خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ

جومانگ و دارو دسته وسط جنگ ، بین دشمن گیر افتاده بودند که جومانگ یه دفعه مثل شیر ژیانی شروع میکنه به تیراندازی به دشمن و اونا رو یکی یکی لت و پار میکنه...

i129485_1.jpg
<?XML:NAMESPACE PREFIX = O />

اون طرف هم سو و بقیه اسیر ها مات و مبهوت از اینکه چی به سرشون میاد و نوکره مرتب رو اعصاب سو راه میره و میگه اگه تو با این مردنیه این کارونکرده بودی الان اینجا نبودیم...

i129486_2.jpg

یومیول که به یونتابال قول داده سو رو ازاد کنه میره اردوگاه و با رییس بیریو حرف میزنه و میگه تو سو ور ازاد کن عوضش باباش رو بگیر اما بیفایده ست


i129487_3.jpg

i129488_4.jpg

دستور گردن زدن سو و بقیه صادر میشه که همون موقع مرد عنکبوتی سر میرسه و اونا رونجات میده


i129489_7.jpg


i129490_8.jpg

i129491_9.jpg

سو که چشمش به جومانگ میخوره خودش رو لوس میکنه و میگه به خاطر من تو و شاه تودردسر افتادین.

i129492_10.jpg

جومانگ هم دلداریش میده

قرار میشه برگردن بویو و هر چی از تدارکاتشون کم شده دوباره تهیه کنن

دائه سو خوشحال وقتی میشنوه سو ازاد شده از خوشحالی میترکه و میگه این نارو بالاخره ازادش کرد اما وقتی میبینه که جومانگ با سو اومد اب سرد میریزن روش به نارومیگه پس تو اونجا چه غلطی میکردی


i129493_11.jpg

i129494_12.jpg

اونم میگه که مادرت و داداشت نذاشتن من برم نجاتش بدم

دائه سو که به مادرش اعتراض میکنه چرا اینکارو کردی

i129495_14.jpg

ملکه مارمولک هم میگه بچه این دختره جز دردسر واسه تو هیچی نداره بذار دسترسهاش واسه همون جومانگ پدر سوخته ای باشه که اگه روزی تو جنگ پیروز بشه و مملکت بیفته دستش ما همه بدبخت میشیم

i129496_15.jpg

یونتابال از سو بابت اتفاق ها معذرت خواهی میکنه و میگه من تورو از بچگی مثل مردها بار اوردم، اگه طوریت میشد من چه خاکی تو سرم میکردم....

i129497_16.jpg

و یوهوا هم که با این ظاهر ا رومش از همه بدتره ، به جومانگ میگه این ملکه خیلی جونوره ا گه تو شاه روببری جنگ ممکنه تو نبود شما یه کارهایی بکنه من باید حواسم رو جمع کنم.بابات رفت اسیرها رونجات بده دیگه برنگشت اگه تو بری چقدر باید صبر کنم برگردی؟!

i129498_18.jpg

دائه سو نامه ای واسه حاکم هیون تو مینویسه ، بین راه اویی و ماری نامه رو از پیکش میگیرن ، جومانگ با قیافه طلبکارانه میره پیش دائه سو میگه دستت درد نکنه اطلاعات غلط دادی دشمنمون وگرنه ما تو این جنگ پیروز نمی شدیم...اگه یه بار دیگه ببینم نامه نگاری میکنی و جاسوس بازی در میاری بد رقم حالتو میگیرم....

i129499_19.jpg

جومانگ لایحه دستگیری اراذل رو تصویب میکنه و میره خونه دوچی عرض اندام کنه...

i129500_20.jpg

داداشش هم که طبق معمول اونجا لنگر انداخته و جومانگ قاچاق کردن کالاها رو بهونه میکنه و میگه باید همه رو مصادره کنم و خود دوچی هم کشته بشه


یونگ پو وساطت میکنه و جومانگ فقط به مصادره کردن رضایت میده

i129501_23.jpg

حاکم هیون تو اماده جنگ میشه و به سولان میگه الان من با دائه سو دشمنم اگرچه تو بهش حسی رو داری اما من تو به ارزوت میرسونم و بویو رو فتح میکنم


i129502_24.jpg

i129503_25.jpg

شورای ارتش هان تشکیل میشه و اونا در باره ا ین که تو این جنگ چکار کنند و تدارکات از کجا بیارن بحث میکنن

i129504_28.jpg

توی اردوگاه بویو هم جلسه تشکیل میشه و تنها کسی که میگه جنگ باید سریع انجام بشه جومانگه...

یه دفعه ارتش هان حمله میکنه و مبارزه تن به تن شروع میشسه

i129505_29.jpg

پیروزی ابتدایی با بویو هست و سران هان وقتی میفهمن فرمانده ارتش بویو جومانگه شاخ در میارن

جومانگ شبانه روز فکر میکنه که چطوری بااین نیروی کمشون میتونن پیروز بشن

i129506_30.jpg

تا اینکه فکری به ذهنش میرسه و به سه تا دستیارش میگه از فردا همه سربازها باید ادرا......شون رو توی ظرف بریزن و هر کی نریزه وای به حالش.(با عرض معذرت این قسمت رو نمیشد حذف کرد)

i129507_31.jpg

همه تو این فکرن که جومانگ چه نیتی داره

جومانگ همه رو وادار به این کار میکنه و برگ یه مشت علف و ملف رو میکنن و یه روز همه رو اتش میزنن و اون چیزها رو هم میریزن روش...

i129509_33.jpg

از اون ها یه ماده درست میشه که جومانگ به سو نشون میده و میگه به این میگن شیطان که از .......ادم و برگ درخت توت درست میشه، اینو اگه بندازی تو اتش شعله ور میشه اما الان مشکل ما اینه که چطور اینو بندازیم تو گروه دشمن

i129510_34.jpg

سو با سویونگ مطرح میکنه و میگه کاریت نباشه من درستش میکنم

خلاصه بادکنک درست میکنن و. این شیطونه رو میندازن تو باد کنک و بعدش هم که منفجر میشه

i129511_35.jpg

شب جنگ یه عالمه از این بادکنگ ها بالای سر ارتش هان به پرواز در میاد که هان دست و پاشو گم میکنه

i129512_36.jpg

یه دفعه ارتش بویو تیرهای اتشی به این بادکنک ها میزنن و همه اش با هم منفجر میشه و جومانگ که میبینه اوضاع مناسبه دستور حمله میده


مطالب مشابه :


خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت آخر سریال افسانه جومونگ

همه آماده ی جنگ شدن.جومونگ هم دستور میده برای اینکه دشمن نفهمه ما حرکت کردیم همه ی جاسوسانو




خلاصه قسمت هجدهم افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت اول تا قسمت آخر جومونگ

سایت رسمی افسانه جومونگ - خلاصه قسمت اول تا قسمت آخر جومونگ - سایت رسمی افسانه جومونگ




حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت پنجاه و پنجم افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت بیستم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت بیست و یکم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




برچسب :