یادداشتی برای کتاب Are you there God? It’s me,Margaret

خوشحالی و هیجان برای پریود شدن و سوتین پوشیدن


Are_You_there_God.jpg


احتمال اینکه عنوانِ فرعی یادداشت غافلگیرتان کرده باشد یا چشم هایتان از تعجب گرد شده باشد و چشم های بعضی های دیگر از کنجکاوی برق زده باشد زیاد است. راستش خود من هم به اندازه شما غافلگیر شده ام و نتوانستم آنقدر صبر کنم تا کتاب تمام شود و برایش یادداشت بنویسم. و خب لابد می دانید که به ندرت پیش می آید آنقدر حوصله ام بکشد و تنبلی را کنار بگذارم تا درباره ی کتابی یادداشت بنویسم. صبر داشته باشید، همه چیز را برایتان می گویم.

جودی بلوم، نویسنده ی کتاب " خدایا آنجایی؟ منم، مارگارت" را از ماهنامه ی عروسک سخنگو می شناسم و با وجود داشتن چندین کتاب از این نویسنده به زبان اصلی، تا به حال سراغش نرفته بودم. در یکی از شماره های ماهنامه ی عروسک سخنگو، پرونده ی این نویسنده معرفی شده است و مشتاق بودم که کتاب هایش را بخوانم. باید بنویسم که این کتاب از همان خلاصه ی کوتاهی که در ابتدایش آمده، من را غافلگیر کرده است:

Margaret Simon, almost twelve, has just moved from New York City tothe suburbs, and she’s anxiousto fit in with her new friends. When she’sasked to join a secret club she jumps at the chance. Butwhen the girlsstart talking about boys, bras, and getting their first periods, Margaretstarts to wonder if she’s normal. There are some things about growing up that are hard for her to talk about, even with her friends. Lucky for Margaret, she’s got someone else to confide in . .

 

دیدن کلمات و عباراتی مثل  bra، first period و talking about boys در یک کتاب نوجوان آنقدر برایم تازگی داشت که چند ثانیه روی کلمات مکث کرده بودم که ببینم این کلمات همان مترادف های ثبت شده در ذهن من را دارند یا اشتباه می کنم؟ باورش سخت بود که نویسنده ای روی شخصی ترین و پنهانی ترین مسائل دخترهای نوجوان دست بگذارد:" سوتین پوشیدن، اولین پریود، حرف زدن راجع به پسرها و .." برای دختر بیست و سه ساله ای که در یک کشور اسلامی زندگی می کند و بفهمی نفهمی به کتاب های زیادی ناخنک زده و مثلا در زمینه ادبیات کودک و نوجوان قلم می زند و حالش از قلم نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان کشورش به هم می خورد، دیدن این عبارات شبیه کوه آتشفشانی بود که یک دفعه فوران کرده بود:" مگر می شود؟" لابد سوال هم این است :" چه چیز مگر می شود؟" و پاسخ من این است:" مگر نویسنده ای هم هست که به این مسائل فکر کند و آنقدر جسارت داشته باشد و آنقدر دست و بالش باز باشد که بتواند درباره چنین مسایلی داستان بنویسد؟" و جواب این است :" بله! پیدا می شود. معلوم است که پیدا می شود."

 اغراق نکرده ام اگر بگویم این خلاصه ی چند خطی از کتاب را دو سه بار خواندم تا باورم بشود که نویسنده روی شخصی ترین و پنهانی ترین مسائل یک دختربچه در آستانه ی بلوغ که هنوز اولین پریودش را تجربه نکرده، دست گذاشته است! ( نفس عمیق! اوه خدای من!)

 "خدایا آنجایی؟ منم، مارگارت" داستان مارگارت، دختر دوازده ساله ای ست که با پدر و مادرش از نیویورک به حومه ی شهر نقل مکان کرده است و او برای پیدا کردن دوست های جدید و سازگاری با محیط تازه استرس دارد. در خانه جدید شان است که با دختری به نام نانسی دوست می شود که با دوست های قبلی اش یک تفاوت بزرگ دارد و آن جسارتش در ابراز احساسات نسبت به بلوغ و رشد اندام های جنسی اش است. در واقع نانسی و همکلاسی های دیگر یک گروه چهار پنج نفره را تشکیل می دهند که مارگارت دوازده ساله هم در آن عضو می شود. یکی از شرایط عضویت در این گروه هم صداقت داشتن و خجالت نکشیدن است که لازم به عنوان شدن نیست. چون هر چهار پنج دختر نوجوان با دوست هایشان صادق هستند و از اینکه بگویند هنوز پریود نشده اند یا هنوز آنقدر بزرگ نشده اند که بتوانند سوتین بپوشند، خجالت نمی کشند. اصلا مگر به زبان آوردن این ها یا حرف زدن راجع به چنین موضوعات و مسایلی که یکی از اصلی ترین دغدغه های یک دختربچه ی دوازده ساله است، خجالت هم دارد؟ نمی دانم این منطق داستان است یا منطق فرهنگ غرب که مطرح کردن چنین مسایلی در قالب داستان و حرف زدن راجع به چنین موضوعاتی نه تنها خجالت ندارد که ضرورت هم دارد؛ و این بزرگترین سوالی بود که در ذهن من شکل گرفت. چرا در جامعه ی ما طبیعی ترین اتفاق ها، اتفاق هایی که کسی در به وجود آمدنشان دخیل نیست و کاملا طبیعی ست و در واقع یک موهبت الهی است تا اتفاقی شرم آور و سکوت برانگیز، سرکوب و پنهان می شوند؟ و این سرکوب شدن و پنهان کردن در طول زندگی همواره با رشد هر فرد ادامه پیدا می کند و مسایل متفاوت تر و حیاتی تری مثل طبیعی ترین نیازهای هر انسان، نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن یا برقراری روابط عاطفی و جنسی و ... را شامل می شود؟ این به مذهب ما بر می گردد یا به فرهنگ ما؟ آیا کسی هست که در طول زندگی اش نسبت به بلوغ شدن و رشد اندام هایش شاد شده باشد؟ آیا کسی هست که به جای سرکوب کردن احساسات و نگرانی هایش برای بلوغ و بزرگ شدن روزشماری کند؟ تنها تصویر من از روزهای نوجوانی پوشیدن بلیزهای مردانه ی گشاد به جای مانتو و دعوت شدن به سکوت و حرف نزدن راجع به شخصی ترین و طبیعی ترین اتفاق دخترانه است. اتفاقی که حتی معلم های مدرسه هم از حرف زدن درباره ی آن اجتناب می کردند و هیچ کسی هیچ وقت نگفت:" پریود شدن تان مبارک!" در واقع بزرگ ترین و پررنگ ترین تصویری که از این اتفاق در ذهن دخترهای یازده دوازده ساله ساختند این بود که پریود شدن یک اتفاق شرم آور است که نباید درباره اش با کسی حرف زد و این حرف نزدن آنقدر پررنگ بود که روزها و ماه ها خیال می کردم این یکی از بدترین دردهایی ست که روی کره زمین تنها "من" دچارش شده ام و سال ها طول کشید تا باور کنم این طبیعی ترین اتفاقی ست که برای هر دختری در هر جای کره ی زمین می افتد. در واقع این تصور وحشتناک و شرم آور مختص دخترها نیست، بلکه تمام زنان از پریودی به عنوان یک درد و عذاب چند روزه یاد می کنند و هیچ کسی نیست که به خاطرش خوشحال باشد. خوشحال باشد که فرصت این را دارد تا در چند روز تمام فشارهای عصبی و روانی اش تخلیه شود و بعد آرامشی نصیبش می شود که نمی داند از کجا آمده. خوشحال و شاکر باشد که این اتفاق برایش می افتد تا دچار اختلال های هورمونی و مشکلات جسمی و روحی نشود. نمی دانم دخترهای نوجوان امروزی درباره این اتفاق طبیعی چه احساسی دارند و چه فکری می کنند؟ آیا مانند ما قدیمی ها که تفاوت نسل هایمان تنها سه چهار یا نهایتا پنج سال است ( البته با صرف نظر از آن یک سال تفاوت نسلی که دهه ی شصتی ها و هفتادی دارند) از حرف زدن و فکر کردن یا مطالعه راجع به این موهبت الهی که اساسی ترین نقش را در به وجود آوردن و تولد یک "انسان" دارد، می ترسند و غم زده اند یا نه.

"Did you get it yet, Margaret?" Nancy asked.

"Get what?"

"Your period," Nancy said, like I should have known.

"Oh—no, not yet. Did you?"

Nancy swallowed some soda and shook her head, "None of us has yet."

I was glad to hear that. I mean, suppose they all got it already and I wasthe only one who didn't. I'dfeel awful.

 

ماگارت و دوستانش در کتاب "خدایا آنجایی؟ منم، مارگارت" اولین و عجیب ترین دخترهای نوجوانی هستند که در طول این سال ها با آنها آشنا شده ام. دخترهایی که از این اتفاق طبیعی نه تنها شرم زده نیستند، بلکه خوشحال اند و برعکس ما که پریود شدن را یک اتفاق دلتنگ کننده و غم انگیز می دانستیم و می دانیم، آنها پریود نشدن را غم انگیز می دانند و برای تجربه ی اولین پریود زندگی شان روزشماری می کنند:

"None of us has yet."

I was glad to hear that. I mean, suppose they al got it already and I wasthe only one who didn't. I'dfeel awful.

 

آنها در گروه چهار پنجره نفره شان با هم قرار گذاشته اند که هر کسی که زودتر از بقیه اولین پریودش را تجربه کرد، دوستانش را هم در جریان بگذارد و راجع به احساسش نسبت به این اتفاق و چه طور برخورد کردن و کنار آمدن با این مسئله صحبت کند. این متمدنانه و متفکرانه و روشنفکرانه و آگاهانه برخورد کردن تنها به پریود شدن یا نشدن ختم نمی شود، درباره استفاده از لباس زیری مثل سوتین هم صدق می کند. در داستانی که دخترهایشان آرزوی داشتن سینه و پوشیدن لباس زیر را می کنند، من مدام به روزهای نوجوانی پرتاب می شوم که چقدر شرم زده بودم از بزرگ تر شدن. چقدر بزرگ شدن اندوهگین بود و سرد. در داستان " خدایا آنجایی؟.." مارگارت خودش پیشنهاد لباس زیر پوشیدن را به مادرش می دهد و این در حالی ست که در جامعه ی ما همه چیز برعکس است و عجیب تر و عجیب تر و عجیب تر از همه این که پدر مارگارت سر میز شام به او می گوید:" بزرگ شدنت مبارک!" این همه تفاوت فکری و فرهنگی و عقیدتی ریشه در کجا دارد؟ آیا این حقیقت دارد که پدری به دخترش به خاطر بزرگ شدن تبریک بگوید؟ آیا حقیقت دارد که دختری از بزرگ شدن و رشد کردن نه تنها اندوهگین و خجالت زده نباشد، که خوشحال هم باشد؟ در قسمتی از کتاب، مارگارت اولین تجربه ی پوشیدن سوتین را با مادربزرگش مطرح می کند و دوباره این سوال برای من پیش می آید که یک مادربزرگ چقدر می تواند روشنفکر یا آگاه باشد که در مواجه با چنین مسئله ای، اینقدر گرم و دوستانه برخورد کند:

Grandma always has something nice to say to me. And my hair did lookbetter. I read that if you brushit good it can grow up to an inch a month.We went to lunch at a restaurant near Lincoln Center. During mychocolate parfait I whispered, "I'mwearing a bra. Can you tel ?"

"Of course I can tel ," Grandma said.

"You can?" I was real y surprised. I stopped eating. "Wel , how do youthink it makes me look?"

"Much older," Grandma said, between sips of her coffee.

شاید خیلی هایی که این یادداشت را می خوانند جبهه بگیرند که این ها اسمش روشنفکری و تمدن و فرهنگ نیست، بی حیایی ست، بی شرمی ست. چه طور یک پدر می تواند بزرگ شدن دخترش را به او تبریک بگوید یا مگر مسایل شخصی آدم نقل و نبات است که آدم به راحتی درباره آن ها صحبت کند؟ حرف من بر سر تایید و بزرگ کردن و ستایش فرهنگ غربی ها و نحوه ی زندگی و تفکرانشان و سرکوب کردن حیا و فرهنگ خودمان نیست. حرف من این است که تمام این مدت می شد جور دیگری به ساده ترین و روزمره ترین مسایل نگاه کرد و هیچ کسی نبود تا چگونه متفاوت نگاه کردن را به ما بیاموزد. چون هیچ وقت خودش نگاهی متفاوت را تجربه نکرده بود. هیچ پزشک و معلم و مادر پدر و دوستی نیست که از پریود شدن به عنوان یک موهبت یاد کند، چون پریود شدن همیشه با درد و اندوه و فشارهای عصبی همراه بوده است و حتی در برخی مواقع از آن به عنوان یک ضعف برای "زن" یاد شده است. ضعفی که او را از بسیاری از توانایی ها محروم می کند. اما آیا واقعا پریود شدن یک ضعف است؟ چند نفر را می شناسید که به خاطر این مسئله آه و ناله نکنند و این مسئله را دلیل و بهانه ی کم کاری ها یا تنبلی هایشان ندانند؟

یکی دیگر از مسایلی که جودی بلوم در کتاب " خدایا آنجایی؟..." به آن پرداخته مسئله مذهب و خداپرستی است. یکی دیگر از دغدغه هایی که ممکن است ذهن هر کسی را در اولین سال های نوجوانی درگیر خودش کند همین است که کیست؟ از کجا آمده و به کجا قرار است برود؟ خدا کیست؟ و مسایلی از این قبیل. مارگارت نسبت به همسن های خودش یک تفاوت دارد و آن این است که به هیچ مذهب و فرقه ی دینی تعلق ندارد، چون پدرش یهودی ست و مادرش مسیحی و او با این که در زمینه ی مذهب، خودش را "هیچکس" معرفی می کند، در پی یافتن "خودش" و "خدا" است و در مواقع مختلف و ساعات متفاوت شبانه روز با خدا راز و نیاز و نجوا می کند که کمک های غیبی اش را از او دریغ نکند. در واقع عنوان کتاب هم از نجواهای مارگارت برگرفته شده. چون تمام دعاهای او با همین جمله و پرسش شروع می شود:" خدایا آنجایی؟ منم، مارگارت." او آرزوهای کوچک و بزرگ خودش را با خدا نجوا می کند و منتظر کمک و نشانه هایش می ماند:

Are you there God? It’s me, Margaret. I just did an exercise to help me grow. Have you taught about it God? About my growing,I mean. I’ve got a bra now. It would be nice if I had something to put in to.Of course if  I don’t think I’m ready I’ll understand. I’m having a test in school tomorrow. Please let me get a good grade on it God. I want you to be proud of me. Thank you.

یکی دیگر از چیزهایی که تعجب من را برانگیخت و حسابی من را در فکر فرو برد و شبیه توپ بزرگ ( توپ های جنگی قدیمی) من را به روزهای دور نوجوانی پرتاب کرد، واکنش مادر مارگارت در برخورد با کنجکاوی و تلاش مارگارت برای پیدا کردن خودش و خدا و این که به چه دین و مذهبی تعلق دارد،است. مادر مارگارت در پاسخ به مارگارت می گوید:"I think it’s foolish for a girl of your age to bother herself with religion" البته که من حرف مادر مارگارت را تایید نمی کنم و به نظرم هر فردی در هر موقعیت و سنی که هست و هر اندازه شعور و ظرفیت فکری و عقیدتی ای که دارد، در برابر خودش مسول است که خودش را و خدایش را پیدا کند و تکلیفش را با خودش مشخص کند که از زندگی و دین و مذهب چه می خواهد و کجا ایستاده است. چیزی که در پاسخ مادر مارگارت برای من تفکر برانگیز بود این بود که مادر می گوید:" احمقانه است که دختری به سن و سال تو خودش را با مذهب اذیت کند." و این همان نیرویی بود که من را پرتاب کرد به گذشته، به گذشته ای که در آن معلم های دینی ما را از عذاب آخرت می ترساندند و خندیدن را هم بر ما حرام می دانستند که اگر نامحرم خنده ی ما را ببیند گناه کرده ایم. من یک زمانی به جایی رسیده بودم که خیال می کردم به تعداد تمام خنده های خواسته و ناخواسته ای که در روزهای شهادت کرده ام، در آینده ی دوری که نام دیگرش "آخرت" و "جهنم" بود عذاب خواهم کشید. به خاطر همین بود که بیشترین حسی که در سال های نوجوانی ام داشتم احساس گناه و ترس بود. گناه به خاطر تمام آهنگ هایی که می شنیدم و در مدرسه می گفتند شنیدن شان حرام است، گناه به خاطر دوست داشتن و خوش امدن از تمام پسرهایی که نمی توانستم ازشان حرف بزنم، گناه به خاطر نفرت از آدم هایی که باید دوست داشتنی می بودند، اما نبوند، گناه به خاطر رشد اندام ها و بدنم، به خاطر تمام فکرهای آزاردهنده و سوال هایی که به سرم هجوم می اورد و کسی نبود به آنها پاسخ منطقی بدهد یا من را آنقدر آگاه کند که خودم به جواب سوال هایم برسم. احساس گناهی که ریشه در مذهب داشت و شناختی که از دین و مذهب و خدا به ما داده بودند. خدای آن روزها با تمام بزرگی و مهربانی اش در مدرسه و کلاس های دینی و قرآن به خدای ترسناک و عقده ای تبدیل می شد که با خودش قرار گذاشته بود همه ما دخترهای بی ادب را که باسن هایمان در روپوش های تنگ مدرسه بالا پایین می رفت و تار موهایمان از مقنعه بیرون می زد و اندام هایمان روز به روز رشد می کرد، در آتش بزرگی که هر روز آن را شعله ور تر می ساخت، بسوزاند و جزغاله کند. آن سال ها هیچ کس نبود که به ما بگوید:" خودت را با مذهب اذیت نکن. خدا یک هیولا نیست." 

با پاسخی که مارگارت از مادرش می شنود نه تنها دلسرد نمی شود، بلکه نجواهایش را از سر می گیرد و در ذهن و دلش زمزمه می کند:" خدایا کمکم کن پیدایت کنم!"

Are you there God? It's me, Margaret. What would you think of me doing a project on religion? You

wouldn't mind, would you God? I'd tell you all about it. And I won't make any decisions without asking

you first. I think it's time for me to decide what to be. I can't go on being nothing forever, can I?

این ها همه ی آن چیزی نبود که می شد درباره کتاب " خدایا انجایی؟.." و قلم شیوا و روان جودی بلوم نوشت. کلماتِ بلوم جادویی اند، تو را جادو می کنند و صفحه به صفحه و فصل به فصل با خودشان همراه می کنند. جای کتاب هایی مثل " خدایا آنجایی؟ منم، مارگارت." در ادبیات کودک و نوجوان ما خیلی خالی ست. نمی دانم کدام نویسنده و متعلق به کدام نسل است که شبیه پیامبری از میان نویسندگان ایرانی ظهور خواهد کرد که بالاخره از نوشتن رمان هایی که به روستاها و فضاهای روستایی ختم می شود و خانواده ای که فقیر اما خوشبخت اند و .. دست بردارد، نویسنده ای که بفهمد نوجوان امروز به اتفاق ها و بامزه بازی های نوجوان های سی چهل سال پیش احتیاج ندارد. کودکان و نوجوانان امروز، بچه های اینترنت و پیشرفته ترین وسایل و راه های ارتباطی اند و دغدغه هایی هزار بار متفاوت تر از دغدغه های نوجوان ها در نسل های فسیل شده دارند یا نیازهایی فراتر از شعر خواندن درباره خرسی که از سایه ها می ترسد یا گل و بلبل هایی که هنوز که هنوز است از شعرهای کودک مان ریشه کن نشده اند. جای کتاب هایی مثل کتاب های جودی بلوم در زمینه ی ترجمه ی ادبیات کودک و نوجوان هم خالی ست. بدون شک کتاب هایی مثل "خدایا آنجایی؟..." و کتاب "کتاب همه چیز" خوس کایر که پیش از این معرفی کرده بودم، در ایران هیچ وقت ترجمه نمی شوند و اگر هم ترجمه بشوند مجوز چاپ نمی گیرند. اما این نویسنده ها و کتاب ها در قدم اول باید شناخته و سپس خوانده شوند. چون در چند یادداشت قبلی هم نوشته بودم که جی کومر می گوید جامعه ی محدود، جامعه ی بی رشد و پیشرفت نیست. محدودیت ها باید شناخته شوند و راه های جایگزین رشد مورد توجه قرار گیرند.

جای تاسف دارد که از 800 یا دست کم 600بازدید کننده ی روزانه ای این وبلاگ، تنها یک نفر به من ایمیل می زند که دلش می خواهد این کتاب جودی بلوم را بخواند. وقتی کتاب "کتاب همه چیز" خوس کایر را هم معرفی کرده بودم تنها دو سه نفر به من ایمیل زدند که دلشان می خواهد این کتاب را بخوانند و من با کمال میل برایشان فرستاده بودم. حالا سوال من این است آیا قیافه من یا وبلاگم شبیه آدم های بخیل و خسیس است که می خواهد کتاب هایش را با خودش به گور ببرد؟ آیا قصد من از معرفی کردن و گذاشتن جمله های منتخب از کتاب های مختلف پز دادن است که وای من چقدر کتاب خوانده ام و شما چقدر کتاب نخوانده اید؟ آن یک نفری هم که به من ایمیل زده که دلش می خواهد کتاب جودی بلوم را بخواند نوشته :" می شود کتاب را برای من هم بفرستی؟ امیدوارم از درخواستم ناراحت نشده باشی؟" من چرا باید ناراحت شوم؟ اغراق نیست اگر بنویسم من نه تنها ناراحت نمی شوم، که خوشحال هم می شوم که این درخواست به صد ایمیل یا حتی بیشتر افزایش پیدا کند، خوشحال تر می شوم آدم ها دانش و تجربه هایشان را در وبلاگ ها یا ایمیل هایشان با من در میان بگذارند.

هر کسی که تا پیش از این، این طور برداشت می کرده که خواسته اش در ازای خواندن کتاب هایی که در این وبلاگ معرفی می شوند بی پاسخ می ماند، سخت در اشتباه است. من با کمال میل به هرکسی که مایل باشد این کتاب را برایش می فرستم و برای خواندن و خرید کتاب های دیگری که در این وبلاگ معرفی کرده ام، هرچقدر که بلد باشم راهنمایی خواهم کرد.


مطالب مشابه :


سوال: می خواهم در ایام سفر پریود نشوم چه کنم؟

قرص های ال دی اگر برای بار جهت زودتر یا دیرتر شدن پریود برای از پریود شدن با




تلاش برای مامان شدن

تلاش برای مامان شدن رو بخوای زودتر از موعد هم حالتهای پریود شدن را داشتم و




راههای باردار شدن خانمهای متاهل

بهترین راهکار برای حامله شدن اگر در اولین روزی که انتظار پریود شدن را پس اگر زودتر از




یادداشتی برای کتاب Are you there God? It’s me,Margaret

خوشحالی و هیجان برای پریود شدن بود که پریود شدن یک اتفاق کسی که زودتر از بقیه




پریود ، فحلی و زایمان در سگ

در بعضی موارد ممکن است بلوغ زودتر (6 اگر سگ ماده برای اولین بار تا سن 20 ماهگی (پریود) شروع




بهترین زمان «حاملگی» چه زمانی است ؟ درباره حامگی و تست خانگی...

زمانی را که دوره پریود بعدی شما تا ۳۶ ساعت زودتر تشخیص داده برای حامله شدن، زمان




دکتر مریم رهنمون: خونریزی های غیرطبیعی رحم

به صورت پریود پریود ماهیانه زودتر برای گرفتار شدن به این




سوال: می خواهم در ایام سفر پریود نشوم چه کنم؟

قرص های ال دی اگر برای بار جهت زودتر یا دیرتر شدن پریود برای از پریود شدن با




برچسب :