دوش می آمد و رخساره برافروخته بود - تعبیر دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
فال حافظ دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تعبیر دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود |
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود |
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی |
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود |
جان عشاق سپند رخ خود میدانست |
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود |
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم |
که نهانش نظری با من دلسوخته بود |
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل |
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود |
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت |
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد |
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ |
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود |
اشعار حافظ با صدای دلنشین موسوی گرمارودی
تعبیر فال حافظ :
ذات و طینتی زیبا داری و همیب برای معرفی تو کافی است. احتیاج به آراستن ظاهر نیست. اعتماد به نفس خود را تقویت کن. هر کس که تو را انتخاب کند عاشق طینتت می شود. تو هم ارزشمندتر از آن هستی که بخواهی خود را خیلی راحت به کسی معرفی کنی.
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
فال حافظ دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
اختصاصی برگزیده ها
حافظ غزل 211 , غزل:دوش می آمدو رخساره برافروخته بود