رمان عشقم باران

اومدم تو اتاق .روی تخت نشستم زنگ زدم به مارال اولین زنگ نه دومین نه سومی هم نه اها برداشت :
__ای تو روح خودت و عمه ات که همچین پیشنهادی و به من دادی.
__سلام.چی شده نصفه شبی اب روغن قاطی کردی.
__بمیری با این پیشنهادت میدونی چی شد؟؟؟
__حالا مگه چی شده؟؟
__چی شده؟؟؟اومد به زور منو پای سفره عقد نشوند.خیر سرم میخواستم حق طلاقو بگیرم حالا اگر طلاقم نده چی اون موقع چه خاکی تو سرت بریزم.
__اشکال نداره میتونی یواشکی انگشتشو بزنی رویه برگه؟؟؟
__چرا ؟؟
__تا فردا برگه حق طلاقو اماده میکنم تو یواشکی انگشتش وبزن روبرگه.
__اخه چجوری یواشکی انگشتشو بزنم رو برگه؟؟؟
__خب قورص خواب بده بهش بعد انگشتش وبزن تو جوهر بعد هم بزن رو برگه.
__هیف که از پشت تلفن نمیتونم ماچت کنم.تو اولین و اخرین عشق منی.
ایشششششششش
__گمشو اینقدر چاپلوسی نکن بذار منم بخوابم.
__ای من قوربون اون اخلاق گندت بشم که کسی جز خودم نمیتونه تحمل کنه.
__باشه بای بای.
__بای.
غوزمیت هم تشریف فرماشد دوتا تقه نا قابل محض رضای خدا به این در نمیزنه که حالا نمیگه این دختره لخت باشه چی اونوقت همه دنیاش به فنا میره.ای خاک عالم باز تو سر این غوزمیت همه ی دنیای من قبلا برفنارفته بود.هه هه هه.
__کبابی و که سفارش داده بودید بانو خریداری شد افتخار بدید بیاید میل کنید لطفا.
__اخ که چقدر خوابم میاد نه دیگه ویار کبابم رفته باید زود تر میاوردی الان دیگه دوست ندارم بخورم من الان اب دوغ خیار میخوام.درست میکنی؟؟؟تورو جون بچه امون.
یا خدا دوباره عصبانی شد من شکر خوردم.اومد جلو بازوهامو محکم گرفت فشار میداد با صدای بلندی گفت:
__دفعه اول و اخرته که جون بچه امو قسم میخوری.متوجه که میشی؟؟؟
__من هر قتی بخوام جون بچه امو قسم میخورم اون فقط وفقط بچه منه.افتاد؟؟؟؟
روی کلمه بچه ام تاکید کردم .حالا خوبه بچه ای در کار نیست اگر بود چیکار میکردم.؟؟؟؟
__منو پرتاپ کرد رو تخت در حالی که دستامو فشار میداد گفت:
__چه غلطی کردی؟؟؟برای من خط ونشون نمیکشی فهمیدی؟؟؟دیگه هم از کلمه افتاد استفاده نمیکنی.اون بچه ام فقط بچه منه .تو لیاقت اون بچه و نداری.
__هه ببین کی داره این حرفو میزنه.این منم که اون و نه ماه تو شکمم نگه میدارم.این منم که باید به اون شیر بدم.این منم که درد زایمان و تحمل میکنم.من نه تو فهمیدی؟؟؟
__اشکال نداره بابتش بهت پول میدم.لازم به شیر دادنم نیست به دنیا که اوردیش گو رتو گم میکنی از زندگی منو بچه ام میری بیرون.
__چه عالی.پس بهتره همین الان از زندگیت برم بیرون چون هیچ بچه ای در کار نیس من از همون اول گفتم که هرکس بهت گفته من حامله ام مخت و کار گرفته.تو منو به زور اوردی اینجا.یادت که هست پس همین الان میرم وسایلمو جمع میکنم از زندگی و خونه نحس تو میرم بیرون.
اول متعجب بود بعد یه نگاه عصبانی بهم انداخت و گفت:
__نشنیدم.چی گفتی؟؟؟بچه ای در کار نیست؟؟؟
__بله درست شنیدی.این درمقابل تجاوزی که تو به من کردی چیزی نیست.درست نمیگم جناب تهرانی؟پس شاد باش چون یه بچه جلوت و نمیگیره.برو به کیف و حالت برس.
از روتخت پرتم کرد سمت دیوار یه قدم بزرگ برداشت به سمتم.دستشو برد بالاو محکم ترین سیلی عمرم و بهم زد انگار برق4200 ولت ازم عبور کرده.افتادم روزمین خون از لبم میریخت صداش گنگ بود ولی می شد شنید:
__همین فردا طلاقت و میدم.همین فردا.دیگه نمیذارم نیم ساعت تو خونه ام بمونی.حروم زاده.
اخرین کلمه اش مثل صدای ناقوس تو گوشم پیچید.اون به من گفت حروم زاده؟؟؟؟منم تمام قدرتمو جمع کردم با مشت کوبیدم تو دهنش.
__تو هم گوش کن من خودم یه لحظه تو این خونه نحس نمی مونم.اما این بار اول واخرته که به پدر و مادر من توهین میکنی اونا از تو پاک تر بودن.توف تو ذاتت که زورت به مرده ها میرسه .عوضی عقده ای.
انتظار یه کتک جانانه و ازش داشتم اما یه چیز زیر لب گفت و ازاتاق رفت بیرون.وسایلم و تند تند جمع کردم.نه دیگه نباید یه دقیقه هم تو این خونه بمونم.به سختی ساکمو برداشتم.از پله ها اومدم پایین اشک هام سرازیر شده بودند.ااه کدوم خری پله و اختراع کرد.منم یه چیز میگم ها اگر پله نبود چجوری میخوام برم پایین؟؟؟رفتم سمت در دستکگیره اشو کشیدم.به در جا کنف شدم میگن ادم پنچری قطار بگیره کنف نشه در همین موقعیت شرح حال من مفلوکه.یا عصبانیت غیر قابل کنترل رفتم بالا محکم دروکوبیدم.نه درو بازنمی کنه.فریاد زدم:
__عوضی چرا دروبستی؟؟
رومو برگردوندم که خوردم بهش با کله رفتم تو سینه اش جدی نگاهم کرد.با من من گفتم:
__در سالن و باز کن من میخوام برم.
__ااا به همین را حتی؟؟؟مگه من میذارم بانو بدون رنجش خاطر از خونه من قدم به بیرون بذارن.
رنجش خاطر؟؟؟دیگه رسما بدبخت شدم.طرف قاط زده میخواد پدرمو دربیاره.
__من میرم.
__باشه برو.ببین میتونی بری.
تمام نفرتم و ریختم تو چشمام سرمو انداختم پایین رفتم تو اتاقم.عالیه ساکم و اورده بود تو اتاق.دیگه لازم نیست برم پایین.ای بمیری اقای تهرانی که نسلت منقرض شه.الهی وزغ شی.الهی غورباقه شی لهت کنم ....ایششششششششششش.


 

با صدای الارم گوشی ام بیدار شدم.اخیش یه کش و قوسی به کمرم دادم رفتم بیرون خب اینم اولین روز در خانه همسر مهربانم.عق.نه مثل اینکه رفته سرکار.وایساببینم در بازه.نوچ دروهم قفل کرده.به به میز اشپز خونه هم که خالیه مثل اینکه خودم باید غذا درست کنم.نون و پنیرو خیار وگوجه درست کردم.نوش جونم بخور حلالت گوشت بشه بچسبه به بدنت.لباسامو پوشیدم از پنجره اشپزخونه که نرده نداشت الفرار.داشتم تو خیابونا دور میزدم که صدای گوشی ام بلند شد عشقم ماراله:
__جونم.بگو ناناز.
__مثل اینکه کبکت خروس میخونه؟؟؟
__اره چه جورم دیشب ساشا فهمید حامله نیستم.یه سیلی نوش جان کردم.به پدر مادرم فحش داد زندونیم کرد بایدم کبکم خروس بخونه.البته منو که میشناسی یه جا بند نمیشم.
__اون که بله اصلا یه جا بند میشدی تعجب میکردم.حالا کجایی؟؟؟
__دارم میام سمت خونه اتون.باش تا بیام.
_اوکی.پس فعلا بای.
_بای.
اه ازادی کجایی که یادت بخیر سوار ماشین شدم تا انقلاب دربست گرفتم.ترافیکم که قوربونش برم حسابی از خجالت ما در اومده.یه اهنگ باحال تو ماشین بود همیشه از این سبک اهنگ ها خوشم میومد.
دیدی گفتم؟دیدی گفتم که یه روز پر میکشی تو هوا؟؟
دیدی گفتم؟دید گفتم که تو هم میری به خاطره ها؟؟
میاد اونروز که نمیگیری سراغ از ما.
میدونستم.میدونستم که دل سرد تو موندنی نیست.
رفتی پر کشیدی دل نشست و گریست.
نمونده برام جز اشک چشمو دو گونه خیس.
دلی که بی نیازه همه اش فکر پروازه میخواد بذاره بره
قلبی که غم نداره همه اش فکر فراره موندن براش مشکله.
دیدی؟؟دیدی گفتم؟؟
دیدی؟؟دیدی گفتم؟؟
ا کی رسیدیم از بس رفته بودم تو بحر اهنگ که متوجه گذر زمان نشدم.مارال کنار خونه اشون منتظر من بود.رفتم جلو روبوسی کردم.روی تختش دراز کشیده بودم که هی می خندید.ای رواب بخنده.ای رویخ بخندی.
__تو چه مرگته؟؟؟قورص خنده خودردی؟؟؟
__اخه تو خنگ همین اول بسم الله بهش گفتی که حامله نیستی نباید لو میدادی الان میخوای چیکار کنی؟؟؟
__چم چاره من چه میدونم.یه غلطی میکنم دیگه میگم چه طوره فرار کنم.
__گمشو با این نقشه کشیدنت.همون که گفتم.بایدانگشتش و رو برگه بزنی.بهتره شب اینکارو بکنی بیا اینم برگه مراقب باش توجه نشه.
__باشه بابا خر که نیستم.
__بلانسبت خر تو یه سور زدی به گور خر.(میبینی ؟؟؟مارال همیشه حقیقت و میگه بچه ام هیچوقت دروغ نمیگه__تو خفه)
__خب بعدش چیکار کنم؟؟؟
بعد که اثر انگشتش و گرفتی قاب کن بزن به دیوار خب احمق جون برو دادخواست طلاق بده دیگه.
__یعنی اگر دادخواست طلاق بدم قبول میکنه طلاقم بده.
__خب معلومه.وقتی تو نمیخوای باهاش بمونی چرا باید به زور نگهت داره؟؟
__اها.صحرا راست میگه باید حرف راست و از بچه شنید.همینه.
__صحرا کیه؟؟
__ها هیچی.نه نه نه هیچکی.(ای بمیری من هیچکس نیستم؟؟؟__نه قوربونت برم تو همه کسی)
__حالا میای بریم رستوران؟؟
__اخ جون دلم لک زده برا پیتزا بریم پیتزا بخوریم؟؟؟
__ایول بریم.وایستا اول من اماده شم.
__اوکی.
وارد بزرگترین پیتزا فروشی تهران شدیم.مارال رفت بشینه منم رفتم دست هامو بشورم اخ جون یه چهره اشنا دیدم.سامان جونم اینجا چیکار میکنه بیخیال مردم داد زدم سامان جونم.کنار صندوق ایستاده بود پریدم بغلش گفتم:
__دلم برای شیرین جونم و سامان جون جونیم تنگ شده بود.
__دختر شیرین عقل الان برادران امر به معروف میاد ول کن یقه رو.گفتم شوهر کردی ادم شدی.
__سامان جونم؟؟
__جون.
__من میخوام طلاق بگیرم...
__چی تو تازه دیروز ازدواج کردی.یه روزه میخوای طلاق بگیری؟؟
__سامان جان تو چقدر ساده ای داره شوخی میکنه.
صدای ساشا بود وای نه سیه بخت شدم.این کدوم گوری بود؟؟؟اومد جلو دستمو گرفت تا میتونست فشار داد لبخندی زد و گفت:
__عزیزم کجارفته بودی نگرانت شدم زنگ زدم خونه گوشی وبرنداشتی.
__رفتم یه دوری بزنم.
سامان جان ببخشید باید زود بریم برای باران یه سوپرایز مهم دارم
__اره برین اینقدرم جلوی دست و پا نباشید.
خداحافظی کردیم منو پرتاپ کرد تو ماشن اخ سرم خورد به داشبور .حرف نمیزد فقط نفس های عمیق میکشید انگار میخواست جلوی عصبانیتش و بگیره.به محض اینکه توقف کرد ازلکسوس ای اس ِش پریدم پایین رفتم جلوی در تا در و باز کنم.اه گندت بزنن یادم رفت درد قفله.با ارامش اومد سمتم دستم و محکم گرفت دروباز کرد پرتابم کرد تو سالن افتادم روزمین فریاد زد:
__بلند شو.
ازجام بلند شدم.نگاهش جدی بود اما لحنی که داشت فوق العاده عصبانی بود دوباره داد زد:
__تو چه غلطی کردی؟؟؟میخوای از من طلاق بگیری؟از مادر زاییده نشده زنی که بخواد از خاندان تهرانی طلاق بگیره تا الان کسی نبوده و کسی هم نخواهد بود.واما دفعه دیگه ببینم به یه پسر اویزون شی بگی جونم جونم.بادست های خودم خفه ات میکنم.افتاد؟؟؟
ترسیدم اما نباید نشون بدم اگر الان ضعیف نشون بدم تا اخر میخواد ازم سواری بگیره.یه قدم به سمتش برداشتم مثل خودش داد زدم:
__من طلاقم و میگیرم.تو هم میفهمی از مادر زاییده شده کسی که از خواندان تهرانی طلاق بگیره.به هر پسری که بخوام اویزون میشم.تو هم هیچ شکری نمیتونی بخوری.افتاد؟؟؟
من رسما غلط کردم.داشت دود از گوشاش و چشماشو دماغش بیرون میزد.اونم یه قدم به سمتم برداشت و پرسید:
__نشنیدم؟؟؟چیزی گفتی؟؟؟
__اره.گفتم هرچی تو بگی ...به هر حال تو تقریبا10 سالی از من بزرگتری از قدیم گفتن باید به حرف بزرگتر گوش داد.
__خوبه.
پوزخندی زد ورفت گورش و گم کنه.ای سقط شی الهی امین.(نفرین نکن بمیره تو هم بیوه میشی.__ایول اونوقت همه اموالش بهم میرسه.یوهاهاهاهاها)


****
خب امشب باید نقشه امون وعملی کنم.صحرا تو چی میگی؟؟؟(مگر اینکه تو مشکلات به یاد من بیوفتی منو سننه؟؟؟__بروبابا)برگه رو از تو کیفم در اوردم حوصله پوشیدن چیزی و ندارم همین لباس خواب خوبه .اروم اروم قدم برداشتم حتی دمپایی هم نپوشیدم که سروصدا نداشته باشه.روی نوک پاهام راه می رفتم ساعت تقریبا 3بود اروم درو باز کردم ای باباما اگر شانس داشتیم لخت به دنیا نمی اومدیم اینجا چرا اینقدر تاریکه ؟جلو مو نمی تونم ببینم.اها اونجاست رو کمرش خوابیده خداکنه بیدار نشه.دستش و گرفتم. چرا اینجوری شدم دستم داره میلرزه.قلبم تند تند میزنه.حتما به خاطر استرس اروم انگشتش و جوهری کردم زدم روبرگه خدایا باورم نمیشه یعنی تموم شد؟؟؟اره اخ جونمی جون.
__نــــــــــــــــــــــه .
محکم مچمو چسبید انداختم تو بغلش 2سانت بیشتر فاصله نداشتیم (تو الان اندازه گرفتی میگی دوسانت؟؟)چشماش پف کرده بود.شیطنت امیز نگاه کردزل زده بود به لبام و گفت:
__چیه اینقدر هوسم و کردی که نصفه شب اومدی بالا سرم خوب به خودم میگفتی.نترس پست نمیزدم.
اعتماد به نفس کیلویی چند؟ داشتم حرس میخوردم که یکدفعه چراغ خواب و روشن کرد برگه رو از تو دستم گرفت نگاه کرد اول باورش نشد بعد اخم هاش رفت تو هم. صداش میلرزید امامحکم گفت:
__ برو بیرون تا دستم روت بلند نشده.
اومدم بیرون زدم زیر گریه.تو اتاقم روزمین نشستم زار زدم.خدایا به جون صحرا دوسش ندارم(جون عمه ات)چرا اینجوری شدم؟؟چرا دلم گرفت؟؟چرا وقتی کنارش بودم قلبم تند تند میزد چرا وقتی تو چشماش نگاه میکنم دیگه نمیتونم ازش چشم بگیرم؟؟(چون خلی.یه تخته ات هم کمه)
الان چیکار کنم برگه دستشه چجوری گیرش بیارم.اهاالان زنگ میزنم به مارال.خاب الود تلفن و برداشت:
__سلام مارال یه چیزی شده.
__چی؟؟
__فهمید برگه رو از تو دستم گرفت.اره چیکارکنم؟؟
__اول ببین برگه رو ازد بین برده یا داره اگر داره پیداش کن.اگر از بین برده یکی دیگه برات میارم.
__مارال من تورونداشتم چیکار میکردم؟؟؟
__هیچی نابود میشدی تا الان.
__عاشق اعتماد به نفست ام.
__قوربونت ساعت 4 شد نمیذاری بخوابم؟؟
__اها اره برو بخواب.
_بدرود.
__بدرود برتو.
خودمو پرت کردم روتخت خوابم نمی برد.وایسا چهره غوزمیت جونم و ترسیم کنم.قبلا جذاب به نظر میرسید اما امشب فهمیدم که واقعا خوشگله.امشب چشماش سبز بود.ازت متنفرم تو چرا از من خوشگل تری؟؟(قاط زدی؟؟)باید با خودم روراست باشم از اونشب تا الان انگار یه چیز منو به اون متصل کرده.یه چیز خیلی قوی اوایل فکر میکردم تاثیرات روانی اون رابطه است اما نه این خیلی محکم تر وقوی تر از اونه.خوب بهش حق میدم من خیلی خوشگلم هه هه هه(یکی اینو تحویل بگیره__بسوز بسوز).هب زمونه کی ساعت گذشت؟(اره عاشق شدی زمان از دستت در رفت_خف بابا)ساعت 6 از اتاق اومدم بیرون بوی دود میومد رفتم پایین نشسته بود روی مبل سیگار میکشید.ازجاش بلند شد بره که جلوش و گرفتم:
__برگه رو پس بده.
__کدوم برگه؟؟
__همونی که از تو دستم گرفتی پسش بده.
__منکه یادم نمیاد ازت برگه ای گرفته باشم.
__من بلاخره طلاقمو میگیرم.
اون میومد جلو من میرفتم عقب چسبیدم به نرده های پله.دستشو دوطرفم گذاشت خنده عمیقی کرد به طوری که روی لپش دوتا چاله افتاد.
__باشه سعیتو بکن اما قبلش باید به چیزی و ازت بگیرم.
__چی؟؟
سریع لباش و گذاشت رو لبام دستام رو سینه اش بود عادی نفس میکشید اما نفس من بالا نمی اومد.چشمامو بستم هیچکاری نمیکرد فقط لباش ثابت رو لبام بود.صورتش و برد عقب
وگفت :
__چیزی که 2 ساعت پیش میخواستم بگیرم و گرفتم.خوب بود.خوشمزه اس.
__من که حالم بهم خورد بوی گند سیگارت خفه ام کرد.
__ایشالله دفعه بعد جبران میکنم.
رفت اما من تو شک مونده بودم.پاهام میلرزیدسر خوردم افتادم روزمین.قلبم محکم میکوبید به قفسه سینه ام میزد.بد جور عرق کردم باید برم حموم.وارد حموم شدم دروقفل کردم.به این جماعت نباید اطمینان کرد.وان پر از اب شد دراز کشیدم اخیش.صدای موبایلم اومدیه دوش گرفتم حوله رو دورم پیچیدم گوشی و برداشتم :
__جون دلم بگو گلم.
__سلام.خوبی؟؟
__دکتری؟؟
__فضولی؟؟
__تو چی؟
__نخود چی.
__ارپیچی.
__بیخیال شو دیگه.میخواستم بگم امشب میای مهمونی؟؟
__اره.خونه رو می پیچونم.
__دعوات نکنه.
__دعوا که میکنه ولی باید بفهمه نمیتونه منو کنترل کنه.
__باشه ساعت 2 میام دنبالت بریم لباس بگیریم.
_اوکی.
برم ببینم رفته یا نه حوله امو مثل لباسای دکولته دورم پیچیدم.اروم رفتم پایین.تو اشپز خونه اس چه صبحانه ای هم برای خودش درست کرده.رفتم داخل خیره شده بود به من.بیخیال رفتم سر یخچال داشتم شیر میخوردم که دیدم داره از جاش بلند میشه پرسیدم:
__کارخونه نمیری؟؟
__به تو چه؟؟
__به تو تپانچه. به تو یه کیلو مورچه.
__نه میبینم زبون در اوردی.
__داشتم رو نمیکردم
__پس مواظبش باش از قدیم گفتن زبان سرخ سرسبز میدهد بر باد.
__فقط به خاطر تو چشم.من نمیدونم اگر نمیگفتی باید چیکار میکردم.
__کاری نکن خودم برات کوتاهش کنم.
__اتفاقا میخوام بدونم چجوری میخوای کوتاهش کنی.
  با یه قدم بلند اومد به سمتم یه لبخند مضحکم رولبش بود :
__بسه دیگه اینقدر ابراز علاقه نکنید.
صدای سامان بود از ذوق پریدم تو بغلش.هلم داد عقب گفت:
__برو عقب ببینم خیسم کردی.زبونم مو در اورد از بس گفتم این یال اسب و کوتاه کن(خدا از دهنت بشنوه)
__ایشش خودت کچلی فکر میکنی بقیه هم باید کچل باشن.
__من کچلم کورالله.
__بروبابا.
__سلام سامان جان چطوری؟؟
صدای ساشا بود.سامان اومد جلو با مشت زد به بازوی ساشا گفت:
__ تو اخر نتونستی اینو ادم کنی؟؟؟
__چرا دارم روش کار میکنم.بامن بیا باران کارت دارم.
دستمو گرفت کشید بردم بالا هلم داد تو اتاقش گفت:
__تو خجالت نمیکشی با این وضع پریدی تو بغلش؟؟؟
خواستم لجشو دربیارم الان دیگه نقطه ضعفش و میدونستم.رگ خوابت تو دستمه اق ساشا:
__منو اون همیشه همینجوری بودیم.من با اون راحتم.تازه من قبلا ها وقتی خوابم نمیبرد پیش سامان میخوابیدم.
__اخخ.
دوباره از اون سیلی ها زد .فکر کنم لبم باد کرد اشک از چشمام میریخت.سرم گیج رفت .چشمامو که باز کردم روتختش بودم خودش نبود.لباسام و هم عوض کرده بود.اشغال.ساعت 1.5 بود اخ الانه که مارال بیاد من هنوز اماده نشدم.لباسامو عوض کردم.کیفو موبایل و وسایلمم برداشتم.یه ارایش ملیح کردم.و راه افتادم .از پنجره اشپز خونه پریدم تو حیاط وای درحیاط قفله مجبورم از بالای دیوار بپرم. به سختی از بالای دیوار پریدم مارال هر هر میخندید.
__کوفت به وضع اسف ناک من میخندی الهی یه همچین شوهری گیرت بیاد ادم شی.اوشگول.
__نه دارم به مهارتت تو پرش از مانع میخندم.ماهر شدی ها.
__هه هه هه.درد بیاکمک.
چشم بازار و کور کردیم از بس اینور اونور رفتیم.من یه لباس سفید کرم پشت گردنی خریدم که انتهای دامن تا بالای زانوم بود و به صورت 7 و 8 بود.مارال هم یه لباس دکولته صورتی ناز گرفت. من یه صندل سفید رنگ گرفتم مارال هم یه صندل صورتی گرفت .وارد ارایشگاه شدم.به خانوم ارایشگر گفتم ابرو هامو صورتمو کامل اصلاح کنه .اوخ پدرم دراومد اخه اولین بار بود که صورتمو اصلاح میکردم.یه ارایش نقره ای و سفید دخترونه ام کردم.جلوی اینه که ایستادم به خودم نگاه میکردم خودم و نشناختم.مارال پرید بغلم:
__باران من عاشقتم اون شوهرت و ول کن بیا من خودم میگیرمت.
__گمشو بابا.
__شوهرت خیلی خوش شانسه.
این صدای ارایشگر بود که به من میگفت:
__خودش که اینطورفکر نمیکنه.
__ببین عزیزم لازم نیست یه مرد بهت بگه زیبایی باید از نگاهش بخونی.
حوصله جواب دادن نداشتم گفتم:
__شما درست میگید.
سوار ماشین مارال شدیم ساعت7.5 بودرسیدیم مهمونی تو یه خونه ویلایی بود ووی.ماشین هارو نیگا اینا همه اشون بچه پولدارن.رفتیم داخل یه عده داشتن وسط میرقصیدن.یه عده نشسته بودن پالتوم و به یکی از خدمت کارها دادم همراه مارال روی یکی از مبلها نشستم.پسری اومد جلو فکر کنم مجلس مال اون باشه زیاد بهش توجه نکردم حوصله این و اونو نداشتم.:
__مارال جون این خانوم بی حوصله رو به من معرفی نمیکنی؟؟؟
__مگه خودم زبون ندارم؟
__فکر میکردم زبونتون و خوردید.
__غذا به اندازه کافی هست گشنه ام بشه سعی میکنم غذا بخورم.
__پس بپا منو نخوری.
__منکه اشغال خور نیستم.
نمیدونم چرا حسابی کفری شده بودم؟اصلا ازاین پسره خوشم نیومد. مارال لبشو گاز گرفت بقیه کسایی که اطراف مابودن داشتن میخندیدن. پسره عصبانی بود:
__نه فکر کنم به جای غذا شخصیتت و خوردی یه ابم روش.
__ مگه شما فکرم میکنی؟؟
__اینطور فکر میکنم.
__نه منکه مطمئنم شما به خودتون زحمت فکر کردن و نمیدید.
__ببخشید؟
__میبخشم.
__خیلی پررویی.
__من جلو شما لنگ میندازم.
__لنگ انداختنم بلدی؟؟
__تا حدودی از استادم که شما بودی یاد گرفتم.
__میبینم زبونتم که درازه.
__اره اونقدری هست که به شما هم بدم.
__نه ممنون.نمیخوام.
__اشکال نداره اصرار نمیکنم.
صدای سامان و شنیدم که گفت:
__اشکان بیخیال این دختر شو.زبون درازیش شهره عالمه.اوه اوه بانوی من شما چقدر زیبا شدید امشب.
__سرورم شما لطف دارید بی نهایت.
__سرورت من نیستم اون شوهرته که داره اونطرف حرص میخوره.وایستا.ساشا بیا این زنتو جمع کن ابرومون و برد.
جون؟؟؟؟؟؟؟؟؟ساشا اینجاست ای بمیری مارال که همیشه منو میندازی تو دردسر .من یواشکی در رم؟؟نرم؟؟؟من چقدر خرم؟؟خیلی خرم؟؟خدایا منو بیگیر این او مد.دستشو پشتم گذاشت گفت:
__اشکان جان من از طرف خانومم متاسفم.
__در یه صورت میبخشم.که افتخار یه رقص و بهم بده.
__نوچ.من با هرکسی نمیرقصم.شماهم استثنا نیستید پس بیخود اصرار نکن.
لبخندی و گوشه لب ساشا دیدم اخی اینجوری چقدر خوشگل میشه .نگاهش کردم داشت من و برانداز میکرد.اما یهو اخم کرد میگم سادیسمی میگی نه بیا(از قدیم گفتن خدا درو تخته رو باهم جور میکنه)سامان اومد جلو :
__بانوی من افتخار یه رقص با این حقیرو میدی؟؟؟
__ام؟؟؟بذار فکر کنم.اوم اره مگه میشه با جنتل منی مثل شما نرقصید.
چشمای اشکان 4تاشد.ساشا دوباره اخم کرد.بمیری خوب تو هم پیشنهاد میدادی من قبول میکردم.(تو که ازخدا خواسته ای)با هم رفتیم وسط :
__باران یه چیز بگم؟؟
__چی؟
__ساشا به من حسادت میکنه.
__بروبابا.
__نه جدا همیشه همینجوری بود وقتی میبینه من و تو با هم انقدر صمیمی ایم بیشتر حسادت میکنه.
__خب به من چه.بیخیال.
__باشه.
بعداز رقص کنار ساشا نشستم.عصبانی بود.دستاش میلرزید.گفت:
__با اجازه کی اومدی اینجا؟؟
__با اجازه خودم.
__تو غلط کردی امشب خونه میای که.
__خب مثلا بیام خونه چی میشه؟؟
__من در ها رو قفل کرده بودم چطور اومدی؟؟؟
__به خودم مربوطه.
__امشب ادمت میکنم. تو زیادی سرکش شدی.
یه دختربه سمتمون اومد .زیبا بود موهای بلوند داشت لباس مشکی دکولته که ماشالله سینه هاش شیش متر جلوتر از خودش بودپرسید:
__عزیزم میتونم ساشا جون و ازت قرض بگیرم؟؟؟؟
__اگر نظر منو میخوای نچ.اما اگر نظر منو نمیخوای از خودش بپرس.
__ساشا جون افتخار میدی؟؟؟
__ساشا هم در حق من نامردی نکرد و گفت:
__چرا که نه؟
عــــــــــــــــــــــــ ــــوضی.ازت متنفرم. متنفر متنفر متنفر.سامان با یکی از دوستاش کنارم نشست:
__خب بارن جان این دوستم امیر علی منو امیر به صورت شراکتی کار میکنیم.البته باسرمایه تو. به سمتش خم شدم دست دادم.پسر مهربون و مهجوبی بود:
__خیلی دوست داشتم این شریک غیبی مو ببینم الان سه سالی میشه که میخوام شمارو ببینم.امافرصت پیش نیومد.فکر کنم حق داشت خانوم زیبایی مثل شماو به من نشون نده.
__ممنون لطف دارید.میدونید که من اصلا از سرمایه گذاری سر در نمیارم تمام ثروتم در اختیار سامانه.
سامان پرید وسط حرفم:
__امیر جرئت داری جلوی شوهرش بگو زیبایی من خودمم میترسم
__واقعا؟؟شما ازدواج کردید؟؟؟اصلا بهتون نمیاد حالا این مرد خوشبخت کیه؟؟؟
__کسی منو صدا کرد؟؟
ساشا نزدیک شد.خم شد مثلا کلاس بذاره گوشه لبمو بوسید.امیر متعجب گفت:
__ساشا باران خانوم همسر شماست.
__با اجازه شما بله.
__اه منو بگو چرا زود تر دست به کار نشدم؟؟
به ساشا نگاه کردم عصبانی نشد یه لبخند گوشه لبش بود.کنارم روی صندلی نشست و دم گوشم گفت:
__خوب شد تو قبلش مال من شدی.
رومو برگردوندم تا هرچی از دهنم در میاد بهش بگم که نوک بینی مو بوسید.
__اه اه بسه حالمو بهم زدید. بیا امیر بریم این زن ذلیل و بیخیال شو.اه اه
بعد از رفتنشون ساشاگفت:
__تقییر کردی.
مثل این شوهر ندیده های ذوق زده (یعنی الحق که خدا در و تخته رو باهم جور کرده)گفتم:
__واقعا؟؟
__اره.زشت تر شدی.
ناراحت شدم.ترجیح دادم جوابشو ندم که دوباره یه دختر دیگه اومد جلو :
__ساشاجون میای برقصیم؟؟
ساشا دستش و انداخت دورم گفت:
__نه عزیزم میخوام با زن خوشگلم استراحت کنم.میترسم بدزدنش.
__هرطور مایلی.
مثل بادکنک خالی شد.اما هنوز از دست ساشا حرسی بودم عوضی به من میگه زشت شدی.امیر علی اومد جلو:
__باران خانوم با شریکت میرقصی؟
ایول وقت انتقام فرارسید.حرف های خود ساشا رو تکرار کردم:
__چراکه نه؟
با هم رفتیم وسط سالن حرس خوردنش به وضح دیده میشده.امیر علی بیچاره از بس بهش زل زدم اب شد.دماغ کوچولو موچولو داشت چشمای مشکی لبای صورتی گرد.بعد از اتمام رقص تشکر کرد.اه راستی این مارال کجاست؟؟؟اها داره با اشکان حرف میزنه رفتم به سمتش:
__مارال من خسته شدم بریم.
__کجابریم خب با شوهرت برو دیگه.
__تو که میدونی.
__میترسه بره خونه شوهرش دعواش کنه که چرا با این و اون میرقصه.
اووف باز این فضول خوان اشکانه:
__نه اتفاقا شوهر من خیلی هم روشن فکره.
__بسه نمیخواد برای من این خوزعبلات و ببافی.من داداششم اشکان تهرانی اون هرچیزی که تو زندگی اشه به من میگه.من میدونم که رابطه اتون خوب نیست اینو هم میدونم که اون روتو حساسه.
در معنای واقعی کلمه متعجب شدم.باید به شباهتشون پی میبردم من احمق چرا نفهمیدم؟؟؟
__خب که چی؟؟منظورتو بگو؟
__منظور این که زبونت برای هرکس درازه برای اونمیتونه دراز باشه اون از پس تو بر میاد پس بهتره داداشمو اذیت نکنی چون من دیگه ساکت نمیمونم.
__جان؟؟؟این داداش تو که پدر منو در اورد.اونه که داره منو اذیت میکنه.
__میخواستی از اول بهش دروغ نگی.
__احمق.تو چرا نمیفهمی..
__بابرادر من درست صحبت کن الان هم برو لباسات و بردار بریم.
عوضی باز این ساشا پرید وسط. حرفام اشکان یه پوز خن بهم زد لباسامو گرفتم تو راه هیچکدوممون حرفی نم یزدیم.من نمیفهمم اگر مارال اشکان و میشناخت چرا بهم نگفت؟؟ وارد خونه شدم داشتم میرفتم بالا که فریاد زد:
__بیا اینجا کارت دارم.
رفتم کنارش روی مبل نشستم.اخم هاش بد جور توهم بود دوباره داد زد:
__دختره نفهم مگه بهت نگفتم حق نداری از خونه بری بیرون؟؟مگه بهت نگفتم انقدر اویزون این پسر اون پسر نشو نمیفهمی یا خودتو به نفهمی میزنی؟؟؟این چه لباسایی که پوشیدی اون چه وضع حرف زدن با برادر من بود.چرا برای اینکه لجمو در بیاری با این واون میرقصی.
__ زندگی من به خودم مربوطه اگرهم میخوا این کارای منو تحمل نکنی طلاقمو بده.
__طلاق میخوای؟؟
__اره.
__باشه همین فردا طلاقتو میدم.
__وسایلتو جمع کن.
یعنی واقعا میخواد طلاقم بده؟؟؟اه من نمیخوام طلاق بگیرم من به همین زندگی راضی ام خدایا یعنی بهش بگم طلاق نمیخوام؟؟نه وقتی اون راضی شده طلاقم بده یعنی دیگه منو نمیخواد.اصلا چه بهتر.
****
صبح با صدای الارم گوشی ام از خواب بیدار شدم.ساعت8 بود بعد از یه دوش جانانه به اشپزخونه رفتم.دیشب همه فکرامو کردم بهش میگم طلاق نمیخوام هرچند غرورم بشکنه هرچند خرد شم اما نه من حاضر به طلاق گرفتن نیستم.تو اشپزخونه نشسته بود داشت ابمیوه میخورد روبه روش نشستم یه لیوان ابمیوه ریختم .یه کم خجالت میکشیدم:
__بابت دیشب متاسفم رفتارم بد بود حاضرم از برادرت هم عذر خواهی کنم.
__لازم به عذر خواهی نیست تو طلاق میخواستی منم گفتم امروز طلاقتو میدم.
__اما.بهتر نیست یه کم فکر کنیم؟؟؟
__من که همه فکرامو کردم تو هم از اول طلاق میخواستی پس همه چیز حله .
__اما...
__دیگه اما نداره.
__خب...
__دیگه تمومش کن.
__برام فرقی نداره چطور فکر میکنی.اما.اما من دوستت دارم.
__ من اصلا دراین باره فکری نمیکنم.برای منم فرقی نداره تو به من علاقه داشته باشی من فکر میکردم تو بارداری که حاضر شدم باهات از دواج کنم.امروزم محضر وقت گرفتم.
در معنای واقعی کلمه که نه در معنای واقعی جمله خرد شدم اون منو از بین برد.بغض تو گلوم گیر کرد از جام بلند شدم:
__باشه هر طور تو بخوای .
به سمت اتاقم دویدم.وسایلم و سر سری ریختم تو ساک .لباسامو پوشیدم .ساکم و اوردم پایین تاکسی تلفنی منتظرم بود.سوار شدم .تقصیر خودم بود نباید بیش از حد اذیتش میکردم الان متوجه شدم تنها کسی که این وسط اسیب دید خودم بودم این من بودم که شکستم.وارد خونه ام شدم.از قدیم گفتن هیچ جا خونه خود ادم نمیشه همینه.اما حالا به این خونه هم دلبستگی ندارم.بعد از طلاق باید خودمو به یه کاری سر گرم کنم تا خاطرات اون نامرد و فراموش کنم.ساعت 4 شد صدای زنگ خونه اومد .رفتم پایین خودش بود سرموقع اومدکه نکنه به یه جلسه دیگه موکول شه:
__سلام
جوابمو نداد فکر کنم خوشحاله شاید بعد از من یه دختر جوون و بگیره که خیلی خوشگل و جذابه.یه دختر پاک و دست نخورده.تو ماشین اهنگ بیژن و گذاشته بود.
فریاد نزن ای عاشق من صدایت را درون قلب خود میشنوم.
درد را درچهره عاشق تو باذهن خود می نگرم.
فریاد نزن ای عاشق.
فریاد نزن.
بی سبب نیست چنین فریادم.
بی گناه در دام عشق افتادم.
چه درستو چه غلط زندگی هم خودم هم تورو بر باد دادم.
بی گناه دردام عشق افتادم.
اگر احساسمو میفهمیدی.
قلبتو دوباره میبخشیدی.
لحظه ی پایان این دیدار را روز آغازی دگر میدیدی.
اگه بیهوده نمیترسیدم.
عشقو انگونه که هست میدیدم.
شاید این لحظه ی غمگین وداع قلبمو دوباره میبخشیدم.
کاش از این عشق نمیترسیدم.
ماسزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم
ماکه دانسته به دام افتادیم
چرا از عاشقی رو گردانیم.
وقتی پیمان دل و میبستیم.
گفته بودیم فقط عاشق هستیم
این شرح حال من بود .اشکم در اومد.(اینقدر خال نبد__ایشالله عاشق شی بفهمی.)از پنجره به بیرون نگاه میکردم قبلا اینجوری نبود ولی الان هرکس و میبینم که با شوهرش اومده بیرون حسرت میخورم.هعــی.کنار محضر نگهداشت کاش یه رویا باشه کاش از خواب بیدارشم. با صداش از تو رویاهام بیرون اومدم:
__پیاده شو رسیدیم.
پیاده شدم محضر طبقه دوم بود.محضر دارپرسید شما یک ماه نمیشه ازدواج کردید چرا میخواید طلاق بگیرید.ساشا گفت
__حاج اقا دیگه نمیتونم.از اولم ازدواجمون یه اشتباه بود.
__خب چرا؟
__حاجی زنم زن من نیست زن مردای مردمه. فقط به دوستاش میرسه با مردای دیگه میگه میخنده. اتاقشو ازم جدا کرده.بهم نگاه نمیکنه.بهم دروغ میگه از خونه ام فرار میکنه. دیگه چی میخوای حاجی؟؟
__اره دخترم؟
__حاج اقا اون مردای مردم که میگه مثل داداشمه از 2سالگی باهاش بزرگ شدم.وکیل حقوقی امه.خودش گفت هر اتاقی و خواستم بگیرم منم یه اتاق دیگه رو گرفتم.همیشه باهام بد رفتار میکنه بهم اخم میکنه میترسم نگاهش کنم.مجبورم میکنه دروغ بگم.منو تو خونه زندانی میکنه.
__هر طور راحتید دخترم باردار که نیستی؟؟؟
ساشا به جای من جواب داد:
__نه حاجی زنم اصلا اجازه نمیده بهش دست بزنم چجوری میخواد باردار بشه؟؟
__اره خانوم؟؟
__نه.من باردار نیستم...
__خب پس مشکلی نیست صیغه طلاقو جاری میکنم.
صیغه رو خوند.به محض امضای دفتر به سمت ایستگاه تاکسی دویدم.تو تاکسی اشک هام پشت سر هم میومد.ازت متنفرم.ازت بدم میاد.نه حقیقت یه چیز دیگه است من عاشقشم. من دوسش دارم من بدون اون میمیرم.بهشت زهرا پیاده شدم.وسط قبر پدر ومادرم دراز کشیدم.ساعت 6 بود هوا هنوز روشن بود .
__مامان دلم برات تنگ شده اخه چرا چرا اینقدر زود منو تنها گذاشتی .مامان.میبینی دخترت دیگه بزرگ شده.داره بار زندگی وخودش تنهایی به دوش میکشه.دلم خیلی برات تنگ شده. حالا که شوهرمو از دست دادم بچه ام هست .دیروز فهمیدم4 هفته است که باردارم.مامان ببخشید نا امیدت کردم.اما بچه ام تنها یاد گار ساشاست نمیخوام بچه امو هم از دست بدم امشب میخوام با مارال حرف بزنم یه بورسیه تحصیلی ازاسپانیا در یافت کردم.میخوام برم.برم تا همه اشون و فراموش کنم.بتونم بچه امو سالم به دنیا بیارم. امروز ازش خواستم خواستم که طلاقم نده.بهش نگفتم بار دارم که نظرش به خاطر بچه ام عوض نشه.البته هیچ حقی در مورد بچه من نداره.اون فقط وفقط بچه منه.خودم بزرگش میکنم.ببخشید بابا مامان من باید برمد پس فردا پرواز دارم.دوستتون دارم به اندازه یه دنیا.
وارد خونه شدم مارال منتظرم بود.برام یه چایی اورد.بغلش کردم اشکامو پاک کردو پرسید:
__ اخر باختی؟؟؟دلتو باختی؟
__باید برم مارال .دیگه نمیتونم وایستم.نمیتونم تحمل کنم.من 4 هفته است که باردارم.
__چـ,ــــــی؟؟؟تو حامله ای؟؟؟
__دیوونه شدی.
__میخوام بچه امو به دنیا بیارم اینجا نه اسپانیا.
__اسپانیا؟؟؟
__اره برای پس فردا بلیط دارم.
مارال زد زیر گریه.
__بدون اینکه به من بگی؟؟؟میخوای بری که چی بشه؟اینطوری همه فکر میکنند ضعیفی کم اوردی.
__نه مارال جان التماست میکنم به هیچکسد نگو من حامله ام یا کجا رفتم التماست میکنم باشه؟؟؟
__باشه اما..
__دیگه اما و اگر نداره.
****
یک ماهی میشه که به مادرید نقل مکان کردم مردمای خون گرمیداره اینجایی که من زندگی میکنم یه محله قدیمی .شب ها دور اتیش جمع میشن فلامینکو میرقصن.منم یاد گرفتم.تو دانشکده مادرید درس میخونم یک هفته است که کلاسام شروع شده همراه با کلاسام ویارم هم شروع شده.خیلـــــــی خوشحالم دکتر میگه بچه ام کاملا سالمه حالا اون 8 ماهشه.میتونم حسش کنم.اون جزئی از وجودم شده.تو دانشگاه خیلی ها هستند که به دلیل مسلمون بودنشون حجابشون و رعایت میکنن اما من نه مثل اونا سخت میگیرم نه مثل غرب گرا ها بیخیال ام .اغلب اوقات یه لباس و شلوار بلند میپوشم موهای بلندمم داخل یه کلاه فرانسوی پنهون میکنم.دوستای ایرانی زیادی پیدا کردم.یه پسر به اسم مهران خیلی هوامو داره میگه دوست داره زودتر بچه ام به دنیا بیاد تا بچه امو تو بغلش بگیره.خیلی نگرانمه میگه اینجا یه زن حامله نباید تنها باشه.تو یه خونه شریکی زندگی میکنیم اون طبقه بالاست منم به دلیل این نی نی کوچولو مجبورم پایین زندگی کنم.البته همه اینجا فکر میکنند من و اون با هم ازدواج کردیم اوایل که برام ضرر نداشت با بومی های اینجا تانگو فلامینکو میرقصیدم اما الان دکتر میگه برای بچه خطر داره منظورم از دکتر دکتر مهراوه خواهر مهران(خوبه یه نفرو پیدا کردی جای مارال مخشو بخوری__خفه) دختر مهربونیه.مهران هم با من همکلاسی البته چند ترم بالاتره.اولین بار وقتی دیدمش که داشتم این خونه رو اجاره میکردم با هم به خاطر این خونه دعواداشتیم اخر موافقت کردیم که با هم همخونه شیم.خوش میگذره روز های زوج اون غذا میپزه روز های فرد من.چشمای عسلی داره.گونه و لبای برجسته ابروهای تیز وکشیده.خلاصه کلی خاطر خواه داره.شکمم هنوز کوچیکه .مهراوه گفته از ماه سوم شروع به بزرگ شدن میکنه.اها راستی بچه ام پسره.میخوام اسمشو بذارم مهرزاد هم اسم بابامه هم اسم برادر مرحوم مهرانه.خیلی برادرشو دوست داشت.هر شب به ساشا فکر میکنم گاهی اوقات با مهران درباره اون حرف میزنم میخنده و میگه:
__ساشا یه ادم زرنگی بود که لنگه نداشت...
__وا؟؟؟چرا؟
__چون تورو طلاق داد اخه کدوم خلی حاضره با تو زندگی کنه؟
بغضم گرفت رفتم تو اتاقم بعد از چند دقیقه اومد تو گفت:
__ببخشید ...میتونم بیام تو ؟؟؟؟
سکوت
اومد جلو اشک از چشماش جاری شد اولین باری بود که اشکاشو دیدم.اشکشو پاک کردم و گفتم:
__من نمیخواستم تو گریه کنی.
__منم نمیخواستم تو ناراحت شی.باران تو فوق العاده ای تو زیبایی یه زن مهربون یه مادر دلسوز والبته تو مثل یه الهه زیبایی(عق__درد حسود حالا یه نفر از ما تعریف کرد ها)
ادامه داد:
__اینجایی ها ارزو دارن مثل تو زیبا باشن تو دوماه بارداری اما هنوز جذاب و زیبایی.چشمات .لبات همه چیزت.تو مهرزاد و تو شکمت داری اونیه مامان قوی و زیبا میخواد.باران تو مثل مهرزادی اون هرکاری کرد تا بچه اشو که زنش ول کرد رفت و بزرگ کنه اما خدا نخواست اون و دخترش زنده بمونن.تو شانس اینو داری که ثمره عشقتو بزرگ کنی باران تو بعد از اینکه مهرزاد به دنیا اومد ودرست و تموم کردی باید بری ایران خودت و نشونش بدی نشون بدی که قوی که بدون اونم میتونی دووم بیاری....باشه؟؟؟
حالا دیگه داشتم زار زار گریه میکردم.
__اره سعیمو میکنم قوی باشم.
....
شش ماه از اومدنم میگذره دارم تمام تمرکزم و رو درسم و بچه ام میذارم .تمام کلاسام و بدون وقفه گذروندم میخوام بعد از گرفتن لیسانسم برگردم.با کمک مهران در عرض 6 ماه 4 ترم و گذروندم اون میگه خیلی باهوشم ضریب هوشی بالایی دارم.الان دارم از خرید برمی گردم.رفتم یه لباس برای مهرزاد بخرم شکمم اومده جلو هرکس منو اینجوری میبینه برای بچه ام و خودم ارزوی خوشبختی میکنه.هعــــی خوشبختی من فقط تو این بچه خلاصه شده .10 دقیقه دیگه اولین کلاس این ترمم شروع میشه من تو خیابون دارم دور میزنم .به سختی وارد دانشکاه شدم اروم اروم پله هارو طی کردم 15 دقیقه اس که دیر کردم.دو تا تقه به در زدم و گفتم:
__ببخشید میتونم وارد شم؟
استاد که پشتش به من بود و روی برد در حال نوشتن بود گفت:
__نه بفرمایید بیرون.
__امااستاد من تازه 15 دقیقه دیر اومدم.
__به من ربطی نداره.
خسته بودم حرفاش خسته ترم کرده بود بالجاجت گفتم:
__به منم ربطی نداره به شما ربطی داره یا نداره.
برگشت به سمتم.عجـــــب چقدر خوشگله؟چند دقیقه مات ایستاد نگاهم کرد و گفت:
__اها.پس اون دختر باهوش هم جوابی که میگفتند شمایید.اون الهه ایرانی تویی؟؟
__دقیقا..
__اعتماد به نفس هم داری
__بله اصلا تو ایران منو به اسم اعتماد به نفس میشناختن.حالا میتونم بیام تو؟؟
__نه.
به فارسی گفتم:
__نه و نکمه.نه و نعلبکی.نه و نردبودم.درد .بمیری.
__نکمه و نعلبکی و نرده بوم بخوره تو سرت.درد تو جیگرت. عمه ات هم بمیره.
یعنی اگه بگم چشام 100تاشد در این وضعیت خالی بستم ولی چشام گشاد شده بود(تو تو اون موقعیت چطور چشات و دیدی؟__صحراخفه__بمیری من دارم داستان زندگی تو مینویسم) درکمال تعجبم داشت فارسی و روون و سلیس حرف میزد.لبخندی زد اومد جلو همه بچه ها داشتند متعجب نگاه میکردند.دستش و دراز کرد :
__رادمان خداداد.
__خب منو سننه.نیم ساعته منو اینجا نگه داشتید میخواید ابراز خوشبختی هم بکنم.
به حالت مسخره دستشو فشردم و گفتم :
__از اشنایی تون خوشحال نشدم.اســــتاد.
استاد و با تاکید گفتم.خیره شده بود به من که صدای موبایلش باعث شد من به سمت میزم برم وکنار سیما یکی از دوستای ایرانی الاصل ام که تو اسپانیا زندگی میکنه بشینم لبخندی زد و با لهجه بامزه اش گفت:
__حال کردم.این استاد عین اعصاب قورت داده ها اومد تو کلاس تا تو اومدی حالشو کندی.
با صدای بلندی زدم زیر خنده همه به سمت من برگشتند هنوز داشتم میخندیدم با صدای اروم تر گفتم:
__بچه جون فارسی بلد نیستی حرف نزن حالشو کندی دیگه چیه؟حالشو گرفتی...
__خانوم خوش خنده بهتر نیست به جای اینکه دوست تون و مسخره کنید بهشون یاد بدید بهتر چطور درست فارسی حرف بزنه ؟
اشک تو چشمای سیما جمع شده بود.با اجازه ای گفت و از کلاس خارج شد هم از دست خودم عصبانی بودم هم از دست استاد.میخواستم برم دنبال سیما که دستمو گرفت:
__این کلاه به درد سن شمانمیخوره.
همه میدونستند کلاه و برای این میذارم که موهام معلوم نشه چون خوشم نمیاد تو یه کشور ازاد روسری بذارم.قبل از از اونکه واکنشی نشون بدم کلاه و از سرم برداشت همه ی موهایی که توی کلاه پنهون کرده بودم در عرض یک ثانیه پخش هوا شد.دیشب موهامو لخت کرده بودم نمیدونم شاید خدا میخواست امروز جلوی این همه دختر که هر کدومشون موهاشون یه مدل بودکنف نشم.تا الان هیچکدوم از بچه های کلاس موهامو ندیده بودند.همه والبته استاد خیره موهام و صورتم شده بودند که با عصبانیت کلاهم و از دست استاد کشیدم .واکنشی نشون نداد.
وسایلمو برداشتم و رفتم تو پارک پاتوق منو سیما اونجا یبود.باورم نمیشه داشت به خاطر حرکت من گریه میکرد.کنارش نشستم:
__سیماجونم؟؟؟
سکوت کرد:
__عزیزم گوش کن.ببین تا الان حامله نشدی که حس منو بفهمی.تو پدر و مادر داری اما من جز مهران کسی وندارم که مراقبم باشه نگرانم باشه برام غذا درست کنه.من همیشه دارم غصه چیزایی و که ندارم میخورم.وقتی یه چیز خنده دارمی شنوم از ته دلم می خندم اما قصد من مسخره کردن تو نبود تو می دونی من چند وقت بود نخندیده بودم؟؟؟سیماجونم من و ببخش من خودخواه شدم من لیاقت داشتن دوستای خوبی مثل تو رو ندارم.
دستشو کرد تو موهام گفت:
__بلاخره موهاتو به بچه ها نشون دادی؟چیکار کردن؟
__بگو منو می بخشی تا جوابت و بدم.
__بخشیدمت بابا.
__سیما باورت نمیشه چشاشون از کاسه زده بود بیرون.
__از کاسه؟
__همون حدقه چشم.
__اها.حالا چی شد راضی شدی موهاتو نشون بدی؟؟؟
__من نخواستم که.اون استاد اسگل گفت :
صدامو مثل استاد تقلید کردم و گفتم:
__این کلاه به درد سن شما نمیخورره .حالا نمیدونه من تازه دارم میرم تو نوزده سالگی.
__الاغ حتما میخواست مسخره ات کنه.امشب ادمش میکنم.
__امشب مگه میشناسیش؟؟
__خب معلومه داییمه دیگه.همون که می گفتم.
زکی.بیا می گم ما شانس نداریم.ما می خوایم بریم دستشو یی ابش قطع میشه.اگر ماشانس داشتیم بچه امون دوقلو میشد تو یه شکم زاییدن دوتا بچه می زاییدم دیگه هیکلم بیشتر از این خراب نشه.هه هه فکرشو بکن یه دختر تنها با دوتا بچه اینور اونور بره.بگن باباش کیه با افتخار بگم بابا نداره.بگن پس چجوری حامله شدی؟سرمو بالا بگیرم و بگم
__لک لک برام بچه اوراده.
بعد وقتی که بزرگ شدن بپرسن:
__مامان بابای ما کیه ؟
__عزیزانم شماها از زیر بوته به عمل امدید.
هه هه هه چه باحال.غرق شده بودم تو افکارم که با صدای سیما پریدم تو این دنیا:
__کجایی بیا بریم خونه ما امروز مامانم تو ومهران و دعوت کرده برای شام.
__اوووووو حالا کو تاشام؟
__بیا دیگه؟باران جونم باران خوشگله.؟
__باشه حالا چون التماس میکنی .اوکی.
__گراسیاس.
خونه سیما خیلی بزرگ یه خونه ویلایی تو منطقه بالای شهر پدرش یکی از بزرگتریت کارخونه های ساخت لوازم ازایش و داره مادرشم مثل برادرش استاد دانشگاه رشته روانشناسی تدریس میکنه.وارد خونه شدم.طبقه بالای یه اتاق به من اختصاص داده شده بود خانواده خیلی مهربونی اند.اها راستی این و یادم رفت بگم چون منو مهران تو یه خونه زندگی میکنیم صیغه خواهر برادری خوندیم تا هم من راحت باشم هم تو گناه نیوفتیم البته این پیشنهاد مهران بود .نمیدونم دارم اشتباه میکنم یا نه ولی حس میکنم سیما به مهران علاقه داره چند باری سعی کردم از زیر زبون مهران بکشم بیرون که چه حسی نسبت به سیما داره که نشد اصلا این جماعت نم پس نمیدن.(اصلا چه ربطی داشت؟__به تو چه؟__تربچه).رفتم بالا یه لباس و شلوار سفید پوشیدم یه شال توری سفید هم روی سرم انداختم.همه به علاوه دایی سیما روی مبل نشسته بود.کنار مهران روی مبل نشستم سیما هی برام بوس میفرستاد .هی به فرانسه میگفت خوشگله که بقیه نفهمند.البته همه فهمیدن چی گفت .مهران دستمو تو دستش گرفت و گفت :
__کوچولو ببین بچه ات چه بلایی سر دستت اورده.دستات تپل شده.
__درد به جای اینکه امید واری بدی داری تو دلمو خالی میکنی.
خواستم یه حال به سیما بدم گفتم:
__سیما بیا جاهامون و عوض کنیم تا این بچه امو سقط نکرده.
همه خندیدن جاشو با من عوض کرد.از اینکه کنار مهران می شینه خیلی خوشحال بود یه اس ام اس بهم داد
__عاشقتم.
__عاشق من یا اونی که کنارت نشسته.
__گمشو تا نکشتمت.
یه اس ام اس دیگه اومد.شماره مهران بود
__ممنون.
__ایولللللللللللللللللل.
جیغ زدم مینو خانوم سراسیمه اومد سمتم پرسید:
__چیزی شده مادر؟
__اخ من قوربون این مادر گفتنت برم.مینو جون میدونستی من خیلی میخوامت؟؟
همیشه مثل یه خانوم ایرانی رفتار میکنه انگار نه انگار که الان 20 ساله داره اینجا زندگی میکنه سبک خونه اش غذاهاش حرفاش همه چیزش.لپاش قر مز شد زد رو دستش و گفت:
__خدا مرگم بده .این چه حرفیه مادر؟
مهران و رادمان زدند زیر خنده.دست مهران و کشیدم بردم تو اتاقم عمیق نگاش کردم داشت میخندید:
__ای کلک.تو خاطر خواه شدی و به من نگفتی؟؟؟
زدم رو بازوش .بغلم کرد یه دور منو چرخوند لپم و ماچ کرد:
__باران بیا برام خواهری کن.
__به یه شرط.
__چی هرچی باشه قبول.
__مهران جونم من جز تو مهرزاد کس دیگه ای و ندارم قول بده من و بچه امو فراموش نکنی.
اشک تو چشمام جمع شده بودچشمامو بوسید داد زد:
__ من تو رو بادنیا عوض نمیکنم.سیما تو رو از من بیشتر دوست داره حتی قبل از اینکه من با تو اشنا شم اون با تو اشنا شده بود.
__باشه حالا چون اصرار می کنی قبول.
__من اون قلب مهربونت و یه جا بخورم.
__اه حالمو بهم زدی بسه بر


مطالب مشابه :


رمان عشقم باران

رمان عاشقانه __باران من عاشقتم اون شوهرت و ول کن بیا من خودم میگیرمت. 30- رمان عشق به سرعت




رمان عشقم باران قسمت1

رمــــان ♥ - رمان عشقم باران قسمت1 - میخوای رمان بخونی؟ عشق را زیر باران باید




قسمت دوم رمان باران عشق

ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ - قسمت دوم رمان باران عشق - ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ




رمان عشقم باران

رمان عاشقانه __تو بیشتر عوض شدی.خیلی ناز شدی راستی.باران من نامزد کردم. __ 30- رمان عشق به




رمان ارمغان باران

رمان عاشقانه 30- رمان عشق به سرعت فراموش 125-رمان عشقم باران. 126-رمان ز مثل




رمان عشقم باران قسمت5(آخر)

رمــــان ♥ - رمان عشقم باران قسمت5 ♥ 93- رمان عشــــق و احســـاس من-fereshteh27




قمار باز عشق 2

رمــــان ♥ - قمار باز عشق 2 باران با قدم هايي نا مطمئن وارد اتاق شد و در اتاق با دو دختر




قمار باز عشق 4 ( قسمت آخر )

رمــــان ♥ - قمار باز عشق 4 میخوای رمان بخونی؟ باران که در مورد رابطه ي سهيل و رها کنجکاو




برچسب :