بنیادِ کودک: «بابالنگ دراز» یا «بابا گوش دراز»؟


قبل از هر چیز، باید توضیح بدهم که منظور من از نوشتن این متن، این نیست که کسی را از انجام کار خیر، منصرف کنم. خیر. من صرفا تجربه ام را ثبت می کنم، تا اگر کسی مایل باشد درباره ی این موضوع تحقیق کند، از این جنبه هم ماجرا را ببیند. 


کمی بیشتر از دو سال و نیم پیش، وقتی راستین نزدیک به دو سالگی بود، من و نوید تصمیم گرفتیم فرزند دیگری نداشته باشیم. این تصمیم هم یک شبه و وسطِ سالاد خوردن به ذهن مان نرسید پس لطفاً نمایندگان دکتر هولاکویی شروع نکنند به نصیحت کردن که:«ایبابایکی کمه» و «راستین تنهاست» و «یکی دیگه بیارید با این همبازی بشه» و این حرف ها. ما خودمان تا ته همه ی این ها رفته ایم قبل از تصمیم گیری؛ و بیشتر از سایرین به همه ی این ها فکر کرده ایم. اگر هم پیش آمده که این نصایح را به ما ابلاغ کرده اید و ما جواب داده ایم:«باشه. حالا حتماً روش فکر می کنیم.» بدانید که مودبانه دست به سرتان کرده ایم. پس تا این جا مشکلی نیست؟ ادامه بدهم؟ 


…بله. داشتم می گفتم. همان وقتی که تصمیم گرفتیم یک فرزند داشته باشیم، تصمیم گرفتیم سرپرستی یک بچه را هم در ایران قبول کنیم. یک دختر. البته نه برای این که ذوق زده بگوییم: «ایوایخواهرجنسمونجورشدخیر. برای این که فکر کردیم در خانواده ای که تنگنای مالی وجود دارد، معمولاً درس خواندن دخترها سخت تر است. در عین حال فکر کردیم دختری باشد که پدر و مادر خواهروبرادرهم نداشته باشد. تا اگر روزی روزگاری شرایط جوری شد که بتوانیم او را برای ادامه ی تحصیل به خانواده ی خودمان وارد کنیم و به استرالیا بیاوریم، موانع عاطفی کمتری پیش پا باشد. 


همان موقع برای کاری خیلی ضروری مدتی کوتاه به ایران آمدم و چند روز هم زمان با بدو بدوهای پر از استرس، دنبال سازمانی گشتم که بشود برای سرپرستی کودک به آن ها مراجعه کرد. توی روزهای آخر وقتی با خواهرزاده هام خسته و کوفته توی چلوکبابی آرش نشسته بودیم تا غذا آماده بشود و برویم خانه بخوریم و غش کنیم، مجله ای را دست گرفتم تا همین طوری ورق بزنم. سَرسَری. چون راستین خسته و بیقرار بود. همین طوری که ورق می زدم، چشمم افتاد به تبلیغِ «بنیادِ کودک». اسمش را قبلاً شنیده بودم. اما از ذهنم بیرون رفته بود. موبایلم را در اوردم و از صفحه عکس گرفتم که بعداً با آن ها تماس بگیرم. غذا حاضر شد و آمدیم خانه. 


بعد از ظهر زنگ زدم. وبسایتی به ما معرفی کردند که اسم و عکس و همه ی مشخصات بچه ها را داشت و گفتند بر اساس مشخصات، انتخاب کنید و به ما خبر بدهید. من هم همه ی اطلاعات را برای نوید که این جا توی استرالیا بود ایمیل کردم و چون خودم دسترسی به اینترنت پر سرعت نداشتم، خواستم کُدِ بچه را ایمیل کند به آن ها. نوید هم دختری را پیدا کرد - هشت، نه ساله- ساکنِ تبریز که با مادربزرگش زندگی می کرد و این طور که نوشته بودند، برای ادامه ی تحصیل در تنگنای مالی بود. بیایید فکر کنیم اسمِ دختر، مرجان بود. کارها را انجام دادیم و تصمیم بر این شد که هر چهار ماه مبلغ نا قابلی برای مرجان بفرستیم تا مادر بزرگش برای فرستادنش به مدرسه، مشکل کمتری داشته باشد. به شیوا که ساکن ایران بود آن موقع، سپردیم که از طرفِ ما هر چهار ماه این مبلغ را واریز کند. 


کسانی که با بنیاد کودک در تماسند می دانند که آن ها تلفن و آدرس مستقیم هیچ بچه ای را در اختیار کفیل نمی گذارند. به نظرم هم کار درستی ست. چون آن ها نمی دانند آدمی که سرپرستی یا کمک سرپرستی بچه ها را می پذیرد، چه جور آدمی ست. پس منطقی ست که اطلاعات شخصی آن ها را محفوظ نگه دارد. ( که البته ای کاش عکس این بچه ها را هم همه جا پابلیک منتشر نمی کرد و به حریم خصوصی آن ها احترام می گذاشت.)


باز هم کسانی که با بنیاد کودک کار می کنند، می دانند که هر شش ماه گزارشی از بنیاد به کفیل می رسد که به طور عمومی شرایط خانواده را توضیح می دهد و اگر نیاز خاصی داشته باشند، با کفیل مطرح می کنند. این گزارش یک عکس و یک نامه هم با دست خط بچه ها دارد که گویا از آن ها می خواهند که تشکر کنند و بنویسند که در آینده می خواهند باعث شادی و افتخارِ ما بشوند. من آن سیستم نامه ی چند خطی که معلوم است دیکته شده و  واقعا نامه نیست را هم دوست نداشتم اما به هر حال بخشی از سیستم بود و من فکر می کردم حتما می خواهند جوش و خروش انقلابی در کفیل ایجاد کنند به خصوص که درست پایین نامه درخواست ها را می نوشتند. توی گزارش اول در کنار مبلغ ناقابلی که برای مرجان می فرستادیم درخواست پانصدهزار تومان دیگر هم کردند که سیصد هزار تومان برای خرید ماشین لباس شویی بود و دویست هزار تومان برای دوچرخه. نوید آن شب بیمارستان بود. در جا به محل کارش زنگ زدم و بعد از مشورت به شیوا در ایران خبر دادم که پول را بریزد. طبعا مدارکی هم داریم برای همه ی این پرداخت ها و درخواست ها.


ماجرا گذشت و اتفاق خاصی پیش نیامد تا زمستان گذشته که نوید تصمیم گرفت برای انجام کاری، خیلی کوتاه به ایران سفر کند. واقعیت این است که نوید خیلی بیشتر از من از نظر عاطفی، درگیرِ مرجان شده بود. می خواست بابا لنگ دارزش باشد همان جوری که هنرمندان، توی تبلیغ عریض و طویل ویدیویی از هم میهنانِ بدبینِ خوشگذران خواسته بودند. حتی از من می خواست عکسی خانوادگی درست کنم توی فوتوشاپ و او را کنار راستین بنشانم تا سفارش بدهد که روی ظرف های نقره، عکس را کنده کاری کنند و با خودش ببرد ایران. اما من نگذاشتم. فکر کردم از نظر عاطفی تا وقتی موقعیت ما و او مناسب نیست، نباید او را درگیر کنیم. گفتم همین کمک فرستادن خوب است. اما نوید اصرار داشت حالا که می روم ایران باید حتما او را ببینم و از کم و کاستی هایشان از مادربزرگش سوال کنم. زنگ زدیم به بنیاد. تحت هیچ شرایطی قبول نکردند که مرجان با مادربزرگش به تهران بیاید و به هزینه ی ما به هتل برود تا نوید او را به جاهای دیدنی ببرد و با هم باشند. حرف شان به نظرم بی ربط نبود. نوید را راضی کردم که به هر حال آن ها تو را نمی شناسند و حتی با وجود مادربزرگش، شاید اعتماد نمی کنند که بچه را مستقیم با تو رو در رو کنند. ضمن این که ته دلم فکر می کردم بهتر است این اتفاق نیفتد و مرجان درگیرِ ارتباط عاطفی نشود. اما فکر کردیم خوب است که زنگ بزنیم و دست کم با خودش حرف بزنیم تا ببینیم چه علاقه و نیازی دارد تا سوغاتی هایش را جوری آماده کنیم که دوست داشته باشد. 


بنیاد، روز و ساعتی را با ما قرار گذاشت برای تماس. خودشان به ما زنگ زدند و گوشی را دادند به مرجان. نوید می خواست اول حرف بزند. حس بابالنگ درازی اش قل قل بالا زده بود. مرجان مجموعا دو سه دقیقه با نوید حرف زد. ما مکالمه را ضبط نکردیم، اما چیزی که این جا می نویسم، مهم ترین حرف هایی ست که غیر از احوال پرسی عمومی رد و بدل شد.

نوید: من دارم میام ایران. چه جور شکلاتی دوست داری برات از این جا بیارم؟

مرجان: شکلات دوست ندارم. کاپشن  لازم دارم. 

نوید: خب اگه بخوام شکلات بیارم، چه شکلاتی خوبه؟

مرجان: شکلات نمی خوام. این جا سرده کاپشن می خوام. 

توضیح:(اسفند ماهِ ایران، هوای استرالیا تابستانی است و مغازه ها لباس زمستنای نمی فروشند)

نوید: می خواهیپولشرابهت بدم خودت بخری؟

مرجان: نه. از اون جا برام بیارید.

نوید: باشه. درس ها چه طوره؟

مرجان: خوبه اما من کامپیوتر لازم دارم. همه کامپیتر دارن. من نمی تونم سی دی هایی که معلم می ده رو ببینم.

مندیگهبهاینجایمکالمهکهرسیدتکلیفم با ماجرا روشن شد. احساس می کردم دخترک خیلی ماهرانه برای درخواست دادن تربیت شده. 

نوید قبل از خداحافظی گفت: عیدی چی می خواهی؟

مرجان بدون مکث، بدون فکر، گفت: دوچرخه.

نوید خواست که با مسئول بنیاد حرف بزند و حدود قیمت دوچرخه در ایران را سوال کند. گفتند دویست هزار تومان. هر دو آن قدر گیج و حواس پرت هستیم که یادمان رفته بود یک بار دیگر هم دویست هزار تومان برای دوچرخه پرداخت کرده ایم. نوید قبول کرد و به من که شروع کرده بودم با حرف زدن با مرجان،علامتدادبگودوچرخهمیگیریم. منحرف خاصی جز احوال پرسی نزدم. ترسیدم از کوچک ترین سوالم یک درخواست علم کند. توی سه دقیقه، چنان ماهرانه گفت و گو را برده بود به سمتی که می خواست،توگوییمابابالنگدرازنبودیموباباگوشدرازبودیم. فقطگفتمبامامانبزرگزندگیمی کنی دیگه؟ جواب داد: نه با مامان و خواهر و برادرهام. (بعدها توی گزارش اولِ بنیاد دیدم که نوشته با مادربزرگش زندگی می کند اما فکر می کند مادربزرگ، مادرش است. اما بنیاد به ما گفته بود غیر از این ها دو عمه در خانه هستند که یکی شان معلول جسمی ست.هیچحرفی از خواهر و برادر نبود.)


تماس که قطع شد، هر دو سکوت کردیم. یک جای کار می لنگید. یا این بچه، آن بچه ای نبود که ما فکر می کردیم و برای جواب گویی به تماس ها تربیت شده بود، یا این که همان بچه بود و بنیاد به ما اطلاعات غلط درباره اش داده بود. ضمن این که یکهو یادم افتاد پس دوچرخه ای که پارسال برایش خریدیم چه؟ الان که گفت دوچرخه ندارد!

نوید گفت به بچه قول دادیم با این که دلم نسبت به ماجرا چرکین شده، برای این که بعد پشیمان نشویم، بیا به قول مان عمل کنیم.

 ( من البته شک دارم که به بچه قول داده باشیم. گویا به بنیاد قول دادیم) 

کاپشن را از این جا نتوانستیم تهیه کنیم. از پسر عمه ام و خانمش که خودشان هم درگیر کارهای سفر بودند،خواستیمیک کاپشن خوب که مارک خارجی داشته باشد، بخرند و پست کنند تبریز. هنوز مدتی به سفر نوید مانده بود و گفتیم اگر این ماجرا واقعا درست باشد، تا هوا هنوز سرد است کاپشن به دستش برسد. نوید هم که رفت ایران، به دفتر بنیاد کودک رفت و تمام هزینه ای را که برای خرید وسایل درخواست کرده بودند و ما به او قول داده بودیم، پرداخت کرد. اما وقتی برگشت، دیگر حرفی از مرجان نزد. 


بنیاد کودک، با ملت صادق نیست. یک چیزی این وسط جور در نمی آید. یا اطلاعاتِ غلط از بچه ها به مردم می دهد. مثل این دختر که ما فکر می کردیم تک فرزند است و بعد فهمیدیم که خواهر و برادرهایی هم دارد، یا اصلا آن دختری با ما حرف زد و ماهرانه در هر جمله یک درخواست رو کرد، اصلا مرجان نبود و نمی دانست که برای دوچرخه یک بار دیگر هم درخواست داده شده و پول به حساب ریخته ایم. حالا این بماند که یک بار هم خواهرم زنگ زده بود که حساب و کتاب را چک کند و بپرسد کی باید پرداخت بعدی را به حساب بریزد که بنیاد بدهی ما را چهار ماه زیاد تر اعلام کرده بود- یعنی پول پرداخت شده ی چهار ماه گذشته ی ما را ثبت نکرده بودند- و خواهرم قبض بانک را «دوباره» برایشان فکس کرد تا پذیرفتند که پول آن چهار ماه یک بار دریافت شده. 


من بعد از این ماجرا دیگر ایمیل های بنیاد را حتی باز نکردم.  حالا ممکن است برخی از این خیلِ خیرینِ با یک کلیک صبحانه رسانِ ساکنِ فیس بوک، به من ایراد بگیرند که چرا دست از نیکوکاری کشیدی و پرداخت ماهیانه را قطع کردی و می مُردی اگر دست کم ایمیل هایشان را نگاه می کردی؟ (این دسته دوستان معمولاً استدلالشان این است که به جای سیاه نمایی یک کلیک کن که ضرری هم ندارد) در جواب این عزیزان باید بگویم:«شماکلیککنید،اینمتن،برایمنصرف کردن کسی نیست. امامن نمیکنم. نه برای ایمیل هایشان نه برای طرحِ صبحانه شان. چون شک ندارم که کلکی در کار است و صرفاً به خاطر ضررِ مالی آدم نباید دنبالِ حقیقت برود. من کلیک نمی کنم چون ماجرای صبحانه را یک ترفند تبلیغاتیِ وای ما چه خوبیم که با یک کلیک مفت و مجانی شما به گرسنه ها غذا می دیم، می دانم.» 


ادمین صفحه ی بنیاد کودک در فیس بوک کامنت های من را حذف می کند و نمی گذارد چیزی از ماجرا در صفحه شان بنویسم. درباره ی دادگاه آمریکا که مجرم شناخته شدند هم یک مشت اراجیف درباره ی بی سوادیِ هیئت منصفه و سیستم قضایی ناقصِ غرب به من تحویل می دهد. افتخارش این است که به کم ترین حدِ محکومیت، حکم گرفته اند.  


امروز که داشتم برای نوشتن این مطلب، توی ایمیل ها دنبال عدد و رقم می گشتم، به این نامه رسیدم که گویا چند ماهِ پیش برایم فرستاده اند:


ﺱبا سلام خدمت همیار عزیز

…. مددجوی با استعدادِ شماست. او دختر بسیار خجالتی می باشد که به ورزش ژیمناستیک علاقه دارد و دوست دارد در این زمینه فعالیت داشته باشد و در کلاس های این ورزش ثبت نام نماید. پدر ... فوت کرده و مادر او دوباره ازدواج کرده و جدا از خانواده ی مدد جو زندگی می نماید. مادربزرگ حضانت .... را بر عهده دارد که او هم بیماری قلبی داشته و باید هر چه زودتر تحتِ عملِ جراحی قرار گیرد. نامین هزینه ی درمان برای این خانواده امکان پذیر نمی باشد. دو عمه ی مجرد مددجو نیز با خانواده زندگی می کنند. عمه بزرگ معلولیت ذهنی دارد و عمه کوچک تر سالم بوده و خانه دار می باشد. لازم به ذکر است که .... از ازدواج مادر خود خبر ندارد و مادر بزرگ را مادر خود می داند. با تمام این مشکلات .... دختر با استعداد و پر تلاشی ست که به خوبی درس می خواند. ما نیز برایتان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم. 

با سپاس

نیازهای فوق العاده ی مددجو:

کمک هزینه ی شرکت در کلاس ورزشی: ۱.۰۰۰.۰۰۰

نیازهای عمومی خانواده:

کمک هزینه برای درمان مادربزرگ: ۱۰.۰۰۰.۰۰۰


*این که کلاس ژیمناستیک، تا چه اندازه در اولویتِ یک خانواده ی متوسطِ ایرانی قرار دارد و مرجان چه طور در گروه خجالتی ها قرار می گیرد را هنوز نفهمیدم. اما این را می دانم که درست چند روز بعد از بحثِ من با ادمینِ پیج بنیاد کودک، ایمیلی دریافت کردم با مضمونِ یادآوری روز تولدِ مرجان و پیشنهاد فرستادن هدیه ای برای او.

بله دوستان. هدف از این انشا این بود که عرض کنم، کمک کردن خوب است. زندگی را برای بچه های دیگر شیرین کردن، خیلی دلنشین است. فقط برای بچه ی خودت خرج نکردن و به دیگران هم لذتِ امکانات را چشاندن خیلی انسانی ست. من همه ی این ها را می دانم و نمی گویم کسی در کارِ خیر شرکت نکند.  اما عزیزان! قبول کنید که یک کلیک، برای تبلیغِ بنیادی که به صداقت و درستی اش اطمینان نداریم، هیچ دردی را از هیچ کودکی درمان نمی کند. با خودمان رو راست باشیم تا اگر روزی خیرخواهی مان فراتر از کلیک های فیس بوکی و قدم های مجازی رفت، اشتباه گذشتگان را تکرار نکنیم. 


و این هم جوابیه ی بنیاد کودک برای مطلبی که من نوشتم. قضاوت را به عهده ی خوانندگان می گذارم. باشد که راه درست را با عقل و منطق خود انتخاب کنند:

بانوی بزرگوارسرکارخانم شادی بیضایی

با سلام و تشکر از علاقمندیتان به بنیاد کودک و حمایت از مرجان مددجوی نازنین ما،

اخیرا شما متنی در وبلاگ خود درج نموده اید که به واسطه ی محتویات آن و همزمانی اش با پروژه "صبحانه" برای دانش آموزان مدارس حاشیه شهر ارومیه، ناگهان به مطلبی داغ تبدیل شد و اکنون در اینترنت و شبکه های اجتماعی مجازی از این دست به آن دست میچرخد. از آنجائیکه محتویات این متن در خصوص بنیاد کودک است، لازم دیدیم نقطه نظرات خود را نیز با شما در میان گذاشته تا سوء تفاهماتی که پیش آمده برطرف گردد. ضمنا امیدواریم پاسخ ما را نیز در ذیل مطلب خود در وبلاگتان درج کنید تا مراجعین به صفحه شما، حداقل از نقطه نظرات بنیاد کودک هم آگاهی یافته و یک طرفه به قضاوت نروند. پیشاپیش از لطف شما سپاسگزاری مینمائیم.

قبل از پاسخ به شبهات شما، لازم میدانیم یک گِلِگی دوستانه از شما بکنیم و بپرسیم آیا بهترنبود پیش ازآنکه تصورات و برداشت های شخصیتان را از یک رخداد را که بی شک میتواند هزاران خوانش داشته باشد رسانه ای کنید، ازصحت ودرستی فرمایشاهایتان اطمینان می یافتید و بعد حکم برای بنیاد کودک صادر می فرمودید؟

آیا سنجیده تر نبود قبل از هر کاری که باعث فرافکنی وتشویش افکارعمومی گردد ابتدا به رفع سوءتفاهمات می پرداختید و اگر نتیجه ای حاصل نمی کردید دست به قلم می شدید؟

و آیا بهتر نبود قبل از ای نکه از طریق فضای مجازی حق خواهی نمایید ، برای یک امر کاملا انسانی و فقط به خاطرحس نوعدوستی، نخست پرسشهایتان را ازطریق خود بنیاد کودک می پرسیدید؟

حتما میدانید که بنیاد کودک یک موسسه خیریه ی بین المللی با نزدیک به 20 سال سابقه خدمت است. این بنیاد در سراسر کشور در زمینه حمایت از دانش آموزان نیازمند و با استعداد ایرانی فعالیت داشته و دامنه فعالیتش به عنوان یک موسسه خیریه ی مردم نهاد ، روز به روز گسترش می یابد. بنیاد کودک سالهاست که به صورت داوطلبانه و سالانه توسط حسابرسان قسم خورده حسابرسی می شود و بخاطر همین شفافیت در امور اداری و مالی اش توانسته چندین تائیدیه مختلف جهانی را کسب کند.

در طی بیست سال گذشته این موسسه بیش از سیزده هزار مددجو را تحت حمایت داشته و در حال حاضر نیز بیش از شش هزار مددجو و خانواده هایشان را در سراسر کشور تحت پوشش خدمات خود قرار داده است. خوشبختانه در طی چند سال اخیر سرمایه گذاری های بنیادکودک در زمینه یاری دانش آموزان مستعد به بار نشسته و اکنون حدود 703تن از مددجویانمان در دانشگاه تحصیل میکنند که از این تعداد 213 نفر امسال در دانشگاه های کشور پذیرفته و چهار تن از آنان سرافرازانه موفق به کسب رتبه ی سه رقمی شده اند .

بنیاد کودک ایران برای شفاف سازی فعالیت های خود علاوه بر انتشار گزارش های مالی و حسابرسی هایش در وب سایت و ارسال گزارشهای شش ماهه، می کوشد تا فرآیند ارتباط کفیلان و مددجویان را هم در قالب دیدارهای حضوری و یا به صورت تلفنی فراهم آورد.

بنیاد کودک به عنوان نهادی که داعیه دار فرهنگ است به مددکارانش آموزش داده که به دانش آموزان تحت حمایت، ابتدائی ترین آداب اجتماعی که همانا قدردانی از همیاران است را آموزش دهند. باشد که در ساختار فرهنگی بعضی از این خانواده ها که وجود معضلات اقتصادی فرصت پردازش به مسائل فرهنگی را به آنان نداده، تغییراتی خوش ایجاد شود. از این رو بنیاد کودک تلاش می کند در کنار گزارشهایی که به دست به همیاران می رسد، نامه ی تشکری هم از مددجو به همیار ارسال شود که متن آن توسط خود مددجو نوشته می شود. این اطمینان رابه شما می دهیم که به هیچ وجه قصد ایجاد "جوش و خروش انقلابی " در شما و یا دیگران را نداریم بلکه، این هم قسمتی از فعالیتهای شفاف بنیاد است که اتفاقا مورد استقبال اکثر همیاران محترم نیز قرار دارد. برخی از همیاران، نامه های تشکر مددجویشان را بی پاسخ نمیگذارند و خود نیز نامه ای برای مددجو می نویسند و بدین ترتیب ارتباط خود را با اونه تنها حفظ بلکه گسترش می دهند .

بدیهی است که از میان ده ها هزار نفر همیار بنیاد کودک که در این سالها ما را همراهی کرده اند، نظرات و سلیقه های مختلفی مطرح شود و ما تلاش می کنیم با در نظر گرفتن تمام سلیقه ها، روشی میانه را در ارایه ی گزارش ها به همیاران محترم انتخاب کنیم. این انتقاد که بنیاد کودک می کوشد به وسیله ی این نامه ها در همیاران " جوش و خروش انقلابی" ایجاد کند، از انصاف به دور است، چرا که این طبیعت همه ی انسانهاست که از کار نیک خود لذت ببرند و ضرورت استمرار کمک به نیازمندان این است که احساسات انسانی به تحریک درآید تا آنها لحظه ای از دنیایی که در اطراف خود ساخته اند رها شده و به کمک به همنوع خود بیاندیشند.

سرکار خانم بیضائی

یکی از ابهاماتی که مطرح نموده اید در خصوص کمک هزینه ی خرید دوچرخه و ماشین لباسشویی بود که توجه شما را به توضیحات ذیل در خصوص جزئیات حسابهایتان جلب مینماید (و خواهشمند است چنانچه این اعداد با ارقام شما همخوانی ندارد بلافاصله اعلام فرمائید تا پیگیری نمائیم):

شاید اطلاع داشته باشید که بنیاد کودک ایران اکنون بیش از 14 سال است که تمامی مبادلات مالی و دریافت و پرداخت های خود را از طریق سیستم های نرم افزاری بانکی انجام می دهد و لذا اسناد تمام آنها برای کفیلان عزیز قابل دسترسی و بررسی است. بنیاد کودک ایران همواره در موارد مختلف از طریق سایت و از طریق پیامک از همیاران عزیز خواهش کرده است که پس از واریز وجوه خود، به ویژه در موارد پرداخت برای هدیه یا درمان، امور مالی بنیاد را مطلع کنند تا بخش حسابداری با اطلاع کامل ،اعتبار واصله را به مددجوی مورد نظرشان اختصاص دهد. چرا که در میان حجم انبوه واریزی ها اگر هدف دریافت کمک نقدی از سوی پرداخت کننده مشخص نشود، پول واریزی به عنوان کمک موردی یا کمک هزینه ی زندگی

ثبت و به مددجو پرداخت خواهد شد که البته همه این موارد ثبت و ضبط شده و قابل بررسی و پیگیری برای همیاران عزیز می باشد.

در خصوص شما همیار مهربان، نیز چنین مشکلی رخ داده و در پرداخت ثبت شده در تاریخ 23/09/1390 مبلغ چهارصد هزار تومان از جانب شما از طریق شعبه ی سلسبیل شمالی برای مددجویتان واریز شد که متاسفانه فیش به دفتر مرکزی ارسال نشده بود و از آنجا که دفتر مرکزی در این خصوص توضیحاتی نیز دریافت نکرده بود این مبلغ را به عنوان کمک فوق العاده در تاریخ 03/10/1390 وارد حساب مددجوی شما شده است(البته با پی گیری های واحد مالی دفترمرکزی بنیاد کودک با رابط شما در ایران).

در تاریخ 18/12/1390 هم مبلغ پانصد هزار تومان از همان شعبه از جانب شما واریز شده است که باز هم با پیگیری های واحد مالی دفتر مرکزی از طریق رابط محترمتان در ایران مشخص شد مبلغ چهارصد هزار تومان از آن مربوط به مقرری مددجو و صد هزار تومان دیگرعیدی مددجوست، که این مبلغ فوق العاده هم در تاریخ 22/01/1391 به حساب مددجو واریز شده است.

در تاریخ 28/12/1391 نیز مبلغ سیصد هزار تومان با عنوان خرید دوچرخه و عیدی به صورت حضوری توسط نماینده ی شما همیار محترم در دفتر مرکزی تهران پرداخت شد ،که این مبلغ نیز در تاریخ 05/01/1392 به حساب مددجو واریز شد و دوچرخه توسط خانواده با نظارت بنیاد کودک خریداری شد. این مبلغ تنها پرداختی بود که توسط نماینده ی محترم شما، جزییات علت پرداخت در آن مشخص شده بود، و بنابراین در همان راستا هم هزینه شد.

در خصوص تمام موارد ذکر شده بنیاد کودک ایران آمادگی دارد اسناد و مدارک بانکی و رسیدهای مرتبط را در اختیار شما و یا رابط معرفی شده از طرف شما در ایران بگذارد.

یکی دیگر از ابهام هایی که شما مطرح نموده اید فراهم نشدن شرایط دیدارتان با مددجومی باشد. در این خصوص نیز بنیاد کودک تلاش و تاکید ویژه ای دارد تا در صورت فراهم شدن شرایط دیدار، این اتفاق را رقم بزند. بر این مهم در سایت بنیاد کودک و خط مشی بنیاد نیز تاکید شده است.

ولی با توجه به اینکه این تقاضا در فصل زمستان و ایام امتحانات مددجو بوده است، بنیاد صلاح ندانست مددجو به همراه مادرش و یک مددکار همراه را، برای یک دیدار چند ساعته توسط اتوبوس و یا هواپیما (ولو اینکه همیار محترم هزینه آن را نیز متقبل شود) از تبریز به تهران اعزام دارد. این مسئله برای دختر بچه ای که تا کنون دورترین مسافتی که طی کرده شاید یکی دو محله آن طرف تر بوده است ، از نظر فرهنگی و روحی میتواند مشکل ساز شود، ضمن آنکه سفر یک روزه در زمستان تبریز و در زمان امتحانات اصلا مناسب یک دختر یازده ساله و یک مادربزرگ بیمار نمی باشد. البته شما دوست مهربان و یا همسر محترمتان می توانستید خود شخصا به تبریز تشریف ببرید و در دفتر بنیاد کودک در تبریز با مددجوی خود ملاقات کنید.

از آنجاییکه در اکثر دیدارهای مددجویان و همیاران در بنیاد کودک ایران، فرم نظرخواهی از همیار دریافت می شود و نیز در موارد متعدد از این دیدارها، عکس یادگاری هم تهیه می گردد. در حال حاضر در بنیاد کودک ایران اسناد مکتوب در این رابطه و عکس از دیدار همیاران و مددجویان نگهداری می شود که به عنوان سند همواره در دفتر مرکزی بنیاد کودک موجود و قابل بررسی برای مخاطبان گرامی می باشد.

در جای دیگری در مقاله خود نوشته اید که چنین برداشت کرده اید که گویا مددجوی یازده ساله ی بنیاد کودک، به صورتی حرفه ای و در مکالمه ای سه دقیقه ای درخواست های خود را مطرح کرده بود! وحتی اضافه فرموده اید که " احساس می کردم دخترک خیلی ماهرانه برای درخواست دادن تربیت شده ". ظاهرا این احساس از آنجائی ناشی شده که شما به او گفته اید مایلید برایش هدیه ببرید و از او نوع شکلات را پرسیده اید و او اصرار کرده است که شکلات دوست ندارد و کاپشن میخواهد. در پی اصرار بیشتر شما، باز میگوید " چون هوا سرد است ". البته برای کسی که به قول خود در حال طی کردن تابستان در استرالیاست شاید احساس سردی کودکی یازده ساله و نیازش به کاپشن گرم چندان کار ملموسی نباشد. آیا فکر کرده اید که اگر شما پاسخ سوال خود را نمی گیرید، شاید به دلیل اشتباه بودن سوال باشد. هر ناظر بی طرفی میتواند به شما بگوید که انتظار انتخاب نوع شکلات برای کودکی یازده ساله که پدر و مادر خود را از دست داده و در خانه ای محقر زندگی می کند که در آن به زحمت حداقل های زندگی فراهم شده، قطعا خطاست. اولویت او برای زندگی، درس خواندن و یا تفریح حتما با الویت فرزند دلبند شما در استرالیا فرق میکند. اگرشما از فرزند خود بپرسید چه شکلاتی میخواهید قطعا میتواند چندین نوع مختلف شکلات را برایتان نام ببرد. او از شما هرگز کامپیوتر نمیخواهد چون احتمالا در هر اتاق دسترسی به چند کامپیوتر، لپ تاپ و آی پد دارد ولی بر مرجان خرده نگیرید که الویتش داشتن یک کامپیوتر ولو دست دوم است تا بتواند مانند همکلاسی هایش حداقل از سی دی درایو آن استفاده کند.

و آیا شما جدا معتقدید در طول زمانیکه قرار شد با مرجان تلفنی صحبت کنید تا وقتی که این ارتباط اتفاق افتاد، کارمندان بنیاد کودک مشغول "تربیت او برای درخواستهای ماهرانه " بودند؟ بیایید خودمان را جای دخترک یازده ساله ای بگذاریم که از نعمت پدر و مادر محروم بوده و اکنون کسی را یافته است که بخشی از هزینه زندگی اش را تامین کرده و الان از او می پرسد چه چیز دیگری در زندگی کم دارد؟ اگر شما جای او بودید، تقاضای شکلات میکردید؟

صادقانه بگوییم، این جمله شما دل مددکاران زحمتکش ما که با امکاناتی کم ، عاشقانه به کار عظیمی مشغولند، واقعا سوزاند. " احساس می کردم دخترک خیلی ماهرانه برای درخواست دادن تربیت شده. " !

در ادامه ی این مطلب، فرموده اید علیرغم آنچه بنیاد گفته است این مددجو با خواهران و برادر و مادرش زندگی می کند، و در جای دیگری به نقل از بنیاد نوشته شده اید که او با مادربزرگش زندگی می کند. این موارد در پرونده های بنیاد کودک بسیار مشاهده شده چرا که بسیاری از کودکان که از نعمت پدر و مادر محرومند از کودکی، کسانی را که با آنها زیسته اند خانواده اصلی خود می پندارند . در موارد متعددی هم خانواده ه ایی که از کودکان نگهداری می کنند نمی خواهند و یا نمی توانند واقعیت تلخ بی پدری و بی مادری را به آنها بگویند. شاید بهتر باشد در چنین قضاوتهایی خود را به جای دختر بچه ای دردمند قرار دهیم که نمی خواهد واقعیت تلخ تنهایی اش را بپذیرد و ناخود آگاه با پذیرفتن آنها به عنوان خواهر و برادر

و مادر، با خلاء وجودشان مقابله می کند. در چنین مواردی بنیاد کودک برای اطمینان از صحت ادعاهای مددجویان تحت پوشش یا خانواده هایشان، از آنان مدارک رسمی و معتبری را دریافت می کند که در خصوص مددجوی تحت پوشش شما گواهی فوت پدر و مدارک ترک شدن از سوی مادر موجود است و هر زمان که مایل بودید می توانیم آنها را در اختیار شما و یا رابطتان در ایران بگذاریم. متاسفانه شما از این رابطه درون فامیلی خانواده مرجان که چندان مسئله پیچیده ای هک نیست، نتیجه گرفته اید که " بنیاد کودک، با ملت صادق نیست " ! قضاوت شما بدینگونه است که حتی نفرموده اید مثلا " بنیاد با من صادق نیست" بلکه ظاهرا معتقدید که ما با کل " ملت " صادق نیستیم!

در جای دیگری از متن حتی به انتخاب ورزش ژیمناستیک توسط مددجو ایراد گرفته اید.

در ایران ورزش ژیمیناستیک آماتور برای کودکان یک ورزش لوکس و گران محسوب نمی شود و در اکثر باشگاه های ورزشی محلی قابل دسترس است. بنیاد کودک نیز همواره تلاش می کند با کمک همیاران خود شرایط یک زندگی با حداقل کیفیت را برای مددجویانش فراهم کند. از این رو چنین قضاوتی نیز از مسیر انصاف به دور است که نیاز کودکان ایران را با نیاز کودکان در مناطق کشورهای بسیار عقب افتاده مقایسه کنیم. مددکاران در گزارشها، نیازمندیها و تقاضاهای مددجویان را منعکس میکنند، چون بسیاری از همیاران علاقمندند در صورتیکه بخواهند کمک بیشتری بکنند، حداقل آگاه باشند نیاز و یا آرزوی مددجویشان چیست. از ما انتظار نداشته باشید که وقتی از مددجویی میپرسیم آرزویت چیست و او گفت مثلا کلاس ژیمناستیک، بگوئیم تو حقی برای چنین آرزوهائی نداری!

در بخش دیگری از این پست وبلاگ خود گفته اید " کامنتهای شما در فیس بوک پاک شده و نمیگذارند چیزی از این ماجرا در صفحه شان بنویسم " و در مورد دادگاه بنیاد کودک هم که مجرم شناخته شده اند " اراجیف " بشما تحویل می دهند.

ما با مسئول صفحه فیس بوک تماس گرفتیم و ایشان میگوید اولا هرگز کامنتی از شما در صفحه فیس بوک بنیاد کودک نوشته نشده که حذف گردد و در ثانی سیاست صفحه بنیادکودک در فیس بوک مبنی بر حذف هیچ کامنتی نیست (البته کامنتهایی که شامل اهانت، فحش، تبلیغ ، مسائل غیرمربوط، مسائل سیاسی و شبیه آن باشد حذف میگردد). اگر همین الان به صفحه بنیاد مراجعه کنید می بینید که کامنتهای بسیاری در خصوص دادگاه بنیاد مطرح شده و حتی برخی در مورد مقاله شما پرسیده اند که ما وظیفه اخلاقی خود دانستیم پاسخ شما را ابتدا برای خودتان ارسال کنیم.

در مورد دادگاه بنیاد کودک آمریکا، لطفا به وب سایت بنیاد کودک در آمریکا مراجعه کنید و گزارش کتبی مشاور حقوقی، مصاحبه ها و حتی گزارش تلویزیون BBC که در مورد نتایج دادگاه است را ملاحظه بفرمائید. البته چنانچه حمل بر " اراجیف گویی " نفرمائید، پ


مطالب مشابه :


روي دوچرخه قوز نكيند

روي دوچرخه قوز نكيند. هنگامي که کودک براي اولين بار صاحب دوچرخه مي‏شود، به نظر نمي‏رسد




بنیادِ کودک: «بابالنگ دراز» یا «بابا گوش دراز»؟

ستاره ی کوچک - بنیادِ کودک: «بابالنگ دراز» یا «بابا گوش دراز»؟ -




دوچرخه سواری کودکان

کودک دوست داشتنی من سروین برای تولد 5 سالگیش دومین دوچرخه اش را هدیه گرفت،در حالی که مدتها




دوچرخه

ترانه های کودکان - دوچرخه - شعر و سرود و داستان برای کودکان و فروشگاه اینترنتی کتاب کودک




معرفی کتاب کودک

کودک دوست داشتنی من - معرفی کتاب کودک - - کودک دوست داشتنی فرانکلین دوچرخه سواری می‌كند.




دوچرخه

نــی نــی فـرشتـــه آسمـــونی - دوچرخه - معرفی شاعر و نویسنده کتاب کودک. آداب و رسوم




کودک و ترافیک

ايمني و بهداشت ماهشهر - کودک و ترافیک - مقالات و آموزشهاي ايمني و آتش نشاني -بهداشت و محيط زيست




برچسب :