان عربي پس از دخيل شدن كلمه ، ريشه اي از آن مي سازند و مالك آن كلمه مي شوند. همين ريشة تركي باستاني پس از داخل شدن در عربي بصورت اوو معناي «محل آرامش» بخود مي گيرد. جالب آنكه در همه جاي قرآن كلمة مأوا با جهنم و نار قرين است و معناي آرامش از آن استنباط مي شود.
925. متين
= از نامهاي بسيار قديمي آقايان به معني سنگين و باوقار كه به عربي رفته است. بصورتهاي مختلف «مته ، متي ، مئتي ، ماتي ، ماتان و متنه» نيز آمده است (5).
926. مُخ
= موُغ = خرد و انديشه (17) ، ريشة اصلي مغان
927. مردمك
و مرجيمك (1) = مرجي (عدس) + مك (اك) = عدس مانند ، كانون چشم كه شبيه عدس است ؛ مرجيل = عدسي
928. مزد
محقّق اروپائي س.چوكه آنرا تركي سومري مي داند چرا كه در متون آنها نيز استفاده شده است (20) ؛ به نظر مژده (ه.م) نيز از همين ريشه است.
929. مزراق
= ميزراق و بيزراق = بيز (نوك تيز) + راق (اك) = وسيلة نوك تيز ، نوعي نيزه ، زوبين (19،3): كمند رستم دستان نه بس باشد ركاب او * چنان چون گرز افريدون نه بس مسمار ومزراقش/ منوچهري
930. مژده
= موژده = موژدو = موجدو و موزدو = موزد (باخ: مزد) + و (اك) = مزدانه ، مزدي كه در قبال تشكر و تقدير دهند ، موُجدولوق و مشتولوق (باخ: مشتلق) از همين ريشه است.
931. مشتلق
= موشتولوق و موجدولوق = موزدولوق = موزدو (مژده) + لوق (اك) = مژدگاني
932. مغان
= موغان = موُغقان = موغ (خرد) + قان (اك فاعلي) = بسيار در انديشه ، منطقة شمالي آذربايجان ؛ احتمالاً قان در آخر كلمه همان اكِ مكاني باشد كه در اسامي مكانها بصورتهاي جان/ كان / خان / غان / قان آمده است. با اين توصيف: مغان = مكان انديشه و خرد
933. من
= بن ؛ من و بن از ريشه هاي تركي باستان(17). بيز = بنيز = بن (من) + ايز
(اك جمع) = من ها = ما ، سيز = سن (تو) + ايز (ها) = سنيز= توها = شما
934. منجوق
و بنجوق = ميْنجيْق و بيْنجيْق = بوْنجوق = بوْيونجوق = بوْيون (گردن) + جوق (اك) = گردن آويز ، هرچيز از جواهر يا از پنجه هاي شير يا مهر كه براي دفع چشم زخم به گردن اسب مي آويختند.
935. مُو /درخت
= موْو = درخت انگور ، تاك ، رز ؛ مؤولوك = تاكستان
936. مين باشي/ت
= مين (هزار) + باشي (فرمانده) = فرمانده گروه هزار نفره ، از رتبه هاي نظامي
937. نردبان
= نرده (ه.م) + بان (باخ: بام) = نردة بام ، وسيلة نرده اي براي پشت بام رفتن
938. نرده
و نركه و نرگه = حصار دور يك محوطه ، در قديم افراد خان محدوده اي را حصار مي كردند تا خان راحت شكار كند. اين حصار ، نركه و نرگه و نرده نام داشت.
939. نرگس
و نرجس (معر) = نرگيز = نام گل ، از نامهاي قديمي خانمها (5)
940. ننه
= نه نه = آنا ، مادر ، باخ: به به
941. نوكر
= نؤكر= چاكر ، خدمتكار مرد ، نوكار (1) ؛ ريشه اش معلوم نشد:
نايمتاي و ترمتاي را به نوكاري معيّن گردانيد / جهانگشاي جويني
942. وار/پ
= هست ، دارا ، صاحب ، بصورت پسوند در انتهاي بعضي كلمات. مانند: خانوار ، جانور ، عيال وار ، سوگوار ، اميدوار؛ البته در فارسي پسوند وار معاني و وظايف گوناگون دارد ولي با اين وظيفة مذكور مشخص است كه از تركي كمك گرفته است.
943. واژگون
و واشگون و باژگون و باشگون = باش (سر) + گون (اك) = سرنگون
944. وشاق
= اُوشاق = بچّه ، غلام بچّه ، پسرزيبا ، خاصة شاه ، پسر ساده (1،27): نماند از وشاقان گردن فراز * كسي در قفاي ملك جز اياز /سعدي
945. وطن
= واطان = باتان (ه.م)
946. ويجين
= بيجين= بيچين = بيچ(بيچمك = درو كردن) + ين(اك)= درو ، هُرُس
947. هالو
= آلو و آلوق = بد ، زشت ، دست و پا چلفتي ، بي دست و پا ؛ تغيير آلو به هالو مانند تغيير آچار به هاچار است.
948. هاله
= هالا = هايلا = آيلا (ه.م) = نور و روشنائي دور ماه ؛ تبديل آ به ها در اول كلمه مرسوم است. مانند: هاچار (= آچار) و هالو (آلو)!
949. هردم بيل
= هردن بير= هردن (گاهي ، هر از چند گاه) + بير (يك ، يكبار) = يكبار گاهي ، گاه و بيگاه ، بگير نگير
950. هُما
= هماي = اوْماي و اوُماي = از الهه ها و ريشه هاي تركي باستان (17)
951. همه
= هاميْ ، در تركي باستان بصورت قاميْ يا قامو آمده است (2،17).
952. هون
= هوُن = در تركي باستان بمعني «خلق ، ايل» ، امپراطوري بزرگ ترك كه1500 سال پيش از آسياي ميانه تا اروپاي مركزي را تحت حاكميت خود درآورد. در كتيبه هاي باستاني بصورت«خون و گون» نيز آمده و در تركي معاصر اصطلاح «ائل-گون» از آن ريشه باقي مانده است.
953. ياپونجي
= ياپيْنجيْ = ياپينج (پالتو) + ي (اك) = پالتوئي ، لباس نمدي بدون آستين و با دامن دراز كه از يقه با بند بسته مي شود و از نفوذ باران جلوگيري مي كند (19).
954. ياتاقان
= يات (ياتماق = خوابيدن) + اغان (اك) = خوابنده ، وسيلة مكانيكي تخت وخوابيده (و امروزه به شكلهاي مختلف) كه در صنعت استفاده مي شود ، برينگ
955. يارماق
و يرماق و يرمق = يارماق = ياريماق (= درخشيدن) = درخشنده ، سكه ، درهم و دينار ، پول ، نقره (1،27): هم خواسته به خنجر هم يافته به جور * از خصم خود تو يرمق و از من تو يرمغان/ رشيدي
956. يارمه
= يارما = يار (يارماق = شكافتن) + ما (اك) = شكافته ، بلغور ، گندم نيم كوفته ، يارميش (2)
957. ياسا
از مصدر ياساماق (تنبيه كردن ، برقرار كردن نظم و قانون) = قاعده ، قانون ، تنبيه براي تأديب ، سياست ، قصاص (1) ؛ به ياسا رسانيدن = مجازات و قصاص كردن ، ياسامه = ياساما = ماليات كشاورزان ، ياساميشي = نظم و تدبير ، ياساي بزرگ = از انواع ماليات ها براي كشاورزي غير از مالياتهاي قلان و قبجور ، يساق = سياست و ترتيب ، يساول = نظم دهنده: و آن قپچور كه اكنون بحكم ياساي بزرگ مي ستانند ، نستدندي و اكنون هم بحكم ياسق از پنج كس نمي گيرند… / رسائل خواجه نصير
958. ياشار
= ياشا (ياشاماق = زندگي كردن ، جاودانه بودن) + ار (اك فاعلساز) = جاودان ، نام آقا
959. ياشماق
= پوشش ، نقاب ، چهره پوشاني (1) ، نوعي حجاب صورت، بصورت Yashmak در انگليسي
960. ياغي
= ياغيْ = سركش ، دشمن ، از ريشه هاي تركي باستان (1،17)
961. يال
= يال و ييْل و ياليْغ = رُستنگاه موي درگردن اسب ، موي گردن اسب و شير (2): بدين كتف و اين قوت يال او × شود كشته رستم به چنگال او/ شاهنامه
962. يالانچي
= يالانچيْ = يالان (دروغ) + چيْ (اك) = دروغگو ، بي بند و بار ، شعبده باز (1)
963. يالقوز
= يالقيْز و يالنيْز = يالينقيز = يالين (ساده ، بدون همراه) + قيْز (اك) = تك ، تنها ، مجرد (1،19)
964. ياوه
= ياوا = ياو (بد ، فحش ، هرزه) + ا (اك) = سخن نامناسب و هرزه ، سست و بي پايه ، اراجيف و اباطيل ، سست و بي پايه ؛ يامان = ياومان = فحش ، ياووز = بد ، ياوا آدام = آدم سست و آرام ، ياواش = آرام
965. يتاق
= ياتاق = يات (ياتماق = خوابيدن) + اق (اك) = خواب ؛ نگهباني و پاسباني ، شايد بخاطر اينكه نگهبان در محل نگهباني بايد مبيت كند:
خِردم يزك فرستد به وثاق خيلتاشم
ادبم طلايه دارد به يتاق و پاسباني/ نظامي گنجوي (27)
966. يدك
= ياتاك = ياتاق = يات (ياتماق = خوابيدن) + اق (اك) = خوابيده ، درحال استراحت ، سابق به اسبهاي درحال استراحت كه جهت تعويض با اسبهاي خسته از راه در چاپارخانه ها نگهداري مي شدند مي گفتند ولي اكنون به هر وسيلة ذخيره اي يا كمكي مي گويند، زاپاس ، ذخيره
967. ير
= يئر = جا ، زمين ، مساوي ؛ ير به ير= مساوي مساوي ، جا به جا
968. يراق
= ياراق = يارا (ياراماق = به درد خوردن) + ق (اك) = بدرد بخور ، ابزار و تجهيزات لازم ، تجهيزات جنگي ، اسلحه ؛ ياراقليق = مسلّح ، از ريشه هاي تركي باستان (17)
969. يرغو
= يارقي = يار (يارماق = شكافتن ، زخم كردن) + قي (اك) = ابزار شكافنده ، سياست ، تنبيه ، فرمان ، محاكمه ، شايد به اعتبار برنده و شكافنده بودن قانون ؛ يرغوچي = يارقيچي = بازرس و رئيس ديوان ، يوْرغولاماق = مجازات كردن ، يارقيتاي = ديوان عدالت:
عاشق از قاضي نترسد ، مي بيار × بلكه از يرغوي ديوان نيز هم / حافظ
970. يَرليغ
= يارليغ = حكم پادشاهي (1): ز بيم خاتم القاب تو نهادستند × بحكم يرليغ از آل ايلخان ياقوت / نزاري قهستاني
971. يرنداق
= يارانداق = چرم خام ، انبان كه ازپوست بزماده باشد ، روده ، تسمه ، دوال (2،8،27): بي يرنداق گرد گردن تو × نه بگردي و نه فرو گذري/ رودكي سمرقندي
972. يزنه
= يئزنه = شوهر خواهر (1،19،27) ؛ بصورت عام يعني داماد
973. يساق
= ياساق = ياسا (ه.م) + اق (اك) = تنبيه ، قانون ، سياست ؛ بصورت ياسق هم آمده است: خفتان و زره ز تيغ و تيرش × دل كسب نكرد دريساقت/ نورالدين ظهوري
و آن قپچور كه اكنون بحكم ياساي بزرگ مي ستانند ، نستدندي و اكنون هم بحكم ياسق از پنج كس نمي گيرند/ رسائل خواجه نصير
974. يسال
= ياسال = قشون ، صف ، لشكر ، فوج ؛ احتمالاً از مصدر ياساماق (باخ: ياسا) (8) :
لشكري منهزم از راكب او چون نشود
كه ز شوخي همه جا فوجي از او بسته يسال / سنجر كاشي
975. يساول
= ياسوْووُل = ياسا (باخ: ياسا) + قوْل (بازو) = بازوي قانون ، بازوي
تنبيه ، كسي كه در دست نشان اجراي تنبيه يا قانون دارد ، تنبيه كننده ،
نگهبان چماق به دست جلوي خانة خانها در جشنها و مهماني ها براي تمييز
مهمانها از غريبه ها و طرد بيگانه (1) ؛ همريشه با يساق و ياسا
976. يغلاوه
= ياغلاوا = ياغلا (ياغلاماق = روغني كردن ، چرب كردن) + وا (اك) = روغن اندود ، چربناك ، ظرف آهني دسته دار كه در آن روغن سرخ مي كنند ، كاسة مسي دسته دار براي كشيدن غذاي سربازان (1،25)
977. يغلق
= ياغليْق = ياغ (= غارت) + ليْق (اك) = احتمالاً: وسيلة غارت و شكار ، تير پيكاندار (1،27): هنوزش پّرِ يغلق در عقاب است × هنوزش برگ نيلوفر در آب است/ نظامي گنجوي
978. يغما
= ييْغما = ييْغ (ييْغماق = برچيدن) + ما (اك) = برچيدني ، جمع كردني ، برچيدن سفره ، غارت ، تاراج ؛ ياغما با همين معاني هم صحيح است ، ياغمالاماق = غارت كردن:
979. يغمور
= ياغمار وياغموُر= ياغ (ياغماق = باريدن) + ميْر (اك) = باران ، نام آقا ؛ البته در معناي باران آنرا در تركيه بكار مي برند و تركان آذري بجاي آن ياغيش(از همين مصدر) استفاده مي كنند. مثل تركيه اي: ياغموردان قاچاركن دوْلويا توتولماق و معادل آذري آن: ياغيشدان قاچيب دوْلويا دوشمك(= از باران رهيدن و به تگرگ مبتلا شدن)
980. يغناغ
= ييْغيْناق = ييْغين (ييْغينماق = جمع شدن ، متراكم شدن) + اق (اك) = تجمع ، گردهمائي مردم ، محل تجمع (27)
981. يُغور
= يوُغوُر از مصدر يوغورماق (=خمير كردن) = خميرواره ، بدقواره و شُل و ول ، صفت منفي براي آدم بدهيكل
982. يقه
= ياخا = گريبان ، گلو (1)
983. يلاق
= يالاق = يالا (يالاماق = ليسيدن) + اق (اك) = ليسيدني ، سفال شكسته كه در آن براي سگ و گربه آب و غذا بدهند (27) ؛ يئلاق = نام شاهي از تركان (27): تراست ملك جهان و تويي سزاي ثنا * چگونه گويم مدح يماك و وصف يلاق/ خاقاني شيرواني
984. يلپيك
= يئلپيك = سايبان ، سايبان درشكه و خودرو (25)
985. يلمه
= يله مه = زره داراي چند تكّه ، قبا ، باراني ، يلمق (معر) (1،2):
من از يلمهبودم هميشه به تنگ×گذشتي همي روز نامم به ننگ/ قاري
986. يلواج
= يولاوُوج = يول (راه) + آووج (آگاه) = راه دان ، رهنما ، پيامبر، محمود يلواج خوارزمي سفير و رسول چنگيزخان در دربار سلطان محمد خوارزمشاه و نيز وزير قاآن :
هر يك عجمي ولي لغزگوي × يلواج شناس تنگري جوي / خاقاني
987. ينگه
= يئنگه = همسربرادر ، مقابل يِزنه(شوهر خواهر) ، پيرزني كه شب زفاف همراه عروس مي آمد،همراه،مثل؛ينگة دنيا = همتاي دنيا = آمريكا
988. يواش
= ياواش = ياوا(ياواماق = سست وآرام شدن) + ش(اك) = آرام ، سست
989. يوت
= مرگ فراگير دامي ، مريضي كه منجر به مرگ عام ستوران گردد (27).
990. يوخه
= يوْخا = نازك ، تنك ، نان تنك (27) ؛ اوره گي يوْخا = دل نازك:
و خوانها به رسم غزنين روان شد از بزرگان و نخجير و ماهي و آچارها و نانهاي يوخه/ تاريخ بيهقي (27)
991. يورت
= يوُرد = خانه ، محل خيمه ، چراگاه : … هريك را يورت معين فرمود كه آنجا عصاي اقامت بياندازد / تاريخ جهانگشاي جويني
گفتم: قرقچي گشته اي اي عشق اما يورت دل
ييلاق سلطان چون بود ، قشلاق چوپاني است اين/ مولوي
992. يورتگه
= يورت (ه.م) + گه (اك) = نوعي خانه :
از پناه حق حصاري به نديد × يورتگه نزديك آن دز برگزيد / مولوي
993. يورتمه
= يوْرتما = يوْرت (يوْرتماق = حركت دادن اسب بصورت يك پا و يك دست در هر قدم ، حالت اجباري از مصدر يورماق) + ما (اك) = نوعي راه رفتن اسب ، رفتار به شتاب ، يورغه يا يُرغه (1،3)
994. يورش
= يوروش = يورو (يوگورمك ، يورومك = حمله ور شدن) + ش (اك) = حمله وري ، هجوم
995. يورغه
و يرغه = يوْرغا = يوْر(يوْرماق = حركت كردن اسب بصورت يك پا و يك دست ) + غا (اك) = حركت يك پا و يك دستي اسب ، يرغا ، حركت با عجله و شتاب :
سكسكانيد از دمم يرغا رويد×تا يواش ومركب سلطان شويد/مولوي
996. يوزباشي/ت
= يوز (صد) + باشيْ (فرمانده) = فرمانده گروه صد نفره ، سابقاً از رتبه هاي نظامي
997. يوغ
معرب چوغ و چيْغ تركي ( افزار چوبي كه به گردن حيوانات باركش مي اندازند) ؛ اين ريشه اصيل تركي در زبانهاي ديگر هم نفوذ كرده است. مانند: چوغ (فارسي) ، يوغ (عربي) ، yoke (انگليسي ، وسيله اي به همين شكل در سيستم فرامين هليكوپتر) ، joch (آلماني) ، joug (فرانسه) ، yogo (اسپانيائي) (1،2،19،27): يكي تخت عاج و يكي تخت چغ×يكي جاي شاه و يكي جاي فغ/ لغت فرس (27)
998. يوغورت
= يوُغوُرت از مصدر متعدي يوغورتماق (= خمير گرداندن ، سرشتن ، عجين
كردن) = عموماً ماست تُرشيده ، جغرات (معر) ، بصورت Yoghurt , Yogurtدر
انگليسي
999. يونجه
= يوْنجا = يون (يونماق =كندن ، درآوردن از زمين ) + جا (اك) = چيدني ، كندني ، از روئيدني ها
1000. ييلاق
= يايلاق = ياي (تابستان) + لاق (اك) = تابستانه ، جاي مطبوع و خنك و قابل زندگي در تابستان
مطالب مشابه :
آموزش کوتاهی مو توسط خودتان
آموزش کوتاهی شاید كوتاه كردن مو در ایران چندان درجهدار یا تیغ برقی درست
تقویت ریش در (چین ، هندوستان ، ایران ، مصر و آمریکای جنوبی)
علت آن كـه موهاي سر امـا بــراي فر كردن موهاي پشت و كنار سر را برداشته و به جلوي سر
آموزش ماساژ جنسي بدن زن و تاثيرات مفيد
درست مثل خمير با دستتان بگيريد و آرام فشار دهيد. پوست سر را ماساژ داده و گاهي موهاي او را بين
موهاي سيخ سيخي تا كچلي سربازي
آرايشگاه، مشغول سيخ كردن موهاي موهاي پشت سر هم كج و كوله بشوند افزار.اموزش
يکهزار واژه اصيل تركي در پارسي 1000(3)
آنا دیلی آموزش يال اسب درست كرده و بر سر خرد و ريز كردن: گيتي همه سر بسر
4 تکنیک برای آشپزی بی خطر
كفش مناسب باعث ميشود شما در اثر سر در ضمن يادتان باشد موقع آشپزي، موهاي درست كردن یك
گندم
براي درست كردن نشاسته از گندم بايد بوده ، در قسـمت جلوي سر و آموزش سازمان
آداب و رسوم ازدواج در مازندران
را به خمير درست كردن و نان است را بر سر مي گذارند و هاي نزديك ،موهاي جلوي ير
کودک شما چگونه تغییر می کند؟
سر او صافتر قرار گرفته است و چشمهاي او در جلوي هوا يا حتي شبيه به درست كردن ذرت
برچسب :
آموزش درست كردن موهاي جلوي سر