بهای عشق چیست جز عشق؟
بهای عشق چیست جز عشق؟
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است :
کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم ، بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر بدهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم.
در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم.
اینک در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را تغییر بدهم !!!.
سلام دوستان .
امیدوارم که بتونم پیکان خوبی باشم واسه جهت دادن شما به سمت عشق ، اما نه عشق امروزی بلکه یه عشق واقعی که فقط توی وصال خلاصه نشه بلکه عشقی که با تولد شروع بشه و با مرگ شروعی مجدد در دنیای دیگه پیدا کنه.
اصلا دوست ندارم واسه مرگ یا دوستی انتها بزارم.
اون داستان شکلات یادتون هست دیگه؟من دوست دارم دوستی هامون مثل اون پسر شیرین باشه و نه مثل اون دختر که هر طوری می خواست واسه دوستی "تا " تعیین کنه.
می دونم اینایی که می گم بیشتر رویا هستش اما خوب دوست دارم توی این رویاها زندگی کنم .
یه جمله ای ویکتور هوگو داره که خیلی دوستش دارم : وای به حال انسانی که هنگام مرگ بداند که هیچ نمی داند.
فکر می کنم این جمله فقط منطور دانستن علم نباشه و باید بگیم وای به حال انسانی که وقتی به پایان عمرش نزدیک می شه تازه بفهمه که عاشق نبوده.
خیلی سخته.
خوب دیگه زر زر نمی زاره فعلا شاید واسه خاطر اینه که چشم انتظارمه
موفق و پیروز باشید
شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود.
شمعي که کوچک بود و کم، براي سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعي بايد دور، شمعي که نسوزد، شمعي که بماند.
پروانه اي که به شمع نزديک مي سوزد، عاشق نيست.
شب بود، خدا شمع روشن کرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي، پروانه اش شد.
بال پروانه هاي کوچک زود مي سوزد، زيرا شمع ها، زيادي نزديکند.
بال ليلي هرگز نمي سوزد. ليلي پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمي سوزد.
ليلي تا ابد زير خنکاي شمع خدا مي رقصد.
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای "کی " پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟
آقای کی گفت:البته !اگر کوسه ها آدم بودند
توی دریا برای ماهی هاجعبه های محکمی میساختند
همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد
هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند
برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد
گاه گاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند
چون که
گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است
برای ماهی ها مدرسه می ساختند
وبه آنها یاد می دادند که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهی ها اخلاق بود
به آنها می قبولاندند که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
به ماهی کوچولو یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
وچه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میایید
اگر کوسه ها آدم بودند
در قلمروشا ن البته هنر هم وجود داشت
از دندان کوسه تصاویر زیبا ورنگارنگی می کشیدند
ته دریا نمایشنامه یی روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان
شاد وشنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند
همراه نمایش آهنگهای محسور کننده یی هم می نواختند که بی اختیار
ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها می کشاند
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت
که به ماهیها می آموخت
"زندگی واقعی در شکم کوسه ها اغاز میشود"
شکست عشقی یا پل موفقیت؟شما چگونهمعنا می کنید؟
در اینترنت که جست و جو کردم متوجه شدم که اکثر کسانی که در عشق شکست می خورند مدام به دنبال مطالبی در مورد شکست عشقی می گردند.
این افراد تا زمانی که به دنبال مطالبی در مورد این نوع شکست می گردند نمی توانند این زخم سنگین را در خود التیام بخشند.
زمانی می توانند این زخم را فراموش کنند که از این شکست پلی بسازند برای موفقیت های آینده.
یعنی به این شکست به عنوان راه تازه ای برای رسیدن به موفقیت بالاتر نگاه کنند نه اینکه به عنوان اتمام زندگی یا فراموش کردن آینده به آن نگاه کنید.
دلیلی ندارد که شما زندگی خود را خراب کنید یا اینکه به دلیل اینکه کسی به شما "نه" گفته بروید به دنبال انتقام از باقی افراد باشید.
هرگز به این فکر نباشید که با کسی دوست شوید او را دلبسته خود کنید و بعد از او جدا شوید که انتقام گرفتم از جنس مخالفم. با این کار بیشتر از اینکه به جنس مخالف ضربه زده باشید به خودتان ضربه زده اید چون هنوز آن اتفاق را در زندگی شخصی تان فراموش نکردید و هم اکنون نیز با آن درگیرید.
وقتی یک "نه" می شنوید احساس نکنید دنیا برایتان تمام شده به این فکر کنید که اکنون ذهنتان باز شده و می توانید بهتر تصمیم بگیرید. اگر تصمیم دارید که از طرف مقابلتان انتقام بگیرید هیچ چیز بهتر از این نیست که شما یک فرد بسیار موفق شوید. که اصلا توصیه نمی کنم که همچین کاری را نیز انجام دهید چون علاوه بر اینکه این نشان می دهد که هنوز نتوانسته اید آن خاطره را فراموش کنید و با آن کنار بیایید بلکه نشان می دهد که شما اصلا عاشق نبودید بلکه هوسی بوده که اگر اینطور باشد باید خدا را شکر کنید که تمام شده و به دنبال عشق واقعی بروید.چون یک عاشق واقعی هرگز نمی تواند بپزیرد که کسی که یک روز عاشقانه دوستش داشته کوچکترین دلهره و نگرانی داشته باشد. حال آنکه به بدترین شکل ممکن شما را آزار داده باشد یا به شما "نه" گفته بوده.
یک چیز دیگر هم باید مد نظر داشته باشید و آن اینکه همیشه بدانید که شما عاشق بودید نه طرف مقابلتان.پس اگر جواب منفی شنیدید شوکه نشوید بلکه باید با این واقعیت کنار بیایید که عشق شما یک طرفه بوده و نه اینکه بگویید پس این همه سال که عاشقش بودم چی؟ شما که تا کنون سوالی نکرده بودید بلکه فقط در فکر خودتان خودتان را گول می زدید که در آینده چه زندگی با او خواهید داشت و چه ها و چه ها خواهید کرد با او. و بی دلیل برای آینده ی خود با او برنامه زیری کرده بودید بی آنکه بدانید آیا طرف مقابلتان به شما کوچیکترین علاقه ای دارد یا خیر.
البته این را هم قبول دارم که به هیچ عنوان ازدواج شما در آینده با دختری دیگر هرگز با عشق نخواهد بود یا با آن شدت نخواهد بود اما این را بدانید که همسر فعلی شما نزدیک ترین و عزیز ترین فرد برای شماست پس با خاطرات شیرین یا تلخ گذشته زندگی خود را خراب نکنید.
بلکه به فکر یک زندگی منطقی با همسر خود باشید.
طی مطالعات شخصی و تجربه هایی از زندگی دیگران دریافته ام که زندگی های این چنینی با آرامش بیشتری همراه هست البته اگر خاطرات گذشته را با آن ادغام نکنیم. و این آرامش به این دلیل است که تمام خاطرات شما در زندگی جدید مربوط به خاطرات شما بعد از ازدواج است و چیزی در گذشته بین شما نبوده که بخواهد باعث فخر فروختن بر دیگری باشدوبلکه شما هر دو مسئول خاطرات مشترک هستید.
امیدوارم همیشه در زندگی موفق باشید و از شکست ها پلی بسازید برای موفقیت.
امروزچندتامتن زیبا واستون می زارم. امیدوارم که خوشتون بیاد بیاد
اول می خواستم یه مطلب بنویسم با این موضوع :"تولد شادیست یا غم؟" اما دیدم زیاد دارم می رم سمت خاطره نویسی به همین دلیل این دوتا شعر رو واستون نوشتم
.
راستی این متن از من نیست بلکه شعر و جمله هایی هست که دیدم زیباست و از تو گوشیم دارم می نویسم واستون شاید واسه اس ام اس زدن به دردتون بخوره:
من پذیرفتم شکست خویش را
پند های عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من می روی
آرزو دارم تو هم عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخورد های سرد را
....
یکی آمد که دنیایش شروعی تازه بود در من
پر از احساس موسیقی، شبیه لحن سوسن بود
ردیف آرزوهایش کمی تا قسمتی ابری
نگاه ساده اش اما ،همیشه صاف و روشن بود
حریم پاک مریم را به کرکس ها نمی بخشید
برایش ناز سنجاقک همیشه ،سهم لادن بود
به زخم گل نمی خندید ، مهتابی تر از شب بود
همیشه بود ، و می آمد ولی از جنس رفتن بود
شبی در شعر من گم شد،کسی که با غزل آمد
همان عزیزی که دنیایش شروعی تازه در من بود
شبی در عالم مستی نشستم گریه ها کردم
برای این دل خسته ی عشقم شبی تا صبح دعا کردم
دعا کردم که مهرش برود از دل من
ولی آهسته می گفتم،خدایا اشتباه کردم
با تو از خاطرهها سرشارم,
با تو تا اکثر شب بیدرم.
عشقمن، دست تو یعنی خورشید,
گرمیه دست تو را کم دارم!
«شکست عاطفی» یکی از دردآورترین اتفاقاتی است که ممکن است برای هر کسی رخ دهد اما مسلما آخر دنیا نیست.یکدفعه از اینرو به آنرو میشود. اگر تا دیروز لب به سیگار نمیزد، حالا پاکت پشت پاکت دود میکند؛ اگر تا دیروز شاد بودن و سرزندگیاش توی تمام دانشکده سر زبانها بود، امروز دیگر یا آنقدر خودش را توی اتاق حبس کرده است که دیگر کسی توی محوطه دانشکده نمیبیندش یا اینکه اسطوره غمگینی و آشفتگی میشود.
بعضی وقتها هم یکدفعه آدم منطقیای میشود؛ کسی که همه چیزش نهایت دیوانگی است؛ خندیدنش، حرف زدنش، پوشیدناش و حتی رابطه برقرار کردنش. برای این آدم فرضی فقط یک اتفاق افتاده است؛ او «نه» شنیده است.آنهایی که به ادبیات عاشقانه ایران علاقه دارند، احتمالا میگویند خیلی نامردی است که شکست عشقی را بیاوریم و با خطکش علم روانشناسی اندازهاش را بگیریم و برایش نسخه بپیچیم.
آنها عاشق قصه زندگی شهریارند. آنها عاشق «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»هایی هستند که شهریار بعد از شکست عشقیاش گفت. آنها دیوانه «لیلا دوباره قسمت ابن سلام شد»های حسین منزویاند.آنها میدانند شکستهای عشقی میتواند «واسوخت»های محشری بهوجود بیاورد که وحشی بافقی ورد زبانش بود. آنها مشتری پر و پا قرص «عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسـوایی من شهرت زیبایی او» هستند. آنها دلشان نمیآید لذت گوش دادن به «خیال نکن نباشی» عصار را با توصیههای روانشناسها عوض کنند.
به آنها حق میدهم. این هم یکی از راههای کنار آمدن با شکست عشقی است؛ پناه بردن به شعر. اما کاش این پناه بردن به شعر، فقط به شکل شعر خواندن و آه کشیدن نباشد. کاش شعرگفتن با شکوه را بهعنوان راهحل ادبی شکست عشقی انتخاب کنید.
آیا شکست عاطفی مهم است؟
برای خیلیها فرقی نمیکند که یک «نه» جانانه یا یک «نه» محترمانه بشنوند. نفس «نه» شنیدن برایازدواج،یعنی یکی از مهمترین درخواستهایی که آدم میتواند در زندگیاش از کسی داشته باشد، واکنشهایی را برمیانگیزد.آدم وقتی که از گیج و ویجی انکار کردن شکست و خشمگین شدن از طرف راحت شد، عمیقترین فکری که آرام آرام بهذهنش میآید، این است: «چرا من؟». این جمله عمیق 2 کلمهای تا پیدا نشدن جواب، دست از سر هیچکس برنمیدارد. همین جمله است که میتواند یک نفر را به خودکشی وا دارد و یک نفر دیگر را شاعر کند.در واقع متهم اصلی و پنهان شکست عشقی کسی است که شکست خورده، نه کسی که نه گفته است. بعد از اینکه هی سرکوفت زدیم که «مگر او چه چیزی از من سر دارد؟»، به این میرسیم که «من چه چیزی کم دارم که او به من نه گفته است». بههم میریزیم؛ بدجوری بههم میریزیم. با کمال بیرحمی باید بگویم که «آدم خوب»ها بیشتر بههم میریزند؛ آنها که زندگی سادهتری داشتهاند و کمتر حقخوری کردهاند، حس میکنند که سهمشان از زندگی بهشان داده نشده است.خیلیها ممکن است از این رو به آن رو شوند. آدم خوبها ممکن است بیفتند توی کارهایی که تا به حال فکر کردن به آنها هم اذیتشان میکرده است؛ یعنی ممکن است شروع کنند به دوستی به قصد خیانت؛ یعنی فرضشان این است که طرفشان که وابسته شد، میزنند زیر همه چیز و دلشان خنک میشود که توانستهاند انتقام جانانهای از جنس مخالف بگیرند.
خیلیها ممکن است ظاهربینتر شوند. آنها حس میکنند ظاهرشان مشکلی داشته که جواب رد شنیدهاند. آنها شروع میکنند به اصلاحات(!) سطحی فکر میکنند که دیگر عمرا کسی به آنها« نه» بگوید. اما همه این کارها جواب سؤال اول نیست: «چرا من؟ چرا من باید شکست عشقی بخورم؟».اگر دنبال راهحلهای شکست عاطفی بگردید، اسم یک بابای آمریکایی را زیاد میشنوید؛ الی فینکل یک استادیار روانشناسی دانشگاه نورث وسترن آمریکاست که برداشته در تحقیق 6ماههای چند پرسشنامه روی دانشآموزان دختر و پسر آمریکایی انجام داده است.
او به این نتیجه رسیده که کسانی که وسط رابطه عاشقانه فکر میکردند شکست عشقی، مرگبار است وقتی از طرفشان جدا شدهاند، دیدهاند که خیلی هم از این خبرها نیست؛ یعنی عوارض شکست عشقی توی ذهن خیلی از عشاق غلو شده بود ولی اگر کمی بیشتر به تحقیق مجازیتان ادامه دهید، متوجه میشوید که شکست عشقی یکی از 23عامل اصلی خودکشی در ایران است.
آخرین نمونه عینیاش توی یکی از دانشگاههای کرج- همین سال گذشته- اتفاق افتاد؛ یعنی اینکه ممکن است حرف فینکل کمی تا قسمتی درست باشد و آدم در کل در جو عاشقیت کوچکترین جدایی برایش غیرقابل تحمل باشد اما در ایران از این خبرها نیست.در ایران شکل شکست عشقی، جور دیگری است؛ یعنی معمولا جوان ایرانی با یک «نه» فوری روبهرو میشود؛ یعنی اینکه کار به علاقه دوطرفه و بعد جدایی نمیکشد؛ یعنی او چیز دوطرفهای به دست نمیآورد تا از دستش بدهد؛ به همین خاطر شکست عشقی از نوع ایرانی خیلی پررنگتر است. وقتی یک نفر بدون آشنایی 2نفره به تمامیت تو بگوید «نه»، معلوم است که قضیه سهمگینتر میشود؛ ضمن اینکه افسانههایی که در مورد عشق با شیر مادر وارد گوشت و خون ما شده است، به شکست عشقی یک لایههای اسطورهای اضافه کرده است.
چرا واکنشها متفاوت است؟
اینجاست که پای روانکاوها بهمیان کشیده میشود. چرا بعضیها بیخیالانه به زندگیشان ادامه میدهند و بعضیها تا پای مرگ هم جلو میروند؟ درست است که شما همین چند ماه یا فوقش چند سال پیش عاشق شدهاید اما ذهنیتی که از عاطفه، محبت و دلبستگی دارید، سالها قبل توی کله نازنینتان شکل گرفته است؛ یعنی از اولین باری که مادرتان شما را در آغوش گرفت. کسانی که مادرشان را از دست دادهاند، شکستهای عشقی وحشتناکتری را تجربه میکنند. نه! فقط منظورم از دست دادن فیزیکی نیست.کسانی که به هر دلیلی، داشتن رابطه عاطفی و مادرانه با مادر خود را از دست میدهند، همیشه به دنبال یک مادر جایگزین میگردند. تصور کنید که دومین مادرتان هم به شما بیرحمی کند. معلوم است که شما این دنیا را جای وحشتناکی خواهید دید؛ جایی که بهوجود آمده تا شما چیزهایی را از دست بدهید؛ البته این قضیه برای خانمها علاوه بر مادر، در مورد پدر هم صادق است.بعضیها هم هستند که دقیقا برعکس این قضیهاند. آنها در خانوادهای بزرگ شدهاند که هم از نظر عاطفی و هم از نظرهای دیگر، بیش از حد وابسته بار آمدهاند. کسانی که در این خانوادهها بزرگ شدهاند هم، خیلی سخت میتوانند یک «نه» بشنوند. کسانی که توی عمرشان فقط «بله» عاطفی شنیدهاند.خلاصه اینکه ممکن است خودتان فکر کنید که طرفتان یک آدم دیگر از یک خانواده دیگر و با یک طرز فکر دیگر است که همینطور بیخود و بیجهت به دل شما نشسته است اما مطمئن باشید در ناخودآگاهتان خبرهای دیگری است.اینکه آدم در چه موقعیتی شکست عشقی بخورد هم واکنشهایش را متفاوت میکند. کسی که در جنبههای دیگر زندگیاش آدم موفقی است، احتمالا کمتر از شکست عشقی ضربه میخورد (البته در این مورد استثناها فراواناند. میدانم). کسانی که احساسشان را فقط بهعنوان یک راز بین خودشان و معشوقشان نگه داشتهاند هم از کسانی که ، کمتر ضربه میخورند.
با شکست عشقی چهجور کنار بیاییم؟
یکی از دوستان سی و چند سالهام که با یک تجربه غمگین عاشقانه، قضیه جالبی را تعریف میکرد؛ او میگفت یک پسر 16ساله آمده قضیه عاشق شدناش را برای او تعریف کرده و وقتی دوستم راهحلهایی ارائه داده، حرف عمیقی شنیده است: «تو نمیفهمی که من دارم چه زجری میکشم». خیلی از ماها مثل همین پسر 16ساله فکر میکنیم.قضیه عشق ما سوزناکترین و پرماجراترین قضیه عاشقانه دنیاست و هیچکس دیگری نمیتواند بفهمد که «زجر عشقی کشیدهام که مپرس» ما چطوری است. احتمالا شما هم با این تیتر همینجور برخورد میکنید؛ حتی بچههای روانشناسی هم وقتی خودشان عاشق میشوند؛ در ذهنشان این سؤال پیش میآید که چطور میشود کاری کرد که مراجعان فردا با شکست عشقی کنار بیایند؟ به هر حال اینها پیشنهادهای روانشناسان است. خیلیها بعد از شکست عشقی کارهای عجیب و غریبی انجام میدهند. تا جایی که میتوانید، لااقل این کارها را انجام ندهید:
پناهگاه روانی قدغن! تعارف که نداریم. شکست عشقی میتواند یک نفر را به یک معتاد یا الکلی تمامعیار تبدیل کند. خیلیها اولین سیگارشان را بعد از شنیدن یک «نه» کشیدهاند اما لطفا به خاطر خودتان هم که شده ،گریهها و افسردگیهای بعد از شکست را به گیجی بعد از سیگار و الكل ترجیح دهید. لااقل بهخاطر انتقام از طرفتان هم که شده، خودتان را تلف نکنید. اگر بگوییم یكی از بازیگرهای هالیوودی بعد از شکست عشقیاش اتفاقا اعتیادش را ترک کرده، باور میکنید؟
رسوایی قدغن! اصلا از همان اولش که عاشق شدید لازم نیست همه هماتاقیها و همکارها و همکلاسیهایتان بفهمند. اعتماد بهنفستان زیاد است که هست. برونگرا هستید که هستید. عوارض این رسوایی وقتی که« نه» شنیدید، معلوم میشود؛ وقتی که حتی اگر دیگران هم در موردتان حرف نزنند، خودتان فکر کنید که همهجا قصه عشق شما نقل مجالس است. یک سنگ صبور درست و حسابی و رازدار پیدا کنید و خودتان را پیش او خالی کنید.از بالا به قضیه نگاه کنید. کمی از خودتان و زاویه دیدتان به قضیه فاصله بگیرید. بروید بالاتر و بالاتر. حالا خودتان را از بچگی تا پیری ببینید و ببینید که این شکست چقدر توی مسیر زندگیتان مؤثر بوده است. حالا آدمهای دیگر را ببینید. میبینید؟ کافی است به دور و بریهای خودتان فکر کنید تا بفهمید دنیا پر است از فلشهای یکطرفه. پر است از «نه»هایی که دیگران شنیدهاند و حتی «نه»هایی که خودتان گفتهاید. شما تنها نیستید.
به شکست بهعنوان یک فرصت خودشناسی نگاه کنید. خیلیها بعد از شکست عشقی، آدم مثبتتری میشوند. همانطور که گفتیم، حتی ممکن است اعتیادشان را بعد از شکست بگذارند کنار. برای این آدمها دیگر نظر معشوق مهم نیست. آنها به خودشان برگشتهاند و جدا از رویدادهای عاشقانه شروع کردهاند به اصلاح خودشان.
شکست عشقی آدم را تمامعیار با خودش، عواطفش و فکرهایش روبهرو میکند. شکست عشقی میتواند یک بار دیگر تمام شکستهای عاطفی زندگی را بیاورد جلوی چشم آدم. این هم میتواند هم افسردهکننده باشد و هم سازنده؛ یعنی اینکه آدم میتواند این مشکلهای وجودی را لااقل با خودش حل کند و خودخواهی همیشگیاش را کنار بگذارد. در سطحیترین حالتش آدم میتواند برود مهارتهای برقرار کردن رابطه را از اینور و آنور بیاموزد و در عمیقترین حالتش، هدف زندگیاش را عوضکند.
حرف بزنید. 2 راه قبلی، راهحلهایی بود که میشد بهتنهایی هم انجامش داد اما آدمیزاد بعد از شکست عشقی، از گیر کردن کلمه و بغض توی گلویش دارد خفه میشود. مشاور و روانشناس را برای همین موقعها گذاشتهاند. به جای اینکه بگذارید موقع خودکشی ناموفق ببندندتان به داروی ضدافسردگی و شوک الکتریکی، وقتی که داغتان تازه است، با یک متخصص حرف بزنید.
به سوالات زير با دقت و صادقانه پاسخ بدهيد و در پايان تعبير پاسخ هايتان را مشاهده بفرمائيد
سوال ها:
1. دريا را با کدام يک از ويژگي هاي زير تشريح مي کنيد؟
آبي تيره، شفاف، سبز، گلآلود
2. کدام يک از اشکال زير را دوست داريد؟
دايره، مربع يا مثلث
3- فرض کنيد در راهرويي راه مي رويد . دو در مي بينيد . يکي در 5 قدمي سمت چپ تان و ديگري در انتهاي راهرو . هر دو در باز هستند . کليدي روي زمين درست جلوي شما افتاده است. آيا آن را بر مي داريد ؟
4- رنگهاي روبرو را به ترتيب اولويتي که برايتان دارند بگوييد . قرمز , آبي , سبز ,سياه و سفيد
5. دوست داريد در کدام قسمت کوه باشيد؟
6- در ذهنتان اسب چه رنگي است ؟
قهوهاي، سياه يا سفيد
7- توفاني در راه است . کداميک را انتخاب مي کنيد: يک اسب يا يک خانه ؟
پاسخ های من:
۱) شفاف
۲)مربع
۳)بله
۴)سبز- سفید - آبی- قرمز- سیاه
۵)بالای کوه و دقیقا نوک کوه
۶)سفید
۷)یک اسب
تا حدودی واسه من درست بود.
شما هم بگید کدوم رو انتخاب کردید.
توصیه می کنم قبل از اینکه جواب رو بخونید پاسخ خودتون رو تو کامنت بزارید که یه مقدار با خودتون آشنا بشید. خودمون رو گول نزنیم.
و اما پاسخ ها:
..
...
.....
........
1- آبي تيره : شخصيت پيچيده
سبز: آسان گير و بيخيال
شفاف: به سادگي قابل درک
گلآلود: آشفته و سردرگم
2- دايره : سعي مي کنيد طوري رفتار کنيد که خوشايند همه باشد.
مربع: خودرأي و خود محور
مثلث: يک دنده و لجباز
(اندازه اشکال با خودخواهي و منيت شما ارتباط مستقيم دارد)
3- بله : شما آدم فرصت طلبي هستيد
نه: آدم فرصتطلبي نيستيد.
4- اين سئوال , اوليتهاي شما در زندگي را مشخص مي کند.
آبي: دوستان/ روابط
سبز: شغل و حرفه
قرمز: شهوت و دلبستگي
سياه: مرگ
سفيد: ازدواج
5- ميزان ارتفاعي که انتخاب مي کنيد رابطه مستقيم با ميزان جاه طلبي شما دارد .
6- قهوه ايي : فروتن و خاکي
سياه: غيرقابل پيشبيني، سرکش، هيجانانگيز
سفيد: برتر، مغرور، تاثيرگذار
7- اين سئوال , الويتهاي شما به هنگام مشکلات را تعيين مي کند.
اسب: همسر
خانه: فرزندان
|
سهراب سپهری که عاشقانه دوستش دارم.
.
ما شاعری داریم به نام سهراب سپهری . شعر های او نه مداحی های حاکم پسند است و نه فحاشی های مخالف پسند. او در آن سوی این درگیری ها به توسعه ی مهرورزی مشغول بود است. او شعری دارد درباره ی آب خوردن یک پرنده :
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار
کفتری می خورد آب
یک منتقد مشهور ایرانی نقدی پر سر و صدا بر آثار او می نویسد که " در شرایطی که آمریکا در ویتنام بمب ناپالم می ریزد و آدم می کشد ، تو نگران آب خوردن یک کبوتری؟" سپهری در یک مجلس دوستانه به او پاسخ می دهد : " دوست عزیز ، ریشه ی قضیه در همین جاست . برای مردمی که از شعر نمی آموزند که نگران آب خوردن یک کبوتر باشند ، آدم کشی در ویتنام یا هر جای دیگر بدیهی است."
محسن مخملباف می گوید روزی یکی از دوستان من نزد سپهری مهمان بود. موقع گفت و گو ، سوسکی وارد اتاق می شود و دوست من قصد داشته آن را با دمگایی بکشد. سپهری جلوی او را می گیرد و می گوید :" تو فقط می توانی به او بگویی که به تاقت نیاید." دوست ما سوسک را با دمپایی می گیرد و به بیرون پرتاب می کند. سپهری گریه اش می گیرد که صاحب جانی در این جهان مجروح شد و از دوست من می پرسد که " نیندیشیدی اگر در نیمه شب پای سوسک بشکند و با توجه اینکه سوسک ها به اندازه ی ما آنقدر متمدن نیستند که بیمارستان داشته باشند چه خواهد شد؟ و از کجا معلوم که این سوسک مادر بچه سوسکی نداشته باشد که منتظر بازگشت او به خانه باشد؟"
شما به این نگاه شاعرانه دقت کنید. اگر طبع بشر به این لظافت برسد که نگران آب خوردن یک کبوتر از آب زلال باشد یا نگران مجروح شدن یک سوسک ، طبیعتا این همه خشونت دامن نمی زند . به راحتی در هرجا آدم نمی کشد.
من تصورم این است که ما اول خشونت را روی حیوانات امتحان کرده ایم. بعد به خشونت با آدمی کشیده شده ایم. مردم آلمان اول به سگ کشی در خیابان ها دست زدند با این توجیه که بهداشت عمومی به خطر افتاده ، اما فراموش کردند که این اولین تمرین برای روشن کردن شعله در کوره های آدم سوزی است.مورخان فراموش کردند این سگ کشی را به عنوان یک واقعه ی تاریخی ثبت کنند و روانشناسان فراموش کردند ، تاثیر آن را بر روان مردم آلمان بسنجند. چرا که عصر پزشکان بود و دوران نجات جنس انسان از بیماری هاری.
مطالب مشابه :
عید نوروز بر همه شما مبارک باد .
» لذت خواندن متنی ادبی در نمایشنامه «آدمای
آموزش فعلهای مزید
مسرحیة الف – نمایش ب- نمایشنامه ج- صحنه تفضّل الف
بهای عشق چیست جز عشق؟
ته دریا نمایشنامه یی روی صحنه می وقتی یک نفر بدون آشنایی 2نفره به تمامیت تو بگوید «نه
برچسب :
نمایشنامه 2نفره