مکاتب تفسیری
چكيده
دين مبين اسلام، كاملترين دين است. كتاب سرنوشت ساز قرآن از بزرگترين كتب آسماني است. اين كتاب گرانقدر حاوي مطالب مفيد و ارزنده اي از گذشته تا امروز و از امروز تا آينده براي بشريت است. در اين كتاب شريف تعاليم قرآني به اخلاقي، ديني، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، علمي و ... تقسيم مي شود. كه هر كدام اين تعاليم نيـاز به شـرح و تفسير دارد. خداوند در قرآن مي فرمايد در اين كتاب آيات محكم و متشابه وجود دارد. و اين آيات جز از طريق تفسير كردن آنها براي انسانها قابل فهم نيست. سنت معصومين (ع) به دليل ارتباط آنها از طريق وحي و الهام با خداوند بيانگر و مفسر آيات قرآن است. از زمان نزول قرآن كريم پيامبر گرامي اسلام تفسير آيات را بيان مي كردند. اين گونه تفسير قرآن و احاديث پيامبر راهي را گشود تا تفاسير زيادي بر قرآن نگاشته شود.
بدین ترتیب شيوة تفسير كردن و مكاتب تفسيري بوجود آمد. از جمله مي توان به تفاسير روايي صرف، عرفاني، تفاسير قرآن به قرآن و ... نام برد.
در تفسير قرآن كساني بوده اند كه همواره با پيامبر (ص) بوده اند و از سخن آنان به عنوان مستند استفاده مي شود. اينان همه از ياران نزديك رسول خدا بودند و اغلب مبهمات قرآن را مشخصاً از رسول خدا (ص) مي پرسيدند و نكته مبهمي براي اكثر آنان بویژه علي بن ابيطالب (ع) در مورد معاني قرآن نمانده بود.
کلید واژه:شیوه،مکاتب، تفسیر
مقدمه
قرآن كريم تنها كتاب آسماني است كه با عنايت ويژه خداوند از هر گونه تحريف مصون مانده است. اين كتاب گرانسنك كه قابل اعتماد ترين منبع براي دستيابي به معارف و آموزه هاي وحياني است انسان ها را به استوارترين روش زندگي هدايت مي كند. و آنان را كه در پي خشنودي خداوند باشند به راههاي بي گزند هدايت كرده، از تاريكي ها نجات داده و به جهاني سراسر نورانيت وارد مي سازد.
پيامبر گرامي اسلام (ص) در سال آخر و روزهاي پاياني عمر پر بركت خويش مكرر بر بهره گيري از قرآن تأكيد و تمسك به قرآن و اهل بيت (ع) را تنها راه مصون ماندن امت اسلامي از انحراف و گمراهي معرفي كرده و او و خاندان پاكش اين كتاب بزرگ را معيار و محك تشخيص و تميز حق از باطل در همة زمينه ها و بويژه در بحران هاي فكري و اخلاقي و اجتماعي دانسته اند.
سراسر قرآن نور و هدايت است هر كس در اين راه گام نهد، هدايت مي شود تنها راه نجات بشر از ظلمانيت و جهالت تمسك به قرآن كريم و تأسي از راه ائمه (ع) است باشد كه همة مسلمانان به این راه قدم نهاده نفس خويش را نجات بخشند.
تعریف مکاتب تفسیری:
فرهنگ نویسان برای مکتب-که جمع آن مکاتب است-معنا و کاربرد های متعددی مانند :آمزشگاه،جای کتاب خواندن،جایی که در آن نوشتن می آموزند،دفتر خانه، مدرسه،مجموع اندیشه ها وافکار یک استاد که در جمعی نفوذ یافته باشد وپیروی از نظریه ای در فلسفه و هنر و....آورده اند.
وتفسیر را به پیدا وآشکارکردن،بیان نمودن معنای سخن، آشکار کردن غوامض سخن، کشف کردن ظاهر قرآن وجز آن،معنا کرده اند.
با توجه به دو معنای اخیری که برای مکتب ذکر کرده اند پی می بریم مکاتب تفسیری می تواند به معنای نظریه های مختلفی باشد که درباره چگونه تفسیر کردن قران ابرز شده و شیوع یافته است.ممکن است در مورد روشهایی مختلف مفسران در بیان معنای آیات قران نیز به کار رود.هم چنین می توان مجموعه آرای تفسیری یک مفسر را در معنای آیات قرآن ،که مورد پذیرش جمعی از مفسران بعد از او قرار گرفته باشد ،مکتب تفسیری آن مفسر دانست .در کاربردهی این کتاب منظور از مکاتب تفسیری نظریه های مختلف مفسران در چگونه تفسیر کردن قرآن است ولی در نام این کتاب افزون بر آن ،روش ها،آرا وکتاب های تفیری مبتنی بر آن نظریه ها نیز منظور است.
کتابهای تفسیری سه دسته اند :1-تفاسیر روایی محض 2- تفاسیر باطنی محض 3- تفاسیر اجتهادی (شامل تفسیر قرآن به قرآن ،تفسیر اجتهادی روایی،تفاسیر اجتهادی ادبی،تفسیر اجتهادی فلسفی ،تفسیر اجتهادی علمی،تفسیر اجتهادی نسبتاً جامع،تفاسیر اجتهادی و باطنی)
مفسران نخستین:
مفسران آگاه به همه معانی قران :1-پیامبر اکرم(ص) 2-امام علی (ع) 3-اهل بیت(ع)
کتب تفسیری به جا مانده از ائمه (ع) از نخستین تفاسیر هستند .
مفسران صحابی:ابن عباس- ابن مسعود –ابی بن کعب – مجاهد بن جبر مکّی –سعید بن جبیر – سعید بن مسیّب-ابوحمزه ثمالی- جابر بن یزیدجعفی-حسن بصری – زید بن اسلم عدوی-عکرمه مولی ابن عباس-قتاده بن دعامه – محمد بن کعب قرظی1
۱-بابایی،علی اکبر،مکاتب تفسیری،اتشارات سمت،چاپ اول،جلد اول ص23و24
انواع تفسير:
ابن جرير طبري با چند سند از ابن عباس نقل مي كند «تفسير چهار بخش است: 1- آنچه (قاري) عرب از راه فهم لغت مي فهمد. 2- آنچه همگان در فهم آن مكلف هستند و هيچ كس در داشتن آن معذور نيست. 3- آنچه تنها دانشمندان بدان مي رسند. 4- آنچه جز خداوند كسي نمي داند.»
بدرالدين زركشي اين تقسيم را درست دانسته، در شرح آن مي گويد «آن كه عرب مي داند بخشي است كه براي فهم آن به زبان خودش يعني واژه شناسي رجوع مي كند؛ مراجعه به واژه شناسي براي آن است كه مفسر، معناي واژه ها را به دست آورد و در مصاديق آن ها را بشناسد كه اين گونه وظيفه ها بر عهده قاريان قرآن نيست. حال اگر محتواي واژه ها يك عمل بود نه علم، براي صحت دانستن آن، شهادت يك يا دو نفر يا استشهاد به يك يا دو بيت از اشعار عرب كافي است، اما اگر محتواي واژه چيزي باشد كه علم پيدا كردن بدان لازم است، آنچه ر بالا گفته شد كافي نيست بلكه بايد آن لفظ به سرحد استغاصه برسد و شواهد شعري زيادي آن را تاييد كند و مراجعه به اعراب از آن جهت لازم است كه اگر در مواردي اختلاف در اعراب موجب اختلاف در معنا شود، هم قاري و هم مفسر لازم است كه موارد را بياموزند تا مفسر بتواند معناي صحيح آن را به دست آورد و قاري در مقام قرائت دچار اشتباه نگردد. اگر در مواردي اختلاف در اعراب ارتباطي با معنا نداشته باشد، قاري بايد آن را نيز بياموزد تا قرائت او از اشتباه مصون بماند، ولي مفسر نيازي به آموختن آن ندارد، زيرا بدون آن هم مقصود نائل مي شود، اگرچه ندانستن اين گونه موارد هم براي همگان نقص به شمار مي آيد.
بخش دوم يا آنچه كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست، عبارت است از بخشي از آيات كه دربرگيرنده احكام شرعي و توحيد الهي است و به محض مراجعه به آنها، معنايش به ذهن مي رسد، هر لفظي كه مقيد يك معناي روشن و صريح باشد معلوم مي شود كه مقصود خداوند همان است.
اين بخش از آيات، اختلافي در آن نيست و شخص در فهم و درك آن دچار مشكل نمي شود؛ زيرا تك تك افراد معناي توحيد را از آيه مباركه «انه لا اله الا الله» درك مي كند و در مي يابد كه احدي در الوهيت با او شريك نيست هرچند نداند كه در لغت «لا» براي نفي وضع شده و «الا» براي اثبات مقتضيات آن افاده حصر است. همچنين هر شخصي به طور بديهي
مي داند كه مقتضاي آيه مباركه «و اقيمو الصلاه و آتو الزكاه» و امثال آن، كه فعل هاي امري دارد اين است كه به آنچه امر شده وجود خارجي بخشد، هرچند نداندكه صيغه «افعل» (امر) دلالت بر وجوب دارد يا نه.
در اين بخش از آيات احدي نمي تواند ادعا كند كه معناي واژه هاي آن را نمي فهمد، چون معناي آن براي همه روشن و واضح است. بخش سوم يا آنچه جز خداي متعال كسي نمي داند اين گونه موارد به منزله امور غيبي است، مانند آياتي كه دربردارنده علم بر زمان رستاخيز، نزول باران، جنسيت جنين در رحم، حقيقت روح و حروف مقطعه است. از نظر اهل تحقيق در هنگام تفسير آيات متشابه، هيچ راهي براي اجتهاد وجود ندارد و فقط بايد به يكي از سه روش زير به معناي آنها اطلاع يافت:
1- تصريحي از جانب خود قرآن در آيات ديگر آمده باشد.
2- تفسيري از ناحيه پيامبر رسيده باشد.
3- همه امت در تاويل آن بر يك قول اجماع كرده باشند.
اگر از اين سه راه، بياني به دست داده نشد معلوم مي شود كه آن آيه متشابه از مواردي است كه علم به تاويلش مخصوص خداست- به نظر نگارنده حروف مقطعه قرآن از جمله اين موارد است. زيرا آنها رمزها و اشاراتي است ميان خدا و پيامبر و تاويلش را جز خداوند و پيامبر و اصحاب خاص او كه به آنان به صورت خصوصي تعليم فرموده، كسي نمي داند.
بخش چهارم يا آن بخش از آيات كه به اجتهاد علما واگذار شده و غالباً از آن به تاويل يعني برگرداندن لفظ به فرجام كار تعبير مي شود. بنابراين مفسر نقش ناقل را بر عهده دارد و شخصي كه تاويل مي كند، نقش مجتهدي را دارد كه احكام را استنباط و مجمل را بيان مي نمايد و تخصيص عام را روشن مي كند، و اگر لفظي داراي دو معنا يا بيشتر باشد، غير از دانشمندان، كسي حق اجتهاد در آن را ندارد، دانشمندان هم كه در مقام اجتهاد و استنباط بر مي آيند بايد به استناد شواهد و دلايل استنباط كنند، نه تنها به راي و نظر خويش.
زركشي پس به بيان چگونگي اجتهاد و استنباط احكام از ظواهر قرآن مي پردازد وسايلي از قبيل حكم تعارض دو ظاهر، كه بايد ظاهر بر اظهر حمل شود، كيفيت ترجيح يكي از دو معناي لفظ مشترك، و غير آن را از قواعدي كه در حيطه علم اصول
واقع مي شود مطرح ساخته، آنگاه مي گويد «اين قانون كه بيان كردم، اصلي معتبر و مفيد در بيان انواع تفسير لفظي كه محتمل چند معنا باشد، است. در پايان مي گيود با توجه به مطالب ياد شده، گفتار پيامبر را كه فرمود: «من تكلم في القرآن بغير علم فليبوا معتده بن النار» مي شود بر دو قسم از اقسام چهارگانه بالا تطبيق داد:
1- تفسير لفظ: زيرا مفسر براي تفسير آن بايد در شناخت زبان عربي متبحر باشد.
2- حمل لفظي كه داراي چند معناست بر يكي از معاني آن زيرا مفسر بايد در علوم مختلف اطلاعات وسيع داشته باشد،مثلاً از زبان و ادبيات عرب، بايد در صرف، نحو و لغت تبحر داشته باشد، در علم اصول، اطلاعاتي كه به وسيله آن بتواند تعريف اشياء، صيغه هاي امر و نهي جز، مجمل و مبين، عموم و خصوص، ظاهر و مضمر، محكم و متشابه و موول، حقيقت و مجاز، صريح و كنايه، مطلق و مقيد و ... را بداند، و در علم فقه، حداقل توانايي اي كه بتواند براي استنباط خود استدلال نمايد، نياز است پس از اين ها هم در خطر لغزش است و بايد در مقام اظهار نظر بگويد: شايد اين طور باشد، و جز در مواردي كه ناگزير از فتوا نباشد، قاطعانه اظهار نظر نكند.
«منبع: تفسير و مفسران، جلد اول: صفحه 63-60»
مراحل و تنوع تفسير:
در اين دوره تفسير، مرحله به مرحله پيش رفت و گستردگي و تنوع آن رو به فزوني گذاشت. از مرحله تفسير به ماثور به وادي اجتهاد و اعمال نظر و به كار بستن راي گام نهاد. استنباط معاني آيات قرآن در پرتو ادبيات و سپس در پرتو انواع علوم و معارفي كه در آن عصر وجود داشت، از ديدگاه هاي فلسفي – كلاهي متكلمان و صاحبان گرايش هاي عقيدتي گوناگون تاثير پذيرفت و انواع و اشكال مختلف به خود گرفت و حجم آن فزوني يافت.
برخي به شيوه سلف اقتدا كردند و به تفسير ماثور از اصحابه و بزرگان تابعان سبده كردند و عده اي بحث هاي لغوي و ادبيات را بر دامنه تفسير افزودند و گروهي از اين حدود گذشتند و معارف ديگر از قبيل فلسفه و كلام را نيز بدان افزودند و بدين جهت تفسير تحت تاثير معارف موجود در آن زمان اشكال مختلفي به خود گرفت.
هر يك از اين اشكال و انواع تفسير ويژگي هايي داشت كه به واسطه آنها از ديگر انواع تفسير ممتاز مي گرديد.برخي توانستند در تفسير خود بين اين انواع يا برخي از آنها جمع كنند و تفسير جامع فراهم آورند كه در كنار تفاسير ماثور و اموال سلف، شامل ابعاد مختلف تفسير در زمينه هاي واژه شناسي، ادبيات، كلام و غيره نيز باشد. اين نوع تفسير جامع در دوره هاي بعد افزايش يافت تا اينكه مفسران متاخر افزودند و به تناسب نياز روز درباره آن به تفصيل سخن گفتند.
تفسير، بدين گونه به سوي تكامل راه پيمود و كتابهاي تفسيري، هر كدام سمت و سوي خاصي به خود گرفت و رفته رفته با بحث و تحقيق درباره اصطلاحات علمي و عقايد ديني، در زمينه تفسير آيات قرآن به داوري پرداختند و در نتيجه با آثار فلسفي و علمي مسلمانان در زمينه تفسير قرآن كريم و همزمان با آن آثار عرفاني صوفيان و ديگر گرايش ها ظهور چشمگيري يافت. هر يك از مفسران كه در زمينه خاصي از فنون علم و ادب مهارت داشت، در تفسير تقريباً بر اساس همان مهارت ويژه خود رفتار مي كرد، مثلاً نحويان تنها همتشان اعراب و ذكر وجوه مختلف احتمالي در اعراب آيه است و در تفسير خود به مسائل نحو و فروع آن و اختلافات موجود در بين نحويان مي پرداختند. از اين گروه مي توان از
زجاج و واحدي كه در كتاب «البسيط» چنين روشي استفاده كرده اند و ابوحيان كه در «البحر المعيط» چنين عمل كرده است نام برد.
فلاسفه در تفاسير خود به اقوال حكيمان و فيلسوفان پرداخته اند و شبهه آنان را مطرح كرده و پاسخ داده اند. مانند فخر رازي در تفسير «مفاتيح الغيب» فقيهان در تفسير تلاش خود را به بيان ادله فقهي و جواب به ادله مخالفان ديدگاه فقهي خود مصروف نموده اند؛ همچون حصاص، ترطبي و تعداد زيادي از مفسران، تاريخ دانان، در تفسير، جز نقل داستانها و ذكر اخبار پيشينيان و به داوري نشستن بر سر جدا كردن سره از ناسره براي خود وظيفه ديگري نمي شناختند؛ همانند ثعلبي و خازن و غيره. صاحبان مذاهب كلامي هم با تمام توان كوشش مي كردند تا ظواهر آيات را به گونه اي تاويل كنند كه با مذهب كلامي شان سازگار باشد و در مقام تفسير، سخن مي گفتند؛ امثال رماني، جبائي، قاضي عبدالجبار، زفخشري، شيخ طوسي و ... ارباب تصوف و عارفان نيز با همه گرايش هاي مختلفشان تنها به مسله تزكيه و تطهير نفس و نشاندن آن بر قله اخلاق پسنديده نظر داشتند و تلاش مي كردند تا به زعم خود، از آيات قرآن اشاره هايي را استنباط
كنند كه با شربهاي آنان و رياضت ها و يافته هايشان در شناخت زات همسو و سازگار باشد. در اين گروه مي توان از ابن عربي، ابوعبدالرحمان سلمي و قشيري- در «لطائف الاشارات» - و فيض كاشاني- در اكثر دريافت هاي تفسيري اش نام برد.
بدين گونه هر صاحب فني قرآن را متناسب مهارت خويش تفسير كرد و هر صاحب گرايشي به گونه اي بدان پرداخت تا گواه مذهبش باشد. اين نهضت علمي و عقيدتي استمرار يافت و در مدتي نه چندان كوتاه رواجي چشمگير پيدا كرد تا اين كه در دوره هاي اخير تفاسيري بروز كرد كه در آن، مفسران تلاش كردند تمام علوم روز را بر آيات قرآن تحميل كنند؛ گويا- به گمان اينان- اعجاز قرآن به آن بستگي دارد كه علوم روز را برتابد و تنها در اين صورت است كه شايستگي پيدا مي كند تا با پيشرفت هاي زمان همسو باشد! در عصر حاضر نوعي تفسير جامعه شناسانه رواج يافته است و تلاش هايي در جهت تفسير علمي قرآن به وجود آمده است كه در بسياري از آنها آثار تكلف و زياده روي چشمگيري
خود نمايي مي كند و با ياري خداوند- در خور وسع اين نوشتار- از هر يك از اين گونه هاي تفسيري سخن خواهيم گفت.
تفسير در گذر مراحل پيشرفت و با گذشت زمان، الوان و اشكال چندي پيدا كرد و اين انواع و اشكال تفسير همچنان ادامه داشته و دارد و در هر عصري وجود آنها تداوم يافته است؛ بنابراين- بايد گفت: مفسران همواره در تفسير دست به تنوع مي زنند و بر اساس مهارتهايشان در زمينه هاي علوم و فنون متناسب با تخصصشان در معارف گوناگون، هر روز تفاسير تازه اي مي نويسند. از اين رو مي توان تفسير را آغاز تدوين تا زمان حاضر به انواع مختلف تقسيم كرد: تفسير در آغاز پيدايش، ناپيوسته و بر حسب ترتيب آيه ها و سوره ها نگاشته مي شد. به اين شكل كه مفسر در مواردي كه در فهم آيات دچار اشكال مي شد به استادش مراجعه مي كرد و مشكلش را از او مي پرسيد و سپس جواب ها را به ترتيب از اول تا آخر قرآن در دفترش ثبت مي كرد. شيوه تفسير ماثور از سلف به اين شكل بود كه برخي از آن تفسيرها همچون تفسير مجاهد تا به امروز محفوظ مانده است. بنابراين نخستين شيوه تفسيري كه به وجود آمد، تفسير ماثور بود كه ناپيوسته ولي
به طور منظم بر اساس ترتيب سوره ها و آيه ها نگاشته مي شد. پس از اين مرحله، تفسير تشكل و انسجام كاملتري يافت و چنان كه معلوم شد اندكي گسترده تر و متنوع تر گرديد.
در كنار اين نوع تفسير (تفسير ترتيبي) نوع ديگري از تفسير پيدا شد كه تنها به جنبه هاي فقهي يا لغوي آيات پرداخت و جوانب ديگري را رها كرد. اين تفسير، نوعي تفسير موضوعي به حساب مي آيد و از زمان پيدايش تا كنون ادامه داشته است. كتاب هاي «آيات الاحكام» و «غريب القرآن» كه جزو تفاسير موضوعي به شمار مي روند و تنها به فهم احكام و استنباط مسائل فرعي فقهي از قرآن يا تفسير واژه هاي ناآشناي قرآن بسنده كرده اند شاهد اين مدعايند.
خلاصه اينكه تفسير از همان آغاز به دو شكل ترتيبي و موضوعي تقسيم شد با اين تفاوت كه مفسران، در تفاسير ترتيبي
اكثراً به نقل اقوال و آثار سلف در زمينه تفسير اكتفا كرده اند و در تفسيرهاي موضوعي تنها به فقه و لغت پرداخته اند. تا
اين كه متاخران، ناسخ و منسوخ و اسباب نزول و ديگر مباحث قرآني را به تفسير افزودند و براي هر يك از اين جوانب به طور جداگانه كتاب هايي تاليف كردند.
منابع معرفتی و روش تفسیر قرآن
منشأ نیاز به تفسیر قرآن
گفته شد که تفسیر به کلام مبهم اختصاص دارد؛ اما ابهامِ کلام از دو ناحیه ممکن است حاصل گردد:
1. از ناحیهی خود کلام: یعنی کلام، خود به گونهای باشد که معنا را نتواند القا کند.
2. از ناحیهی مخاطب و فهم کلام: کلام فی نفسه واضح باشد، اما مخاطب به جهتی نتواند معنا را درک کند.
منشأ نیاز به تفسیر قرآن کریم، دست کم در مورد مراد متکلم نمیتواند از ناحیهی ابهام در خود قرآن باشد. این مدعا را با دلایل متعدد، اعم از عقلی و نقلی، میتوان اثبات کرد؛ از جمله:
1. قرآن کریم کلام خدا برای هدایت بشر است و اگر خداوند معنای کلام خود را واضح بیان نکرده باشد و آن را مبهم رها کند، از آن هدایت حاصل نشده و نقض غرض حاصل میشود که با حکمت الهی سازگار نیست.
2. اگر متکلم، با اراده و آگاهی در صدد ایهام نباشد، منشأ ابهام در کلام یکی از امور زیر است:
1) عدم شناخت کامل و تام متکلم از موضوع کلام خود؛ لکن ساحت مقدس حق تعالی از این نقص مبرا است و علم او محدود به حدی نیست و او بر همه چیز عالم است.
2) عدم توان متکلم برای بیان مراد در قالب مناسبی از کلام، با وجود شناخت کامل و تام از موضوع. اما ساحت مقدس حق تعالی از این نقص نیز منزه است و او بر همه چیز توانا است.
3) عدم توانایی زبان مورد استفادهی متکلم برای بیان معنای مورد نظر او. اما خداوند در قرآن کریم تصریح میکند که زبان قرآن این توانایی را دارد:
وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ☼ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ☼ عَلىَ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ☼ بِلِسَانٍ عَرَبىٍِّ مُّبِينٍ (الشعراء : 192 - 195)
این نازل شدهی پروردگار جهانیان است. روح الامین آن را بر قلب تو به زبان عربی آشکار نازل کرد تا از انذار کنندگان باشی.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (النحل : 103)
و البته میدانیم که آنها میگویند این آیات را تنها بشری به او میآموزد؛ زبان کسی که اینان این نسبت را به او میدهند،
عجمی است، ولی این زبان عربی آشکار است.
بنابر این، ابهام بر قرآن کریم نمیتواند راه یابد.
3.در آیات متعدد قرآن کریم، به بیانهای مختلف وجود ابهام در آن انکار شده است:
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً (النساء : 174)
ای مردم، از پروردگارتان دلیل روشنی بر شما آمد و به سوی شما نوری آشکار به سوی شما فرو فرستادیم.
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (المائده : 15)
به تحقیق از خدا نور و کتابی روشن بر شما آمد.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا (التغابن : 8)
پس به خدا و رسول او و نوری که فرو فرستادیم، ایمان آورید.
تعبیر برهان، نور، مبین و مفاهیم دیگری از این قبیل برای قرآن کریم تنها زمانی درست است که قرآن کریم خالی از ابهام باشد. متن مبهم، برهان و نور و مبین نمیتواند باشد.
4. روایات فروانی نیز بیانگر عدم ابهام در قرآن کریماند که برای نمونه یک مورد نقل میشود. امام باقر علیه السلام میفرماید:
فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ كِتَابَ اللَّهِ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَك.«1»
هر کس گمان کند کتاب خدا مبهم است، پس همانا هلاک شده و هلاک میکند.
با این حال، شکی نیست که مردم در فهم معانی کلام خدا دچار مشکل میشوند و تفاسیر متباین و ناسازگار از آیهی واحد به دست میدهند و با وجود تلاشهای سخت و طاقتفرسا، غالباً به زحمت تنها به تفسیری ظنی از کلام حق تعالی دست مییابند. منشأ این ابهام چیست؟ از آنجا که منشأ این ابهام خود قرآن کریم نمیتواند باشد، منشأ آن را در مخاطب باید جست؛ به عبارت دیگر، مخاطب مشکلی دارد که نمیتواند این کلام را به درستی بفهمد.
قرآن نور و بیان و تبیان است و محتجب نیست تا نیاز به کشف حجاب از آن باشد. اما به دو جهت معانی آن از انسان مخفی میشود:
1. عدم بصیرت ناشی از جهل و گناه:
وَ لَا نُكلَِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَ لَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالحَْقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ ☼ بَلْ قُلُوبهُُمْ فىِ غَمْرَةٍ مِّنْ هَاذَا وَ لهَُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذَالِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ (المؤمنون : 62 و 63)
و هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمىكنيم و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مىگويد و آنان مورد ستم واقع نمىشوند. بلكه دلهايشان از اين در گرداب جهل فرو رفته است و كارهاى دیگری نیز دارند که آنها انجام دهندهی آنهایند.
1.بر قی،احمد بن محمدبن خالد،المحاسن،جلد اول،ص270،دارالکتب الاسلامیه،قم چاپ دوم1371
انحصار تفسیر قرآن به حدیث و عدم آن
اخباریان قایل به انحصار حجیت تفسیر قرآن به حدیثاند و ظواهر قرآن مجید را مستقل از حدیث حجت نمیدانند و به خصوص ملا محمد امین استرآبادی از این انحصار به شدت دفاع میکند و تفسیر روایی البرهان نیز بر همین مبنا نگاشته شده است. دلایل اخباریان به طور مفصل به وسیلهی اصولیان نقد شده است و با توجه به عدم طرفدار جدی دیدگاه انحصار تفسیر قرآن به حدیث در میان عالمان و مفسران معاصر، از نقد آن چشمپوشی میشود.
نتیجه این که حدیث از منابع معرفت تفسیر قرآن کریم است و رجوع به آن برای مفسر ضرورت دارد؛ اما منبع منحصر نیست.
تفسیر قرآن به عقل
حجیت تفسیر قرآن به عقل
عقل اساسیترین ابزار معرفتی است که مفسر قرآن، بلکه انسان در هر عمل شناختی و ارزشی، ناچار از آن است. شناخت ذاتی عقل است و حجیت معرفتشناختی از آن منفک نمیشود. بنابر این، حجیت عقل به هیچ چیز دیگر مقید نیست، نه از جهت ثبوت و نه از جهت اثبات. دربارهی حجیت عقل در تفسیر قرآن نیز بر همین اساس نمیتوان تردید کرد و یافتههای عقل نیز از منابع معرفتی تفسیر قرآناند. با این حال برای تأیید حجیت آن در تفسیر قرآن به دو آیه اشاره میشود:
قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (آل عمران : 118 و الحدید : 17)
به تحقیق آیات را برای شما روشن کردیم، اگر خرد بورزید.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (یوسف : 2)
همانا قرآن را عربی نازل کردیم، باشد که شما خرد بورزید
تفسیر قرآن به عقل، تفسیر به رأی نیست؛ زیرا یافتههای عقلانی، علم و کشف واقعاند و تفسیر بر مبنای آن تفسیر به علم خواهد بود، نه تفسیر به رأی.
جایگاه و کاربرد عقل در تفسیر قرآن
بخشی از معارف عقلی حاکم بر اصل تفسیر میباشند و مفسر بدون آنها از اصل تفسیر کلام خدا باز خواهد ماند؛ مانند اذعان به اصل واقعیت و امکان فیالجملهی علم به واقعیت و سایر بدیهیات عقلی و نیز شناخت اقسام مفاهیم و قضایا و کیفیت ارتباط آنها با هم و ... . عقل مناط تشخیص تفسیر به علم از تفسیر به رأی نیز است. زیرا عقل حجت ذاتی است و اثبات حجیت بهرهگیری از دیگر منابع معرفت در تفسیر قرآن با عقل میسر است.
عقل در تفسیر و فهم ارشادات قرآن به معارف عقلی، که در قرآن فراوان یافت میشود، نیز آشکارا دخیل است. برخی از معرف عقلانی نیز به طور موردی در فهم برخی آیات به کار میآیند، مانند واجب الوجود بودن ذات الهی و ماهیت نداشتن او و نیز تبیین مناط معلولیت به فقر ذاتی یا قول به تجرد نفس.
نکتهی قابل یادآوری این است که تطبیق اصطلاحات قرآن کریم با اصطلاحات فلسفی و کلامی و تأویل آنها به یکدیگر، باید بر اساس دلیل معتبر باشد و مفسر نمیتواند در این جایگاه به استحسان یا حدس تمسک نماید. در غیر این صورت، تفسیر وی تفسیر به علم نبوده و به ورطهی تفسیر به رأی میافتد. به هر حال، میان تفسیر به عقل با تفسیر به فلسفه و کلام باید فرق گذاشت.
ترمينولوژي مباني و روشهاي تفسير قرآن
يكي از مباحث اساسي و مقدماتي تفسير قرآن كريم، مبحث مباني و روشهاي تفسيري است. در اين مبحث از اصطلاحاتي چون مباني، اصول، قواعد و نيز روشها، گرايشها و مكاتب تفسيري نام برده ميشود. واقعيت آن است كه بيشتر مفسّران در آغاز تفسير، مباني و روشهاي تفسيري خود را منقّح نساختهاند و حتي تعريفي از اين اصطلاحات عرضه نكردهاند. از آنجا كه اين مباحث، با اين عناوين، مباحثي نوظهوراست، چهبسا در يك مورد از اصطلاحات مختلفي استفاده شود. از اينرو گاهي به جاي روشهاي تفسيري از اصطلاحات گرايشهاي تفسيري، مذاهب يا مكاتب تفسيري استفاده ميشود. همچنين گاهي واژههاي مباني، اصول و قواعد به جاي يكديگر به كار ميروند، موجب خلط مفاهيم و اصطلاحات ميشوند. البته مهم آن است كه فارغ از تنوع واژهها، حوزه هر يك از اين مباحث از نظر ماهوي روشن شود و مرزهاي آنها از همديگر جدا گردد و حدود ماهوي اين مفاهيم از هم جدا شود تا بتوان تفاسير مختلف را در يك نظامِ طبقهبنديِ دقيق و جامع مورد ارزيابي قرار داد. تنوّع اصطلاحات مشكل چنداني پيش نخواهد آورد. مشكل آنجاست كه بدون تعريف مفاهيم و تعيين قلمرو هر يك از مباحث، از اصطلاحات مختلف استفاده شود.
روش تفسير
هر علمي داراي سه ركن عمده است: موضوع، هدف و روش. در اين ميان روش از جايگاه ويژهاي برخوردار است. در اين كه مفسّران از روشهاي گوناگوني در تفسير قرآن بهره بردهاند ترديدي نيست، نكتهاي كه هست اين است كه در تقسيم روشهاي تفسيري گاهي بين روش مفسر و گرايشهاي مذهبي و سليقههاي شخصي او خلط شده است.
به نظر ما روش تفسيري امري است فراگير كه مفسّر آن را در همه آيات قرآن به كار ميگيرد و اختلاف در آن، باعث اختلاف در كل تفسير ميشود و آن چيزي جز منابع و مستندات تفسير نيست
منابع تفسير در نظر مفسّران متفاوت است؛ يكي معتقد است كه تنها منبع معتبر در تفسير، روايات پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) است؛ ديگري بر اين باور است كه در تفسير بايد تنها بر قرآن و روايات تكيه كرد؛ سومي براي عقل در كنار قرآن و روايات نقشي بسزا قايل است. ديگري قرآن را سراسر رمز دانسته، كشف و شهود را تنها كليد گشايش اين رمز ميپندارد.
اختلاف در منابع تفسير منحصر به اختلاف در منابع اصلي نيست. ممكن است مفسّراني در منابع اصلي با هم اتفاق نظر داشته باشند، امّا در فروع يا قواعد متخذ از منابع اصلي و يا نحوه اجراي آنها نظري متفاوت از يكديگر داشته باشند. به عنوان مثال، در ميان مفسّراني كه اثر را به عنوان يكي از منابع تفسير پذيرفتهاند، عدهاي خبر واحد را نيز حجت ميدانند و گروهي حجيت آن را منحصر به احكام فقهي ميپندارند،6 يا يكي با اسرائيلي دانستن برخي روايات، استناد به آنها را جايز نميشمارد و ديگري چنين ديدگاهي ندارد. همينطور مفسّراني كه اجمالاً عقل را به عنوان منبع در تفسير پذيرفتهاند، ممكن است در برخي از قواعد عقلي اختلاف نظر داشته باشند؛ مثلاً يكي تكليف بمالا يطاق را قبيح ميداند و ديگري اين نوع تكليف را از سوي خداوند جايز ميشمرد.
به هر حال، اختلاف در منابع تفسيري، كم و بيش در تفسير همه آيات و سور تأثير ميگذارد. ما اين گونه اختلافات در واقع مناهج يا روشهاي تفسيري است و تقسيم تفاسير به مأثور، قرآن به قرآن، شهودي، ظاهري، باطني، عقلي و اجتهادي در اين چهارچوب قابل ارزيابي است.
تفسیر بینامتنی علامه طباطبایی یگانه روش در تفسیر قرآن است
المیزان یکی از تفاسیر گران سنگ است که با پیش دانسته های تفسیر بینامتنی شکل گرفت که خود بنیادی ترین پیش فرض علامه در تفسیر به شمار می آید. اگرچه رای علامه این نیست که روش بینامتنی یکی از روش های تفسیری معتبر و صحیح است، بلکه او اصرار می ورزد که سایر مشرب ها، تحمیل آراء بر آیات قرآن است، در حالی که روش او یگانه روش معتبر در تفسیر و فهم آیات است.
پیش ادراک های علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به این شکل است که علامه قبل از ورود به بررسی پیش فهم ها و تدوین پیش دانشهای خود، به تبیین معنای تفسیر و طبقات مفسران پرداخته وآنگاه اسباب رنجوری و خطاهای مکاتب تفسیری را عرضه می کند. علامه در مقدمه المیزان می نویسد: تفسیر که به معنای آیات قرآنی و کشف مقاصد و مدالیل آن است، از قدیمی ترین اشتغالات علمی است که دانشمندان اسلامی را به خود جلب و مشغول کرده است و تاریخ این نوع بحث که نامش تفسیر است از عصر نزول قرآن آغاز شده و این معنا از آیه 151 سوره بقره به خوبی استفاده می شود.
ارائه تعریف و تبیین حدود یک علم می تواند بسیاری از ابهامات را در مسائل آن دانش مرتفع سازد. علامه با وقوف بر اهمیت این رویکرد می کوشد تا آرای خود درباب تفسیر و پیشافهم ها را با تشریح حوزه، زمینه و عناصر دو بن پاره اصلی این نزاع ، یعنی چیستی تفسیر و سازه های پیش فهم ها استوار کند و نقدهای وارده بر سایر مکاتب را پیشاپیش مرتفع سازد. این تلاش سبب شد برخی، نقدهای علامه بر پیش فهم های سایر مکاتب را پرسش برانگیز بدانند و از پیشا فهم علامه در تفسیر المیزان پرسش نمایند. دکتر مجتهد شبستری در کتاب "هرمنوتیک، کتاب و سنت" در جستاری محققانه این پرسش را مطرح ساخته اند که اکنون باید دید مرحوم علامه طباطبایی که با تخطئه روشهای دیگران و استدلالهای فوق، به تفسیر قرآن به قرآن عمل کرده اند واقعا چه راهی رفته اند؟ آیا در روش مورد پذیرش ایشان هیچ گونه مقدمات و مقبولالت و معقولاتت پیشینی به کار گرفته نشده، یا در این روش نیز، مقبولات پیشین متعدد و مهمی به کار گرفته شده است؟
بی تردید پیش فرض تفسیر بینا متنی و فهم همگانی را علامه از دانسته ای استنباط کرده که سخن تنزیل یافته الهی در کسوت کتاب را سخنی جامع و قرآن را برای حیات، نیازها و انتظارات و پرسشها کامل می داند و آن را مشتمل بر قوانین احکام، موازین و حتی روش زندگی می داند گفت : علامه در ذیل آیاتی چند از جمله آیه پر اهمیت نهم از سوره اسراء نوشته است : مهم ترین پیش فهم قرآن کامل و تمام و جامع دانستن آن برای حیات بشری است. او با بهره بردن از صراحت آیات به این باور رسیده که قرآن خود را با این اوصاف به تصریح بیان می دارد. علامه همچنین در تبیین دلایل جامعیت قرآن به عنوان یک پیش دانسته در تفسیر، خاتمیت اسلام، فطری بودن دین و اقوام بودن اسلام را عناصر بنیادین شمرده و در المیزان تاکید می کند که این دین، ریشه ای قویم در هستی و آفرینش و واقعیت حق دارد که پیامبر به سوی آن مردم را فراخوانده است تا برای آن خضوع کنند و در برابر آن تسلیم باشند و آنان که دین را شیوه زندگی خود قرار دهند در برابر خدا اسلام آورده اند.
علامه طباطبایی ضمن بر شمردن نقایص و کاستی های روش های تفسیری شکل گرفته معتقد است که تمامی روشهای تفسیری مرسوم همچون حدیثی، کلامی، فلسفی، عرفانی، طبیعی و علمی آرای خود را بر مضمون آیات تحمیل کرده اند، لذا این گون تفاسیر تطبیق هستند نه تفسیر و چنین تطبیقی بر قرآن است و نه تبیین آن. رای علامه این نیست که روش بینا متنی یکی از روشهای تفسیری خوب معتبر و یا صحیح است، بلکه او موکدا اصرار می ورزد که سایر مشربها، تحمیل آراء و اندیشه ها بر آیات قرآن است، در حالی که روش او یگانه روش معتبر در تفسیر و فهم آیات است. علامه در تایید و اعتبار بخشیدن به پیش فهم تفسیر قرآن به قرآن می کوشد منشا و خاستگاه این روش را در سیره تبیین قرآنی حضرت رسول (ص) و ائمه معصومین نشان دهد و تبیان و نور بودن قرآن را دلیل اساسی این راه برد قلمداد کند. اما پس از این که علامه آموزه تفسیر بینامتنی را به عنوان پیش دانسته ای بنیادین اتخاذ کرد، برخی تصور کردند این رویکرد، روش ابداعی و بی پیشینه است و بعضی آن را شیوه خلق شده در سده چهاردهم پنداشتند. علامه به دور از زمینه و دلایل قرآنی تفسیر قرآن به قرآن و ضرورت عقلی توجه به فهم بینامتنی، تاکید می ورزد که پیامبر (ص) و ائمه (ع) و بزرگان و اصحاب در دوره اول بسیار از این روش بهره می برند. علامه طباطبایی در دو اثر شریف قرآن در اسلام و المیزان نمونه های بسیاری از این منهج به دست می دهد. علامه طباطبایی تاکید می ورزد که قرآن به رغم مفاهیم گوناگون و آیات متعدد در موضوعات مختلف از یکپارچگی برخوردار است. در حقیقت علامه با پذیرفتن یک پارچگی قرآن به عنوان اصل بنیادین به پیش فرض تفسیر بینامتنی اعتقاد پیدا کرد. به زعم وی فهم معرف قرآنی و وحی الهی نیازمند نگرش مجموعی و شبکه ای به گستره آیات و توجه به یکپارچگی وحی است.
تفسیر قرآن به قرآن
در كيفيت استدلال يا استمداد از آيه اي براي آيه ي ديگر، سيره مفسران آيات الاحكام چنين بوده و نيز استمرار دارد كه در استنباط حكم فقهي از قرآن آيات مقيده را شاهد تقييد آيات مطلقه قرار مي دادند و همچنين آيات خاصه را سند تخصيص آيات عامه مي دانستند و نيز درباره مجمل و مبين و ديگر فنون اصولي و فقهي همين روش را داشتند كه از مجموع آيات بعد از تقييد يا تخصيص يا تبيين و مانند آن حكم فقهي را در محدوده آيات الاحكام استنباط مي كردند، و همچنين سيره مفسران ادبي بر آن بوده و هست كه در استنباط حكم ادبي از لحاظ حقيقت و مجاز لغوي و فصاحت و بلاغت و تشريح فنون گوناگون مجاز مرسل و استعاره، مجموع آياتي را كه كلمه يا كلام مورد بحث در آنها به كار رفته است، فحص و جست و جوي مي نمايند و از نحوه استعمال و اسناد و تقديم و تاخر و اقتران به حروف و ادوات حصر يا شرط يا نظاير آن نكته ادبي مورد نظر را استنباط مي كنند و همچنين روش تفسير كساني كه قصص قرآن را مي نگارند يا سنن الهي و سيره پيامبران خدا را از قرآن كريم استنباط مي كنند بر اين محور دوران دارد كه اين كلمه يا جمله در چند سوره و در كدام آيه به كار رفته تا از مجموع آنها حكم مورد نظر و مطلب مناسب با رشته تخصصي خود را استنباط نمايند و اين روش هاي گوناگون كه هر گروهي در استنباط موضوع خاص خويش از جمع بندي آياتي چند استفاده مي نمودند و مي نمايند قبل از تفسير - الميزان- وجود داشت و بعد از آن نيز رونق بيشتري پيدا كرد اما هيچكدام از اينها تفسير قرآن به قرآن نيست كه ويژه – الميزان- مي باشد، زيرا سرمايه بسياري از روش هاي ياد شده را – النعجم- تامين مي نمايد و مواد اوليه استنباط آنان را رجوع به اين كتاب فراهم مي سازد، سپس مفسر با دريافت كلمات يا كلام هاي مشابه به تدبر در آنها مي پردازد و با استمداد از كتاب هاي لغت و مانند آن حكم مورد نظر را استنباط مي كند.
و اما آنچه كه سيره خاص – الميزان- است كه جز در روايات معصومين عليهم السلام در تفاسير پيشينيان به ندرت ديده مي شود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خويش باقي است، همانا شناسايي آيات كليدي و ريشه اي قرآن است كه در پرتو آن آيات كليدي درهاي بسياري از آيات ديگر گشوده مي گردد و با شناخت آن آيات ريشه اي اين شجره طوبي تغذيه بسياري از آيات شاخه اي روشن مي شود كه در اين شناسايي سخن از كلمه يا كلام مشابه نيست تا فهرست ها و لغت نامه راهگشا باشند، بلكه در اين سير بايد از سكوي «المعجم» و كتاب لغت پرواز كرد و به كنگره «وعنده مفاتح الغيب»[1] رسيد و اسرار كليدي را كه به روي نامحرمان «مغاليق» است به چهره خود به عنوان «مفاتيح» ديد و از آن آيات كليدي گره هاي بسته را گشوده يافت و از «هذا باب ينفتح منه الف باب» مطلع شد و به كمك آن سراسر قرآن كريم را درهاي باز الهي ديد كه هيچ جاي آن ناگشوده نيست و سپس آيات ريشه اي كه ظواهر را تغذيه مي كند از آيات كليدي كه بواطن قرآن را مي گشايد جدا كرد و همچنين جريان تفسير را از تاويل فرق گذاشت كه اين كار از قلمرو لغت بيرون و از حوصله «المعجم» خارج و از منطقه فهرست نامه و نظاير آن بالاتر كه فراسوي معنا است و نه لفظ، زيرا تشخيص حقيقت و مجاز لغوي گرچه با لغتنامه ها تامين مي گردد ولي امتياز حقيقت و مجاز عقلي كه آيا اسناد محمول به موضوع الي ماهوله است يا الي غير ماهوله، آن را عقل بيان مي كند و وحي تبيين مي نمايد و نه لغت: «... لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد»[2]و نتيجه شناسايي آيات زير بنائي و آشنائي با آيات رو بنائي و كيفيت ظهور آن آيات پايه اي در اين كتاب و نحوه رجوع اين آيات روبنائي به آن آيات گذشته از استحكام اصل تفسير آنست كه هيچ گونه اختلاف ريشه اي در مباني اين دايره المعارف راه ندارد چه اين كه در اصل متن يعني قرآن كريم هيچ راهي براي اختلاف وجود ندارد.
ضرب قرآن به قرآن
اكنون كه تفسير قرآن به قرآن و نيز ضرورت آن روشن شد توجه به اين نكته سودمند مي باشد كه چه تفاوتي بين تفسير قرآن به قرآن با ضرب قرآن به قرآن است كه به شدت از آن نهي شده است؟ بايد عنايت نمود كه اين حكماً و موضوعاً جداي از يكديگرند، زيرا آنچه از حضرت اما صادق (ع) رسيده است كه: «ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الا كفر»[3] ناظر به آن است كه كسي كه حقيقت قرآن را يك واحد هماهنگ و مُنثَنِي است از هم جدا كرده و آن را به هم بزند و ارتباط ميان ناسخ و منسوخ را قطع كند و به منسوخ حكم كند بدون توجه به ناسخ و پيوند تخصيصي عام و خاص را منقطع گرداند و رابطه تقييدي مطلق و مقيد را ناديده بگيرد و پيوستگي صدر و ذيل آيه را ملاحظه نكند و نظاير آن (نه اينكه آيه مورد بحث را جامع الاطراف ديدن و شواهد قرآني آن را ملاحظه نمودن، ضرب قرآن بعض به بعض باشد)
و نيز اگر كسي آيه اي را از مسير خودش خارج كند و به دل خواه خود معنا نمايد مشمول حديث ياد شده است، چه اين كه مرحوم صدوق از استادش «ابت الوليد» معناي اين حديث را پرسيد، ابن الوليد فرمود: كسي از تو تفسير آيه اي را بپرسد تو با تفسير آيه ديگر جوا او بدهي: «هو ان تجيب الرجل في تفسير آيه بتفسير آيه اخري»[4]
بنابراين بين تفسير قرآن به قرآن و ضرب قرآن بعض به بعض كه يك نوع تفسير به راي است موضوعاً امتياز است و قهراً امتياز حكمي هم خواهند داشت و برخي محققان علم اصول چون مرحوم شيخ انصاري در بحث حجيت ظاهر قرآن[5] اشراتي درباره ضرب قرآن بعض به بعض دارند كه عصاره آن همان تفكيك عام از خاص و صدر از ذيل و نظاير آن مي باشد كه بيان شد و اين به نوبه خود همان تعضيه و تفريق اعضاي پيكر يگانه قرآن مجيد مي باشد.
ويژگي هاي تفسيري مرحوم استاد علامه طباطبايي
1- مرحوم علامه قدس سره اطلاع نسبتاً وسيع و فراگيري نسبت به تمام ظواهر قرآني داشتند و لذا هر آيه را كه طرح مي نمودند طوري درباره آن بحث مي كردند كه سراسر قرآن كريم مطمح نظر بود زيرا يا آيات موافق به عنوان استدلال يا استمداد سخن به ميان مي آمد يا اگر دليل يا تاييدي از آيات ديگر وجود نداشت طرزي آيه محل بحث تفسير مي شد كه مناقض با هيچ آيه از آيات قرآن مجيد نباشد و هرگونه احتمال يا وجهي كه متناقض با ديگر آيات قرآني مي بود مردود مي دانستند زيرا تناقض آيات با انسجام اعجازآميز كتاب الهي سازگار نيست.
2- مرحوم علامه قدس سره سيري طولاني و عميق در سنت مسلمه معصومين عليهم السلام داشتند و لذا هر آيه كه طرح مي شد طوري آن را تفسير مي كردند كه اگر در بين سنت معصومين عليهم السلام دليل يا تاييدي وجود دارد از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره برداري شود و ارگ دليل يا تاييدي وجود نداشت به سبكي آيه محل بحث را تفسير مي نمودند كه متناقض با سنت قطعي آن ذوات مقدسه نباشد زيرا تباين قرآن و سنت همان افتراق بين اين دو حبل ممتد الهي است كه هرگز جدائي پذير نيستند «لن يفترقا حتّي يردا علّي الحوض»[6]
3- مرحوم علامه قدس سره تبحري كم نظير در تفكر عقلي داشتند و لذا هر آيه مورد بحث را طوري تفسير مي نمودند كه اگر در بين مبادي بين يا مبين عقلي دليل يا تاييدي وجود داشت از آن در خصوص معارف عقلي و نه احكام تعبدي و به عنوان استدلال يا استمداد بهره برداري شود و اگر بحث هاي عقلي در آن باره ساكت بود طوري آيه معنونه را معنا مي نمودند كه با هيچ دليل قطعي عقلي مخالف نباشد و هر وجه يا احتمالي كه با موازين قطعي عقلي- و نه مباني غير قطعي يا فرضيه هاي علمي- مناقض بود باطل مي دانستند زيرا تناقض عقل و وحي را هم عقل قطعي مردود مي داند و هم وحي الهي باطل مي شمرد چون هرگز دو حجت هماهنگ خداوند سبحان مباين هم نخواهند بود بلكه عقل چراغي است روشن و وحي صراطي است مستقيم كه هيچكدام بدون ديگري سودي ندارد.
4- علامه قدس سره در علوم نقلي مانند فقه و اصول و ... صاحب نظر بوده و از مباني مسلمه آنها اطلاع كافي داشتند و لذا اگر ادله يا شواهدي از آنها راجع به آيه مورد بحث وجود نمي داشت هرگز آيه را بر وجهي حمل نمي نمودند كه با مباني حتمي آن رشته از علوم نقلي ياد شده مناقض باشد بلكه بر وجهي حمل مي كردند كه تبايني با آنها نداشته باشد زيرا آن مطالب گرچه فرعي به شمار مي آيند ولي به استناد اصول يقيني قرآن و سنت قطعي تنظيم مي شوند و اگر تناقضي بين محتواي آيه و مباني حتمي آن علوم رخ دهد بازگشت آن به تباين قرآن با قرآن يا سنت و يا قرآن با سنت است كه هيچكدام از اين ها قابل پذيرش نيست . بنابراين در استظهار يك معنا از معاني متعدد از آيه يا توجيه آيه با يكي از آنها سعي بر آن بود كه موافق با ساير مطالب بوده و مخالف با مباني مسلمه علوم ديگر نباشد.
5- مرحوم علامه قدس سره به همه محكمات قرآن آشنا بودند و مي فرمودند برجسته ترين آيه محكمه همانا كريمه «ليس كمثله شيء» است و در شناخت متشابهات نيز ماهر بودند و لذا به طور روشن متشهابهات را به محكمات كه ام الكتاب مي باشند[7] و به منزله اصل و مادر همه مطالب قرآني به شمار مي روند ارجاع دادند و راه پيروي از آنها راه به روي تيره دلان مي بستند و در عرضه احاديث بر قرآن كريم، محكمات را ميزان قطعي مي دانستند و مباني علوم ديگر را با اين ميزان قطعي كه عقل نيز در برابر آن اذعان و خضوع دارد ارزيابي مي كردند كه اين خود نشانه پيمودن راه راست مي باشد «قال مولينا الرضا عليه السلام: من ردّ متشابه القرآن الي محكمه هدي الي صراط مستقيم».[8]
6- مرحوم علامه قدس سره آشنايي كامل به مبادي برهان و شرايط مقدمات آن داشتند و لذا هرگز براي فرضيه علمي ارج برهاني قائل نبودند و آن را به منزله ايستا و ساكن پرگار مي دانستند كه به اتكاي او پاي ديگر پرگار حركت مي كند و دايره را ترسيم مي نمايد كه در حقيقت كار از آن پاي پوپاي پرگار است نه پاي ايستاي آن لذا از استناد به هرگونه فرضيه غير مربهن در تفسير آيه پرهيز مي نموده و پيشرفت علوم و صنايع را سند صحت آن فرضيه نمي دانستند و همواره خطر احتمال تبديل آن فرضيه را به فرضيه ديگر در نظر داشتند و مي فرمودند ثابت را كه قرآن كريم است نمي توان به متغير كه فرضيه هاي زودگذر علمي است تفسير نمود و يا بر آن تطبيق داد.
7- مرحوم علامه قدس سره آشنايي كامل به مباني عرفان و خطوط كلي كشف و اقسام گوناگون شهود داشتند و لذا در عين دعوت به تهذيب نفس و استفاده روشن تزكيه از قرآن و حمايت از رياضت مشروع و تبيين راه دل در كنار تعليل راه فكر هرگز كشف عرفاني خود يا ديگران را معيار تفسير قرار نمي دادند و آن منكشف يا مشهود را در ص
مطالب مشابه :
پندى آموزگار
آتو - پندى مادرم خواب ديد كه من شيوهاي از فكر كردن است كه فرد را قادر ميسازد نسبت به
آزمون علوم
الف) اتو ب هرچه دست به اهرم نزديك تر باشد براي بلند كردن جسم نيروي تعبير خواب?
با این رابطه چه کار کنم؟- سوال مارال
حتي چند بار ديگه ام اقدام به تموم كردن رابطه پاكمون كردم ولي او راضي نميشه
مکاتب تفسیری
و اين آيات جز از طريق تفسير كردن آنها و آتو الزكاه» و تعبير خواب به استناد
برچسب :
تعبير خواب اتو كردن