کاردو پنیر16
دستم رو گذاشتم جلوی دهنم و سعی کردم زیاد بلند سرفه نکنم
یهو انگار از بهت اومد بیرون ، دستی کشید توی موهاش و گفت :
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
دیگه
بدتر از اینم مچ گیری داشتیم ؟ اگه حین دزدی دستم رو می شد انقدر خجالت
زده نمی شدم ... سرم رو نا محسوس تکون دادم و زیر لب گفتم:
_سلام
لبخند زد ...
_سلام ، تو ...
مشکوک نگاهم کرد و پرسید :
_کمیایی یا ... کیانا !؟
کور از خدا چی می خواد ؟ نمی تونستم تو اون لحظه به عواقب کارم فکر کنم خیلی بدون فکر و از خدا خواسته گفتم :
_کیمیا
انگار یه بار سنگین رو از روی دوشش برداشتند نفسش رو با خیال راحت داد بیرون و نشست تا قابلمه رو برداره
_خوش اومدی ، فکر کردم کیانایی ! کی از اصفهان برگشتی ؟ تو کجا اینجا کجا ؟
چه ذوقیم کرده بود از اینکه کیمیا جلوی روش وایستاده ، پشت پلکم یه سد اشک پنهون شده بود می ترسیدم سیل راه بیفته ! ...
بغضی که به گلوم فشار می آورد نفس کشیدنم رو سخت تر می کرد ، هنوزم تک و توک سرفه می کردم
_دیشب اومدم ...
_چرا انقدر سرفه می کنی ؟
_سرما خوردم
بلند شد و دوباره پرسید
_نگفتی اینجا ... بی خبر ؟ چجوری اومدی اصلا ؟
شونه ام رو بالا انداختم و گفتم:
_رها ازم خواست
به گلدون اشاره کرد
_که به اینها آب بدی ؟
دوباره سرم رو تکون دادم ... من فکر می کردم یا واقعا سامان آروم تر شده بود !؟ رفت توی آشپزخونه و داد زد
_اون آهنگ رو خاموش کن و بشین ... البته اگه جایی برای نشستن پیدا کردی
خندید ولی من بیشتر بغض کردم ، اگر می گفتم کیانام حتما با داد و دعوا بیرونم می کرد ... گوشیه ی نزدیکترین مبل نشستم
مبلش زیادی راحت بود ، داشتم فرو می رفتم انگار ! ... سامان حرف می زد گوشم بهش بود اما چشمم هنوزم بی هدف می گشت ...
یه دفترچه یادداشت روی میز شلوغ رو به رو بود ... یکم خم شدم و برداشتمش
اسم چند تا دختر توش بود ... شقایق ، ملیسا ، سوگل ، نیاز ... روی بعضی هاش خط خورده بود ، صداش نزدیک تر شد
کاغذ رو کندم و دفترچه رو پرت کردم سر جاش ، کاغذ مچاله شده رو گذاشتم توی جیب مانتوم
دستش از پشت سر اومد جلوی صورتم ، یه لیوان فانتزی قرمز که داشت از توش یه گرما و بوی مطبوع بلند می شد
سرم رو یکم کج کردم ، بازم نگاهمون خورد بهم .. اما مثل همیشه دور نبود ! خیلی نزدیک بودیم ...
اومد و نشست روی دسته ی مبل رو به رویی
_برای گلوت خوبه ، شیر و شکلاته
دستم رو دور لیوان حلقه کردم ، از سامان بعید بود که پذیرایی کنه ! یه جرعه کوچیک خوردم تا بغضم رو فرو بدم .. کاش نگاهش اینهمه سنگینی نداشت
_نمی دونستی تهرانم ؟
نباید مثل ماست مدام نگاهش می کردم ، تابلو بود که مثل دیوونه ها شدم ! سعی کردم به خودم مسلط باشم یعنی مجبور بودم ..
_نه ! رها گفت خیلی وقته اینجا نیومده ، خودشم با .. با کیانا داشت می رفت پیش دوستش از من خواست یکم به گلدون ها آب بدم تا بیاد دنبالم
_چه با معرفته این رها ... کیمیا بین خودمون بمونه که منو اینجا دیدی دوست ندارم کسی بفهمه سفر نیستم
_چرا ؟
_بخور یخ میشه
بلند شد ...
_بعدا شاید بهت بگم ، راستی مگه امتحان نداری ؟ بی وقت نیست برای سر زدن ؟
_نه ! این چند روزه وقتم خالی بود گفتم بیام مامان و کیانا رو ببینم دلم براشون تنگ شده بود
لبم رو گاز گرفتم چه راحت دروغ می بافتم پشت سر هم ! صدای اس ام اسش بلند شد ... ببخشیدی گفت و گوشیش رو از جیبش آورد بیرون ، نمی دونم چی خوند که یه لبخند عمیق رو مهمون لب هاش کرد !
با خنده بهم گفت :
_خوب کیمیا خانوم ! چرا با من و مانی نیومدی ما که تازه پیشت بودیم ؟
_اون موقع مطمئن نبودم که بیام
_آهان ! دارم میرم شرکت میای تا یه جایی برسونمت یا می خوای همچنان به گل ها آب بدی ؟
بلند شدم و لیوانی رو که فقط یه کم ازش خورده بودم گذاشتم روی میز
_خودم میرم مرسی ... فقط وقت کردی یه لیوان آب به این زبون بسته ها بده مثل کویر لوت شدن !
_چشـــم ، البته توام فقط دسته گل به آب دادی !
با خجالت به فرشی که یه گوشه اش نمدار شده بود نگاه کردم
_تقصیره خودته ناغافل میای تو آدم سکته می کنه
ابروش رو داد بالا
_حالا از دفعه ی دیگه خواستم بیام تو خونه ی خودم حتما یاالله می گویم
_کار خوبی می کنی !
زودتر از خودش رفتم و بیرون وایستادم ، بند کیفم رو توی دستم فشار می دادم ، نمی دونم چرا حس می کردم باید زودتر ازش جدا بشم تا تابلو نشده کیانام
دکمه ی آسانسور رو زد رفتیم تو ... چشمم افتاد به آینه ی بزرگ رو به روم ، چقدر رنگم پریده بود !
_راستی کیانا خوبه ؟
_خوبه بد نیست
_هنوز نرفته سر کار ؟
_نه تا جایی که خبر دارم فعلا کار خاصی نمی کنه
_اتفاقا این چند وقته یه کار خاص انجام داد که شاید بهترین کار عمرش بود !
تعجب کردم از چی حرف می زد ؟ ... می خواستم بپرسم یعنی چی که یهو اسانسور یه تکون خورد ، شاید یه لحظه هم نشد اما تمام تنم لرزید فکر کردم گیر کردیم
وای بلندی گفتم و دستم رو گذاشتم روی گلوم ... سامان که تکیه داده بود به دیوار آینه ای ، صاف وایستاد و گفت :
_چی شد ؟ نترس اتفاقی نیفتاد که
به زور یه نفس عمیق کشیدم و همزمان در باز شد ... هیچی نمی تونست به اندازه ی بیرون رفتن از اون اتاق تنگ خوشحالم بکنه
_مگه تو هم آسم داری ؟
وای تازه فهمیدم چه گندی زدم !
_من ؟ نه ... فقط الان گلوم چرک کرده یکم تنگی نفس گرفتم چطور ؟
_ هیچی همینجوری
باورم نمی شد انقدر زود قانع بشه ! انقدر دل تنگ بودنش بودم که اصلا یادم رفت می خواستم زودتر ازش جدا بشم .... همین که نشستم توی ماشین رها زنگ زد ... نمی دونستم جواب بدم یا نه
_چرا جواب نمیدی ؟
_آخه رهاست ، بهش چی بگم ؟
_بگو کارت تموم شده داری میری جایی
_مگه خونه نمیریم ؟
_عجله که نداری ؟
معلوم بود که خیلی هم وقت آزاد دارم !
_نه ...
_خوب پس بپیچونش
خودشم به همین راحتی ما رو پیچونده بود !
_بله ؟
_چرا جواب نمیدی کیانا ؟
_ببخشید رو سایلنت بود الان دیدم
_من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت ببینم تونستی چیزی گیر بیاری ؟
_نه نمی خواد بیای ، همین الان به گل ها آب دادم و اومدم بیرون می خواهم برم پیش یکی از دوستام
_وا ! گل چپه ... چرا چرت و پرت میگی ؟ به این زودی اومدی بیرون !
_آره دیگه ، به کیانا هم سلام برسون
_یا خدا ! باز تبت رفت بالا ؟ نکنه تو خرزو خانمی ؟
_نه بابا ... دوستم زنگ زد گفت بریم بیرون با هم نهار بخوریم مجبوری قبول کردم
_ببینم نکنه سامان اومده خونه ؟
_بله خسته نباشید !
_وای چه افتضاحی ... تو رو هم دید ؟
_باشه دیگه رها سلام می رسونم گیر دادیا
_اگه اونجا گیر کردی بیام کمک؟
_نه به جون تو دارم میرم بیرونم
_خیله خوب من منتظر زنگتم معطلم نذاری دلم شور میزنه ، اصلا یه اس ام اس بده
_باشه عزیزم حتما
_خودم کردم که لعنت بر خودم باد !
_دور از جون ، فعلا خداحافظ
_خداحافظپوفی کردم و بلاخره قطعش کردم
_تو چجوری با رها آشنا شدی ؟
_اومده بود خونه پیش کیانا دیدمش ، دختر خوبیه
_آره ، به من میگه داداش سامان
_راستی چرا توی مهمونی آشنایی اون شب نه خودش بود نه باباش ؟
_تهران نبودند ، دایی برای کاری رفته بود کیش رها رو هم با خودش برده بود ...
_آهان ! از اون نظر ... کجا داریم میریم ؟
_من صبحانه نخوردم این چند وقته هم انقدر کنسرو و پیتزا و تخم مرغ خوردم که ضعف معده گرفتم میریم یه جای خوب نهار
دیگه واقعا داشت به کیمیا حسودیم می شد !...
_خوب چرا از رستوران غذا نمی گرفتی ؟
_وقتی فکرت مشغوله و اعصابت قاطی دیگه برات مهم نیست چی می خوری چی نمی خوری
_فکرت رو چی مشغول کرده بوده پسردایی ؟
_حالا بماند ...
من الان کیمیا بودم نه کیانا ! می تونستم هر سوالی دوست دارم بپرسم ... غرور کیانا محفوظ می موند
_میگم نکنه عاشق شدی و قراره به سلامتی زندایی برات استین بزنه بالا ؟
اگه می دونست لبخندش چقدر می تونه منو داغون کنه شاید انقدر دست و دلبازی به خرج نمی داد برای خنده اش !
دنده رو عوض کرد و یه نگاه کوتاه بهم کرد
_فعلا خبری نیست ...
_چطور ؟
_آخه پنجاه درصد تکمیله فقط
_ یعنی دختره هنوز جواب بهت نداده ؟
_اون اصلا نمی دونه !
انگشتم رو گذاشتم روی دکمه و شیشه رو تا ته کشیدم پایین ... می خواستم هوا به ریه ام برسونم
_گرمته ؟ بذار کولر رو روشن کنم
_نه خوبه ... باد مستقیم نخورم بهتره ... حالا این دختر خوشبخت کی هست ؟ ما می شناسیمش ؟
چشمم به دهنش خیره مونده بود ... چقدر بدبخت بودم ، قبلا نبودم ... الان شده بودم !
_به موقعش می فهمی اما آشناست
دوست نداشتم بیشتر پیش برم ، دلم می خواست یه امروز رو بیخیال باشم ، به درک که از من بدش می اومد ... به جهنم که منو ندیده بود
خوب منم آدم حسابش نمی کردم از این به بعد ... این همون پسریه که تا دیروز دشمنش بودم ، مگه چی عوض شده بود ؟
چی باعث شده بود به احساسم تلنگر زده بشه ؟ این حس جدید و وحشتناک از کجا اومد وسط دنیای بیخیالی من ؟! چقدر بده از تو خراب باشی و ظاهر سازی کنی ...
و بدتر اینه که مجبور بشی نقش بازی کنی ... اونم نقشی که دلت می خواست مال خودت باشه اما بازیگرش عزیزترین کسیه که داری !تازه ساعت12 بود که رسیدیم سفره خونه
_ببین چه زودم اومدیم هیچکسی نیست
_آره ، باز خوبه بازه
_اینجا همیشه بازه بابا ، بیا بریم تو باغش
دنبالش رفتم و روی تخت نزدیک باغچه ای که پر از گل بود نشستیم
_چه باحال !
_چی ؟
_آخه جدیدا با دخترا میای اینجور جاها کلی ناز می کنند و تنبلی تا یه جفت کفش رو در بیارن یا نه ! آخرشم یه جوری می شینند که پوتین هاشون خراب نشه درشم نمیارند
_خوب اونها ناز نازیند
_تو نیستی ؟
_من لوس بار نیومدم
_این خیلی خوبه
_آره موافقم !
_چی می خوری ؟
_چی دارند ؟
_همه چی !
بعضی وقت هاحساب و کتاب و کلاس گذاشتن از دست آدم خارج میشه ... انگار دوست داری تو لحظه خوش باشی ... بدون فکر به اینکه فردا چی میشه
_از اونجایی که من اصلا دختر لوسی نیستم و خیلیم پایه ام .. دیزی !
چشم هاش رو درشت کرد و با تعجب گفت :
_تو رو خدا ؟ یعنی دیزی سفارش بدم ؟
_آره ! من که خیلی دوست دارم
_بابا تو محشری
خنگ بودم دیگه ... نا خواسته داشتم بیشتر از قبل کیمیا رو تو دلش جا می کردم ! دیزی رو که آوردند فهمیدم واقعا گرسنمه
این چند روز آب خوش از گلوم پایین نرفته بود .... صبح که می رفتم تجسس فکرشم نمی کردم ظهر با خود سامان ناهار بخورم
_بده من برات بکوبم
_نمی خواد خودم بلدم
حیف که واقعا دیگه روم نمی شد وگرنه مثل مسخره بازی که با پری همیشه در میاوردیم پیاز رو با مشت نصف می کردم !
گرچه همیشه با چاقو می بریدمش بعد با مشت می کوبیدم روش ، اما این پری بی عقل هیچ وقت نمی فهمید !
ناهار خوشمزه ای بود ، خیلی خیلی بهم چسبید ... انقدر که تهش رو هم در آوردم ... سامان از همیشه مهربونتر بود ، حرف های خوب میزد
مثل قبل نه لجبازی می کرد نه منو حرص می داد ... شاید چون من اونجا نبودم ، پای کیانا وسط نبود !
سعی می کردم تک تک لحظه های آخرین باری رو که شاید با هم بودیم تو ذهنم بسپارم ... من داشتم با خودم چیکار می کردم ؟
راست می گفتند که عشق مثل پیچیک میپیچه دور احساست و همه ی وجودت رو یهو تسخیر میکنه ... کی فکرشو می کرد کسی که از اولشم با کل کل وارد زندگیم شد حالا همه ی زندگیم بشه ، زندگی ای که مطمئن نبودم از داشتنش ... شاید باید هنوز به دست نیاورده تقدیمش می کردم !بر خلاف همیشه برای اولین بار گوشی سامان حتی یکبارم زنگ نخورد ، عجیب بود که اصلا حواسش به موبایلش نبود !
وقتی از سفره خونه اومدیم بیرون من جلوتر راه می رفتم یهو با صدای آخ سامان برگشتم تا ببینم چی شده ، لب جوی آب وایستاده بود و دستش روی زانوش بود
_چی شد ؟
_پام پیچ خورد
_الان !؟
_آره این کفش لعنتی آخرش کار دستم داد
_مگه تنگه ؟
_نه ، آخ چه بدم پیچید
_خوب حواست کجاست ! میخوای بریم دکتر یه عکسی چیزی بگیرند ؟
_دیگه انقدرام ضعف استخون ندارم ، عضلاتش گرفته !
_وا ! حالا یکم بشین تا ....
_بیا بریم تو ماشین اونجا بهتره
_بریم
لنگ می زد ، اما اصلا به روی خودش نمی آورد درد داره .... مغرور بودنش غیر قابل انکار بود
رسیدیم کنار ماشین خواستم سوار بشم که سوییچ رو آورد بالا و گفت:
_من که نمی تونم بشینم پشت فرمون تو بشین
-من !؟
_پس نه صاحب رستوران ... نمی بینی مصدوم شدم ؟
بی عقلی که حد و مرز نداره ، مخصوصا وقتی دل نگرون هم باشی ، بدون اینکه مخالفت کنم سوییچ رو گرفتم و سوار شدیم
_کجا برم سامان ؟
_برو خونه
_خونه خودت یا ..
_خونه خودم
_اوکی
گوشیش زنگ خورد ، گوشم رو تیز کردم ببینم کیه ، مانی بود داشتند در مورد کار و این چیزا حرف می زدند
چراغ راهنمایی زرد شد ، اعصاب نداشتم تو آفتاب کلی پشت چراغ قرمز بمونم ، پام رو گذاشتم روی گاز و طبق معمول در آخرین لحظه با سرعت ردش کردم
_اگه جریمه رو نوشته باشند از خودت پولشو می گیرم
_ا ! کی قطع کردی ؟
_طفره نرو ، من تا حالا خلاف نداشتما
_جریمه نمی نویسند هنوز قرمز نشده بود خیالت راحت
می خواست ضبط رو روشن کنه که بی هوا گفتم :
_بذار خاموش باشه ، مثل اوندفعه یهو آهنگ های وحشتناک میاد اعصابمون میریزه بهم
دستش متوقف شد و با تعجب پرسید :
_کدوم دفعه ؟!
لبم رو گاز گرفتم ، خاک تو سرم ... منظورم اون روزی بود که می رفتیم ویلا اما اصلا یادم نبود من کیمیام نه کیانا !
_چیزه ... همون روز که با بچه ها رفتیم ناهار بیرون یادت نیست ؟
_آهان ... نه خیلی حافظه ام یاری نمی کنه
_اشکالی نداره ، بفرمایید رسیدیم
سوییچ رو بهش دادم ، وقت خداحافظی بود ...!
_خوب نمی تونم بگم به کسی سلام برسون چون قرار نیست بفهمن ما همدیگه رو دیدیم
_چرا بر نمیگردی خونه سامان ؟ نکنه بخاطر حضور ما معذبی ؟
_اصلا ! همونقدر که من اونجا سهم زندگی کردن دارم شما هم دارید ... گفتم که دلیلم مخصوصه خودمه ناراحت نشو اما نمی تونم بگم
_باشه هر جور راحتی ، پات بهتره ؟
_خوبه ... ممنون که بودی ، روز خوبی بود
فقط یه لحظه نگاه حسرت زدم رو انداختم به چشمش و بعد سریع به یه جای دیگه خیره شدم
_به منم خوش گذشت ... کاری نداری ؟
_ماشین رو نمی بری؟
_نه راهی نیست پیاده میرم
_باشه ، مواظب خودت باش
_توام همینطور ... خداحافظ
_بسلامت ... خداحافظ
نفس عمیقی کشیدم و پشتم رو کردم بهش ... به ماشینش تکیه داده بود و هنوزم داشت نگاهم می کرد ! با پا یه سنگ ریزه رو شوت می کردم و می رفتم ... از این به بعد چی میشد .. خدا می دونست !
......
رها وقتی ماجرا رو شنید نزدیک بود شاخ در بیاره ، باورش نمی شد به سامان یه دستی زده باشم و رو نکرده باشم که کیانام !
کاغذی رو که از دفترچه یادداشتش کنده بودم نشونش دادم مطالب مشابه :
رمان کاردو پنیر 12
رمانکده رمان ها - رمان کاردو پنیر 12 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه
دانلود رمان کاردو پنیر
بـــاغ رمــــــان - دانلود رمان کاردو پنیر - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
کاردو پنیر 4
بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر 4 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
کاردو پنیر12
♥رمـان رمـان♥ - کاردو پنیر12 - مرجع تخصصی رمان ♥رمان کارد و پنیر
کاردو پنیر12
بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر12 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
کاردو پنیر10
بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر10 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
کاردو پنیر11
بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر11 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
کاردو پنیر16
بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر16 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
کاردو پنیر9
بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر9 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
برچسب :
رمان کاردو پنیر