روانشناسی تربیتی
دكتر سيد علىاكبر حسينى
الف. تعريف
تعريف «روانشناسى تربيتى» به «آنچه روانشناسان درباره تعليم و تربيت گفتهاند»، تعريف رايجى نيست و كسى به چنين تعريفى از روانشناسى تربيتى نرسيده است. با اين حال، اين يكى از چند تعريف محتمل است. ارزش چنين تعريفى در آگاهى يافتن بر نظراتى است كه در طول تاريخ، از زمان فيلسوفان يونان تا زمان حاضر، درباره اين مسأله بيان شده و داراى اثرات عملى است كه بر روى كار معلمان و متخصصان تربيتى گذاشته است. براى مثال، مىتوان از نظريه «روانشناسى فاكولته»(1) كه طبق آن، ذهن انسان از استعدادهايى مجزا و مستقل از يكديگر همچون حافظه، استدلال، اراده و قضاوت تشكيل يافته است، نام برد و اينكه دروسى همچون رياضى، هندسه، منطق و مواد درسى ديگرى از اين قبيل مىتوانند اين قواى ذهنى را تقويت كنند. (انتظام ذهنى)(2)
«به كار بستن و يا اعمال اصول، نظريهها و يافتههاى تحقيقى دانش روانشناسى در موقعيتهاى تربيتى» دومين تعريف از «روانشناسى تربيتى» است. كسانى كه اين تعريف را پذيرفتهاند، روانشناسى تربيتى را شاخهاى از «علم» روانشناسى مىدانند و «روانشناسى تربيتى بخشى از مجموعه بزرگترى است كه به طور كلى، محتواى روانشناسى را در رابطه با «مطالعه علمى رفتار»(3) تشكيل مىدهد. با آنكه در اين تعريف عمل و كاربرد بيشترين نقش را ايفا مىكند، اما طرفداران اين نظر نقش تحقيقى روانشناس تربيتى را نيز نفى نمىكنند و ضمن آنكه تحقيقات او را در حوزه روانشناسى مىدانند، بدو توصيه مىكنند از راهى برود كه روانشناس مىرود؛ بدين معنا كه پيش از انجام هرگونه پژوهش، به برخى از معيارهاى ذيل كه در مطالعه علمى اهميت دارند، توجه نمايد:
1. معيار غيراخلاقى بودن علم:(4) علم نه اخلاقى است و نه ضد اخلاقى، بلكه غيراخلاقى است. معلم در تحقيق علمى نبايد انتظار داشته باشد كه بتواند بدين سؤال كه «خوب چيست يا بد چيست؟» جواب بدهد. به عبارت روشنتر، علم با ارزش بيگانه است!
2. معيار عينيّت:(5) عالم بايد جانب «بىطرفى» را رعايت كند و در مشاهده و تعبير و تفسير اطلاعات و يا «دادهها»، جنبه كاملاً غيرشخصى به خود بگيرد.
. معيار دقت و احتياط:(6) فرضيهها بايد با دقت بيان شوند. اطلاعات با دقت و احتياط جمعآورى گردند و تعبير و تفسير و در نتيجه، تعميم با دقت و احتياط هرچه بيشتر صورت گيرد.
4. معيار شكاكيت و انتقادپذيرى: عالم به نتايج تحقيقات خود و ديگران هميشه با ترديد مىنگرد و هرگز از آنها به صورت حقايق مسلّم و غيرقابل خدشه ياد نمىكند. او نتيجهگيرى تحقيقى خود را به صورت امور «محتمل الوقوع»(7) پيشنهاد مىكند و حاضر است در مقابل انتقادها و ايرادهاى وارد در نظرات خود به تجديدنظر بپردازد.
تعاريف «روانشناسى تربيتى» به «بالا بردن كيفيت تدريس و يادگيرى در آموزشگاه» تعريف سومى است كه بدان اشاره مىشود و در مجموع، از ديگر تعريف رساتر و قابل دفاعتر مىنمايد. در اين تعريف، نكات ذيل نهفته است:
الف. رواانشناسى تربيتى شاخهاى است از تعليم و تربيت و نه روانشناسى.
ب. هدف روانشناسى تربيتى مطالعه رفتار نيست، بلكه تغيير در رفتار است و روشن است كه هدف اخير جنبه ارزشى و فرهنگى دارد.
ج. روانشناسى تربيتى تنها جنبه كاربردى ندارد، بلكه ضمن قوى بودن اين جنبه، از انجام و هدايت تحقيقات محض و يا غير كاربردى خاص خود نيز ناگزير است. يادآورى اين نكته لازم است كه اصولاً ترسيم يك خط مشخص و باريك، بين علوم محض و علوم كاربردى، اگر غيرممكن نباشد، آسان هم نيست. علوم محض معمولاً دانش را براى دانش مىجويند، در صورتى كه هدف علوم كاربردى در كسب اطلاعات و يا دنبال كردن دانش توجه به تأمين نيازهاى انسانى است. با آنكه اغلب تحقيقات در روانشناسى تربيتى از نوع دوم است، اما تحقيقات از نوع اول نيز كم نيستند و يكى از نمونههاى روشن آن كار نسبتا خوب بنيامين بلوم است كه در كتاب او تحت عنوان ثبات و تغيير در مشخصات انسانى(8) بيان شده است.
در ارتباط با همين مطلب لازم است گفته شود كه هيچيك از يافتههاى روانشناسى و اصولاً همه علوم رفتارى، مستقيما قابل اعمال و به كارگيرى در مسائل آموزشى و تربيتى نيستند و تعميمهاى آنها قادر به حل مسائل معلمان نمىباشند؛ مثلاً، روانشناس به طور كلى، از يادگيرى بحث مىكند و اينكه چگونه اين پديده در موجود زنده به وقوع مىپيوندد. چنين بحثى در نهايت، به ارائه قواعد و قوانينى كلى در قالب عام نظريههاى يادگيرى منجر مىشود كه به هر صورت، نه مورد علاقه معلم هستند و نه آنكه مستقيما قادر به حل مسائل آموزشى خواهند بود. معلم اگر علاقهاى به نظريههاى يادگيرى داشته باشد، از زاويه ارتباطى است كه اين نظريهها با مسأله آموزش و تدريس دارند. به عبارت ديگر، علاقه معلم، كمتر بدين امر معطوف است كه يادگيرى چگونه اتفاق مىافتد تا كشف اين مطلب كه چگونه مىتوان يادگيرى ماده خاصى را در افرادى خاص كه داراى علاقهها، استعدادها و مراحل سنّى متفاوت هستند، به وجود آورد و بر كيفيت آن افزود. روشن است كه نظريههاى يادگيرى بدين مشكل ناظر نيستند و معلم و يا روانشناس تربيتى بايد خود بدان بينديشد و به راه حل مناسب برسد.
د. موضوع روانشناسى تربيتى «تدريس و يادگيرى» است و مباحث اين رشته از معرفت مستقيم و يا غيرمستقيم، به طور كلى بر محور اين دو مفهوم دور مىزنند. مقدّم داشتن تدريس بر يادگيرى در تعريف مزبور تصادفى نيست؛ زيرا صرفنظر از اينكه اين دو لازم و ملزوم يكديگر نيستند، اما در آموزشگاه هميشه اوّلى مقدّم بر دومى است. وانگهى در همه تعاريف ارائه شده از «تعليم و تربيت» مفهوم تدريس تصريحا و يا تلويحا وجود دارد؛ مفهومى كه متأسفانه در روانشناسى تربيتى معمولاً از آن غفلت مىشود.
شايد اين مطلب بىنياز از توضيح باشد كه معلم به هنگام تدريس، فعاليتهاى خاصى را دنبال مىكند: او سخن مىگويد، استدلال مىكند و با شاگردان خود ارتباط برقرار مىسازد و همه اينها را براى يك هدف انجام مىدهد و آن ايجاد يادگيرى در شاگردان است. بنابراين، تدريس يك «فعاليت عمدى» از جانب معلم براى حصول يادگيرى در متعلّم است. مشخصه ديگر تدريس «صلاحيت» معلم است و اين بدان معناست كه معلم اطلاعات نسبتا وسيعى درباره اينكه چه بايد آموخت، چگونه بايد آموخت و چه كسانى را بايد آموزش داد، در اختيار دارد. و در نهايت، مشخصه سوم ماهيت «استدلالى» و يا دستورى نبودن تدريس است. در تدريس، همانند كلام والدين و يا خطيبان، دستور وجود ندارد و ـ مثلاً ـ به متعلّمان دستور اخلاقى داده نمىشود كه بايد صادق و درستكار بود. در تدريس به معناى صحيح كلمه، اولاً، به متعلّم ياد داده مىشود كه راستى و درستى چيست؟ ثانيا، ياد مىگيرد كه چرا صداقت مطلوب است؟ و ثالثا ياد مىگيرد كه چرا بايد درستكار بود؟ بدينسان، او بر اساس استدلال و تحليل و شناخت، بدين اعتقاد مىرسد و نه براساس تلقين و يا نافرمانى كه از جانب ديگران بر او تحميل شده است.
در هر صورت، اگر مسائل روانشناسى تربيتى، به قول ساموئل اسميت، در سه مقوله مشكلات ناشى از ساخت روانى ـ فيزيكى رفتار(9)، يادگيرى(10)، و تفاوتهاى فردى(11) خلاصه مىشوند و مطالعه همه اينها براى تأثير و تداوم هرچه بيشتر يادگيرى است، در اين صورت، مسأله تدريس در بعدى كه بدان اشاره شد، از اولويت خاصى نيز برخوردار است و بنابراين، در رأس مسائل روانشناسى تربيتى قرار خواهد گرفت.
در اينجا، ممكن است يك سؤال مطرح شود و آن اينكه معلم در برابر مكاتب گوناگون روانشناسى، كه گاه نقيض و دستكم رقيب يكديگر هستند، چه موضعى بايد اتخاذ كند؟ آيا بايد بدين نتيجه رسيد كه تا وقتى روانشناسان خود به توافق نرسيدهاند، نمىتوانند كمترين كمكى بدو برسانند. يا آنكه بايد از ميان مكاتب گوناگون يكى را مطابق ميل و سليقه خود برگزيند و آموزش و تربيت خود را بر اصول و مبانى و يافتههاى تحقيقىآن استوارنمايد، و ياآنكه از اينفكرجانبدارىكند كه تعليموتربيت خود بايد درصدد ايجاد روانشناسى خويش باشد؟
هيلگارد در اين باب نظرى دارد كه با آنكه سالهاست از بيان آن مىگذرد، اما به نظر مىرسد هنوز عناصرى از واقعيت در آن وجود دارند. او مىگويد: روانشناسى در گذشته، اثرات مهم و ارزندهاى بر تعليم و تربيت داشته است و اين اثرات هرگز در ارتباط با مكتبى خاص از مكاتب متنوع روانشناسى نبودهاند. وى براى مثال از سه نمونه نام مىبرد كه عبارتند از:
1. آزمونهاى هوشى: به عقيده هيلگارد آزمونهاى هوشى بيش از هر ابزار و يا وسيله ديگر توجه مسؤولان تربيتى را به تفاوتهاى فردى معطوف داشتند و بدانها جهت دادند كه در اينباره فكرى بكنند و چارهاى بينديشند. چنين توجهى موجب گروهبندى كلاسها بر حسب استعداد متعلّمان از يكسو، و رشد تدريجى استعدادهاى عقلانى كودكان از سوى ديگر گرديد. اما ساخت و توليد آزمونهاى هوشى هرگز منبعث از يك مكتب خاص روانشناسى نبوده است و هيچيك از مكاتب روانشناسى همچون «رفتارگرايى»، «گشتالت»، «روانكاوى» و جز آنها نمىتوانند ادعا كنند كه آزمونهاى هوشى نتيجه قهرى و يا مبتنى بر پايههاى نظرى آنها بوده و بر آن اساس به وجود آمدهاند. رشد اين آزمونها براساس منطق علمى و تفكر و انديشه محكمى استوار بوده، اما مكتب خاصى از روانشناسى را به صورت پشتوانه به همراه نداشتهاند.
2. بهداشت روانى: هيلگارد بر آن است با آنكه بسيارى از روانشناسان همچون استانلى هال، واتسون، برن هام و به طور غيرمستقيم، فرويد در اين باره سخن گفتهاند، اما اين مسأله ـ يعنى نهضت بهداشت روانى ـ همانند رشد آزمونهاى هوشى، به هيچيك از مكاتب روانشناسى تعلق ندارد و اين نهضت مستقل از هريك از مكاتب روانشناسى به وجود آمده است؛ به عقيده هيلگارد و تأكيدى كه بعدا بر روى مفهوم «كل كودك»(12) در آموزش و پرورش گذارده شده، ناشى از همين نهضت بهداشت روانى بود. برخى تصور كردهاند كه اين مفهوم و مفهوم مشابه آن، «شخصيت هماهنگ»(13)، منتج از روانشناسى يا مكتب «گشتالت» است كه در واقع، واكنشى بود به فرديت و يا «اتميسم» به تعميم رفتارگرايان، اما هيلگارد مىگويد: اين مطلب از نظر تاريخى درست نيست؛ زيرا پيش از ظهور روانشناسى گشتالت، واتسن در كتاب معروف خود روانشناسى از ديدگاه رفتارگرا(14) نيز از اين دو مفهوم ياد نموده است.
3. نظريه ترتيب رسمى: به عقيده هيلگارد نظريه ترتيب رسمى، كه در قرن حاضر به وسيله روانشناسان طرد گرديد و شايد بتوان از آن به عنوان مهمترين پديده اصلاحى در جهان تعليم و تربيت نام برد، محصول و يا نتيجه كار مكتبى خاص از مكاتب روانشناسى نبوده است. او مىگويد: درست است كه
نياز جامعه به نيروى انسانى ماهر و
كارامد هر لحظه افزونتر مىشود و بيشترين افراد
بيكار در سطح دنيا كسانى هستند كه فاقد چنين
مهارتهايى مىباشند. روانشناسى تربيتى در اين زمينه، مىتواند نقش حسّاس و اساسى به عهده بگيرد.
تجارت علمى ثرندايك توانستند دلايلى علمى بر عدم علمى بودن آن اقامه كنند، اما نمىتوان ردّ اين آموزه را بدو منتسب كرد؛ مدتها پيش از ثرندايك اين نظر مورد سوء ظن ديگران نيز قرار گرفته بود و دلايلى ـ البته نه تجربى ـ عليه آن اقامه شده بود. بنابراين، نبايد آن را از خدمات و يا آثار منتج از يك مكتب روانشناسى خاص دانست.
هيلگارد به دنبال اين نمونهها، به معلمان توصيه مىكند: «روانشناسى را بشناس، اما زياد نگران روانشناسىها نباش... از مسائل كلى و عام روانشناسى، كه كاربرد مشخص و معيّن در تعليم و تربيت ندارند، خود را برحذر دار و كوشش كن تا خود بتوانى بر مسائل مورد ابتلا پاسخ بيابى؛ پاسخهايى كه عام و كلى نيستند، بلكه مشخصند و جزئى و راهنماى عمل.»(15)
ب. اهميت و توانايىها
1. كمك به تأمين نيروى انسانى ماهر: نياز جامعه به نيروى انسانى ماهر و كارامد هر لحظه افزونتر مىشود و بيشترين افراد بيكار در سطح دنيا كسانى هستند كه فاقد چنين مهارتهايى مىباشند. روانشناسى تربيتى در اين زمينه، مىتواند نقش حسّاس و اساسى به عهده بگيرد و نه تنها به نيروهاى مورد نياز جامعه مهارتهاى لازم و مناسب بدهد، بلكه مىتواند به كمك كسانى كه به دليل نداشتن مهارت قادر به ادامه كار نبودهاند نيز بشتابد. علاوه بر اين، روانشناسى تربيتى قادر است از ميزان افت تحصيلى نيز بكاهد و با پيدا كردن علل و عوامل آن، پيشنهاداتى عملى و عينى ارائه دهد. درباره پديده افت تحصيلى لازم به يادآورى است كه اين مسأله در بعضى از نظامهاى آموزشى به صورت يك آفت درآمده و ـ مثلاً ـ در برخى از كشورهاى افريقايى رقم آن به قريب هشتاد درصد مىرسد. در ايران، طبق آمارهاى زمان طاغوت، از هر 100 نفر كودكى كه وارد كلاس اول ابتدايى مىشدند، فقط 13 نفر ديپلم متوسطه خود را دريافت مىكردند. كسانى كه در امتحانات ششم متوسطه شركت مىكردند به طور متوسط 50 درصدشان رد مىشدند و دانشگاهى همچون دانشگاه شيراز، كه قريب ده درصد از استعدادهاى بالا را به خود جذب مىكرد، بيش از 20 درصد افت داشت.(16)
2. بيان هدفهاى كلى: هدفهاى تربيتى معمولاً به صورت عام و كلى بيان مىشوند و بدين صورت، قابل انتقال به متعلّم نيستند. اين مفاهيمِ هدفى هنگامى قابل انتقال هستند كه به طريق عينى تعريف شوند و يا به اصطلاح، از آنها «تعريف عملى»(17) داده شود. براى مثال، اگريكى از هدفهاى تربيتى بهداشت و حفظ سلامت تن باشد، اين هدف در عمل ممكن است بدين صورت بيان شود كه آيا كودك مىتواند غذاهايى را كه داراى مواد معدنى خاص هستند و يا ويتامينهاى معيّنى در آنها وجود دارند، بشناسد و نام ببرد؟
و به همين صورت، در مورد هدفهاى كلى ديگر همچون رشد عاطفى و اجتماعى، درك روابط كمّى و شناخت جهان خارج، روانشناسى تربيتى مىتواند به كمك آموزشگاه بيايد و يكى از كارهاى نسبتا خوب و قابل ذكر در اين زمينه، كار بنيامين بلوم است.(18)
3. تأييد و ترجيح برخى از روشها براساس شواهد پژوهشى: در تعليم و تربيت، روشهاى متفاوتى وجود دارند كه گزينش آنها از سوى معلم معمولاً مستند به سليقههاى شخصى است و گاه بدين دليل است كه معلم او نيز از اين روش استفاده مىكرده است. روانشناسى تربيتى مىتواند ارزش و اعتبار و كارايى اين روشها را از طريق پژوهش تعيين كند و به معلمان و متعلّمان يارى رساند؛ مثلاً، داشتن يك روش مطالعه صحيح از چنان ارزشى برخوردار است كه نيازى به بحث ندارد و روانشناس تربيتى از طريق تحقيق مىتواند به ما بگويد كه اين مهارت با چه روشى سريعتر و بهتر در افراد ايجاد مىگردد. يكى از كسانى كه اين كار را انجام داده پى. اف. رابينسون است. از نظر او بهترين روش مطالعه بدين صورت است: بررسى اجمالى سؤال، مطالعه، دوبارهخوانى و مراجعه.(19) 4. كمك به معلمان در ارزيابى هدفها: ارائه وسايل گوناگونى كه به وسيله آنها مىتوان تحقق هدفها را در فراگيران اندازهگيرى كرد، از ديگر توانايىهاى ارزشمند روانشناسى تربيتى است. روانشناسان تربيتى با مجهّز كردن معلم از طريق ساخت وتوليد آزمونهاى درسى مناسب و مطابق با اصول علمى و همچنين آشنا كردن آنان با آزمونهاى استاندارد شده و ديگر آزمونها بدانها كمك مىكنند تا رشد تحصيلى شاگردان را ارزيابى كنند و راهنمايىهاى لازم را، بخصوص در مورد كسانى كه در كلاس مشكل دارند، ارائه دهند.
ج. روشهاى جمعآورى اطلاعات
1. مطالعات «مشاهدهاى»: بخش عظيمى از اطلاعات تربيتى تنها از طريق مشاهده و بدون انجام تحقيق تجربى ـ به معناى دقيق آن ـ به دست مىآيند. منظور از «روشهاى مشاهدهاى» و به عبارت گوياتر «مطالعات مشاهدهاى» در اينجا به دست آوردن اطلاعاتى است درباره گروهى از افراد كه مىتوانند درباره آنها و افراد مشابه صادق باشند؛ مثلاً، به دست آوردن اطلاعات درباره اوقات فراغت دانشآموزان مدارس متوسطه در استان فارس و يا سطح اطلاعات سياسى معلمان در استان كرمان.
اين اطلاعات ممكن است از طريق «بررسى»(20) و يا از طريق مشاهده در موقعيت طبيعى باشند. ممكن است از طريق پرسشنامه و يا مصاحبه حضورى باشند و يا طرق ممكن ديگر. آنچه در اين نوع تحقيق مهم است اينكه محقق درصدد كشف رابطهاى خاص نيست، هرچند ممكن است اطلاعات جمعآورى شده چنين رابطهاى را نشان دهند.
2. مطالعات رشدى: اين نوع مطالعات پيچيدهتر از مطالعات قبلى هستند؛ زيرا تغييراتى را دنبال مىكنند كه در طول زمان، در افراد به وجود مىآيند. اين تغييرات ممكن است مربوط به رشد فيزيكى، عقلانى، اجتماعى، عاطفى و اخلاقى باشد و معمولاً از طريق دو روش ذيل صورت مىگيرند:
الف. طولى يا دراز مدت؛(21)
ب. عرضى يا كوتاه مدت.(22) در اوّلى، يك گروه واحد مورد مطالعه قرار مىگيرند و از دوران كودكى تا دوران نوجوانى و جوانى و حتى گاه بزرگسالى به ثبت تغييرات گوناگونى كه در آنها به وقوع مىپيوندد، مبادرت مىگردد. در دومى، كه روش سريعترى است گروههاى سنّى متفاوتى مطالعه مىشوند و تغييرات رشدى آنها مورد بررسى قرار مىگيرد. به عبارت ديگر، در اينجا زمان واحد است، در صورتى كه در اوّلى آزمودنىها واحدند. در اوّلى، زمان متغيّر است و در دومى، گروههاى مورد مطالعه. ابزار اين نوع مطالعات آزمونهاى روانى است كه در مقولات گوناگونى همچون آزمونهاى هوشى يا استعداد تحصيلى، آزمونهاى تحصيلى، آزمونهاى فرافكنى و جز آنها طبقهبندى شدهاند. اگر همه اينها را در يك مقوله عام روانسنجى(23) قرار دهيم، مقوله ديگرى به نام جامعهسنجى(24) وجود دارد كه براى درك ارتباط متقابل بين گروهها مىتوان از آن سود جست.
3. مطالعات تشخيصى: در اين نوع مطالعات، هدف كشف روابط بين متغيرهاست و محقق به دنبال مشابهات و يا تفاوتهايى است كه در بين گروهها و يا در داخل يك گروه وجود دارند كه مىتوانند مبيّن روابطى خاص باشند. اگر مطالعه گروههاى مختلف را با هم مقايسه كنيد، از آن به مطالعه مقايسهاى براى كشف عوامل(25) تعبير مىشود و اگر تمركز بر روى ارتباط مشخصات روانى يك گروه باشد، از آن به مطالعه بر اساس ضريب همبستگى(26) تعبير مىشود. مقايسه دو گروه از دانشجويان موفق و ناموفق در دانشگاه با يكديگر و حضور برخى از عوامل در گروه موفق و نبودن آنها در گروه غيرموفق، از نوع اول است و پيدا كردن ضريب همبستگى بين هوش و نمرات تحصيلى يك گروه معيّن از نوع دوم مىباشد.
مطالب مشابه :
منابع دکترا
استعداد تحصيلي: 1 ـ كتاب هوش و ضریب هوشی- نوجوانی انتشارات ماهان- نظریه
عوامل مؤثر در هدايت تحصيلي ـ شغلي دانش آموزان دختر سال اول متوسطه قسمت دوم
شناختي مانند هوش ، استعداد و پيشرفت تحصيلي و شغلي كتاب آيين نامه آموزش و گروه
عوامل مؤثر در هدايت تحصيلي ـ شغلي دانش آموزان دختر سال اول متوسطه قسمت اول
عوامل مؤثر در هدايت تحصيلي ـ شغلي دانش آموزان دختر سال اول جغرافیا و نقش آن در
نقش خانواده در پيشرفت تحصيلي
های سنجش هوش و استعداد تحصیلی و در طول سال تحصيلي راهنمايي و كنترل ماهان. جزوات ارشد
روانشناسی تربیتی
موسسه آموزش عالی آزاد ماهان يا استعداد تحصيلى بين هوش و نمرات تحصيلى يك
برچسب :
كتاب هوش و استعداد تحصيلي ماهان