متن های عاشقانه بسیار زیبا
متن ترانه «تو یادم دادی» احسان خواجه امیری
تو رفتی و من آغوشم که پر بود از تو شد خالی
ستون کردم وجودم رو زیر یک سقف پوشالی
هنوز از یاد تو سبزم ولی افسوس تنها کم
یه لحظه با تو بودم یه عمری سرد و متروکم
تو یادم دادی از غصه نمی پرسم نمی میرم
من از آیینه با هق هق سراغت رو نمی گیرم
تو یادم دادی از بارون به جز گریه نمی پرسم
نجاتم دادی از این تن تو رگهام بودی همچون سد
یکم آغوشتو وا کن تا دعوت شم به خوابیدن
تو یادم دادی ابری بودن و هرگز نباریدن
بزار امشب کنار تو من از تشویش خالی شم
تو بودی یاد من دادی که با تو خوب و عالی شم
تو یادم دادی از غصه نمی پرسم نمی میرم
من از آیینه با هق هق سراغت رو نمی گیرم
تو یادم دادی از بارون به جز گریه نمی پرسم
نجاتم دادی از این تن تو رگهام بودی همچون سد
در کوی تو مستانه ... می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه ... می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم ... می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه ... می افتم و می خیزم
تا آنکه تو را یابم ...می گردم و می جویم
سر بر در آن خانه ... می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق ... می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه ... می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی ... تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه ... می افتم و می خیزم
گفتی که ز جان برخیز ... در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه ... می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم ... از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه ... می افتم و می خیزم
دیوانه رویت من ... چون گردم به کویت من
ای دلبر فرزانه ... می افتم و می خیزم
بازای و گرنه می ... هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه ... می افتم و می خیزم
در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزونتر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در توگریزی می گشاید هر زمان پر
ای کاش در خاطر گُل ِ مهرت نمی رست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
«من برتو بستم دل ؟
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم
ای خاطرات مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد درد انگیز پاییز
با محنتی گنگ و غریبم واگذارید
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بَر
در من
غم بیهودگیها می زند موج
در تو
غروری از توان من فزونتر
ای غزل از تو رسیده! ای ترانه از تو جاری!
مرهم عزیز و ناب همه ی زخمای کاری!
پا بذار تو شب چشمام، با تو تازه می شه حرفام،
این تویی که مثل اینه، من یاد من میاری!
مث یه حرف نگفته، با منی! زیبای خفته!
تا رسیدن به طلوعم، یه قدم فاصله داری!
توی این چلّه ی یلدا، تو شدی شروع فردا،
توی یخبسته گی باغ، صدای پای بهاری!
دل ما وقفِ نگاهت، چشممون مونده به راهت،
نه تو جادّه گرد خاکی، نه نشونی از سواری!
تو که نازی مث آهو، بگو عطر خنده هات کو؟
بیا که دیگه نمونده واسه دل صبر و قراری!
بی تو سو نداره چشمام، بی تو می گیره نفس هام،
واسه من مثل هوایی، خونه یی، شهر و دیاری!
پل بزن به این شکسته، روزگار دستامو بسته،
تو مث حکم رهایی از تو بندِ روزگاری!
من یه سوزن بان پیرم، که دیگه جون نمی گیرم،
تو مث خاطره های سوت آخرین قطاری!
منو تو دلت نگه دار! دخترک! خدا نگهدار!
شاید این ترانه از من، بشه تنها یادگاری!
اگر تو بازنگردی
قناریان قفس قاریان غمگین را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردی
بهار رفته در این دشت برنمی گردد
به روی شاخه گل غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان دیده تور سبزش را به سر نمی بندد
اگر تو بازنگردی
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه های درختان باغ حیران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو بازنگردی
به طفل ساده خواهر که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بیشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت
که برنمی گردی
و او که روی تو هرگز ندیده در عمرش
دگر برای همیشه تو رانخواهد دید
و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوری ست همیشه
همیشه بی تصویر
همیشه بی تعبیر
اگر تو بازنگردی
نهالهای جوان اسیر گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کس به جای تو آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پیچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد
شعر عاشقانه «تو مهربان بودی» از دفتر شعر «از جدایی ها» حمید مصدق
تو مهربان بودی
ماجرا اما
چه سخت تشنه جام محبت بودم
سخن تمام نشد ختم ماجرا پیدا
امید با تو نشستن
تلاش بی ثمری بود
چه کوشش شب و روزم
سان شخم زدن روی سینه دریا
و استغاقه به درگاهت
گره به باد زدن
و همچو کوفتن آب بود در هاون
مرا رهاکردی ؟
مرا به مسلخ سلاخان
رها چرا کردی ؟
مرا که رام تو بودم
اسیر دام تو بودم
گذشتم از تو و آن پر فریب شهر بزرگ
کنون کنار کویرم
کویر بی باران
و مهربانی این مهربانترین یاران
تو کاش از این مردم ز مردم کرمان
به قدر یک ارزن
وفا و خوبی را
به وام بستانی
که مثل مهر درخشان شهر بخشنده
و همچو مردم این ملک مهربان باشی
تو ای بلای دل من بلند بالایم
تو ای برازنده
تو ا بلندتر از سروها و افراها
تو بر تمام بلندان باغ بالنده
بر این اسیر به غربت گذر توانی کرد ؟
بر این کویر نشین
بر این ز مهر تو محروم
نظر توانی کرد ؟
هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت…
بدرقه
خداحافظ…
آخرین کلامی که از تو شنیدم
و باز قصه ی تلخ جاده و آن راه بلند…
که تو را از خلوت من می ربود
آسمان می گریست
شیشه ها می گریستند
ومن مبهوت رفتنت
در پس شیشه های مه آلود
بغض دردناکم را بلعیدم
دیوانه وار خندیدم
وتو را بدرقه کردم…
عصر بارانی
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم…
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز…
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم…
با من باش
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه نا ی، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی…
دلتنگی
امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد…
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد…
غم ناگفته
قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که بگویم
چیست این غم
و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی می شنود
واگرهم که شنید
تو بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد…
وقت رفتن…
وقت رفتن، تو چشماش نگاه نکردم
آسمون چشماشو ابری نکردم
با یه قلب پاره پاره، برمی گشتم از دیارش
به یاد اون گُل سرخی که می داد به دست یارش
قلب من براش می تپید، اون ولی چیزی نمی گفت
توی قلب ساده ی من، باز گُل عاشقی می شکفت
توی دنیایی که داره، آسمون پر از ستاره اس
من ولی دنیایی دارم، که شباش فقط خاطره اس
خاطراتی پُرِاز عشق، پُرِ از شادی و خنده
همه لحظه های نابی که دیگه برنمی گرده
همه واژه های این شعر بمونه به یادگاری
شاید یک روزی شقایق، بخونه برای یاری
اگه یه نامه باشم
پر از پیامای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگه یه عابر باشم
اسیر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
پر از گناهم اگر رها شده بی خبر
کاشکی گناهم تو باشی
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی
تو در من تب خوندنی تب تند و فریاد
تو اصلا تمام منی ، یه سایه ی همسفر ، یه همزاد
تولد یک صدا یه فریاد
سکوت من شیشه ای صدای تو موندنی
در من ، طلوع صدایی
تو مثل گل ساده ای نجیب و آزاده ای
اسمت ، صدای رهایی
صدای من رفتنی
صدای ما موندنی
مثل صدای همیشه
تو مثل گل ساده ای
نجیب و آزاده ای
حرفی ، برای همیشه
مطالب مشابه :
یک متن تقدیمی برای دانشجویان در کتابی زیبا و خواندنی
پایش محیط زیست - یک متن تقدیمی برای دانشجویان در کتابی زیبا و خواندنی -
متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)
ستاره ی سهیل - متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج) - امام زمان ؛ آقای مهربانی ها و
نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه
نمونه متن تقدیم برای و چه خرم علمی که از چشمه ی معارف سیراب شود و چه زیبا دانشی که قبای
جمعه حضور (متن ادبی زیبا درباره حضرت مهدی (عج)
ستاره ی سهیل - جمعه حضور (متن ادبی زیبا درباره حضرت مهدی (عج) - امام زمان ؛ آقای مهربانی ها و
تقدیمی
دخترفروردین - تقدیمی - گالري عکس هاي زیبا. دریافت کد حرکت متن
متن های عاشقانه بسیار زیبا
متن های عاشقانه بسیار زیبا شعر های زیبا عشق متن های تنهایی تقدیمی
گلچینی از زیبا ترین عکس ها
گلچینی از زیباترین عکس های عاشقانه همراه با متن شعر های زیبا عشق متن های تنهایی تقدیمی
ببار ای بارون، ببار/ به سبک متفاوتی از حاج محمود کریمی
سبکی شنیدنی و زیبا با صدای حاج محمود کریمی، تقدیمی ویژه نامه متن شعر ببار ای
برچسب :
متن تقدیمی زیبا