لطیفه
جهل مركب به قرآن
شخصي از اهالي شهر كه در فروش گوسفندان خدمتي به يكي از افراد ايلي كرده بود اتفاقاً مهمان او شد و شب در منزل او خوابيد. وقت صبح از خواب بيدار شد و نماز صبح به جاي آورد و شروع به خواندن قرآن كرد اما هنوز آياتي از قرآن را تلاوت نكرده بود كه زن صاحبخانه جاروئي بدست گرفته و بر سر او كوبيد و با بدگوئي به وي گفت: مگر كسي در اين قبيله مرده است كه تو قرآن ميخواني؟شوهرش اگر چه او را ملامت كرد اما از روي نصيحت به مهمان گفت: اي برادر! تو بايد اول تحقيق كني كه واقعاً كسي مرده است؟ سپس قرآن بخواني نه اين كه به مجرد گمان، مجلس عزا و ترحيم برقرار كني![1]
[1] . تاريخ ايران، تأليف ملكم، ج 2، باب 25، ص 211، نقل از درسهايي از تاريخ، ص 100
پاسخ ناصرالدين شاه
ناصرالدين شاه قاجار در يكي از سفرهايي كه به ارو پا رفته بود به همراه نخست وزير خود مهمان امپراطور آن كشور اروپائي شد. امپراطور خواست توانمندي و عظمت خود را به شاه ايران نشان دهد. روزي فرمان داد تا ارتش كشورش با تمام تجهيزات مدرن در برابر او و شاه ايران رژه بروند.نخست وزير ناصرالدين شاه ميگويد: گردانهاي ارتش با قدرت و عظمت به طور منظم رژه رفتند. در همين حال امپراطور به شاه ايران گفت: تعداد نفرات ارتش شما در ايران چقدر است؟ رنگم پريد و پريشان شدم با خود گفتم: اگر ناصرالدين شاه حقيقت را بگويد موقعيت ما به قدري شرمآور است كه پيش او سرافكنده خواهيم شد و اگر به دروغ چيزي بگويد سبب بدنامي و سلب اطمينان خواهد گرديد.
اما ديدم ناصرالدين شاه با حفظ اقتدار جواب داد: ارتش ايران در زمان صلح ده هزار نفر است ولي در زمان جنگ ده ميليون نفر ميباشد!
امپراطور اروپا گفت: چنين چيزي چطور ممكن است؟
ناصرالدين شاه جواب داد: در زمان صلح ده هزار نفر براي حفظ امنيت داخلي كافي است ولي در زمان جنگ كه دولت بيگانهاي به ما هجوم ميآورد ما عالم مذهبي (مرجع تقليد) داريم، فتواي جهاد و وجوب دفاع عمومي ميدهد و اطاعت از فتواي او بر همه واجب ميشود، همه مردم بسيج ميشوند و دشمن را از خاك خود بيرون ميرانند. چهره امپراطور اروپائي از اين پاسخ دگرگون شده و همچون درماندگان سكوت كرد.[1]
[1] . اقتباس از «الي حكم الاسلام»، ص 80، نقل از حكايتهاي شنيدني، ج 3، ص 128
اهميت جنگ و صلح
«كلما نسو» سياستمدار نامي فرانسه گفته بود: جنگ بيش از آن اهميت دارد كه بتوان آن را به اختيار نظاميان گذاشت!
وقتي اين نكته را به ژنرال «گرونتر» يادآور شدند گفت: شايد اين مطلب درست باشد ولي ما نظاميها نيز دريافتهايم كه صلح بيش از آن اهميت دارد كه بتوان آن را در اختيار سياستمداران گذارد![1]
[1] . گنجينة، لطائف، ص 280.
مسئوليت در حد توانائي
در زمان سلطنت محمود غزنوي، در حوالي كرمان دزدهاي بلوچ قافلهئي را غارت كردند و جمعي را كشتند كه از جمله آنها پسر پيرزني بود.
پيرزن خود را نزد شاه رسانيد و دادخواهي كرد.
شاه گفت: آن منطقه از پايتخت دور است و كنترل آن چندان ميسر نيست.
پير زن گفت: ملك چندان بگير كه نگاه تواني داشت و در قيامت از عهدة جواب بيرون تواني آمد!
سلطان محمود از اين جواب بسيار متأثر شد و از پيرزن دلجوئي كرد و به او انعام داد و يك دسته سرباز براي سركوبي غارتگران به آنجا اعزام كرد.[1]
[1] . گنجينه لطائف، ص 320.
درخواست از صاحبخانه
مردي به صاحبخانهاش گفت: چوبهاي سقف اين خانه را اصلاح كن زيرا همواره صدا ميكنند.
صاحبخانه گفت: نترس زيرا با اين صداها تسبيح خدا ميگويند.
مستأجر گفت: ترسم از اين است كه رقت قلب كنند و به سجود روند![1]
[1] . كشكول شيخ بهائي، دفتر دوم.
خونسردي
همسر يكي از حكيمان و فرزانگان با او به جدال پرداخت. زن ناسزا ميگفت. اما فيلسوف سكوت اختيار كرده بود و زن همزمان با جدال با شوهر به شستن لباس مشغول بود و فيلسوف مشغول مطالعه بود. ناگهان خشم زن بالا گرفت و آبهاي چركين را كه در طشت لباسشوئي بود بر سر او ريخت و كتاب و لباس و سر و صورت فيلسوف را خيس كرد.
حكيم سر از كتاب برداشت و خطاب به زن گفت: تا به حال مثل ابر، رعد و برق ميكردي اكنون باران باراندي![1]
[1] .درسهايي از تاريخ، ص 341.
حاضرجوابي
همانگونه كه در قرآن آمده است خداوند تا روز قيامت به ابليس طول عمر داده است. روزي ابوحنيفه به «مؤمن الطاق» گفت: امام و مقتداي تو كه امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ است درگذشت.
مؤمن الطاق پاسخ داد: امّا مقتداي تو را تا روز قيامت مهلت دادهاند!
مهدي عباسي از اين حاضر جوابي خنديد و ده هزار درهم به او بخشيد.[1]
[1] . كشكول شيخ بهائي، دفتر اول.
صبر و سپاس
زني زيبا و بيابان نشين كه همسري زشترو داشت در آئينه نگرست و به شوهر خود گفت: من اميدوارم كه هر دو به بهشت برويم.
مرد گفت: از چه رو؟
زن در جواب گفت: از آن جهت كه من به تو مبتلا شدم و صبر پيشه كردم و خداوند مرا به تو عطا كرد و تو به اين نعمت شكرگزاري و همانگونه كه ميداني شكرگزار و صبر كننده هر دو به بهشت ميروند.[1]
[1] . كشكول شيخ بهائي، دفتر سوم.
مطالب مشابه :
شیرینی لطیفه
شیرینی لطیفه ۱۰.از فر که بیرون آوردیم صبر میکنیم تا یک کمی خنک بشه بعد به درباره وبلاگ
به این میگن لطیفه!!!!
سمفونی صبر - به این میگن لطیفه!!!! آره بابا لطیفه ، همون جک ، باورت نمیشه ؟! درباره وبلاگ
لطیفه های انگلیسی با ترجمه پارسی
کلبه ی زبان - لطیفه های انگلیسی با ترجمه پارسی - کلاس انلاین زبان در این جا - کلبه ی زبان
لطیفه
درباره وبلاگ. منوی لطیفه. جهل مركب به از آن جهت كه من به تو مبتلا شدم و صبر پيشه كردم و
لطیفه با نمک
لطیفه با نمک. غضنفر چند لحظه صبر کن تا من بروم مادر زنم را بیاورم! سه نفر می درباره وبلاگ
برچسب :
لطیفه درباره صبر