دنیا پس از دنیا (8)
درکه بسته شد چادرمو ازسربرداشتم
چند تا نفس عميق کشيدم
10......9..........8.........7.......6...........5 .........4............3........2........1
نه درست نشد... نميتونم .....
بايد گردن يه نفرو خورد کنم
اينجوري نميشه تحمل کرد
نفرتم و ريختم تو صدام وخروشیدم
_هر چي خدا صلاح بدونه ؟؟؟درخدمتشون هستي ؟؟؟خجالت نميکشي ؟؟
شرم نميکني ؟؟؟؟محمد تو واقعا چي فکر کردي ؟؟؟؟
چطور به خودت اجازه ميدي بامردم بازي کني ؟؟
فکر ميکني مردم بازيچهءماهستن ؟؟؟
ازخدانميترسي؟؟؟؟
محمد که دهنش ازتعجب دومتر باز مونده بود دستشو گرفت سمت دهنم و گفت
_چي داري ميگي ؟؟؟چیه همين جوري داري پشت سر هم قطار ميکني...
من از چي بايد شرم کنم ؟؟؟چرا بايد جواب خدا رو بدم ؟؟؟
دستشو با حرص کنار زدم وگفتم
_يعني تو نميدوني ؟؟؟
نميفهمي؟؟؟ يا خودتو به نفهمي ميزني؟؟؟
چرابهشون جواب رد ندادي؟؟
چرا مردم و سرکار گذاشتي ؟؟؟؟
حاليت نيست خونوادهءامير عظيمي حتي خبرندارن که من يه سال تموم پيش يه مرد غريبه زندگي کردم
فکرکردي اگه بفهمن چي کار ميکنن؟؟؟
واقعا فکر اينجاشو کردي ؟؟؟
نمیگن سرمون کلاه گذاشتین ؟؟؟
نمیگن میخواستین دخترتونو دولا پهنا بهمون بندازین ؟؟؟
اخه ازروی بابای امیرخجالت نکشیدی ؟؟؟
خودت دوست داري کسي اين بلا روسرت بياره ؟؟)
_اخه چرا شرووّر ميگي ؟؟چه بلايي ؟؟
درسته که يه سال با داريوش بودي....
ولي مگه خودت نگفتي پاکي ...
مگه نگفتي رابطه اي بين شما نبوده ...
پس چي داري ميگي ؟؟؟؟
_فکر ميکني مردمم باورميکنن؟؟
دوروزه ديگه که براي تحقيق رفتن دم خونهءدروهمسايه وهزار جور حرف ربط وبي ربط شنيدن میتونن قبول کنن که فقط براي کلفتي رفته بودم
امير عظيمي هم دانشکده ايمه
ميدوني اگه يه درصد از این حرفا به گوشش برسه ابرو حيثيت برام نميمونه ؟؟)
اونقدر عصباني بودم که اشکام همين جوري ميريخت
دست وپام ميلرزيد ...
داشتم از زور حرص کبود ميشدم
_اخه فردا پس فردا من چه جوري تو دانشگاه سرمو بلند کنم
اصلا فکر کردي؟؟؟
اهميت دادي؟؟؟
يا فقط فکر دک کردن من بودي ؟؟؟
فکر اينکه دختررو بدم واز شرش خلاص شم
اخه چه جوري ميتوني اينقدر بي انصاف باشي ؟؟؟
يعني تا حالا نفهميدي که مردم به چشم يه هرزه بهم نگاه ميکنن ؟؟؟
يعني تا حالا نگاههاي متاسف مردمو نديدي ؟؟؟
من دارم زير اين بار خم ميشم وازکسي جز برادرم توقع کمک ندارم
اون وقت تو اينقدر راحت نشستي وميگي هرچي خدا صلاح بدونه
يعني تا حالانفهميدي که ديگه هيچ مرددرست وحسابیی حاضر نيست بامن زندگي کنه ؟؟؟
نفهميدي که تا عمردارم اين ننگ رو پيشونيمه؟؟؟)
از درد وغصه زانوهام خم شد وتاشدم روزمين
از زور حرص نمیتونستم نفس بکشم واشکامو کنترل کنم
_اي خداااااااا من تا کي بايد بکشم؟؟؟
تاکيییییی بايد تقاص مرگ دنيا رو بدم ؟؟؟
تاکيییی بايد حرف بشنوم؟؟؟
ديگه نميتونم ....
بخدادیگه تحمل ندارم .......
چرا تموم نميشه ؟؟؟
چرا من ونميبري وخلاصم نميکني ؟؟؟
نميخوام اين زندگي رو .......
نميخوام ....ببروخلاصم کن ....خلاصم کن ....
شيونم بلند شده بود
حرکاتم غیر ارادی بود .....
زندگي بعد از اين جريان سخت ترو سخت تر شده بود ومن دیگه توان مقابله نداشتم
محمد کنارم روزمين نشست وسرمو تو اغوشش گرفت
_به خدا نميخواستم.... به جون خودت که برام عزيزي نميخواستم ....
مريمي... ببخش..... ديگه هيچ حرفي نميزنم .....
هيچ کاري بدون مشورت با تو انجام نميدم .....توروخداااااگريه نکن
خانمم ...عزيزم.... مريم جان.....
توروخدا..... داري دلمو خون ميکني..... باشه ....هرچي تو بگي ....
از شدت گريه بي حال وبي جون شده بودم
زير بقلمو گرفت وبلندم کرد
_بلندشو مريم ...يه ابي به سروصورتت بزن .....
خودم فردابهشون زنگ ميزنم .نگران هيچي نباش خودم مثل کو ه پشت سرتم
خدا این داریوشو لعنت کنه که بازندگي ما چي کار کرد ....)
تو اون لحظه خشم از داريوش مثل يه پيچک رونده تموم قلبمو اشغال کرده بود
داريوش با من بد کردي ......
هرچقدر م که دوستت داشته باشم ...سايه ئ شوم وجودت از زندگيم پاک نشدنيه
توبراي هميشه صاحب وجودم شدي ....
حالا دیگه اون چيزي که ميخواستي شد .....
ديگه نميتونم از زندانت فرارکنم .....
فصل نوزدهم (تنفر )
فرداي اون روزمحمد اومد دانشگاه وخودش با امير صحبت کرد
اصلا صبر نکردم ببينم چي ميگن
سوار پيکان قراضهءمحمد شدم وسرمو تو دستام گرفتم
ديشب تا صبح گريه کرده بودم و
گلايه به خدا که اين چه زندگيه
اونقدر ناراحت بودم که دوست داشتم همون شبونه سکته کنم ودرجا تموم کنم
ولي صبح که چشم باز کردم يه روز افتابي زمستوني ديگه به روم لبخند زد
اونقدر دل مرده بودم که حتي ديگه نميتونستم به خورشيد سلام کنم
محمد سوار شدو راه افتاد
حتي به خودم زحمت ندادم که بپرسم چي گفتين
هر چي که گفته باشه مهم نيست فقط ديگه دوروورم پيداش نشه
سکوت محمد اجازه داد اروم شم و از ناشکريايي که کردم شرمنده
خدايا غلط کردم عصباني بودم يه چيزايي گفتم شما که بزرگتري به خودت نگير
دو روز گذشته بود وامير برخلاف داشتن کلاس پيداش نبود
دلم شور ميزدناجور
يعني چي شده ؟؟
نکنه به خاطر جوابِ من نميياد؟؟
نميدونم چرا دلم اروم نميگرفت
هرچي که بود مال بعداز جواب محمد بود
خدايا حالا چيکارکنم ??
نزده باشه خودشو بکشه ؟؟
واي دارم از دلشوره ميميرم ........پس کجايي امير ؟؟
روز چهارم بود......
تا پامو تو حياط دانشگاه گذاشتم قامت اميرو ازدور شناختم
خوب خداروشکر که زندست وبلايي سرش نيومده
پشتش به من بود وداشت بايکي ازدوستاش حرف ميزد
چشمم بهش بود که نمي دونم دوستش چي بهش گفت که برگشت
ووووووووواييييييييييي
اين چرا اين جوري شده ؟؟
تمام صورت امير کبود بود يه دستشم باندپيچي شده بود وبه گردنش اويزون
اونقدر اين صحنه يه هويي بود که درجا ميخکوب شدم وبا چشماي گشاد زل زدم به امير
اصلا نفهميدم چه جوري جلوش رسيدم
بدون اينکه سلام کنم
گفتم؛ چي شده چرا اينجوري شدي ؟؟
پوزخندش اونقدر واضح وناجور بود که چند نفري که ازکنارمون رد ميشدن نگاهشون به سمتمون چرخيد
_چرا نميري از عاشق سينه چاکت نميپرسي ؟؟
_چيییییییییییییی.... چي داري ميگي؟؟
_ببينيد خانم اميني اين بارم که ازشکايتم صرف نظر کردم به احترام سابقهءهم کلاسي بودنه
بعدازاينم ازتون خواهش ميکنم دورمنو خط بکشيد
_چي داريدميگيد ؟؟من اصلا نميدونم چي شده ؟؟
_معلومه که نبايدم به روي خودتون بياريد
اوضاع داشت بدميشد
بچه ها جمع شده بودن وهرلحظه ممکن بود حراست سر برسه
يه نفس عميق کشيدم
_اقاي عظيمي خدا شاهده من از هيچي خبر ندارم پس واقعا ازتون ممنون ميشم درست وحسابي بگيد چه خبر شده ..
يه نگاه مشکوک بهم انداخت وگفت
_عصر همون روز که با برادرتون صحبت کردم داشتم برميگشتم خونه
که يه مرد يخمو گرفت وتا ميخوردم کتکم زد
بعدم که بردنمون کلانتري معلوم شد اقا برادر خانم ديباي مرحومه که خاطر خواه شما بودن
من نميدونم مگه خواستگاري ....................
ديگه حرفاشو نميشنيدم
داريوش اميرو زده؟؟ بردنشون کلانتري ؟؟
بدون اينکه بفهمم چي کار ميکنم برگشتم وراه افتادم سمت خونهءداريوش
اين بار ديگه کوتاه نمي اومدم
شده خودم ادمش ميکردم ولي اين قضيه رو رها نميکردم
دستمو روزنگ گذاشتمو برنداشتم
از عصبانيت به نفس نفس افتاده بودم
صداي جاويد پيچيد
_کيه
_باز کنيداقا جاويد مريمم
در با تقه بازشد
برخلاف دفعهءقبلي بدون اينکه به جايي نگاه بندازم پله ها رو دوتا يکي بالا رفتم
جاويد تو درگاهي در منتظر بود
_سلام مريم خانم
زير لبي يه سلام گفتم وپرسيدم
_داريوش خونست؟؟
بادست به اطاق اشاره کرد
ازهمون جا داد زدم
چيه داريوش ؟ رفتي خودتو قائم کردي ؟
نکنه مثل ني ني کوچولوها که ازدست مادرشون فرار ميکنن ترسيدي؟)
خودمم نميدونم به چه پشتوانه اي داشتم اين جوري حرف ميزدم
قاطي کرده بودم حسابي
واقعا ميخواستم خون بريزم
درسته که از دست امير شاکي بودم ولي داریوش حق نداشت دست روش بلند کنه
اونم اون وضعي که من ديدم
صداي داريوش باعث شد سربچرخونم
وااااااااااااااااي
اينکه بدترازاونه... امروز چراهمه داغونن؟؟
زير چشمش کبود بود وروي پيشونيش ودورسرشو پانسمان کرده بودن
نميدونم چرا يهو مثل يه بادکنک وارفتم
_چيه چراصداتو انداختي سرت ؟؟کي قائم شده ؟؟
به خودم اومدم
دستو پامو زودجمع کردم
به جهنم.... ميخواست دعوا راه نندازه ....حقشه
اصلا اگه من اونجا بودم دوتاهم من ميزدمش
_اين چه وضعيه؟؟ چرا پسرمردمو زدي؟؟
_دلم خواست ...اگه ميتونستم بيشتر از اين ميزدمش ....
_چرا ؟؟به تو چي کار داشته ؟؟
جاويد پارازيت انداخت وبا مسخرگي گفت
_ جريان رو کم کني بوده..... اخه دست گذاشته رو بردهءزر خريد اقا داريوش .........
_تو ببند جاويد... بسه هر چي گفتي هيچي بهت نگفتم
برگشت سمت منو وگفت
_توچراداري جوششو ميزني مگه نميخواستي جواب رد بهش بدي ديگه دردت چيه ؟؟؟
اشک تو چشمام جمع شد... هنوزم زهر حرفاش جگرخراش بود
هنوزم سرخود تصميم ميگرفت ودلمو خون ميکرد
اشکام چکيد بابغضي که راه نفسمو گرفته بود گفتم
_دردم تويي.....
وجود تو .......
سايهءشومه تو .....
دردم اينه که همه به چشم يه هرزه بهم نگاه ميکنن
اشکام دونه دونه سرازير شد
_چرا دست از سرم برنميداري ؟؟تا کي ميخواي ازارم بدي ؟؟؟
خيالت راحت شد ؟؟؟ننگ زندگي با تو تا عمردارم باهامه ؟؟؟
ديگه نميتونم زندگي تشکيل بدم.... همه منو به چشم يه نانجيب ميبينن ...
برو شب راحت بخواب..
ازقفست ازاد شدم...
ولي اونقدر راحت بالامو چيدي ...
که ديگه نميتونم حتي يه قدم از زير سايت تکون بخورم ...)
اشکام تبديل به هق هق شده بود
_راضي شدي... حالا راحت سرتو بزار رو بالشتت
مريم براي هميشه زندانيته...
ديگه جايي براي فرار نداره ....
ديگه نايي براي رفتن نداره....
ازت متنفرم داريوش ....تا عمردارم ازت متنفرم ....زندگيمو به گند کشيدي
ابرومو به حراج گذاشتي
ابروي منو ...
به سينم اشاره کردم
_کسي که ميگفتي دوستش داري وبه حراج گذاشتي
تا عمر دارم نميبخشمت..... اميدوارم توي قفسي که براي خودت ساختي بموني وبپوسي
اميدوارم ..............
اونقدر قلبت سياه شه که حتي نتوني يه شب راحت داشته باشي
اميدوارم ...اميدوارم ....بميييييييييييييرررررررر ررررري
برگشتم که برم
جاويد باشرمندگي سرشو پائين انداخته بود
ديگه ازجاويد ناراحت نبودم حالانظرم عوض شده بود
کاش دنيا باخودشو ما لج نميکردو با جاويد ازدواج ميکرد
جاويد مردخوبي بود ميتونست راحت خوشبختش کنه
با شقاوت تموم رو به جاويد گفتم
_اي کاش اقا جاويد هيچ وقت ازادش نميکرديد... اگه تو زندون ميموند حداقل مردم اسايش داشتن
اينجوري فقط براي خودتون لعنت ميخريد
نيش کلامم به قدري زهر اگين بود که چشماي جاويد نم دار شد
_مريم خانم بگذريد ازش.... دست خودش نيست
_کاش يه ذره از معرفت شما روداريوش داشت
ولي مثل اينکه تو مرامش جز نامردي چيزي وجود نداره )
ديگه واينستادم تا جواب داريوش يا جاويدو بشنوم
هق هقم تموم نشدنی بود نفس کم اورده بودم
نميدونم چه سرّيه که اين دوبار اخرهربارباگريه ازخونش راهي میشم
اي لعنت به تو وعشقت داریوش .....که دودمانمو به باد داد
قسمت دوم تنفر
دوباره صداي بوقها ونالهءترمزا اعصابمو خط خطي کرد
خون جلوي چشمامو گرفته بود وحرفایی که بار داریوش کرده بودم هم نتونسته بود ارومم کنه
ميخواستم تا اونجايي که جون دارم يه نفرو به باد کتک بگيرم
يه206 مشکي که دوپس دوپس ضبطش بلند بود کنارم ترمز کرد
اونقدر ناجور ترمز کرد که بي اراده چهار متر پريدم
نهههههه... مثل اينکه نميشه ...نميخوان دست از سرم بردارن
کولمو با ضرب کوبيدم روماشينو دادزدم
_هوي يارو ....داري چه غلطي ميکني ؟؟
کوري نميبيني ادم وايساده ؟؟
پسره ازلحن حرف زدنم شاکي شد
انگاراونم تنش ميخاريددرماشينو باز کردو پياده شد
_چيه چرا پاچه ميگيري؟؟
مردم به فاصله ءچند ثانيه دورمون جمع شدن
_پاچه خودتو هفت پشت خودت ميگيرن
_اصلا کدوم نفهمي به تو اشغال گواهينامه داده
دوست پسره دستشو کشيد عقب
_بيابريم بابا طرف روانيه قاطی داره ...يه چيزيش ميشه خونش يخمو نو ميگيره
جنون گرفته بودم
_رواني خودتي واون ددوست بدتر ازخودت ...
خانما ميخواستن ارومم کنن ومدام جلوي پيشرويمو ميگرفتن ولي ديوونه شده بودم
شده بودم يه ادم لجام گسيخته که هيچ کس نميتونست مهارش کنه
دست يه خانم چادري رو پس زدم وپريدم سمت پسره
_اشغال عوضي.... مردي وايسا خودم به حسابت برسم
مردا پسرا رو به زور داشتن سوارمي کردن که از زير دست زنا دراومدم وبا کولم دوباره کوبيدم روي کاپوت
_اي تف توروي هر چي مرده کثافتاااااا ...اشغالاااااا عوضيااااا
_مريم خانم؟؟
کولم کشيده شد عقب
جاويد بود
_ مريم خانم چي کار ميکنيد ؟؟
يه خودم اومدم ...
داشتم چي کار ميکردم ؟؟؟خداياواقعا داشتم چيکار ميکردم ؟؟؟
تو يه لحظه خشم وعصيانم جاشو به نااميديو ياس داد
خدايا من کي ام ؟؟
چرا اون مريم مظلوم شده يه پاچه ورماليدهءدريده ؟؟
داريوش تو بامن چي کارکردي؟؟
جاويد لبهءاستينمو کشيدومنو دنبال خودش کشوند
گيج بودم ....اصلا فکر نميکردم من همچين ادمي باشم ...
واقعا داشتم چيکار ميکردم
دهن به دهن يه پسر هرزه ميزاشتم که ممکن بود هر چيزي به دهنش بياد وخارم کنه
واقعا خشم تمام فکر ادمو زائل ميکنه... وبعضي وقتها فاجعه ميسازه
اگه جاويد نبود ....
اگه به موقع نميرسيد.... واي برمن....
دونه هاي عرق از کنار شقيقه هام جاري شد
خدايا ممنونم که جاويدو وسيلهءنجاتم قراردادي ...ممنون...
دم يه تيوتا کمري سفيد خوشکل وايستاد وسوارم کرد
عذاب وجدان وشرم وناراحتي باعث ميشد مخم کارنکنه
وسط راه نگه داشت واز ماشين پياده شد
شايد حدود نيم ساعت بعد برگشت ولي همون هم باعث شد تاحدي اروم بشم وبه اعصابم مسلط شم
موقع برگشت دوتا ليوان يه بار مصرف نسکافه دستش بود
_بفرمائيدمريم خانم گرمتون ميکنه
از خجالت نميتونستم حتي حرف بزنم
زل زدم به بخاري که از ليوان بلند ميشد
_اقا جاويد
برگشت و نگاه منتظرشو به من دوخت
_نميدونم با چه زبوني ازتون تشکر کنم... برادري رو درحقم تموم کرديد ..
چشماش بازم شرمنده شد
_نه مريم خانم اين حرفاچيه ؟؟من هنوز که هنوزه خودمو باعث وباني اين اتفاقا ميدونم
اگه به داريوش کمک نکرده بودم تاشمارو بدزده هيچ وقت اين کارو نميکرد وحالام وضعيت شما اينطور نبود
_نه اينو نگيد اگه شما نبوديد .....
بغض گلومو گرفت
فکرنبودن جاويد واحتمال اتفاقاي بعدي اشکايه پرشده پشت سد چشمامو سرازير کرد
_نميدونم چراديوونه شده بودم.... نميدونم چرا دلم ميخواست تا ميتونم بزنمشون ..
واي اقا جاويد اگه نبوديد چه بلاييي سر من ميومد ؟؟
_مريم خانم اروم باشيد...
همه چي تموم شد....
ببينيد سالميد واتفاقي نيفتاده وداريد برميگرديد خونه ....گريه نکيند
جعبهءدستمال کاغذي رو گرفت جلوم ....صورتمو پاک کردم...
_ به هرحال تا عمردارم مديونتون هستم
يه نگاه مردد بهم کرد ازاونايي که ميدوني حتما پشت سرشون یه چیزی نهفته ست
_مريم خانم ،،اگه يه سوالي بپرسم جوابمو ميديد ؟؟
_البته بفرمائيد ...اگه بتونم حتما...
_شما امير عظيمي رو دوست داريد ؟؟
_خداروشاهد ميگيرم که نه...
خودش از همون اول جلو اومد بارهاوبارها بهش جواب رد دادم ودست رد به سينش زدم
ولي گوش نميداد اصلا نميشنيد
الانم به خاطر دخالت بي جاي داريوش وکتک کاريش شاکي بودم
وگرنه همون چهار روز پيش محمد اومد وقانعش کرد که دست از سرم برداره
اونم قبول کرده بود... ديگه اصلا لازم نبود که داريوش به جونش بيفته ....
_يعني خيالم راحت باشه ؟؟اگه ...اگه بخواين من باهاش حرف ميزنم وهمهءجريانو براش ميگم
از دلش در ميارم تاراضي بشه
شما فقط بهم بگيد دوستش داريد
قول ميدم که نزارم داريوش يه قدمم بهش نزديک بشه
اگر چند روز پيشم کاري نکردم به خاطر اين بود که اصلا در جريان نبودم
سه روز پيش از کلانتري زنگ زدن که داريوش ديبا افتاده زندان
براش سند بیارید...
شمانميدونيد من چقدر باهاش دعوا کردم ....بحث کردم ....
ولي انگار که ميخ اهنين تو سنگ ميکوبيدم ....
عين خيالش نبود....)
چقدراين مرد نازنين بود ومن نميدونستم
تازه داشتم حرفاي داريوشو درمورد جاويد قبول ميکردم
جاويد يه مرد واقعي بود
_نه اقا جاويد به همون خدايي که ميپرستم وچند لحظهءپيش شمارو برام فرستاد قسم...
من اصلا به امير عظيمي فکرنميکنم
خودم ميدونم که چه چيزهايي راجع بهم ميگن و
چه انگايي بهم ميچسبونن
نه اقا جاويد تحملشو ندارم تا عمر دارم سرکوفت بشنوم قبول کنيد که هيچ مردي ....
بغض گلومو گرفت ...
_هيچ مردي حاضر نيست به چشم يه دختر نجيب به من نگاه کنه
کسايي هم که ميان سراغ من احوالاتشون معلومه
ميدونيد خالم چند وقت پيش چي ميگفت
ميگفت مريم يه کيس مناسب برات سراغ دارم مرده 43 سالشه وزنش مرده... يه دخترم داره که ازدواج کرده رفته پي زندگيش
حالا مرده ميخواد تنها نمونه دنبال يه زن خوب ميگرده ...
ميبينيد اقا جاويد...
حتي خالهءخودم که توي دامنش منو بزرگ کرده به من به چشم يه زن نگاه ميکنه
بهترين مورد از دواج من و...توی يه مرد 43 ساله میبینه
که 22 سال باهام تفاوت سني داره
نه اقا جاويد.... من سرنوشتمو پذيرفتم
ديگه نميخوام حرفي از ازدواج بشنوم
ازفردام يه حلقه ميندازم تو دستم ويه جعبه شيريني هم ميبرم دانشگاه
که همه خيالشون راحت بشه
_ولی مريم خانم ....
خواهش ميکنم اقا جاويد ....ديگه راجع بهش حرف نزنيد.... اين قسمت من اززندگيمه
اين قسمتيه که دنيا وداريوش برام درستش کردن
ديگه هم از دست کسي کاري برنميياد
ابيِ که ريخته وسبويي که شکسته
جاي جبراني وجودنداره )
با دستمال کاغذي که از زور حرص لهيده شده بود صورتمو پاک کردم و نگاهمو به خيابون پر از ماشين دوختم
چاويد هم بدون هيچ حرف اضافه اي ماشين وراه انداخت ومنورسوند
موقع پياده شدن دوبا ره ودوباره ازش تشکرکردم
واقعا اگه اون نبود چه بلایی سرم مییومد..................
فصل بيستم (خداحافظ داريوش)
چهارروزاز اون روز گذشته بود وداشتم برميگشتم خونه
_مريم خانم
جاويد بود ...
اي خدادوباره چي شده؟؟
_سلام اقا جاويد، چي شده؟؟ بازم داريوش...
_نه مريم خانم مهلت بديد.... چيزي نشده ...
دوسه نفري از اهالي محل ازکنارمون ردشدنو پچ پچ کردن
اااااااااااااااااهههههههه هههههه
امان ازاين خاله زنکها
روزروزش که کاري باکسي نداشتم حرف پشت سرم بود
حالا که يه مرد غريبه روهم تو محل ديدن
واويلااااااااااااا ديگه چي ميخواستن بگن؟؟
جاويد که نگاه چپ چپ زناروديد گفت
_مريم خانم ميشه بريم يه جاي خلوت صحبت کنيم ؟؟
يه نگاهي به دورو ور کردم وراه افتادم سمت ماشين
به هرحال بهتر ازاين بود که زيرذره بين نگاه مردم که داشت سوراخمون میکردصحبت کنيم
ماشين وراه انداخت و ازکوچه مون زد بيرون
نگاه زنا روهنوز احساس ميکردم وبازم زجرميکشيدم
چند تا کوچه روکه رد کرد وخيالم راحت شد کسي مارونميشناسه گفتم
_اقا جاويد ميشه بگيد چي شده ؟؟به خدادارم ازاضطراب خفه ميشم
ماشين وپارک کردو نگاهشو دوخت به ماشيناي روبه روش
هواکم کم داشت تاريک ميشدو دوست نداشتم دير برسم و
حرف و حدیثها رو پشت سرم بشنوم
باصداي جاويد به خودم اومدم
_مريم خانم..... داريوش داره برميگرده امريکا
مغزم شروع به پردازش کرد
داريوش داره برميگرده؟؟
هنوز نگاهم رو جاويد بود منتظر بقيش بودم
_يه نامه هم به من داده تا به شما بدم
خم شد واز صندلي پشت يه پاکت نامه رو داد دستم
اينوفرستادو گفت به شما بگم
تا فردا منتظر جوابتون ميمونه وگرنه با پروازساعت دوازدهءظهر راهي ميشه
اگه بخوايد جوابشو بديد بايد قبل از ساعت ده پيشش باشيد)
_چه جوابي ؟؟منظورتون چيه؟؟
_خودتون نامه رو بخونيد همه رو توش نوشته
_يعني واقعا ميخواد برگرده؟؟
_بستگی به نظرشما داره ولی بله علي به تنهايي از پس شرکت برنميياد
خيلي وقته که به داريوش گفته داريوش هم ...خوب خودتون ميدونيد که ...
اين چند وقته به خاطر شما موندگار شده بود
ولي مثل اينکه حالا تصميمشو گرفته وميخواد برگرده
البته گفتم اين براي بعد از جواب شماست اگه تا قبل از ده خودتونو بهش برسونيد که هيچ
وگرنه........ ميره
ماشين وراه انداخت وبه سمت خونه راه افتاد
يعني چي که ميگه تصميمش به من ربط داره ؟؟
من بايد براش چي کارکنم ؟؟
ااااااااااااهه این جاویدم که درست حرف نمیزنه ادم بفهمه چه خبرشده
تارسيدن به خونه کلافه وسر درگم بودم
موقع پياده شدن گفت
_مريم خانم.... فکراتونو بکنيد اين تصميم مهميه
هم براي شما ،هم براي داريو ش
ومطمئن باشيد هر تصميمي که بگيريد من پشت سرتونم وهواتونو دارم
خواهش ميکنم خوب فکرکنيد زندگي و ایندهءداريوش تو دستاي شماست
بدون اينکه حرفي بزنم خداحافظي کردم وپياده شدم
فقط ميخواستم بدونم توي اون نامه چيه؟؟
چیه که ایندهءداریوشو تو دستام میزاره؟؟
نامه رو گذاشتم روميز
مردد بودم
بازش کنم؟؟ شايد چيزي خوبي توش منتظرم نباشه
بازش نکنم.......
تصمیممو تو یه ان گرفتم ....بازش میکنم
سلام وقتي که دارم اين نامه رومينوسيم عکس توودنيا يه طرفم وبليط هواپيما يه طرفه ديگم
ميدونم که جاويد بهت گفته دارم ميرم
اين نامه رو نوشتم که توبراي رفتنم تصميم بگيري
وقتی به گذشته نگاه میکنم میفهمم همه زندگي من يه اشتباه بود
که مدام تکرارش کردم وهيچ وقت نفهميدم که يه اشتباه براي با ر اول اشتباهه
وقتي که دوباره ودوباره اون و تکرار می کني
ديگه يه اشتباه نيست ....حماقته
اره من حماقت کردم
حماقت کردم که از روز اول عشقمو بهت نگفتم
حماقت کردم که زودتر از محمد لب با زنکردم
حماقت کردم که دزديدمت ...
ازارت دادم ....
ناراحتت کردم ....
حماقت کردم که ......اسيرت کردم
حرفا ي اون روزتومثل يه سيلي محکم تو صورتم بود که منو از رويايي که توش بودم بيرون کشيد
وبا هر کلمه اي که گفتي دردمو بيشتر کرد
اره من بد کردم.... هميشه بهت بد کردم
ازارديتو گرفتم وجاش قفس ونصيبت کردم
اجازه ءيه زندگي عادي رو ازت گرفتم ومهر هرزه رو رو پيشونيت نشوندم
من بد کردم ولي بدون تمام کارام ...
تمام بديهام....
از نظر خودم عشق به تو بود
منو به خاطر اين عشق دردناک ببخش
ببخش که اين عشق شد زندان تو و
اين علاقه شد قول وزنجير به پاي تو
به قدري از خودم واز عشقم به تو متنفر م که حتي نميخوام طلوع روز بعد وببينم
اي کاش عاشقت نميشدم
اي کاش هيج وقت با دنيا دوست نميشدي تا عاشقت بشم
اي کاش هيچ وقت نگام به اون چشماي نمناکت نمي افتاد
ولي افتاد و.......قلبم اسيرشد
منو ببخش ..........
من داريوشِ ديبا ،،،پسر کمال ديبا ،،،برادر دنيا ،،
ازت ميخوام با بزرگواريت و قلب مهربونت منو ببخشي
همون طورکه هميشه بخشيدي
بعداز رفتن تو بودکه فهميدم عشق من جز حسرت وعذاب چيز ديگه اي براي تو نداشت
من زجرتو ...
ناراحتي تو ...
شکستت و نميخواسمتم
ولي ناخواسته دليلي شدم براي همهءسختيات
فردا ساعت دوازده صبح از اين جا ميرم
دوست دارم که خوش خيال باشم وباور کنم که منو بخشيدي وصبح فردا تو رو می ببينم که مانع از رفتنم ميشي
مريم خواهش ميکنم برگرد پيشم ومثل هميشه منو ببخش
من بدون تو يه مَرد مرده ام
بيشتر از اين نزار نابود بشم
تمام خواهشم ازتو اينه که بزاري يه بار ديگه طعم با تو بودن و حس کنم
نميتونم نمیتونم حتي به فردا فکر کنم واينکه ممکنه نيايي
ولي اگه نتونستي منو ببخشي و برگردي پيشم
فراموشم کن ...
فراموش کن که داريوش نامي تو زندگيت وجود داشته
فراموش کن که کسي مثل من زندگيت وخراب کرده و
تاابد مديون بزرگواري توشده
فراموش کن وبه زندگيت برس ومطمئن باش
ديگه داريوشي وجود نداره که با اخلاق مزخرف وغيرت بيخودش اسايشت و از ت بگيره
مغزم درحال انفجاره ...نميدونم فردا چي پيش مياد .
ولي تصميم به عهدهءتو اِ
اين بار تو اي که زندگي من تو مشتته
شايد تو از قفس من فراري باشي
ولي من آرزوي اين ودارم که تاابد تو زندون عشق تو بمونم و
زجر بکشم وخودمو به خاطر تمام بديهايي که به توکردم شکنجه کنم
اينو بدون که با بزرگواريت منو هميشه مديون خودت کردي
ومطمئن باش که هرروز براي سلامتي وموفقيت تو دعا ميکنم و
اميدوارم که هرجا هستي زندگي خوبي داشته باشي
والسلام
داريوش ديبا
همين..... مثل هميشه بي خداحافظي
نامه رو شايد بيش از ده دفعه خوندم وبازم ازسر شروع کردم
بين دوراهي عقل و احساس گير کرده بودم
قلبم به خاطر داريوش ميزد
ولي عقلم مدام منعم ميکرد
نه .....نمیتونستم با مردي زندگي کنم که ثبات روحي نداره
بامردي که با غيرت بيش ازحدش همه رو ازار ميده
++++++++++++++
تمام شب وراه رفتم وفکر کردم
اطاقمو متر کردم وفکر کردم و
زل زدم به سياهي شب و.....بازم فکر کردم
حتي محمد م از شب بيدارم بيدارشد ولي به روي خودش نياورد
اين شب بيداري ها براش عادي بود
ولي نميدونست که اين بار با بقيه ءموقع ها فرق داره
اين بار داريوش داشت ميرفت
براي هميشه ميرفت ...........ميرفت تا ديگه نبينمش
++++++++++++++++++++++++++++
هواروشن شده بود که به خودم اومدم
نگاه به ساعت انداختم هفت صبح بود
از بيحالي واسترس رو به موت بودم
تصميم راحتي نبود
عقل وقلبم رودر روي هم واستاده بودن و
نبرد اين دو منو ازپا دراورده بود
از فکرو خیال معدم داشت سوراخ میشد
نه پاهام ياري رفتن داشت ونه دلم طاقت موندن
هشت صبح شد و.....بازهم نميتونستم قدم از قدم بردارم
روي تختم جمع شده بودم وزل زده بودم به ثانيه شمار ساعت روي ديوار
صداي ضربه هاي ثانيه شمار تو مغزم ميچرخيد ومثل پتک توسرم ميکوبيد
ساعت نه شد وبازهم .....نميتونستم....
نگاهم به ساعت بود ولي .....
پيش چشمام داريوش بود که با يه چمدون راهي اون سردنيا ميشد
جلوي چشمام داشت ميرفت و
من حتي نميتونستم بهش بگم که هميشه دوستش داشتم
بهش بگم که اگه باهاش راه مي اومدم اول بخاطر دلم بود
بهش بگم که بخشيدمت ....ولي نميتونم درکنارت باشم
بهش بگم که هنوز که هنوزه قلبم تو دستاشِ
ساعت ده شد وچشمام اشکي
حالا تو راه فرودگاهه.....
ده وربع ..........حالا داره چمدونشو تحويل ميده
ده ونيم ..........واي خداچشماش دنبال منه
مني که اينجا موندم ودارم رفتن قلبمو ميبينم
برخلاف اينکه فکر ميکردم قلبم لبريز از تنفر نسبت به داريوشِ
ولي حالا که ميدونستم داره ميره وديگه ممکنه هرگز نبينمش
احساس يه ادم بي پناه و داشتم که دلشو جايي جا گذاشته ومدام به هر دري ميزنه تا دلشو پس بگيره
دقيقه شمارساعت روي يازده وايساد
انگار زمانم ازحرکت ايستاد
چشمامو بستم
تموم شد ....
به امید دیدار داريوش
خداپشت وپناهت
ميدونم که قلبت پيش من موند
قول ميدم مواظبش باشم تا تو برگردي
تو هم مراقب قلب پاره پارم که با تو راهيش کردم باش
فصل بیستم ویکم
(روزهاي بدون داريوش)
داريوش رفته بود وروزاي تکراريم شروع شده بود
بااين تفاوت که .........
ديگه داريوش تو يه وجبي من نبود
رفته بود وديگه هيچ خبري ازش نداشتم
روزهام بدون داريوش شد ه بود.... بدون وجودش ....بدون سايه ءروسرم
جای خالیش تو قلبم فریاد میزد
دیگه نبودتا برام غیرتی بشه
دیگه نبود تا بفهمم براش ارزش دارم
دیگه ازاون همه اعتماد وقدرت هیچ خبری نبود
دوروز بعد ازرفتن داريوش زنگ دروزدن
_بله
_بازکنيد پستچي
_سلام خانم.... مريم اميني؟؟
_بله خودم هستم
_يه نامهءسفارشي داريد يه امضاکنيد اينجا رو
يه بستهءپستي زرد رنگ کلفت بود
امضارو هول هولکي کردم ونگاهمو به فرستنده دوختم
اينکه ادرس داريوشِ ؟؟
بازش کردم
اول از همه يه دسته کليد ساده از توش افتاد بيرون
اين ديگه چيه ؟؟
بقيه رو بايه حرکت کشيدم بيرون
چک دست خط محمد برام اشنا بود خودشه
هموني که براي بدهيم داده بودم
يعني چي؟ چرا خرجش نکرده؟
بعدي يه سند خونه بود ...
اخه اينا چيه ديگه ؟چرا براي من فرستاده ؟
راستي مگه هنوز نرفته ؟يعني سرکارم گذاشته بود؟
از داريوش بعيد بود
يه نگاه به سند انداختم مال يه خونه ءصدمتري تو تهرانپارس بود
مالک سند خود داريوش بود
داشتم ورقش ميزدم که يه نامه افتاد رو پام
اين خونه رو وقتي که به فکر ازدواج باها ت افتادم خريدم
ميخواستم به عنوان مهريه به نامت کنم
ولي ازدواجي درکارنبود که بخوام بهت پيشکشي بدم
حالا که ميرم به خاطر تمام اون سختيا واون مهربونيا اين خونه رو به نامت ميکنم
خونهءخوبي براي من نبود ...
بعد ازخرديدنش هزارارن هزار اتفاق بدو نااميد کننده برام افتاد
که يقين کردم خونه ءخوش قدمي نيست
ولي از يه طرفم نميتونستم بفروشمش
براي تو بود
کنار سند يه وکالت نامه هم هست که ميتوني سندو به نام خودت کني
چک محمدم برگردوندم
شايد اين جوري محمد منو ببخشه و ازم بگذره
چشمام به در خونه خشک شد ولي نيومدي
حالا که دارم ميرم ميفهمم همه چيز وخودم نابود کردم
با اخلاقم
با رفتارم
متاسفم مريم
ميرم که زندگي خوبي داشته باشي واميدوارم که منو ببخشي وفراموش کني
که کسي مثل من روزي عاشقت بوده
اميدوارم بعد از اين لبهات به خنده باز بشن وتو ادامهءزندگيت موفق باشي
عاشق هميشگي تو
داريوش ديبا
بازم بي سلام وخداحافظي مثل هميشه
چر ااينکار وکرد ؟؟؟اين خونه ديگه چيه ؟؟؟
اينکارابراي چيه ؟؟
ميخواد منو مديون خودش کنه ؟؟
اخه چر ابهم نگفت ؟
چرا الان بايدبعد رفتنش اين ها روببينم ؟
اَااااااااااااااههههههههه ه داريوش
تا کي ميخواي منو متعحب کني؟؟
تا کي ميخواي منو تو عمل انجام شده بزاري؟؟
من اين خونه رو نميخوام...
کدوم دفعه چشمم دنبال مال دنيا بوده که اين دفعه باشه
امان ازدست تو داريوش
هميشه بلدي فکرآدمو مشغول کنی
قسمت دوم روزهای بدون داریوش
حيرون بودم ....
اينارو چي کار کنم ؟؟؟
نه ميتونستم به محمد چيزي بگم
نه شماره اي ازجاويد داشتم
اميدوار بودم که يه روزي ببينمش وازش دليل اينکاره داريوشو بپرسم
پسرهءديوونه ورداشته خونه به نامم کرده
خنگ ........اخه اين خونه به چه دردم ميخوره؟؟
اصلاچرا چک و برنداشت ؟؟؟
خوب اون پول و قرض داده بود
حالام بايد ميگرفت
شاکي بودم از دستش ........حالامن چي کارکنم؟؟؟
جاويد هم که پيداش نبود
منم مسئله روموکول کردم به بعد از ديدن جاويد
دوسه هفته گذشته بو دکه ياداِيده ام افتادم
اگه ميخواستم کس ديگه اي مزاحمم نشه بايد يه فکر اساسي ميکردم ...
اينجور ي نميشد ...
مطالب مشابه :
رمان از بخشش تا ارزو(1)
مانتو ي نخي سورمه اي و شال مشکيم رو به دست گرفتم و رفتم ديبا از جواب دادن به سوالم طفره
گالــري عكسهاي محمد رضا پهلوي و فرح ديبا
پسران اينترنتي - گالــري عكسهاي محمد رضا پهلوي و فرح ديبا-جدیدترین بیوگرافی و عکس هنرمندان
دنیا پس از دنیا (8)
من داريوشِ ديبا ،،،پسر کمال ديبا ،،،برادر دنيا مدل جدید مانتو; مدل های پالتو
رمان از بخشش تا ارزو(2)
ديبا ميگفت که علي ازش خواسته تا پرونده اي رو که از شرکت مانتو و مقنعه ام رو درآوردم و
دنیا پس از دنیا (10)
گلچین عاشقانه ها - دنیا پس از دنیا (10) - اس ام اس-جدیدترین اس ام اس های روز,گلچینی از بهترین اس
پیکر فرهاد /معروفی
بچگيهاي ديبا و ، موهای درهم و برهم سیاه ، پیراهن بلند و سیاهی که در تابلو شما یک مانتو
رمان دنيا پس از دنيا23تا24
فکرِ حمومو ازسرم بيرون کردم ويه ارايش ملايم کردم ويه مانتو شلوار مشکي با جزداريوشِ ديبا
رمان دنیا پس از دنیا قسمت 10
نشيني برم فکرِ حمومو ازسرم بيرون کردم ويه ارايش ملايم کردم ويه مانتو ديبا هيچ کس
رمان از بخشش تا ارزو(3)
مانتو رو تن کردم اما دست چپم رو توي آستين با ديدن ديبا که با تعجب بهم نگاه ميکرد به خودم
نمونه سؤالات تستي تاريخ ادبيات ايران و جهان
باد صبا درآمد، فـردوس گشت صحرا / آراست بوستان را نيسان به فرش ديبا 2) جراحی بینی | مدل مانتو.
برچسب :
مانتو ديبا