طلا-3

 

سلام دوست جونا .  اميدوارم منو يادتون نرفته باشه.. دفعه قبل خيلي كامنتاتون بهم روحيه و اعتماد به نفس داد  و من به خودم دلگرم كرد .

 تا دو هفته پيش همه چيز خوب و عالي بود .من كمتر به رفتارهاي مادرشوهرم حساسيت نشون ميدادم وبه روي خودم نمياوردم . سعي كردم هموني باشم كه هستم . نه بيشتر چون هرچقدر هم كه بيشتر سعي كنم بازهم به قول يكي از دوستان احتمالا مارشوهرم طلا خانوم (جاريم ) رو بيشتر از من دوست داره و كاريش نميشه كرد .

اما هفته پيش خواهرشوهرم به همراه دوقلوهاش تصميم گرفتند تشريف بيارندمشهد !!!!

دوقلوهايه خواهرشوهرم كه اسمش شكوهه خيلي خيلي خيلي شر و بازيگوش هستند هر دو بيش فعالي دارند. من كه دائم واسش از خدا صبر مي خوام . همسر من خيلي به دو قلوها علاقه داره. من زياد از اومدنشون خوشحال نشدم چون اصلا تحمل شيطنتاشون رو نداشتم . دفعه قبل روز 5 فروردين تشريف آوردند درست وقتي كه تا زايمان من دوهفته بيشتر نمونده بود . خودتون تصور كنيد دو تا پسر شيطون و يه اتاق پر از اسباب بازي كه مثلا سيسموني پسرم بود . چه بر سر اتاق و سيسموني اومد !!!!!!! بهتره نگم و شما خودتون مجسم كنيد تازه منو هم اين وسط داشته باشيد با يه شكم گنده هي بايد دنبال اين دوتا وروجك ميرفتم وخرابكارياشون رو درست ميكردم. چون عيد خيلي بهشون خوش گذشته بود بازم تصميم داشتند منو خوشحال كنند.!!!!!!!!

چيزي كه منو بيشتر از همه آزار ميده اينكه شكوه وهمسرش اصلا از خرابكاري هاي اين دوتا بچه ناراحت نميشند به هيچ عنوان اين دوتا رو تاديب نميكنند البته تنبيه كه جايه خود داره كاش اقلا يه نكن بهشون بگن تا دل من خنك بشه . اصلا وابدا !!!!!!!!

هر دو معتقدند كه بچه بايد آزاد باشه و بجايه نكن بايد بهش بگيم چيكار بكنه!!!!!!!!!!!!

اگه خدايي نكرده  تنبيه بشه عقده اي ميشه زبونم لال!!!!!!!!!!!!!!!

حالا شما به من حق ميديد كه از اومدنشون خوشحال نباشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولي مگه دست منه به هر حال اومدند . وايييييييييييييي كه چقدر بدم مياد از اينكه مهمون سرزده وقت ناهار يا شام بياد . اين مهموناي ما هم چون فكر ميكردند ما با ديدنشون ذوق زده ميشيم  سر ساعت 1 بعد از ظهر رسيدند  روز ورودشون مجبور شديم ناهار از بيرون بگيريم . يكي دو روز گذشت و چون ديدند تنهايي بهشون خوش نميگذره ، با مادرشوهرم و برادرشوهرم كه چابهار زندگي ميكنه تماس گرفتند و اونا رو هم دعوت كردند خونه ما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فكر ميكنيد قيافه من چه جوري شد وقتي فهميدم بعلهههههههههههههههه از قرار معلوم بازم مهمون داريم.آخه يكي نيست به اينا بگه تويه خونه 80 متري چه جوري 6 تا آدم بزرگ و سه تا بچه 4و 5 ساله بايد سر كنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب چاره اي نبود نميشه كه مهمون رو از خونه بيرون كرد . عادت بد ديگه من اينكه مهمون هر كي مي خواد باشه من بايد خودمو واسش بكشم يعني هيچي نبايد كم باشه و  همه كارا رو هم خودم بايد بكنم . اينجوري كه وقتي مهمونا ميرند من يك هفته فقط درد كمر وپشت دارم . خلاصه برادرشوهرم وجاري طلاييم (طلا خانوم) و دخترشون و مادرشوهر و خواهرشوهر ديگم (كتي) تشريف فرما شدند.

من وهمسرم سعي كرديم به همشون خوش بگذره و هركاري كه از دستمون بر ميومد براشون انجام ميداديم حتي گاهي دوقلوها رو نگه ميداشتم تا شكوه وكتي و مادرشون با خيال راحت بتونند زيارت و خريد كنند.

الته هنوز حرفها و تعريفايه مادرشوهرم درباره طلا خانوم ادامه داشت. تازه طلا خانوم كم بود مادرشوهرم شروع كرده بود از مادر و عمه و فك وفاميل طلا خانوم هم تعريف كردن.

من بيشتر وقتا سرمو تو آشپزخونه گرم ميكردم يا با پسرم مشغول بودم تا حرفاش آزارم نده.

چون همسرم داور فوتبال هم هست به ناچار بيشتر وقتا خونه نيست يا قضاوت داره يا جلسه نقد وبررسي . اما با اينكه سرش شلوغه خيلي از وقتشو خالي گذاشته بود تا با اقوامش باشه . تا اينكه مسابقات دانشگاه پيام نور كشور شروع شد و همسرم از صبح تا شب مجبور بود اونجا باشه  و ديگه نميتونست به خانوادش سرويس بده . بنابرين مهمونا خودشون تصميم گرفتند برند گردش . دفعه اول به من گفتند ما داريم ميريم شهربازي ولي شما حتما به خاطر ماني (پسرم) نمي تونيد با ما بيايد !!!!!!!!!

ديدم اينا خودشون از طرف من تصميم گرفتند .منم چيزي نگفتم و گفتم من خونه هستم شما بريد و خوش بگذره. وقتي همسرم برگشت و ديد من وماني تنها هستيم حسابي ناراحت شد من اونشب شام درست كردم و تا ساعت 12 منتظرشون موندم اما وقتي برگشتند گفتند كه بيرون شام خوردند و من حسابي كلافه شدم .همسرم گفت يه زنگ ميزديد و خبر ميداديد تا طلا جان شام درست نكنه. اما با كمال خونسردي گفتند يادمون رفت . تازه يه جعبه پيتزا هم دادند دستم گفتند واسه شما آورديم . من كه داشتم منفجر ميشدم تشكر كردم وجعبه پيتزا رو بردم بزارم تو يخچال درشو باز كردم ديدم از تيكه هاي پيتزا خودشونه كه نمي تونستند بخورند . ديگه واقعا منفجر شدم . ماني رو بغل كردم و رفتم تو اتاقم . همسرم دنبالم اومد ومن براش تعريف كردم واونم عصباني شد . اما چيزي نگفت.

از فردا هر روز يه جايي ميرفتند بدون اينكه به من وهمسرم اطلاعي بدند . من همين كه تويه خونه نبودند تا رو اعصابم رژه برن راضي بودم اما همسرم خيلي كم توقعيش شده بود انتظار داشت به اون هم ميگفتند كجا ميرند و يا يه تعارف ميكردند اما همه كاراشونو مخفيانه انجام ميدادندصبح ميرفتند ناهار ميومدند و باز عصر ميرفتند و آخر شب بر ميگشتند. من همش همسرم رو آروم ميكردم وازش خواسته بودم تا وقتي خونه ما هستند باهاشون جر وبحث نكنه. تو اين بين يه روز ديدم يه اس ام اس از كتي اومده با اين مضمون كه "" طلا خانوم چطوري ما الان فلان جاييم تو و سمن و عليرضا (برادرشوهرم) بيايد راستي در باره مانتويي كه مامانم برات گرفته به طلا چيزي نگي""  بعلههههههه كتي مي خواسته به طلا خانوم اس ام اس بزنه كه اشتباها به من زده .

من خيلي خيلي ناراحت شدم نه به خاطر مانتو  به خاطر مخفي كاريشون .با خودم گفتم اونا خودشون هم ميدونند كه كارشون اشتباه بوده و گرنه چرا بايد مخفيش كنند  . چرا بايد فرق بذارند . مگه من براشون كم زحمت كشيدم  مثل يه گارسون ازشون پذيراي كردم  اينم عوض دستت درد نكنه. اما بازم چيزي به روي خودم نياوردم.(به قول انيا از بس كه درازگوشم)

شبي كه قرار بود فرداش تشريف ببرند بازم من وهمسرم تا ديروقت منتظرشون مونديم با اين تفاوت كه شام درست نكردم  اما همسرم خيلي كفري بود و تصميم داشت باهاشون برخورد بكنه. وقتي اومدند برادرشوهرم وهمسرش همراشون نبودند . و خيلي زود همه رفتند خوابيدند . اما صبح من با صدايه همسرم بيدار شدم كه داشت باهاشون بحث ميكرد  و اونا خيلي حق به جانب جواب ميدادند كه واسه شما سوتفاهم شده ما اصلا قصدمون ايني كه ميگين نبوده . هرجا رفتيم پيش اومده و اصلا قرار مداري نبوده و از اين حرفا . اون روز تا ظهر همشون خيلي مهربون بودند و همش مي خواستند يه جوري از دل من و همسرم در بيارند اما من خيلي خيلي آزرده بودم و باهاشون سر سنگين .

ظهر هم بالاخره تشريف بردند.

توي اين دوهفته من خيلي اذيت شدم . همسرم ميگه تقصير خودته . تو همه چيز رو واسه خودت سخت ميكني. دليل نداره  همه كارا رو خودت بكني بايد از اونا كار بكشي!!!!!!!!ُ

ديگه اينكه از بس ملاحظه شون رو كردم خسته شدم . از اينكه روم نميشه تا درباره چيزايي كه آزارم ميده صحبت كنم ،كلافه ام . از اينكه اجازه ميدم از رفتار خوبم سو استفاده كنند ، عصبانيم.

شما چي فكر ميكنيد و چه راه حلي پيشنهاد ميديد.

قبلا به خاطر همفكريتون متشكرم.

يا حق


مطالب مشابه :


عكس هاي جالب از سرويس طلا و جواهرات

کر بختیاری - عكس هاي جالب از سرويس طلا و جواهرات - جمهوری اسلامی ایران چهارمحال و بختیاری




طلا-3

تازه طلا خانوم كم بود از صبح تا شب مجبور بود اونجا باشه و ديگه نميتونست به خانوادش سرويس




ديروز تو بازار طلا

نمی توانم ببخشم - ديروز تو بازار طلا - ديروز كه رفته بودم خريد يه دفعه چشم افتاد به بازار طلا .




:: "سيفون طلا"جايزه مردي كه توالت‌ها را تميز مي‌كند ::

تصاویر و مطالب جالب - :: "سيفون طلا"جايزه مردي كه توالت‌ها را تميز مي‌كند :: - تصاویر و مطالب




حتما بخوانید

رسيديم راننده يك مغازه طلا فروشي را نشان امكانش هست پول سرويس هاي طلا را به




دانلود تحقیق کامل فروشندگی طلا و جواهر

ژوان جلالیان - دانلود تحقیق کامل فروشندگی طلا و جواهر - وبلاگ شخصی یک دانش آموز - ژوان جلالیان




برچسب :