«درستايش پذيرش مرگ» / نقدی بر فیلم " زیبا " ی ایناریتو
آخرين فيلم به نمايش درآمده فيلمساز اسپانيايي، ايناريتو، با نام زيبا و با انشاي عمداً غلط كلمه «Biutiful» با پلان بسيار زيبا و تاثيرگذاري شروع مي شود. تصوير دستهايي از آرنج به بالا كه در مورد اصل بودن يك انگشتر الماس نشان صحبت مي كنند. گوهر نايابي كه پدربزرگ قبل از مردن و سفر نهايياش به مادربزرگ حامله داده است. انگشتري كه بعد از آن در دست مادر بوده است. مادري كه ازرشش را نمي دانست و ميگفت كه اصل نيست. چونكه صداي دريا و نداي اقيانوس درون را با امواج خروشان و عمق ترسناك سكوت آميزش نشنيده بود.
در سكانس بعدي كه بر روي ديالوگ هاي انتهايي گفته شده نمايش داده مي شود، جنگل سرد برفي سفيدي با جغدي مرده بر روي زمين برف پوش و با حضور قهرمان اثر پدر - مرد (اكسبال) و رويارويياش با پدر مرده در سن جواني نشان داده مي شود. البته اين نكته پس از ديدن آخرين سكانس فيلم 140 دقيقهاي براي مخاطب مفهوم پيدا مي كند.
نمايش دنياي ديگر، دنياي پس از مرگ با صداي امواج دريا كه از دهان پدر با بازي خيره كننده خاويرباردم همراه است. تمهيد سينمايي و نشانه اي لازم براي توجيه اين صحنه با تنه درختان جنگل برفي در بخش هاي پاياني فيلم و هنگام نگاه كردن به عكسي قديمي از پدربزرگ 20 ساله دختر نوجوان نيز همراه است. بيان ضرب المثلي در مورد جغد مرده «هنگام مرگ گلوله اي توپي از دهان جغد بيرون مي افتد، نبايد آنرا ببافي و گرنه به يك روباه تبديل مي شوي» نيز در راستاي نوع نگاه به جهان پس از مرگ و زنده بودن يا زنده شدن در آن و تغيير صورت (مسخ) يا عدم تغيير شكل (فسخ) و همچنين با توجه به صحنه هاي مياني اثر با درهم آميزي و حضور روح مردگان با زندگان و برگشت روح (نسخ) يادآور فلسفه تناسخ هندويي نيز مي باشد.
فيلم با گفتگوي پدربزرگ جوانمرگ شده با پدر در مورد درياي اوليه جهان هستي به همراه باد و صداي امواج و گيراندن سيگاري به نشانه برقراري ارتباط في مابين و قبول وضعيت موجود رو به سوي ناكجاآباد آغاز مي شود و با فلاش بك به چند ماه قبل و نماي معاينه( مرد- پدر) در بيمارستان به همراه سرنگ زني و خون گيري از خودش ادامه مي يابد و بدين ترتيب با نمايش پلان هاي متعدد: عبور تقلب آميز از ورودي مترو، محله هاي كثيف پايين شهري، فقر و فلاكت در خيابان، دستفروشي غيرقانوني سياهان، محله كارگران چيني و غيره به پرداخت شخصيت قهرمان اثر و معرفي زندگي پيشين همراه با اعتيادش مي پردازد.
معتاد قبلي و خلاف كار خرده پاي فعلي به همراه خانواده از هم پاشيده، (زن- مادر) دوبچه با حالات و رفتارهاي نامتعادل روحي و رواني كه از ( پدر- مرد ) طلاق گرفته است و در حال خوشگذراني با برادر شوهرش است، يادآور رابطه برادر جوانتر با زن برادرش در فيلم «عشق سگي» ايناريتو است. يكي از مضاميني كه به دفعات در اثرهاي قبلي او به نحوي مطرح مي شود و نوع نگاه او را به دنياي خانواده زناشويي از هم پاشيده و غير متعارف نشان مي دهد.
ايجاد روياي ذهني براي بچه ها در سر ميز شام، عليرغم سخت گيري هاي پدر و نمايش ارتباط با مردگان و مديوم روحي بودن مرد به همراه ديدن روح بچه تصادف كرده مرده و سخن گفتن با مردگان، روي ديگر شخصيت پيچيده دروني قهرمان اثر است كه حكايت از ساحت ايماني و اعتقادي او مي كند. باور مرد به جهان ديگر كه به موازات جهان زندگان در حال گذر است، زمينه و مقدمه چيني ديگري است براي گشودن مضمون اصلي و اساسي فيلم.
بي اخلاقي (زن- مادر) در تقابل با حضانت بچه ها از طرف (مرد- پدر) از سويي و اصرار به رعايت آداب غذاخوري سرميز جمعي و دعوا با پسر كوچك كله شق با مهرباني و دلجويي و همدلي هنگام خيس كردن شلوارش در شب از سوي ديگر، نشانگر تناقض رفتاري مرد درونگراي فيلم در قبال جامعه پيرامونياش است. عدم درك متقابل از طرف برادر (تيتو) و زن (مارامبرا) موجب دلخوري آنان و رانده شدنشان گرديده ولي نيت خيرخواهانه دروني مرد سبب دلجويي و ابراز پشيماني بعدي مي شود. فيلم مشحون از صحنه هاي تقابل تضادهاي بيروني و دروني قهرمانان اثر است. جهان اضدادگونهاي كه در سير تحول و تحرك پويايش به سكون و سازگاري و همساني اين تخالفها مي رسد.
تمام روابط و مناسبات غيرعادلانه مابين احاد جامعه، بهرهكشي و سوء استفاده مالي از كارگران بينواي چيني و سياهان آفريقايي مهاجر غيرقانوني، رشوهگيري پليس ها، فرصت طلبي برادر در سوزاندن جسد پدر به خاطر پول، مرد فقير معتاد خيابان خواب با كبوتر، موضوع هم جنس گرايي كارفرمايان چيني و غيره خود روايت هايي اند براي تلقين اين همه زشتي و پلشتي در جهان اثر به منظور نماياندن درون زيباي قهرمان داستان كه در پي رستگاري و آرامش است، در پي استمرار و تداوم گوهر ناياب هستي در جهان پر از زشتي است. مرد با انتقال ميراث پدري (انگشتر الماس نشان) به نوه دختري مي خواهد كه مشعل دار زايندگي خير و نيكي باشد. زن عليرغم رفتار غير اخلاقي نابههنجارش مي گويد كه مرد را دوست دارد! چون مرد ذاتاً درون زيبايي دارد در جهان آكنده از زشتي ها.
تصوير برداري ماهرانه فيلم و بازي نور و تصوير در اثر به خوبي با محتواي آن هماهنگ است. تابش باريكه نور شبانه از پنجره اتاق، تلالو نور ويترين مغازه هاي خيابان، انعكاس نور گرم قهوهاي بر روي سقف اتاق خواب با گچ پوسته پوسته شده، خيرگي و روشنايي زرد نور آباژور هنگام دراز كشيدن مرد در تختخواب پس از آگاهي اش بر مرگ زود هنگام بر اثر سرطان پروستات، موجب ايجاد فضاي دلپذير و دلخواهي از جهان زشت آميز پيراموني شده است. تاكيد بر نور و روشنايي به عنوان عامل رستگاري و پاك كنندگي روان (در ديالوگي مطرح مي شود كه در اين شهر باران نمي بارد) نشانه سينمايي و تمهيد ظريفي است بر روش مولف اثر و قهرمان فيلم در راستاي سير و سلوك نفساني به منظور رهايي و آزادي دروني.
نور درماني زن در اتاق خواب، تابش اشعه نور فانوس آويزان چيني، نور صبحدم سحري با دودكش كارخانه ها، تابيدن اشعه خورشيد از لابهلاي درختان ، همگي در تاكيد بر مفهوم زيبايي نور به مثابه ايجاد آرامش و رستگاري است؛ در پي القاي آن است كه نور ، پاك كننده زشتي هاست. نور همان زيبايي است. روشنايي همان سعادت بشري است.
موسيقي زيباي فيلم به همراه پرسش دختر از پدر: «بابا زيبا چطوري نوشته مي شود؟» و پدر مي گويد : «همانطور كه گفته مي شود! " و انشاي غلط كلمه نشان از عدم وجود زيبايي در جهان پديدارهاست. زيبايي در درون آدمي است، در ذهن انسان و نه در عين خارج از آن. دختر به دنبال زيبايي در محيطي آكنده از زشتي و پليدي است.
دختر نماينده و سمبل زايندگي و زايش حيات بشري به دنبال خير و زيبايي است. پسر در پي كشف جهان و پديدارهاي آن. پسر سمبل خردورزي و عقلانيت بشري است. با گفتن گزارهاي در مورد علت سوراخ شدن لباس فضانوردها و انفجار آن و يا بازي ذهن خواني با حرف اول كشورها و حيوانات در پي كشف گوهره عقلاني و عملي تمدن بشري است.
عقلانيت بشري به همراه حس عشق نوع دوستي انساني، همان گوهره هستي و زيبايي آن است. هماهنگي مابين اين دو جنبه و وجود جان انسان «عقلانيت- احساسات» نكته مفهومي ديگري است كه كارگردان متن در مضمون روايت اش گنجانده است. تحقق زيبايي در صورت هماهنگي مابين اين دو ساحت بشري ميسر است. زندگي آينده در صورتي زيباست كه گوهر ناياب هستي به دست آيد.
مرد در پي آرامش دادن به ديگران است، مرده ها و زنده ها. با اين كار به دنبال يافتن آرامش براي خودش است. براي پدر شرمنده و ناراحتي كه پسرش را در تصادف از دست داده است و پسر مرده ساعت پدر را دزديده بوده و به همين خاطر مجادله اي در روز قبل از مرگش با پدرش داشته است، نيز كمك مي كند تا با آرامش از اين دنيا برود.
همه رفتنياند، پس بهتر است كه بدون دلخوري و با همدردي و رضايت به آن جهان پا بگذاريم. مرگي آرام و رفتني از سر رضا و تسليم. آن جهان ديگر ادامه اين جهان مشهود مادي است. جهاني است در امتداد اين هستي دردآور و رنج خيز. از مرگ فراري نيست. مردن، حقيقتي سهمگين در انتهاي زندگي هر كس است. پدربزرگ، پدر، پسر كوچك، موتورسوار خياباني و ... مي ميرند و خواهند مرد. مهم ، معناي زندگي است در ميان اين باتلاق زشتي ها. مهم ، پيدا كردن گوهر زيبايي و حقيقت زيبايي است در اين سير زندگاني. مهم ، پذيرش اين چرخه حيات است. مهم ، فهم سرانجام محتوم انسان ها ست كه همان مرگ است .
نگاه اكسبال به عكس هاي خانوادگي روي ديوار، عكس هايي از تولد بچه ها و دوران خوش زندگي خانوادگي، يادآور دوران سپري شده تولد و زايش است كه اكنون رو به سوي نيستي و مرگ مي رود . با بزرگ شدن، آدمها يك قدم به مرگ نزديكتر مي شوند. زيبايي و تنوع رنگ هاي اين دنيا، حكايت گذران روزگار طي شده خوش جواني است. آنجا، آن دنيا، سردي و سفيدي و سكون و سكوت است. تنهايي است. جهان سرد تنها.
ايناريتو با «21 گرم»، «عشق سگي» و «بابل» كه روايتهاي موازي و غيرخطي را براي داستان فيلمهايش انتخاب كرده بود، در اين اثر با روايتي خطي و فلاش بكي كه از دقيقه 5 تا 135 طول مي كشد، سرراستي مفهوم محتوايي اثرش را يادآوري مي كند. زندگي خط مستقيمي است رو به سوي مرگ. مرگي غيرقابل احتناب. مرگي كه بايد برايش برنامه ريزي كرد و كار ناتمامي در اين جهان از خود باقي نگذاشت. اگر به بهانه چگونگي آينده بچه ها (نسل آينده) نخواهي بميري، نگران نباش! جهان هستي و كاينات خود به فكر آنهاست. زندگي پس از تو ادامه خواهد داشت، چه تو بخواهي و چه نخواهي. نگراني براي آينده بچه ها فقط منحصر به تو نيست، براي همه آنان كه مي ميرند اين موضوع مسئله است؛ اما دليلي براي نخواستن و نپذيرفتن مرگ نيست. مرگ فرا مي رسد و تو را در بر ميگيرد. به زيبايي بمير، با زيبايي درون بمير. زيبا بمير.
مرگ پايان همه چيز نيست ، مانند مجنونان نبايد با آن برخورد كرد. مرگ آرامشي است براي گذر از زشتيهاي اين زمين. مرگ رو به سوي زيبايي رفتن است. همانطور كه زندگي بدون هيچ چشم داشتي به تو ارزاني شده است، بدون هيچ انتظار و توقعي بايد آنرا برگرداني. مرگ را بايد انتخاب كرد. مرگي زيبا و آرام بخش ، در صورتي كه بدون شك و ترديد از اين جهان بتوان دل كند، به سراغ آدمي خواهد آمد.
ارتباط و گفتگو با مردگان در حاليكه روحشان حاضر و ناظر است، موضوع مهم ديگري است كه مولف اثر مي خواهد بر آن انگشت صحه بگذارد. روح پسر مرده كوچك كه بر روي صندلي مجاور تابوت اش نشسته است، روح پيرمرد مرده كه در آينه روي ديوار منعكس مي شود، يادآور اين نكته است كه ارواح با ما هستند، در همين جهان، در جهاني موازي با اين جهان مادي. جهان مرگ يا جهان پس از زندگي كه جهان آرامش و زيبايي است، دنيايي است هم راستا و هم زمان با اين دنيا.
رويارويي با جسد موميايي شده پدر مرده كه آماده سوزاندن شده است و لمس صورت پدر مرده براي اولين بار (اوكسبال پدرش را هنگام فرار به مكزيك به علت حامله بودن مادرش و به دنيا نيامدنش در ان زمان اصلاً نديده بوده) به تصوير سينمايي كشيدن بسيار زيركانه گفتار پسرش در صحنه قبلي فيلم است «تو پدرت را ديده بودي؟- نه قبل از به دنيا آمدن من مرده بود.- پدر نداشتن خيلي سخته بابا. "بازي زيرپوستي خيره كننده خاويرباردم در اين پلان، حس نزديكي به مرگ و همجواري با آن را به خوبي انتقال مي دهد.
پناه دادن به زن سياه پوست سنگالي و بچهاش در خانه وقتي كه خودش و بچه ها در خانه زن سابقش هستند و نيز برنامهريزي براي نجات يك زندگي ديگر در حاليكه زندگي خودش رو به مرگ است، حكايت همدلي و همدردي شفقت آميز مرد با ديگر انسان ها فارغ از مليت و قوميت و سببيت است. امري اخلاقي و رفتاري انسان دوستانه و نوع خواهانه. زمينه و سياق متن از ساحت اخلاقي به ساحت ايماني (باورها، اعتقادات، ايمانيات بشري) چرخيده و رويكرد كلي مولف اثر را بيان مي كند. دلسوزي و محبت به ديگران به اميد دست يافتن به سعادت دروني. سفر از دنياي اخلاقي ارتباط با ديگران به دنياي دروني ايماني شخصي. گذر از جمع و رسيدن به آرامشي دروني براي رويارويي با دنياي مردگان و رفتگان.
مرگ، باز هم مرگ! مرگ دسته جمعي كارگران چيني در خوابگاه زيرزمين در اثر گاز گرفتگي بخاري هاي ارزان قيمت، چون فاجعه اي آوارگونه بر سر اوكسبال ريخته و موجب درهم شكنندگي روحي مرد و حس گناه ناشي از سهلانگاري در خريد منفعت طلبانه مي شود.
همدردي با زن چيني (ليلي) و كودك خردسال مردهاش كه به صحنه پرواز كبوتران در آسمان به صورت دوگروه دسته جمعي (مردگان و زندگان) مي پيوندد، نشانگر نگاه دروني روح دردمند زجر كشيدهاش است. حس ناخوشايند نارضايتي روح هاي چسبيده به سقف زيرزمين قتلگاه گروهي كه به صحنه اعتراف مرد و گريه تلخياش پيش زن آگاه خردمند (مرشد- پير- راهنما) قطع مي شود به خوبي با پلان تبليغاتي نماينده سياسي شهر بر روي بدنه خودرو گره خورده و تداعي طمع كاري و سودجويي در خريد كالاي ارزان معيوب را ميكند. تقابل اين وقايع و همزماني اتفاق ياد شده با سفر بچه ها به همراه مادرشان به خارج از شهر و جشن تولد دختر (آنا)، تضاد ميان مرگ و زندگي را نشان مي دهد.
درخواست بخشش از روح مردگان از سويي و تصاوير خوشگذراني برادرش در ديسكوي شلوغ پر سر و صدا، غفلت از يك جنبه اساسي معناي زندگي است. فرار از رنج هستي و آگاهي از سرانجام آن، جهان واقعي مادي را به رويايي محو و گنگ تبديل مي كند.
در اين صحنه ها، صدا و تصوير روي دست فيلمبردار محو و كند و نامفهوم مي شود. فرار از عذاب وجدان به كمك مواد مخدر و مشروب خواري، پناه بردن به خلوت خانه در غياب زن و فرزندان و روبرو شدن با نقاشي كودكانه دختر با عنوان «كوه هاي پيرنه زيباست» روح مرد را دچار تلاطم و غليان احساسات كرده و با گريه در آغوش پسر تنها مانده تنبيه شده در خانه، گويي دوباره آرامش دروني را به درون زيباي مرد هديه مي كند.
ايناريتو فيلم را به پدرش «بلوط پير» تقديم كرده است. درگيري مولف اثر با رابطه پدر و پسري و نيز مقوله ارتباط با ديگران و ناتواني در برقراري اين رابطه است. گسستگي درك متقابل انسان ها از يكديگر در دنياي مدرن شهري، پناه بردن به خوشي هاي فراموش آور زندگي شبانه به عنوان راه چاره موقت براي فرار از تفكر در مورد معناي زندگي و مرگ، عدم امكان بروز احساس واقعي در محيطي سراسر آغشته به دروغ و زشتي و آشفتگي، همگي مسايلياند كه كارگردان در پي تصويرسازي آنهاست. درك انساني زن سياهپوست سنگالي از وضعيت ناگوار مرد، ارتباط مناسب دختر با پدرش، قبول زن افسرده براي بستري شدن در بيمارستان رواني، ترك كردن كارفرماي چيني هم جنس گرا بستر خون آلود همكار كشته شدهاش، سر و سامان گيري بچه ها با وجود زن سياه پوست (ايگه) در جوار آنها، برگشت زن سياه پوست از ايستگاه قطار و منصرف شدنش براي رفتن به كشورش عليرغم گرفتن پول هاي اوكسبال، همه خرده روايت هاي متن را به سرانجامي آرامش گونه و هم راستا با مضمون فيلم مي كشاند.
بخش پاياني مرگ پدر در بستر به همراه روح نشسته در جوار دخترش كه به سكانس ابتدايي فيلم قطع مي شود، با پذيرش و تسليم آرامش گونه مرد در ميان تنه هاي لخت درختان جنگل برفي، يادآور تابلوي درختان سهراب سپهري است. مرد در شب و به آرامي مرگ را پذيرا شده و با پدرش رو به سوي آنجاي ناكجاآباد مي روند. در هم آميزي رنگ ها، نورها، گفتارها و فضاي اين دو جهان موازي و گاهاً متداخل، بيانگر نوع نگاه و جهان نگري ايناريتو مولف اثر به مقوله پايان زندگي فرد و ادامه حيات بشري در چرخه هستي است با به دوش كشيدن بار امانت از نسلي به نسل ديگر. مرد با سپردن قطعات سنگي حافظ ميراث بشري به فرزندانش، تلويحاً اشاره به استمرار تمدن انساني و ميراث گيري آحاد جامعه از يكديگر دارد. روح جهاني بشريت يا عقل كلي مولانايي كه راهگشاي آينده انساني در جوامع است و موجب دوام و پايداري اندوخته هاي خاطره انگيز بزرگان و رفتگان دردمند انساني است.
مرگ در تاريكي شب به حيات دوباره در روشنايي روز ختم مي شود. سفيدي و نوري در ستايش جريان ابدي و ازلي زندگي؛ در ستايش پذيرش مرگ.
مطالب مشابه :
متن های زیبا در مورد پدر و مادر
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر غم مرگ پدر کوچک
نوشته های ادبی در مورد مادر
نوشته های ادبی در مورد نیکی به پدر و مادر پس از مرگ. پدر و مادر ما، پس از مرگ، بی نواتر و
«درستايش پذيرش مرگ» / نقدی بر فیلم " زیبا " ی ایناریتو
فيلم با گفتگوي پدربزرگ جوانمرگ شده با پدر در مورد درياي متن در مضمون مرگ پدر در
مطالبی در مورد قبر و وحشت قبر
مطالبی در مورد قبر و وحشت قبر - متن بعد از مرگ در او به من گفت که خدا رحمت کند پدر
تاثیر مرگ والدین بر کودکان
مرگ در هر مرحله ای از آمیز مرتب صحنه مرگ پدر یا مادر متن ادبی در مورد روز
برچسب :
متن در مورد مرگ پدر