غزل نفس های من
شاید نفس هایم برایت آشنا نیست
یا در هوایی دیگری آنجا خدانیست
این بی صدایی استخوانی در گلو شد
آیا طنین قلب من خود یک صدا نیست ؟
آهی که گل در شب کشید از سرد مهری
شبنم شد از گلبرگ بارید این سزا نیست
دلبسته ای با چشم هایی بسته اما
پلکی بزن دنیا شبی بی انتها نیست
وقتی نسیمی یاس را بوسیده باشد
او با خدا در هر نفس جایش کجا نیست؟
مطالب مشابه :
غزل نفس های من
طلوع خورشید غزل - غزل نفس های من - یک شعر. غزل مرگ . غزل نیمه شعبان . حضور غایب از نظر سعدی .
طلوع خورشید
کیمیا - طلوع خورشید - كیمیا از جنس عشق است نه آن چه كه نایاب است ، كیمیای عشق از هر عنصری طلا
طلوع خورشید شفا
غریب آشنا - طلوع خورشید شفا - امام رضا (ع) درباره وبلاگ : بازدید » شعر رضوی » حریم
صبح و طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو(امیر مرزبان)
شعر و غزل امروز - صبح و طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب
خورشید طلوع کرد
کویته - پاکستان - خورشید طلوع کرد - نخست، تاريخ سرزمين خودت را بدان، سپس تاريخ ديگران را بخوان.
برچسب :
شعر طلوع خورشید