شاهنامه
فردوسي سلطان غزنه را هجو كرد و از بيم وي از غزنين بيرون آمد. و يكچند با خشم و ترس در شهرهايي چون هرات، ري و طبرستان متواري بود تا به طوس رفت و بين سالهاي 411-416 در آنجا به سختي درگذشت و از وي جز دختري نماند. زيرا پسرش هم در حيات پدر وفات يافته بود. مقبره ي آن شاعر والامقام نيز اكنون در مولدوي همان طوس مي باشد. شاهنامه نه فقط بزرگترين دفتر شعر (با شصت هزار 000/60 بيت) از روزگار سامانيان و غزنويان است بلكه مهمترين سند ارزش و عظمت زبان فارسي و روشنترين گواه شكوه و رونق فرهنگ و تمدن ايران كهن است. خزانه ي لغت و گنجينه ي فصاحت زبان فارسي است.
شيوه ي بيان شاهنامه ساده و روشن است. چنانكه از شاهنامه بر مي آيد فردوسي در وطن پرستي سري پرشور داشت. به قهرمانان و دلاوران كهن عشق مي ورزيد و از آنها كه بر ايران گزند رسانيده بودند نفرت داشت. باعلي(ع) و خاندان وي محبت و اعتقاد مي ورزيد و شايد اين نكته خود يكي از اسباب حرمان او در دستگاه سلطان محمود باشد.
فردوسي در شاهنامه از عناصر زباني به بهترين شكل استفاده كرده است. ايجاز او به حد اعجاز مي رسد. ابيات سست، معاني مضطرف و الفاظ متنافر اگر در شاهنماه هست بسيار نيست. از آوردن لغات و تركيبات عربي تا حد زيادي خودداري كرده است و حتي مضامين و عبارات تازي را نيز كه به پارسي آورده است رنگ ايراني داده است.
شاهنامه جداي از اينكه يك منظومه ي تاريخي است در آن چندين حماسه ي كامل نيز هست. مثل داستان ايرج، داستان سياوش، داستان سهراب، داستان اسفنديار و داستان فرود و . . .
در مجموع مي توان شاهنامه را يك لغت نامه فارسي و يك تاريخ ملي و يك دفتر عظيم شعر و در يك كلام كهن كتاب فرهنگ ايراني شمرد.
داستان فرود :
كيخسرو تصميم مي گيرد تقاص خودن پدرش را از افراسياب بگيرد و لشگري به فرماندهي طوس آماده مي كند و به طوس مي گويد از راه كلات نرو چون سياوش از دختر پيران ويسه (جريره) پسري داشت كه شبيه من است و جوان و همسال من بود و اكنون در كلات همراه مادرش مي باشد و براي خودش سپاه و لشگر دارد و كسي از ايران را به نام نمي شناسد لذا بايد از راه بيابان برويد. طوس با سپاه به راه مي افتد تا به دو راهي كلات و بيابان مي رسند طوس بر خلاف دستر كيخسرو راه كلات را در پيش مي گيرد و تا نزديكي دژ سپيد كوه مي رسند. تخواره به فردو خود را مي رساند و مي گويد بدان كه سپاه ايران راه كلات به سوي توران در راه است و نمي دانم كجا جنگ آنها در خواهد گرفت. فرود با شنيدن اين خبر نگران مي شود و نيز مادرش جريره مي رود. جريره او را دلداري مي دهد و مي گويد برادرت شاه ايران است و اصل و نژاد و نام ترا به خوبي مي داند و آسيبي به تو نمي رسد. تو نيز لباس رزم بپوش و با او همراه شو. اكنون برو و ببين فرمانده سپاه كيست؟ فرود گفت: من نام كسي از آنها را نمي دانم. مادرش گفت: وقتي لشگر را از دور ديدي سراغ بهرام و زنگه ي شاوران را بگير و تو به همراه تخوار بدون سپاه برو. چون تخوار همه ايرانيان را مي شناسد. تخوار و فرود رفتند تا لشگر ايران را ببينند. فرود از تخوار مي خواهد ايرانياني را كه در لشگر مي شناسد به او معرفي كند. تخوار گفت: آن درفش پيل پيكر از طوس است. درفش ماه پيكر از گژدهم و درفش خورشيد پيكر از فريبز، درفش گورپيكر از شيدوش، درفش گراز پيكر از گرازه، درفش گاوميش پيكر از فرهاد، درفش گرگ پيكر از گيو، درفش شيرپيكر از كشواد گودرز، درفش پلنگ پيكر از ريونيز، درفش آهو پيكر از نستوه گودرز و درفش قوچ پيكر از بهرام گودرز.
وقتي تخوار همه ي ايرانيان را معرفي كرد، فرود خوشحال شود و به تخوار گفت من تقاص خون پدرم را مي گيرم. وقتي ايرانيان تخوا و فرود را بالاي كوه ديدند، طوس ناراحت شدو گفت من يك سوار هوشيار مي خواهم كه بالاي كوه برود و ببيند آن دو دلاور چه كساني هستند و بالاي آن بلندي چرا هستند. اگر از لشگريان ما باشد دويست تازيانه و اگر از تركها هستند آنها را به بند و كشان بياورد و اگر جاسوس بودند همانجا به دو نيم شان كند و برگردد.
بهرام گودرز گفت: من مي روم و هر چه گفتي انجام خواهم داد. بهرام به سوي كوه راه افتاد و فرود به تخوار گفت: اين كيست كه مي آيد و از ما نمي ترسد و به تندي مي آيد؟ تخوار گفت: من به نام و نشان او را نمي شناسم و به گمانم از گودرزيان است و وقتي خسرو به ايران رسد يك كلاه خود او گم شد و به گمانم همان كلاه خود بر سر اين سوار است و از نژاد گودرز است. وقتي بهرام نزديك كوه رسيد فرياد زد كيستيد بر بالاي كوه كه لشگر را ديد مي زنيد و از طوس نمي ترسيد؟ فرود گفت: حرف درشت نشنيدي حرف درشت نزن. نرم سخن بگو نه تو شير جنگي هستي و نه من گوردشت. از تو سؤالي داريم. فرمانده شما كيست؟ بهرام گفت: طوس فرمانده است. فرود گفت: چرا از بهرام نام نبردي ما به وجود او شاديم. بهرام گفت چه كسي از بهرام با تو سخن گفت؟ فرود گفت من از مادرم شنيدم كه گفت وقتي با لشگر برخوردي به استقبال بهرام و زنگي شاوران برو. بهرام گفت: آيا تو فرود پسر سياوش هستي؟ فرود گفت: بله من فرودم. بهرام گفت: تنت را برهنه كن و شان سياوش را نشان بده.
بدو گفت بهرام بنماي تن برهنـه نشـان سيـاوش به من
به بهرام بنمود بازو فـرود زعنبر به گل بر يكي خال بـود
بدانست كــو از نژاد قبـاد زتخــم سيــاوش دارد نـــژاد
بهرام براي فرود تنظم كرد و فرود نيز از اسب پياده شد و گفت:
دو چشم من از زنده ديدي پدر همانا نگشتي از اين شادتر
كه ديدم ترا شاد و روشـن روان هنرمند و بينادل و پهلوان
و آمدم ببينم سپاه سالار ايران كيست و همراه لشگر به خونخواهي پدر بروم و شايسته است به پهلوان بگويي :
بباشم يك هفته ايدر به هـــم سگاليم هر گونه از بيش و كم
به هشتم چو برخيزد آواي كوس به زين اندرآيد *** از طـوس
ميــان را ببنــدم به كيــن پدر يكي جنگ ســازم بدرّد جگـر
بهرام گفت: آنچه گفتي به طوس مي گويم ولي طوس عاقل نيست و خواهد گفت من از نسل نوذرم و خودم شايسته شاهي بودم و حرف مرا قبول نخواهد كرد و ممكن اط سر جنگ درآيد چون به من وقتي سر كوه رفتي جز با زبان گرز و خنجر سخن نگو.
وقتي بهرام برگشت و به طوس گفت آن فرد فرود پسر سياوش است و آن نشاني كه از كاووس و كيقباد داشت به من نشان داد. طوس گفت يك ترم زاده سر راه سپاه ايستاد و اگر او شهريار است من كِيْ هستم تو از يك سوار بي هز ترسيدي. پس رو به لشگر كرد و گفت يك جنگجوي نامدار مي خواهم كه برود و سرش را با خنجر ببرد و بياورد. ريونيز آماده شد و به افتاد فردو وقتي او را ديد از تخوار پرسيد؟ اين فرد كيست؟ تخوار گفت ريونيز داماد طوس است. فرود گفت:
چو آيد به پيكار كند آوران بخوابمش بر دامن خواهران
تخوار گفت او را بزن تا جگر طوس بسوزد. فرود تيري به سر ريونيز مي زند و او را از بالاي اسب به زير مي كشد. طوس با ديدن اين صحنه سرش گيج شد و به زراسب گفت تو كين آن نامدار را بخواه و در غير اينصورت خودم خواهم رفت. زراسب لباس رزم مي پوشد و با غرور به سوي فرود حرفت مي كند. فرود از تخوار مي پرسد او كيست؟ تخوار گفت:
كه اين پور طوست نامش زراسب كه از پيل جنگــي نگــرداند اسپ
كــه جفتش با خواهــر ريــونيز به كين امدست اين جهانجوي نيز
فرود با تيري زراسب را به زمين دوخت و طوس به سوي فرود حركت كرد. تخوار او را به فرود معرفي كرد و به فرود گفت با او نمي تواني برابري كني به دژ برو و ديگر به فكر جنگ نباش. فرود ناراحت شد و گفت وقتي جنگ پيش آمد ديگر طوس و پيل و شير ژيان فرقي نمي كند و تو بايد مرا جرأت دهي نه كه دل مرا خالي كني. فردو با تيري اسب طوس را مي زند و طوي در حالي كه پسرش را به گردن انداخته بود با شرمندگي به لشگر بازگشت. گيو با ديدن طوس برآشفت و آماده ي نبرد با فرود شد. فرود با تيري اسب گيو را هم سرنگون مي كندو گيو از اسب پياده شد و نزد لشگر رفت. بيژن شروع به بدگفتن نمود و قسم خورد
كه زين را بزدارم از پشت اسب مگر كشته آيم بكين زراسپ
بيژن درع سياوش و معقر خسرو را پوشيد و به راه افتاد فرود از تخوار نشاني او را مي پرسد و تخوار گفت:
كه فرزند لگوست مـردي دليـر بهر جنگ پيروز چون نرّه شير
ندارد جــزو گيــو فرزنـد نيــز گــراميتر است او زجـان عزيز
تو اكنون سوي بارگي داردست دل شاه ايــران نشايد شكست
فرود اسب بژن را نيز مي كشد و بيژن بدون اسب به فرود حمله مي كند و :
دوان بيژن آمد ژيش ژشت اوي يكي تيغ درنده در مشت اوي
فرود به درون دژ فرار كرد و بيژن فرياد زد:
چنين بازگشتي و شرمت نبود دريغ آن دل و نام جنگي فرود
بيژن نزد طوس برگشت و شب شد و جريره خواب ديد كه آتشي بلند تمام دژ و پرستندگان را سوزاند و از خواب بيدار مي شود از ديوار دژ را نگاه مي كند مي بيند لشگر دشمن (ايران) تا در دژ رسيده فوراً بر بالين فرود مي رود و او را بيدار مي كند و فرود در جواب مادر مي گويد:
بروز جواني پدر كشته شد مرا همچو او روز برگشته شد
بكوشم بميرم ملر مـردوار نخواهــم زايرانيــان زينهـار
فرود با لشگرش از در دژ فرود مي آيند و جنگ در مي گيرد. و سپاه فرود از بين مي رود و به سوي دژ به سرعت حركت مي كند رهام و بيژن او را ديدن و به سوي او آمدند فرود خواست با شمشير سر بيژن بزندكه رهام با شمشير زد و دست فرود را قطع كرد. بيژن پسر گيو با عود آهنين بر سر فرود زد و فرود با دستي قطع شده به دژ رفت و در را بستند و مادرش و پرستندگان او را در بر گرفتند و مادر شروع به گريه و زاري كرد. فردو كه بر روي زمين افتاده بود به مادرش و پرستندگان گفت:
كنــون انــدرآيند ايــرانيــان بتــاراج دژ تنگ بسته ميـان
پرستندگــان را اسيــران كنند دژ و باره و كـوه ويران كنند
دل هر كه بر من بسوزد همـي زجانش رخش بر فروزد همي
همه پــاك *** بايد شــدن تن خويشتن بر زمين برزدن
فردود ژس از گفتن اين حرفها مرد و :
پرستندگان بر در دژ شدند همي خويشتن بر زمين برزدند
جريره نيز تمام گنجها را سوخت و شمشيري گرفت تمام اسبهاي تازي را شكم پاره كرد و بر سر بالين فرزند آمد و صورت بر صورت او نهاد و با خنجري آبگون شكم خود را دريد و كنار پسر جان داد.
وقتي ايرانيان وارد دژ شدند بهرام گودرز زير بالين فرود آمد و گريست و دستور داد:
بفـرمــود تـا دخمــة شـاهــوار بكـــردند بر تيـــغ آن كوهســــار
نهــادند زيــر انــدرش تخت زر بديبــاي زر بفت و زريـن كمـــــر
تن شــاهــوارش بيــاراستنـــد گل و مشك و كافور و مي خواستند
سرش را به كافور كـردند خشك تنش را بديق و گـلاب و به مشك
زراسب ســرافـــراز بــا ريونيـز نهــادن در پهلـــوي شــاه نيـــز
سپهــد بر آن ريش كافورگـون بباريــد از ديــدگــان جـوي خون
دل سنگ و سندان بترسد زمرگ رهــايي نيابــد از او بــار و بــرگ
فرود يا واردانس
واردانس شاهزاده اشكاني است كه در سال 42 بعد از ميلاد مسيح به سلطنت رسيد و با اقوام داهه و تخار به مجادلاتي پرداخت و در نهايت قوم تخوار با او از در دوستي درآمدند و تا آخرين لحظه با او همراه ماندند. اما شباهت هاي اين دو شخصيت كه فردوسي در شاهنامه تيپ سازي كرده است بسيار است كه برخي از اين شباهت ها عبارتند از :
1- فرود در شمال شرق ايران در كلات به سر مي برد، واردانس نيز در شمال شرق ايران در تسخير سرزمين داهه و قبالي ديگري كه در اين مناطق بودند اشتغال داشت.
2- قوم تخار كه ابتدا با واردانس دشمن بودند در انتها از در دوستي با او وارد مي شوند و در داستان فرود نيز تخوار با راهنمايي هاي غلط فرود را به كشتن مي دهد.
3- هر دو به دست امراي نافرمان كشته شدند. واردانس با بدانديشي و اشراف اشكاني دچار شد و به قتل رسيد. فرود هم با نافرماني طوس از دستور كيخسرو كشته شد.
4- هنگام قتل واردانس گودرز در هيركانيا (گرگان) بود و مستقيماً در مرگ او دست نداشته است، اما خاندان او در قتل واردانس دخيل بودند خاصه كه قتل واردانس به سود گودرز از پادشاهان اشكاني پايان يافت در داستان فرود نيز گودرز خود مستقيماً در مرگ فرود دست نداشت ولي خاندان او يعني افرادي مثل بيژن نوه گودرز و گيو و رهام پسرانش دخالت داشتند.
به نظر مي آيد فرود در شاهنامه بايد همان واردانس باشد كه فردوسي تيپ سازي كرده است و قوم تخار را در فردي به نام تخوار و واردانس را در شكل جواني به نام فرود به تصوير كشيده است و شايد اين داستان برگرفته از داستانهاي پهلوي باشد.
شخصيت هاي داستان
فرود: جواني است پهلوان و بزرگ زاده از طرف پدر فرزند سياوش كه نوه ي كيكاووس است و از طرف مادر پسر جريره دختر پيران وسيه كه وزير و مشاور افراسياب است. قصد خونخواهي پدر دارد ولي تقدير به گونه اي رقم مي خورد كه به دست سرداران لشگر بردارش كيخسرو كشته مي شود.
جريره: مادر فرود كه زني است بزرگ زاده. دختر بزرگ پيران وسيه است كه با پيشنهاد پيران به ازدواج با سياوش تن مي دهد و حاصل آن فرود مي شود كه پس از مدتي از شوهر محروم مي شود و در داغ شوهر به سرپرستي فرزند ادامه مي دهد. و هم بر سر بالين پسر خودكشي مي كند كه در نوع خود در شاهنامه بي نظير است. جريره مظهر غيرت و شجاعت زنان شاهنامه است.
تخوار : بي مايه دستور ناكردان است كه با راهنمايي هاي نادرستش فرود را به كام مرگ مي كشد. جريره او را همراه فرود روان مي كند تا بهرام گودرز و زنگه شاوران را به او بشناساند اما با تحريك فرود به كشتن ريونيز و زراسب و زدن اسب طوس و گيو و بيژن زمينه جنگ را فراهم مي كند. آنچه بايد مي گفت به فرود نگفت و همه داشت اندر نهفت.
سخن هر چه از پيش بايست گفت نگفت و همي داشت اندر نهفت
ز بي مــايه دستــور نـاكـــاردان وراجنگ سود آمد و جـان زيان
طوس : پسر نوذر كه همواره سپاه سالار ايران و فردي تند و خشن و موصوف به سبك مغزي و كم خردي و شتابزدگي بود كه جنگ با فرود و كشتن شاهزاده ي ايران نشان اين تندخويي اوست.
و كينه اي ديرين نسبت به خاندان كياني داشت چون معتقد بود پس از پدرش نوذر كه به دست افراسياب كشته شد پادشاهي حق او بود كه به زوطهماسب و گرشاسب و به كيقباد و كيخسرو رسيد و از خاندان نوذري خارج شد ولي همواره مقام بزرگ خانوادگي خود را در ميان پهلوانان ايران حفظ كرد.
بيژن: جواني پرانرژي و پسر گيو كه در شاهنامه پهلواني پس از رستم همچو او وجود ندارد و برومندي او در عصر كيخسرو است و در داستان فرود تنها پهلواني است كه به فرود پشت نمي كند حتي وقتي كه اسبش را از دست مي دهد و با عمود آهنين بر سر فرود مي زند. و در شاهنامه پهلواني است كه يكي از ويژگي هاي او وفاداري در عالم دوستي است.
بهرام گودرز: پهولاني با صفاد الگوي ويژه اي از تعصب پهلوان در قبال نام خويش است. صفا و وفاي او در دوستي مهمترين خصوصيات اين جوان زيباخوي است و در اين داستان كه سعي دارد طوس را از جنگ منصرف كند ولي طوس به سخنان او اعتنا نكرده به او مي گويد كه از ترك بچه ترسيدي.
ريونيز: داماد طوس و به قول دكتر صفا پسر كهتر كاوس است كه پهلواني شجاع و به دست فرود و به تحريك تخوار كشته مي شود و مرگ او جرقه آغازين جنگ است و در دخمه اي كه فرود دفن شد او را نيز همانجا دفن كردند.
زراسپ: پسر طوس است كه خواهر ريونيز همسر او بود. وي نيز يكي از پهلوانان جوان بود كه پس از ريونيز بدست فرود كشته شد و طوس را مرگ وي برآن داشت كه بر كشتن فرود مصمم تر شود.
مقايسه داستان فرود و غمنامه رستم و سهراب :
برخي محققان برآنند كه داستان سهراب برساخته از داستان فرود است و دليل آنها وجود شباهت فراوان اين دو داستان است كه عبارتند از :
1- قهرمان هر دو داستان جوان هستند از مادران غيرايراني هستند.
2- سهراب درصدد شناخت پدر به ايران مي آيد و فرود به قصد پيوستن به لشگر برادرش خسرو.
3- مادر هر دو پهلوان راهنمايي را همراه آنهان مي فرستند تخوار با فرود و پنده رزم با سهراب.
4- هر دو فرزند پهلواني بزرگ هستند.
5- هر دو در داستان دژي وجود دارد سهراب دژ سپبد را تصرف مي كند و فرود با كسانش در دژ سپدكوه به سر مي برد.
6- هر دو پهلوان در آغاز كردن درگيري پيشقدم هستند.
7- هر دو راهنما از همان بالاي بلندي خيمه هاي سران لشگر ايران را به پهلوان جوان نشان مي دهند.
8- هر دو مادي رنج ديده و مهربان دارند.
9- در هر دو داستان پهلوان جوان ترك انگاشته مي شود.
10- در هر دو داستان چيرگي تقدير بر كوشش شديد قهرمان در جهت برگرداندن مسير آن، ديده مي شود.
توصيف و عناصر زباني در داستان :
فردوسي در اين داستان نيز از عنصر توصيف به بهترين شكل و هنرمندانه بهره برده است هرجا نياز به ايجاز است هنرمندانه به كار برده. وقتي بهرام از نزد فرود به سوي طوس بر مي گردد مي گويد:
روم هر چه گفتي به جاي آورم ســر كوه يكســر به پاي آورم
اشخاص را نيز به زيبايي توصيف مي كن. طوس زماني كه با لشگر از درگاه كيخسرو و قصد حركت به سوي مرز توران دارد چنين توصيف شد:
بشد طوس با كـاوياني درفش به پاي اندر آورده زرينه كفش
يكي پيل پيكر درفش از برش به ابر اندر آورده تابـان سرش
توصيف صحنه شكست لشگر فرود از لشگر ايران به فرماندهي طوس نيز خواندني است:
يكـي آتشي خود جريره فروخت همـه گنجهــا را به آتش بســوخت
يكي تيغ بگرفت زان پس برفت در خــانه ي تــازي اسبــان ببست
شكمشــان بدريــد و ببريد پي همي ريخت رو ديده خوناب و خوي
دو رخ را به روي پســر برنهـاد شكــم بدريــد و بــرش جان بـداد
پرستنــدگان بر ســر دژ شدند همه خويشتــن بر زميــن بــرزدند.
از نظر زباني فردوسي در اين داستان نيز از قافيه هاي تكراري گاهي استفاده مي كند چنانكه در يك صفحه از شعر چند بار از واژه » تژاو » و واژه ي « تاو » استفاده كرده است:
يكـــي نيزه زد برميـان تژاو نمانــد آن زمان بر تژاوايج تاو
زماني دويد اسب جنگي تژاو نمانـد ايـج با اسب و با گرد تاو
نشستنـــد بـر جايگــاه تژاو سـواران ايران پر از خشم و تاو
سـوي هيمـــه بارمـان تژاو ســواران كه دارند با شيــر تاو
واج آرايي و مراعات نظير نيز بسيار ديده مي شود كه به جهت اختصار به دو نمونه بسنده مي شود:
كه اسب است خسته تو خسته نه اي تو ان شد دگر بار بسته نه اي
سليــح سيــاوش بپوشنـد به جنگ نتــرسد زپيكــان تير خدنگ
فهرست منابع و مآخذ
1- باكاروان حلّه، زرين كوب، عبدالحسين، تهران علمي، 1370.
2- تاريخ ادبيات ايران (خلاصه جلد اول و دوم) صفا، ذبيح الله، تهران ققنوس، چاپ هشتم،1371.
3- حماسه سرايي در ايران، صفا، ذبيح الله ، تهران اميركبير، 1363.
4- درآمدي بر هنر و انديشه فردوسي، حميديان، سعيد، تهران ناهيد، 1383.
5- شاهنامه فردوسي، بر اساس نسخه چاپ مسكو، تهران قلم، 1381.
6- فرهنگ فارسي معين.
7- نرم افزار لغت نامه دهخدا.
8- نرم افزار شاهنامه فردوسي.
گردآورنده : آقاي خان احمدي
مطالب مشابه :
خلاصه داستان رستم و سهراب
شاهنامه - خلاصه داستان رستم و سهراب - روزی رستم « غمی بد دلش ساز نخجیر كرد.» از مرز گذشت
سهراب
اسطوره های شاهنامه - سهراب - اسطوره های شاهنامه رزم سهراب و گردآفرید هنگامی که ، در جایگاه
رستم و سهراب
شاهنامهی فردوسی - رستم و سهراب - دوستان گرامی و عزیزم در کلاس رستم و اسفندیار
داستان برزو پسر سهراب
به نام خداي داستان برزو پسر سهراب خبرگزاري شاهنامه كنون بشنو از من تو اي رادمرد يكي داستاني
رستم و سهراب
شاهنامهی فردوسی. رستم و سهراب. گفت و گو در بارهی ببر بیان
شاهنامه فردوسی
شعر - شاهنامه فردوسی - شعر . شاهنامه فردوسی. سهراب 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21
فهرست شخصیت های شاهنامه
شاهنامه - فهرست شخصیت های شاهنامه - سام و زال و کیخسروو شاهنامه. سام و زال و رستم و سهراب;
شاهنامه
رستم بود صدا زد سهراب شنبه 25 اردیبهشت بزرگداشت فردوسی بود. خیلی از ما فردوسی را از شعرهایی
شاهنامه
سوگلی - شاهنامه - اين وبلاگ مجموعه اي از فايلهاي تحقيقاتي كوتاه مي باشد.
رزم سهراب و گردآفرید به زبان ساده
تاریخ ما - رزم سهراب و گردآفرید به زبان ساده - تاریخ و ادبیات iauiranian.blogfa.com
برچسب :
سهراب شاهنامه