همسر اجاره ای
اون روز تو مدرسه پیچیده بود که الناز با یه بسر ده سال بزرگتر از خودش عروسی کرده شیما همش ادا و اطوار الناز رو در میورد که تو زندگیه مشترکش چی کار میکنه الناز دختر شلوغ و شری بود به خاطر همین خانوادش زود شوهرش دادن تا کار دست خودش نداده یادمه الناز یه تکیه کلام داشت که میگفت خخخخخخخخخخلللللللللللللااااااااااصصصصصصصصصصهههههههه ادم باید یا همش برقصه یا بلاسه اون روز کلی به کارای شیما در مورد خانه داریه الناز خندیدم غافل از این که چند ساعت دیگه قراره برای خودم اتفاق بیوفته با لب خندان داشتم میرفتم خونه که ارسلان هم بازیه دوران بچگیم جلومو گرفت تا به حال اونطور ندیده بودمش چشماش پر از خون بود اروم گفت بیا کوچه پشتی کارت دارم بدو بدو رفتم نفسم داشت بند میومد نمیدونم با چه سرعتی رفته بود اونجا که زود تر از من رسیده بود دستمو گرفتو گفت:
-یسنا من چیه تو ام؟
- خوبی ارسلان؟
- جواب منو بده با تو ام؟
- تو عشقمی اینو میخواستی بشنوی؟
ارسلان-یسنا صبحی یه ماشین مدل بالا جلو درتون نگه داشت تعجب کردم رفتم از داداشت پرسیدم چریان چیه گفت خیره که هوری دلم ریخت گفتم به سلامتی عروسیه؟گفت اره داداش برا یسنا یه لقمه ی نونو اب دار تور کردیم.یسنا جریان چیه؟
- برو بابا لقمه نون و آب دار و چه به من؟
- یسنا یعنی اگه این لقمه نون و آب دار باشه تو زنش میشی مگه نه ؟فرشید راست گفته درسته؟
-نه ارسلان فرشید غلط کرده همچین حرفی زده من حتی روحمم خبر نداره در ثانی سربه سرت گذاشته ارسلان در حالی که انگشتری رو که از باباش بهش رسیده بود در میاورد گفت:
-یسنا میدونی این تو دنیا از هر چیزی برام با ارزش تره مگه نه؟
-از منم با ارزشتره؟
ارسلان-نه زندگیم نه نفسم یسنا اینو میدمش بهت که از همین الان مطمئن باشی که تو مال خودمی ولی حتی اگه قسمت من هم نبودی هر وقت بهش نگاه کردی یادت بیار عشق بچگیت کی بود و منو با اون خوش بخت مقایسم کن یادت بیار که منو با کی سوزوندی.
نمیدونم حرفاش بوی غم میداد یا حسرت شاید شک شایدم آتیشی بود احساس میکردم دیگه نمیبینمش وسط راه به خودم گفتم اگه قسمت هم نشیم چی یادمه که اون روز تمام مسیر رو زبونم لای دندونام بود و گازش میگرفتمو میگفتم لال شی یسنا.
تا اینکه رسیدم خونه و ای کاش نمیرسیدم از داخل خونه صدای غریبه میومد در زدمو رفتم تو که پیر مردی که عصا به دست داشت گفت:
-اهان خودشه اینم همون دختری که برای مهرسام در نظر گرفتم.
نمیتونم با کلمات توضیح بدم که چه حالی شدم احساس کردم الانه که پس بیافتم اتاق دور سرم میچرخید پیر مرد با لحن تحقیر امیزی رو به پدرم ادامه داد:
خوب ممد خان اینم قرار داد امضا کن و خیرشو ببین
که یه دفعه یکی از خانم ها گفت-
-ولی من یه شرط دیگه هم دارم این دختر هر روز صبح که از خواب پاشد و قشنگ دستو صورتشو با اب و صابون شست بیاد و دستمو ببوسه.
بعد ها فهمیدم این زن قرار مادر شوهر نازنینم شه که یه مرد دیگه گفت:
-عزیزم این که نشد شرط این وظیفشه دختر امیر لشکر که نمیگیریم داریم دختر ممد مفنگی رو برا یه سال عقدش میکنیم.
پیر مرد با لحن محکمی داد زد:
- مهرداد!
که مرده سرشو انداخت پایین این مرده هم پدرش بود
گیج شده بودم چیزی نمی فهمیدم تا این که با صدای عصبی فرشید به خودم اومدم و دیدم که همه رفتن:
کری میگم برو حموم و وسایلاتو جمع کن عصر راننده میفرستن دنبالت.
گفت و رفت رفتم جلو و قرار داد رو از روی میز برداشتم باورم نمیشد که منو به مدت یک سال اجاره دادن به خاندان رئوفیان در قبال ماهی پونصد هزار تومن و اگه گل پسرشون تو این یه سال ازم خوشش اومد نگهم میداره و عقدم میکنه اگه نه ولم میکنه و منو خیر و اونو به سلامت با بد حالی و کشون کشون رفتم رسلانو همه چیزو به ارسلان گفتم که گفت فرار کنیم ولی مخالفت کردم تا این که به گریه افتادو گفت تو داری منو میفروشی؟تو اینقدر عوضی بودی و من خبر نداشتم؟
تنها حرفی که تونستم بزنم کلمه من نمیتونم.....................................................
میدونستم اگه با ارسلان فرار کنم مادرش برم میگردونه اون موقع که بدتر میشد اون موقع که تبل رسواییم همه جا زده میشد ارسلانم که آدمی بود که همیشه از عاق پدر و مادر میترسید صد در صد اون موقع ولم میکرد از طرفی بوی پول به مشام فرشید خورده بود صد در صد ما رو میکشت
رفتم خونه تنها چیزی که با خودم از خونه پدریم برداشتم عکس مامانم بود نمیخواستم چیزی از اون خونه یادگار داشته باشم فقط مامانمو میخواستم اگه زنده بود نمیذاشت این کثافتا حراجم کنن اگه داداش افشینم بود از ناموس خواهرش دفاع میکرد ولی حیف روزگار انقدر بلا سرم اورده بود که دیگه اشکی برام نمونده بود ساعت 7 عصر راننده جلوی در نگه داشت با اکراه رفتم میدونستم که روزگار داره ترفیم میده و از جهنمی که بودم به یکی بهترش منتقلم میکنه تا بهتر بسوزونتم سوار ماشین شدم از اینه ماشین ارسلان رو که پشت سرم دیدم از نگاهش همه چی میبارید نمیدونم که چرا اون موقع احساس کردم که اگهاون لحظه منو بدن دستش تیکه تیکم میکنه ولی باز تو دل گفتم:
"من خودم را دادم به باد هرچه باداباد"
روزی رو یادم اوردم که سه سالم بود و وقتی با ارسلان دعوا کرده بودم میخواستم بیامو شکایتشو به مامانم بکنم که دیدم طفلک چادر به سر دراز به دراز جلوی در اتاق افتاده و صداهای پدرم و شهلای بی ناموس از اتاق میاد.به یاد اوردم روزی رو که شهلای لجن مرد نامحرم اورده بود خونه تا با من همبستر کنه که اون لجن لباسامو پاره کرده بود و تو همون موقع افشین به دادم رسیده بود و پدر بیغیرتم به خاطر اینکه پول موادش و پرونده بود از خونه بیرونش کردم اه تلخی از ته دل کشیدمو بیرونو نگاه کردم تصویر اخر ارسلان از جلوی چشمم کنار نمیرفت.تو همین فکرا بودم که یه در بزرگ جلو رومون باز شد و رفتیم تو حیاط نبود عین جنگل رنگارن تازه پیاده شده بودم که دیدم یه خانم با لباس مخصوص خدمتکاری اومد طرفمو گفت:
وای چه عروس ماهی شبیه حوریه بهشتیه.
راننده گفت:نرگس خانم مگه چند بار تا حالا بهشت بودی؟
نرگس_خبر نداری هر شب تو بهشت سیر میکنم اقا من عملم صالحه.
باهم رفتیم داخل ساختمان وای خدایا چی میدیدم این خونس؟اکه به این میگن خونه پس به ونه ما چی میگن؟طویله؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دو ردیف پله در دو طرف حال پذیرایی بود به سمت بالا جلو رومون سه پله میرفتیم پایین و یه حال بزرگ بود به قدری وسایل گرون قیمت توش بود که نا خداگاه دهنم باز شده بود که صدای خنده و تمسخر و چندش اور جمعیت منو به خودم اوردو خودمو جمع کردمو سلام دادم:
-سلام.
یکی از خانم ها گفت:وای شیرین جون این دختره منگو از کجا پیدا کردی؟
یکی دیگه گفت:شیرین جون بوی عجیبی میده نکنه موقعی که داشت تو طویله شیر میدوشید بلندش کردین گفتین بیا عروس ما شو.
شیرین:چه میدونم والا تحفه ی پدر شوهرمه میگه این میتونه آرانو جمعش کنه دیگه نمیدونه آران چه جیگرایی زیر سر داره تو صورت این توف هم نمیندازه.
ورود من با تحقیر و فوحش تمام استقبال شد همون روز قسم خوردم که اگه یه لحظه هم از عمرم مونه باشه کل این طایفه رو بچزونم بعد بمیرم ولی چکاری از دست دختر 16 ساله برمیومد در مقابل این قوم الظالمین.
ساعت ده شب شد و من همون طور ایستاده بودمو به تحقیراتشون گوش میدادمو دندونامو به هم فشار میدادم تا این که جناب رئوفیان بزرگ فرمودن که به خدمتشون برسیم نرگس خانم را فرستادن دنبال آران که یک دفعه صدای یه مرد از طبقه بالا اومد همه سرشون رو برگردوندن طرف صدا که میگفت:
به به!همه جیگرای من اینجان خانوما حاضرم همین الان همه تونو باهم ببرم عقدتون کنم و هم خیال خودمو راحت کنم هم شما وای شیرین جون چقدر ماه شدی ولی رژ صورتی نزن قهوه بیشتر بهت میاد رو پیش خودم گفتم چه مرد جلفی.که متوجه من شد که گوشه سالن ایستاده بودم رو به مادرش گفت:
- شیرین جون کمک دست آوردی برای نرگس خدمتکاره جدیده؟
که همه زدن زیر خنده و یکیشون گفت:
- نه هالو جونم زنته.
آران خشکش زد توپوقی زدو گفت:
- این چیه من اینو چطور ببرم داخل مردم گوساله تر از این پیدا نکردین؟
شیرین- دست پخت بابا بزرگته گفته این میتونه رامت کنه.
خلاصه همه با اوقات تلخی راه افتادیم بعد از عمری ارزو کردم کاش منم پولدار بودمو میتونستم با همون پر رویی خودشون جواب تحقیراتشونو بدم جوابشونو بدم تا بلکه دل بی صاحابم خنک شه رفتیم داخل یک امارت خارج شهر نگاهم همش به انگشتر عقیق ارسلان بود که ماشین نگه داشت و پیاده شدیم اون شب صیغه محرمیت خونده شد اون شب بدترین شبی بود که در تمام طول عمرم داشتم.شبی که خود فروشی من به ثمر نشست.اون شب بود که تازه خودمو شناختم و به خودم این قول و دادم
من یسنا خوش سیرت 16 ساله اجاره داده شده به یه خانواده پولدار خدا نشناس پدر سوخته ولی به روح مامانم و به شرفم قسم یه روزی اشک همه این کثافتا رو در میارم صبح فردا چند تا زن اومدن به بررسی اتاق که با اوقات تلخ مهرسام مواجه شدن مهرسام سرشون داد زد که:
این دیگه چه مسخره بازیه؟ تا جایی که یادمه از این مسخره بازیا تو طایفه ما رسم نبوده معنی این کار چیه؟تو کدوم قرن زندگی میکنیم؟اصلا معنی کاراتونو میفهمین؟
نه خوشم اومد انگار یه جو غیرت داره
شیرین-اخه عزیزم میدونی که این دختر در قبال پول اینجاست ما فکر کردیم حتما قبلا در قبال پول با کس دیگه ای هم بوده؟
مهرسام-گیرم که اینطور بوده من خودم خرم نمیتونم تشخیص بدم؟شما ها باید بیاین تفتیش؟
وای خدا اینا چی میگفتن رسما داشتن منو هرزه و خود فروش جلوه میدادن.
ته دلم از جوابی که مهرسام داده بود خوشحال بودم مهرسام نذاشته بود که از اول زندگی کسی تو زندگی یک سالمون دخالت کنه.اون روز صبح صبحانه رو اوردن تو اتاق ولی مهرسام قبل از صبحانه از خونه رفته بود.اصلا اشتها نداشتم نشسته بودم به سینی که برای دوتامون اورده بودن نگاه میکردم که به در زدن و یه دختر چشم عسلی و با نمکی اومد تو چقدر اون لحظه احتیاج به یه هم درد داشتم برای احترام از جا بلند شدم که اشاره ای کرد و گفت:
-بشین عزیزم میدونم بد موقع مزاحم شدم ولی خواستم ببینم عروس خانوادمون چه شکلیه من مه پاره خواهر مهرسام:
چه دل خوشی داشت ته دل با خودم گفتم عروس اجاره ای که خانوادت فاحشه حسابش میکنن بعدم یه پوز خندی تحویلش دادمو و نشستم.سرمو انداختم پایین و زیر لب گفتم:
خوش وقتم منم یسنا.
با هم نشستیم ادامه داد:صبحانتم که نخوردی باید بخوری تا مقابل نیش و کنایه های این خانواده تحمل داشته باشی اینا همه چیزو از بالا میبینن میدونم نرگس جون برام در مورد دیروز و رفتارشون باهات بهم یه چیزای گفت ولی چه میشه کرد.
بعد خودشو کشید کنارمو دست به موهام کشیدو گفت:چند سالته یسنا جون؟
16 سالم بود ولی احساس بیر زنا رو داشتم گفتم:16
سری تکون داد و گفت:یعنی با این همه ادعای تمدن و فرهنگ هنوزم ریشه ی این چیزا کنده نشده؟
نگاهم به بیرون از پنجره بود با خودم فکر میکردم این دختر واقعا دلش برام سوخته یا اومده ازم حرف بکشه که برام یه لقمه گرفتوداد دستم و ادامه داد:
- منم مثل اونا میبینی که اینهمه باهام سردی؟
- نه سرد نیستم
- چرا هستی ولی یسنا جون من مثل اینا نیستم حداقل مثل اینا از خد مرسی تشریف ندارم پس باهام غریبی نکن
- نه غریبی چیه اتفاقا شما تنها کسی هستی که تو این خونه حالمو پرسیدی
- درکت میکنم این یه مورد مشکل اساسی خانواده ماست
- مه پاره خانوم میشه یه سوال ازت بپرسم؟
- منم خواهرت بدون مه پاره کافیه بله عزیزم بپرس؟
- شما هم در مورد دختر بودن من شک دارین؟
- نه این چه حرفیه کی همچین چیزی گفته؟
- هیچکی
- کسی چیزی گفته؟
- نه
- با من رو راست باش
- صبح برا بررسی اومده بودن ولی بخدا من قبل از با کسی نخابیدم به روح مامانم قسم به جون داداشم راست میگم
- میدونم عزیزم حتما این فکر بکر هم زن عمو و تینا انداختن تو سر مامانینا
- چطور؟
- یه چیز میگم همیشه آویزه ی گوشت کن مهرسامو از اینا جدا نگه دار یه سال وقت داری زندگی کنی ولی اگه میخوای مهرسامو تا ابد داشته باشی دورش کن مخصوصا از تینا.تینا یه موز ماریه که نگو همه واحدای لوندی رو پاس کرده تا حالا پسری نبوده که بتونه در مقابل عشوه هاش تسلیم نشه
عین چی پریدم وسط حرفشو گفتم:
- حتی مهرسام؟
- حتی مهرسام ولی باز جای شکرش باقیه که مهرسام نسبتا کمتر اگه زندگی میخوای اگه مهرسامو میخوای همیشه همینطور پاکو بی آلایش با مثل زنای این خانواده نشو انقدری به مهرسام محبت کن که خسته محبتات شه اون وقته که برگه برنده دستته
- با وجود اینهمه دختر سر تر از من که اصلا من دیده نمیشه
- این حرفو نزن مهرسام مجبوره به مدت یه سال هر شب تو خونه با تو باشه سعی کن این اجبارو براش اختیار کنی شیفته کنی
- چطوری آخه؟
با محبتات میدونم از همه ما متنفری ولی سعی کن وقتی نگاهش میکنیچشمات خمار عشق باشه در مقابل بدیهاش فقط لبخند بزن باور کن مهرسام ذاتش بد نیست فقط یکم بد دله شکاکه نمیتونه اعتماد کنه که البته این یه مورد به عهده خودته باید به خودت جلبش کنی یسنا جون از این به بعد منم مثل خواهرت حساب کن یه نصیحت خواهرانه تو این خانواده حتی به بند کفشتم اعتماد نکن خودت سنگ صبور خودت باش.
داشتیم حرف میزدیم که نرگس خانوم اومد بالا و به در زد و رو به مه پاره گفت شیرین خانوم عصبی شدن و صداتون میکنن.
صدای داد و بیداد شیرین خانوم میومد که میگفت:
-مه پاره نا سلامتی تو یه اصیل زاده ای با این دختر ور پریده ی بی پدر مادر چه کاری داری که رفتی پیشش؟
- مامان باور نمیکنم این حرفارو شما بزنی یعنی هر کس که کمی وضع خانوادش بد باشه یه همچین وصله هایی بهش میچسبونن؟این کارا چیه با این دختر میکنین؟این وصله ها چیه مامان؟واقعا از شما این انتظارو نداشتم واقعا برای خودم متاسفم.
شیرین-اوووووه عزیزم تو چرا همش تو داستانا سیر میکنی یکم واقع گرا باش؟مادر ترسا که نیست به قول بابا جون دختر ممد مفنگیه.
یه دختری از جمع گفت:
- زن عمو این مه پاره جدیدا سرش خورده به جایی؟
مه پاره: تو یکی خفه
تینا:دختر عمو ادب داشته باش
- نداشته باشم چه غلطی میخوای بکنی؟
- میدونم همه تلاشت برای چیه ولی اون مساله حل شدس
- تینا خیلی لجن و بی خانواده ای میدونستی؟اون که اون بالاست زن مهرسامه چطور میتونی اینهمه بی وجدان باشی؟
- ولی مهرسام قبولش نداره؟
- قبولش میکنه
- آخرش که چی؟ته تهش مهرسام مال منه
- دست بالای دست زیاده تینا خانوم به خودت نناز
- نیاز به نازیدن نیست همه چی رو دایرس من تینام خوشگلم هرکسی آرزومو داره حتی مهر سام جونمممممممم ولی اون بالایی به قول زن عمو دختر ممد مفنگی که سگای تو خیابونم توف تو صورتش نمیندازن چه برسه به مهرسام من
- به هر حال اونم بشره به این بدبخت چه که پدرش کی بوده؟
شیرین-بس کن نیما حوصله ی نصیحتای ارمانی تو نداریم
تا ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تو اتاق بودمو به انگشتر عقیق ارسلان نگاه میکردم و به یاد روزای خوش اون موقع بودم که مهرسام اومد ولی اصلا بالا نیومد شاید انتظار بیخود داشتم که حداقل بیاد حالمو بپرسه ساعت ده و نیم شب بود که دیگه داشتم ضعف میکردم صبح به هوای مهرسام برامون صبحانه اورده بودن ولی چون موقع ناهار مهرسام نبود از ناهار هم خبری نبود بالاخره ساعت ده و نیم صدام کردن برا شام اونم به خاطر حرف جناب رئوفیان بزرگ منو قابل دونستن که باهام سر یه میز غذا بخورن وقتی رسیدم اولین چیزی که دیدم دختری بود که کنار مهرسام نشسته بودو تو گوشش یه چیزای میگفتچقدر خوشگله خدا انگار این یه موردو اون لحظه که تو اوج خوشحالی بوده آفریده تو این فکر بودم که دختره تا منو دید زد زیر خنده و دوباره تو گوش مهرسام زمزمه کرد اعتنایی نکردمو رفتم سر میز جناب رئوفیان بزرگ گفت که پیش مهرسامو خالی کنن تا من بشینم اون موقع بود که آرزو کردم کاش تنها بودمو به قیافه اون دختر غش غش میخندیدم دختره با حرص بشقابشو برداشت و رفت کنار مه پاره نشست رفتمو نشستم ولی سر سفره سه نوع بشقاب بود چهار نوع قاشق و سه نوع چنگال خدای من اینا چی بود تا جای که یادمه با یه بشقاب و یه قاشق غذا خورده بودم گیج شده بودم برای اینکه سوژه خنده ندم دستشون که برام بخندن اون شب فقط سوپ خوردم حدودا یک شب بود که حاضر شدیم بریم خونه پدری مهرسام من با ماشین مهرسام رفتم ولی در تمام طول راه هیچ حرفی بینمون زده نشد بجز ترانه ای که پخش میشد هیچ صدایی تو ماشین نبود مهرسام منو جلوی خونشون پیاده کردو خودش رفت و خانوادش خیلی عادی با این مسئله برخورد کردن یه اتاق بهمون دادن که توش هم حمام بود و هم دستشوی اتاق ما روبه روی اتاق مه پاره بود بود شب وقتی همه خوابیدن مه پاره اومد پیشم با یه سینی غذا و گفت:
-متوجه شدم سر سفره نتونستی غذا بخوری راستی یسنا اگه چیزی احتیاج داشتی به خودم بگو باشه.
با اشاره سر گفتم باشه که گفت:
-راستی از دیروز حموم نرفتی؟
-نه.
- با خودت لباس نیاوردی؟
-چرا اوردم.
- فعلا اینارو بپوش من فردا بیکارم باهم میریم خرید خوبیت نداره تازه عروس لباس خونه باباشو بپوشه.
چقدر نگاه گرمی داشت پرسیدم:میدونی مهرسام کجا رفت؟
- جهنممیخوای چیکار کجا رفته؟
- میخوام بدونم خوب
- یعنی تو نمیدونی کجا رفته؟
- چرا میدونم
- پس چرا میپرسی؟
- مه پاره مهرسام چطور آدمیه؟
- پسر بدی نیست خیلی مهربونه ولی شرایط این خونه وخانواده رو اونم اثر گذاشته دوس داری تو دلش خودتو جا کنی؟
-حتی تو صورتمم نگاه نمیکنه؟
- اخه فدات شم تو حتی دست به ابروهاتم نزدی.آران دوست داره زن به خودش برسه وقتی وارد جایی میشه بوی عطرش ادمو از هوش ببره صبح وقتی بیدار میشه اولین کاری که میکنه ارایش کردن باشه.
-من نمیتونم خجالت میکشم پیش کسی بزک کرده برم.
نیما:باید عادت کنی تو تازه عروسی باید کاری کنی که آران خودش عقدتونو رسمی کنه ببین یسنا بابا جونم آدم زرنگیه با تجربس از همه چی سر در میاره روز اولی که دیدت گفته این دختر میتونه مهرسامو آدم کنه و بکشدش خونه.
-اما چطور آران حتی شبا هم خونه نمیاد؟
- اونش دیگه به عهده توست من مطمئنم که تو میتونی آرانو برای خودت نگه داری.
شروع کردم به غذا خوردن تا ساعت سه شب باهم حرف زدیم که صدای در اومد مه پاره گفت که:
-غلط نکنم مهرسامه من برم که الان بیاد اخلاقش سگی میشه.
مهرسام اومد بالا وقتی درو باز کرد خودمو به خواب زدم اتاق ساکت ساکت بود که گرمای نفصاشو رو صورتم حس کردم ولی به روی خودم نیاوردم حتی نفس نمیکشیدم که نفهمه بیدارم که دست کشید رو موهام و نازشون میکرد حال عجیبی داشتم چشمامو باز کردم نگاهمون تو هم گره خورد که دستشو کشید و گفت:
-میدونی که برای چی اینجا هستی؟
با سر گفتم آره.
مهرسام:لال که نیستی وقتی با من حرف میزنی با زبونت جواب بده پس وظیفتم میدونی؟
-بله.
- پس پاشو وظیفتو انجام بده.
داشتم از حرص خفه میشدم مگه این عوضی تا این موقع شب پیش دوست دخترش نبوده که الان اومده برای من وظیفمو یاد آوری میکنه؟
- چیزه میگم دیر وقته
همون طور که موهام زیر دستش بود و لای انگشتاش پیچید و با موی سر از جام بلندم کرد و با صدایی که از لایه دندوناش میومد گفت:
- تو سگ کدوم محله ای که برای من وقت تعیین میکنی؟
مطالب مشابه :
عروس شیک تر است یا ماشین عروس؟!
من یک دختر بسیجی وبلاگ نویس هستم - عروس شیک تر است یا ماشین عروس؟! - درد و دل های یک دختر بسیجی
ماشین عروسی .. زیباترین ماشین ها
عروس و داماد عکسهای زیبای عروسی - ماشین عروسی زیباترین ماشین ها - **اداب و سنت ازدواج
همسر اجاره ای
ارسلان-یسنا صبحی یه ماشین مدل بالا چه دل خوشی داشت ته دل با خودم گفتم عروس اجاره ای که
گزارشی تکان دهنده از هزینهها و شرایط اجاره اتومبیلهای لوكس
ماشین عروس های چند منظوره؛ از رساندن عروس و داماد تا در خودروهای اجارهای به سه
برچسب :
اجاره ماشین عروس