کودک اسرائیلی و کودک لبنانی؟!
و [ ياد كنيد ] زمانى كه موسى به قومش گفت: خدا به شما فرمان مي دهد گاوى را ذبح كنيد ، گفتند : آيا ما را مسخره مي كنى ؟ ! گفت : به خدا پناه مي برم از اينكه از نادانان باشم .(67) گفتند : از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه آن گاو چگونه گاوى باشد ؟گفت : او مي فرمايد كه آن گاوى است نه پير از كارمانده ، نه جوان نارسيده ، [ بلكه ] گاوى ميان اين دو نوع گاو است . پس آنچه را به آن فرمان داده اند ،انجام دهيد .(68) گفتند : از پروردگارت بخواه كه براى ما توضيح دهد رنگش چگونه باشد ؟ گفت : خدا مي گويد : گاوى است زرد و رنگش روشن كه بينندگان را شاد و مسرور مي كند .(69) گفتند : از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه [ نهايتاً آن گاو ] چه گاوى است ؟ زيرا اين گاو بر ما مُبهم و مُشتبه شده ، و اگر خدا بخواهد [ به شناخت آن ] هدايت خواهيم شد .(70) گفت : او مي گويد : گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند و نه زراعت را آبيارى نمايد ، [ از هر عيب و نقصى ] سالم است ، و رنگى مخالف رنگ اصلى در آن نيست ، گفتند : اكنون حق را براى ما آوردى . پس آن را ذبح كردند ، در حالى كه نزديك بود فرمان خدا را اجرا نكنند ! !(71) و [ ياد كنيد ] هنگامي كه كسى را كشتيد و درباره [ قاتل ] او به نزاع و ستيز برخاستيد ; و خدا آشكار كننده چيزى است كه پنهان مي داشتيد .(72) پس گفتيم : پاره اى از آن [ گاو ذبح شده ] را به مقتول بزنيد [ تا زنده شود و قاتل را معرفى كند ] . خدا مردگان را اين گونه زنده مي كند و نشانه هاىِ [ قدرت و ربوبيّت ] خود را به شما نشان مي دهد ، تا بينديشيد .(73) سپس دل هاى شما بعد از آن [ معجزه شگفت انگيز ] سخت شد ، مانند سنگ يا سخت تر ; زيرا پاره اى از سنگ هاست كه از آنها نهرها مي جوشد ، و پاره اى از آنها مي شكافد و آب از آن بيرون مي آيد ، و پاره اى از آنها از ترس خدا [ از بلندى ] سقوط مي كند ; و خدا از آنچه انجام مي دهيد بى خبر نيست .(74)
ـ بقره ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشتهای:
« مگر انسان با انسان چه فرقی دارد که انسانی، انسانی را می کُشد؟؟
چه فرقی دارد وقتی يک مادر و فرزندِ اسراييلی می ميرد با وقتی که يک مادر و فرزند لبنانی؟
مگر فرقی جز در صورت و ظاهر و چهره است؟
چه فرقی بين ارزش وجودی انسان هاست که می ايند و کمر به مرگ هم می بندند؟
چه فرقی دارد کودک کجاييست؟
اگر موجوداتی برتر و خارق العاده تر و زيرک تر از ما در کهکشان های ديگر زندگی کنند و به اعمال ما انسان ها نگاه کنند به حالِ نادانی همه ما افسوس می خورند!
فقط دلم برای مردمِ عادی و غیر نظامی می سوزد! »
****
جنگ، سنّت خداوندی است که خون مینوشد! و در سنّت خداوند، تغييری نيست، گروهی را به دست گروهی ديگر نابود میکند، و گروهی را به دست گروهی ديگر، بیخانمان، در اين معاملهی ننگين، آنانکه وارستهاند، شايستهی پايداریاند. حال اين نابود شوندگان حتی، اگر همان وارستگان باشند، سنّت همان است که بود. نه پيروز شوندگان.
من از جنگ بيزار نيستم، زيرا بيزاری از سنّت خداوندی که به بزرگیاش ايمان دارم، عين بيزاری از حکمت اوست. من از جنگ تنها میترسم، ترسی که نمیدانم چرا، شايد بهخاطر روزهای پردلهرهای باشد که همگیمان، کم و بيش بهخاطرش میآوريم. شيشههای ضربدری، پردههای تيره و کلفت و صدای کشدار آژير خطری که تا سفيد شدنش، چهرههامان سفيد میشد. ترس از مردن، زير آوار مردن، خون ... انفجار ... و ساختمانهای عظيمی که به تلنگری فرو میريزند ... ترس از نرسيده روزهايی که به چشم برهمزدنی، از سرنوشتمان، سرنوشت کودکانمان، پاک میشوند. من از جنگ میترسم.
من به معصومیّت هيچ کودکی ايمان ندارم*. هيچ کودکی معصوم به دنيا نمیآيد. مجال توضيح نيست اينجا، که جوانهی خشخاش، خشخاش میشود و تولهی کفتار، کفتار ... من به حرمت انسان اعتقاد دارم. من به حريم معتقدم. من از هر کسی که به حريم انسانها بیاحترامی کند، متنفرم. و برای انسانی که در برابر متجاوز میايستد، احترام قائلم.
من، ميان اسرائيلی و لبنانی تفاوت قائلم، برای من کودک لبنانی، متفاوت است با کودک اسرائيلی.زيرا، اين پدر اسرائيلی است که به حريم پدر لبنانی تجاوز کرده است. اگر اسرائيلی، لبنانی و کودکانش را بکشد، خون خودش و اطفالش، هدر است. برای من، ميان آزمندی يهودی و تنهايی مسلمان تفاوت وجود دارد.
های! کسانیکه دم میزنيد از حقّ!!! بی آنکه، بشناسيدش، و بی آنکه اهميتی داشته باشد برایتان! بگويم؟! که در صورت خونين کودکانی که تکّه پاره شدهاند، خدا سوخته است؟! که اين، هنوز، همان نيرنگ سيبی است که باز هم، هبوطی میشود از انسانیّتمان؟! و اين، سنّت خداوند است تا آزموده شويد، که کدام يک شايستهتريد؟!
های! که سنگ موسی به سينه میزنيد! موسايی که قتل کرد در سرزمين فرعون، پس علاجی نداشت جز گريختن و قتل برای نجات مظلومی بود از دست ظالمی ... حتی نه اگر برای قربتً إلی الله باشد؟! و کسانیکه سنگ عيسی به سينه میزنيد!! عيسايی که از دست احمق میگريخت، همچنان که هم زنازادهاش خواندند، هم خداوندزاده!!! که قربتً عند الله شدنش را صليب کرديد.
نه زردشتانی که به طهارت آتش ميل میکنيد و نه زردپوشانی که سنگ میپرستيد، به همهی خداوندانتان سوگند، چه عذابی از اين فريب بالاتر؟! و به حماقت و نادانی مبتلاتان کنند! و در اين حماقت جانتان را بستانند!!، من ميان کودک اسرائيلی و لبنانی تفاوت قائلم! های! که اشهدُ أنّ محمّدٌ رسولُ الله گويانيد!!! نمیبينيد که چقدر تحريف شدهايد که گويی کشتن مسلمانی به دست اهل کتابی**، بر درجات مدارکتان، و درجات حماقتتان میافزايد؟! که چنان دين را منحرف ساختيد که خدا هم مُرد؟! و علی، خدا شد؟! و اين خدايی که ميان نخلستان، برای از دست دادن مسند حکومتش، سر در چاه، میگريد، که مبادا، بشنوند که، چه بر او رفته است از حيلههای اين خليفةالله؛ صدایش میکنيد؟! يا علی گويان!! که با علی میخوريد و با علی میخوابيد و با علی، کور میشويد! و علی، اولين ذبح عظيم محمد میشود، به دست امّتش، و خدايی بدين پايه ترسو ... های! نامردمان!!! که بتان شش ماهه و سه ساله، بر سر میبريد، من، خداوندانی ديدم که ميان آتش و خاک و نفرت سوختند ...
و تمام آنانیکه، چمران پرستيد!!! و در اين پرستش، تنها ورد خوانانی هستيد، خيره سر ... در تمام اين قرنها، اين همه خداپرستانی که نشد، نشد تا خود خدايی شوند، شما را به خدايتان که عينک هم میزد! ... تا کدام پايه، چمرانيد؟!
من به معصومیّت هيچ انسانی معتقد نيستم، و به فرشتهگون بودن هيچ کودکی، که انسان، به طبع همين معصوم نبودن است، که برتر است از مَلَک، که اين نقض خداوند است اگر، که نادانی، دليل عصمت باشد، که نادانی خود گناه است، که گناه خود، انسان بودن است، من ميان تولههای کفتار و تولههای انسان، تفاوت قائلم!!
و خدا، ميان اين همه بوی سوختن، بوی خون و باروت، اشک میشود ...
و ما هنوز، در امتداد همان هبوطيم ... به بهانهی يک بوسه از ابليس ...
و ابليس هنوز، چه پايبند است به سوگندش ... و اين يعنی عشق!!!
من از جنگ بيزار نيستم، که خداوند آسمانها و زمين، سنّتی دارد، که در آن تغييری نيست، پس گروهی را به دست گروهی ديگر، نابود سازد، و پارسايان، ديرمانندگانند، و زمين، ارث مستضعفان عالم است، و شمايی که ايمان آوردهايد! رها نمیشويد، مگر تا، آزموده شويد ... تا، تقوای کدامتان، بيشتر باشد ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* و أمّا الغُلامُ فَکانَ أبَواهُ ... ( سوره کهف آيات ۸۰ و ۸۱)
** و اهل کتاب را به دوستی مگيريد که آنها هيچ خيری برای شما نمیخواهند:
نه كافران از اهل كتاب و نه مشركان ، دوست ندارند كه هيچ خيرى از سوى پروردگارتان بر شما نازل شود ، در حالى كه خدا هركه را بخواهد به رحمت خود اختصاص مي دهد ; و خدا داراى فضل بزرگى است .(105)
ـ بقره ـ
مطالب مشابه :
کودک اسرائیلی و کودک لبنانی؟!
من، ميان اسرائيلی و لبنانی تفاوت قائلم، برای من و در اين حماقت جانتان را و علی ، خدا شد
برچسب :
علی جان و موسی لبنانی