شام کریسمس

از طرف شرکت به مهمانی شام کریسمس در یکی از هتلهای معروف شهر دعوت شده بودم. حدودا یک ماه قبل از تاریخ مهمانی، دعوتنامه به همراه منوی غذای آنشب را برای همه ی مهمانها فرستاده بودند. قرار بود یک پیش غذا، غذای اصلی، نوشیدنی کنار غذا و نوشیدنی بعد از شام را انتخاب کنیم. از این کارشان خیلی خوشم آمد. برخلاف ما ایرانیها که در مهمانیهای این مدلی انواع و اقسام اسرافها و بریز و بپاشها را می کنیم. با وجودیکه اغلب خیلی پولدارتر از ماها هستند ولی از خرج های بیجا و اسراف به شدت پرهیز می کنند. انتخابم را کرده بودم. برای پیش غذا یک سوپ مخصوص هلندی که با ادویه ی مخصوص و آب مرغ تهیه می شد انتخاب کردم. بعنوان غذای اصلی بلدرچینی که لای پنیر مخصوصی سرخ شده بود، کنارش هم آبجوی بدون الکل و برای نوشیدنی بعد از شام هم قهوه ی تلخ با شکلات سفارش داده بودم.

 نمی دانستم در هلند مهمانیهای این مدلی به چه شکلی برگزار می شوند. فکر می کردم مثل فیلمهای هالیوودی حتما زنها لباسهای خیلی شیکی می پوشند و مردها کت و شلوار و کراوات. و بعد از شام هم حتما مراسم رقص و نوشیدن شراب و این حرفها. به طور غیر مستقیم از یکی از همکارانم پرسیدم که برای آنشب چه مدل لباسی خواهد پوشید و او بی پروا به لباسی که تنش بود اشاره کرد و گفت با همین لباس خواهم آمد.

شب مهمانی فرا رسید. این اولین مهمانی رسمی محل کارم بود که در آن حاضر می شدم. می خواستم همان کت و دامنی که در پست اول راجع بهش نوشته بودم را بپوشم، اما برایم خیلی گشاد شده بود. بس که دوچرخه سوار شده بودم. البته وزنم زیاد تغییر نکرده بود، اما سایز لباسهایم بی برو برگرد دو شماره کم شده بود. به هر حال یک بلوز و شلوار ساده از بین لباسهایم انتخاب کردم و برای مهمانی آماده شدم. هتلی که مهمانی قرار بود در آن برگزار شود، خارج از شهر بود ولی با دوچرخه ۲۰ دقیقه طول می کشید. حدود ساعت ۷ شب از خانه در آمدم و از کوچه پس کوچه ها به سمت هتل راه افتادم. وسطهای راه بودم که ادوین را که او هم سوار بر دوچرخه به سمت هتل می رفت، دیدم. بقیه ی راه را او خوب می شناخت. دیگر لازم نبود به نقشه ای که دستم بود، نگاه بیندازم.

داخل هتل که شدیم، ۷، ۸ نفری جلوتر از ما آمده بودند و سر پا در لابی هتل مشغول نوشیدن سودا یا آب سیب، آبجو  و آب پرتقال و البته حرف زدن بودند. رئیس با خانمش از همه زودتر رسیده بود. بالاخره به نوعی میزبان حساب می شد. از دیدن اینکه همکارام خیلی لباسهای ساده و اسپورتی پوشیده اند، کمی تعجب کردم ولی خیلی خوشحال شدم. آدم اینطوری صمیمیت و راحتی بیشتری حس می کرد.

رئیس من رو به خانمش معرفی کرد و گفت که خانمش هم با من هم رشته است و ممکن است حرفهای مشترک زیادی پیدا کنیم. خانمش زن خونگرم و خوش اخلاقی بود. ولی نمی شد زیاد باهاش حرف زد. از اون دسته آدمها بود که رفتارش خیلی بزرگتر از سنش بود. حوصله ی آدمهای اون تیپی رو ندارم. ازش معذرت خواهی کردم و به سمت همکارای جوون شرکت راه افتادم. اغلب با دوست دختر یا دوست پسرهاشون اومده بودند. بعضی هایشان را برای اولین بار می دیدم. آدمهای جالبی بینشان پیدا می شد.

نیم ساعت نگذشته بود که تقریبا همه ی مهمانها که حدودا ۷۰ نفر بودند، سر رسیدند. داخل رستوران هتل شدیم. من میز یکی از همکارانم که آدم فوق العاده فعال و خوش روحیه ای هست رو انتخاب کردم. این همکارم همیشه حرفهای جدید برای زدن دارد. مثلا یکبار تعریف می کرد که با دوچرخه برای فتح اورست رفته و تا ارتفاع زیادی بالا رفته است. یا اینکه در مسابقات دو سرعت اروپا مقام داشت. در کارش هم خیلی موفق بود. جزء مدیران موفق شرکتمان محسوب می شد. خانمش که کنارش نشسته بود هرچند دقیقه یکبار به تلفن خانه شان زنگ می زد و نگران دختر ۱۵ ساله شان بود که آن وقت شب هنوز به خانه برنگشته. می گفت دخترشان برای فروش کارت تبریکهای سال نو که خودش همه را درست کرده رفته است. چقدر برایم جالب بود که دختر همکار به این پولداری برای کسب در آمد کارت تبریک سال نو درست می کند و هیچ عارش هم نیست...

ادامه دارد 


مطالب مشابه :


تصادف با کارنو میلک

خاطرات زندگیم در هلند - تصادف با کارنو میلک - تجربیات شیرین و تلخ زندگی کوتاهم در هلند




نایمیخن

خاطرات زندگیم در هلند - نایمیخن - تجربیات شیرین و تلخ زندگی کوتاهم در هلند




سفر یک روزه با دوچرخه

خاطرات زندگیم در هلند - سفر یک روزه با دوچرخه - تجربیات شیرین و تلخ زندگی کوتاهم در هلند




شام کریسمس

تجربیات شیرین و تلخ زندگی کوتاهم در هلند خاطرات زندگیم در خاطرات زندگیم در هلند.




سفر به پاریس بخش اول

خاطرات زندگیم در هلند - سفر به پاریس بخش اول - تجربیات شیرین و تلخ زندگی کوتاهم در هلند




پست هشتم efteling

خاطرات زندگیم در هلند - پست هشتم efteling - تجربیات شیرین و تلخ زندگی کوتاهم در هلند




برچسب :