خلاصه کتاب نشت نشا
خلاصه کتاب نشت نشا! |
|
|
پيش درآمد " نشت نشا" را معادلي گرفتهام براي پديدهي مهاجرت نخبهگان يا فرار مغزها. تعبير فرار را هيچگاه نپسنديدهام. فرار، بار معنايي تندي دارد. خيلي تندتر از مسافرت قانوني بر و بچهها. از آن طرف نخبگان را نيز تعريف جامع و مانعي نميدانم براي آنها كه ميروند. همهي آنها كه ميروند در نخبهگي يعني نخبه بودن مشترك نيستند... نشت را در فرهنگ معنا كردهاند سرايت آب و آتش از جايي به جاي ديگر. نشت را معقولتر ديدم از مهاجرت و فرار، چرا كه "نشت" به خلاف "مهاجرت" كه با هجرت همنشيني ذهني دارد و مثبت است عيب ظرف را نيز مينماياند و به خلاف "فرار" كه تند ومنفي است، حركت نرم و آرام يك جريان را نيز نشان ميدهد. نشا هم همان قلمهاي است كه ميزنند تا پسان فردا كه گرفت، محصولشان بدهد. اما خود نشا، كنايتي است از زحمتي كه نظام آموزشي ما براي بر و بچهها ميكشد... اما تركيب "نشت نشا" چندان دقيق و اصل نيست.
روابط علي .... نشت نشا، يك مسالهي كلان (1) قبل از هر چيز ميخواهم به پديدهي نشت نشا مشابه يك مساله نگاه كنم. يك مساله، يك فرآيند و نه يك پديدهي زيرزميني وغيبي و تقديري و به فرموده و... مساله بسيار ساده است. در هر فرآيندي ساز وكارهايي وجود دارد كه با كشف آن ساز و كارها و در صورت امكان تاثير روي محركها، ميتوان سرعت فرآيند را تند يا كند كرد. به همين سادهگي. اگر فرآيندي را اين چنين بنگري، آنگاه در صورت بروز علل، از ديدن معلول متعجب و سردرگريبان نميشوي و آن را طبيعي ميداني ... اما اگر فرآيندي را با اين ديد ننگريم، گرفتار هزار جور آفت ميشويم و زرت و زورت، معلولها را محكومت ميكنيم. مثلاً انتقاد شديداللحن فلان مسئول از فرار مغزها، يا محكوم كردن آلودهگي هوا توسط مسئول ديگر ... مسئولاني كه گمان ميكنند در اتاق فرمان نشستهاند، از همين قماشاند. آنها روابط دروني فرآيندها را درك نكردهاند. بنابراين ميخواهند طبق مفاد بخشنامه ومصوبه و صورت جلسه، اهرم فرار مغزها را به سمت پايين فشار دهند و كليد اقتصاد را روشن نمايند و شير اشتغال را باز كنند! اين جماعت، فرآيندها را هضم نكردهاند وخيال ميكنند بدون كار روي وروديها، ميتوان خروجيها را تحت تاثير قرار داد. ...اگر در ايالات متحده هماره سيستم دوحزبي وجود دارد و در اين نظام، حزب سوم (third party) هيچ زماني موفقيتي ندارد، به دليل زيرساخت دوساحتي اقتصاد آن است، يعني از جنگ شمال و جنوب ميتواني پيبگيري جدال ميان صنعت و كشاورزي را. و همين باعث ميشود كه امروز نيز همين دو حزب باقي مانده باشند. حالا شايد صنعت و كشاورزي تبديل شده باشند به يك دوگانهي ديگر مثلاً اقتصاد سنتي (وابسته به نفت، گندم، بورس و ...) و اقتصاد مدرن (وابسته به صنايعِ هايتك ...). اين زيرساخت اقتصادي است كه تحزب ميآفريند. حالا در اين مملكت گل و بلبل ما، عدهاي برآنند تا تحزب راه بياندازند، غافل از اينكه وقتي عائدات همهي ما و همهي احزاب از درآمد تكمحصول نفت باشد، تحزب نه ممكن است نه مطلوب ... پس عدم تحزب واقعي ارتباط مستقيم دارد با اقتصاد تكمحصولي (اگر نگوييم اولي محصول دومي است). دقيقاً همان گونه كه نشت نشا مربوط است با نظام آموزشي. در عنوان نوشتم نشت نشا، يك مسالهي كلان، مرادم از مسأله را شرح دادم. ميماند مراد از كلان بودن مساله. تفاوت نگاه خرد و كلان نيز روشن است. مسئولي كه براي مبارزه با فساد اداري به دنبال پيدا كردن كارمندان متخلف است، نگاهش خرد است. برعكس، نگاه كلان به مسالهي فساد اداري، فيالفور در مييابد كه به عوض مجازات كارمندان متخلف و تكثير نهادهاي بازرسي- و عملاً بزرگتر كردن و بالتبع فشلتر كردن سيستم بوروكراتيك- بايستي گردش كار را تسريع كرد و رفت سراغ اتوماسيون و فرمهاي اطلاعاتي و ... با اين بيان روشن ميشود كه نگاه كلان بر پديدهي نشت نشا يعني چه. يعني به عوض نگاه خرد و متمركز روي چهار تا دانشجوي بيچاره بايستي روي تمامي سيستم آموزشي اشراف پيدا كرد... پديدهي نشت نشا (يا فرار مغزها كه اصالتاً صحيح نيست) نيازمند يك بررسي همه جانبه و دقيق است، به مثابه يك فرآيند، يك مسالهي كلان.
كانون توطئه ... نمونههايي از نگاه رايج خرد غير مسالهاي به پديدههاي نشت نشا (2) از ميان شش نفر تيم الميپاد رياضي، پنج نفرشان در كلاس ما بودند... پس ميتوانيم بگوييم مسالهاي نشت نشا (فرار مغزها)، با المپياديها ارتباط وثيقي دارد. البته از آنجايي كه اين بچهها در دبيرستان علامه حلي تهران، وابسته به سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان درس ميخواندند، ميتوانيم بگوييم فرار مغزها با سازمان ملي الخ ارتباط وثيقي دارد. از طرف ديگر همهي اين بچهها بدون كنكور وارد دانشگاه شدند و همهگي دانشگاه صنعتي شريف را براي ادامهي تحصيل انتخاب كردند، پس ميتوانيم بگوييم فرار مغزها با صنعتي شريف ارتباط وثيقي دارد ... همهي مقالات و شبه مقالاتي كه در مورد مسالهي فرار مغزها نگاشته شده است، پيرامون يكي از اين سه محدوده نگاشته شده است. راحت ميتوان، عنوان بسازي .... استاد دانشگاه صنعتي شريف، رئيس باند زيرزميني فرار مغزها بود، اين باند با شستشوي مغزي دانشجوان، آنها را به ادامهي تحصيل در امريكا ترغيب ميكردند. يا مثلاً 50%- اصلاً كي به كيست؟ 90% - فارغالتحصيلان سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان در خارج از كشور تحصيل ميكنند... و عناويني نظير اين كه به وفور در مطبوعات يافت ميشود ... نامههاي مخفي پذيرش، دختران زيبارو در قالب آموزش زبان، مهمانيهاي علمي و الخ! نشت نشا يك پديدهي زيرزميني نيست. فقط محدود به كشور ما هم نيست. چين و هند و پاكستان هم سالهاست كه گرفتار اين معضل هستند و نيروهاي دانشگاهيشان عمدتاً در غرب مشغول به تحصيلاند. نه فقط كشورهاي آسيايي كه امروز اروپاييها نيز از مسالهي مهاجرت مغزها مينالند. دانشگاه سوربون فرانسه پايهي حقوقي بسيار پايينتر و امكاناتي بسيار كمتر از يك دانشگاه درجه دوي امريكايي دارد، پس خيلي غريب نيست كه اساتيد و دانشجويان سوربون و اكسفورد و ساير دانشگاههاي اروپايي، جل و پلاسشان را جمع كنند و آرام آرام بن كن كنند به سمت ينگه دنيا. مساله زيرزميني نيست. در آن مافيايي وجود ندارد. حرف در آوردهايم كه باندهايي زيرزميني براي بچهها پذيرش ميفرستند و خودمان هم باور كردهايم. بچهها سر ودست ميشكنند براي رفتن، بگذار مسئولان آگاه بخوانند! دانشجوي سال سهي شريف، اگر اپليكيشن فرم دستش نباشد و براي تافل لغت حفظ نكند، يا مشنگ است، يا فقير است، يا پخمه. زماني كه كشتي آميستاد بنادر اسپانيا را به مقصد امريكا ترك ميكرد، تجار برده، آنها را در غل و زنجير ميكردند و از پيرها و لاغرها و بيماريهايشان هم نميگذشتند. اما امروزه قضيه متفاوت است. آميستاد گنجايشش محدود است و بردهگان فراوان. پس تجار دست به انتخاب ميزنند. چاقها، سالمها و باهوشها را سوا ميكنند. سركنسول براي همين توي سفارتخانه مينشيند به مصاحبه، امروز بردگانند كه براي سوار شدن به كشتي سر و دست ميشكنند ...
در زمين كه ميكاريم؟ با اين كاشت و داشت و برداشت، نشت نشا يك امر طبيعي است (3) صنعت هرگز دانشگاه را در حد و اندازهاي نميداند كه از او سؤال بپرسد. او طاقت ديدن ريخت اتوكشيدهي يك استاد متفرعن را ندارد. كه بدون اين كه حتا تا به حال قابلمهي واقعي طراحي كرده باشد، از صدر و ذيل صنعت انتقاد ميكند. دانشگاه هم توان گفت و گو با صنعتگر روغني دست به آچار خسيس را ندارد. در همه جاي دنيا دانشگاه ساخته ميشود تا مشكلات علمي آن كشور را حل نمايد، اما در جهان سوم مساله جور ديگري است. اينجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. لذا ميبيني دانشگاه به جاي حل مشكلات مملكت ما، مشكلات ممالك ديگر را حل ميكند. نشت نشا يك امر طبيعي است. يعني اگر دانشجوي مهندسي بعد از پايان تحصيل به اين نتيجه نرسد كه بايستي براي زندهگي علمي به خارج از كشور برود، يك تصميم غيرعقلاني گرفته است. ...حالا همين قضيه را ترجمه كردهايم و تعداد مقالات چاپ شده، موجبات افتخارات اساتيد شده است. اما در زمين كه ميكاريم؟ اين مقالات كه مقام وزارت به آن ميبالد و دانشگاهها فخر ميفروشند با تعداد آنها، در همان نشريات غربي چاپ ميشوند! يعني ما بيجيره و مواجب به سؤالات علمي غربيان پاسخ ميدهيم؛ تازه شايد به ايشان كمك مالي هم بكنيم در پروتكل زيرميزي يا روميزي و از همهي اينها اسفبارتر اين كه فخر نيز ميفروشيم به اين عمل! بله مردما كه ماييم ... يعني نميتوانستيم دست كم چند نشريهي وزين علمي براي خودمان دست و پا كنيم تا به سؤالات خودمان جواب دهيم؟!
علم بومي .... تنها راه آببندي نشت نشا (4) به عوض تعليم علم ترجمهاي بايد قصه گفت. به همين سادهگي. بايد قصهي توليد علم را تعريف كرد. يعني زندگي مولد دانش را به دانشآموزان نشان داد. همان تقدم سيره بر سنت ... از کل نيوتن همين را به ما چپاندهاند که يک سيب از بالاي درختي- تالاپ – افتاد و همه چيز كشف شد. حالا همهي سيستم آموزشي كشور هم منتظر نشستهاند تا سيبي از بالاي درخت بيافتد و خورشيد مشرقي به درآيد ... دانشآموز ما چون نحوهي توليد علم غربي را نميفهمد، زندگي علمي را نميبيند، عادت ميكند به لقمهي آماده جويدن، پس دستگاه گوارشش نحيف و نحيفتر ميشود. تا آنجا كه به يك هندبوك ساده، يك حلالمسائل مبتذل، يك دائره المعارف تنک، تبديل ميشود. نه او كه استاد دانشگاه هم از متدلوژي علمي بيبهره است. ما نميدانيم كه علم چگونه توليد ميشود. براي همين پاي اين قافله تا به حشر لنگ است. روند ترجمهي علم، اگر به توليد علم تبديل نشود، روزاروز پرت و پلاتر خواهيم شد. تازه حتا با آوردن روششناسي علم تجربي غرب هم به جايي نخواهيم رسيد. دست بالا ميشويم يك شعبه از شعبات بد و عقبافتادهي دانشگاههاي غربي. ما حتا بايد روششناسي علميمان را نيز خود توليد كنيم. و اين علم، از توليد سؤال آغاز ميشود. ما بايد بتوانيم سؤال بومي طرح كنيم تا براي يافتن جواب مجبور به توليد علم شويم. سالهاست كه باب توليد سؤال علمي در اين مملكت بسته شده است. از شور و نشاط علمي هيچ خبري نيست. دانشگاههايي كه در آن علم توليد نشود و زوركي تدريس شود، بدل ميشود به گورستانهاي علمي، باور كنيم كه هميشه اينگونه نبوده است ...
متدلوژي نمونهاي از ترجمهي ناموفق روش (5) حالا ببينيم داعيهدار هنر بومي در اين بوم و بر، چه ميكند. او خيرخواهانه متدلوژي هنر غربي را بررسي ميكند و به ريشهي درام در نمايش برميگردد. ميآيد سراغ مملكت ما و ميرود به جستوجوي نمايشي ريشهدار. هر چه ميگردد به چيزي جز تعزيه نميرسد. با اين كه تعزيه با غربزدهگي سازگار نيست، اما چارهاي جز بررسي آن نمييابد. تعزيه ميشود يك مقولهي روشنفكري و هر روشنفكر اهل فلسفهي هنري بايستي يك مقاله پيرامونش بنويسد. روشنفكر ترجمهاي وظيفهي خود ميبيند كه درام ايراني را در تعزيه دنبال كند، اما هيچ روشنفكري به بررسي خاصههاي روايت داستاني در روضه نميپردازد. اگر قرار بود كسي باب درام ايراني را باز كند، و درام ايراني را به مثابه يك سؤال پيشروي خود ميديد، چارهاي نداشت جز اين كه به بررسي روايت (اعني روايت داستاني نه روايت فقهي) در روضهها و شعرها بپردازد. آن وقت روشنفكر غيرترجمهاي ميفهميد كه بايد به مجلس روضه برود تا بفهمد كه ساحر مقاتل، چگونه ميتواند در يك نص تاريخي، نكتهي دراماتيكي پيدا كند كه قرنها مغفول مانده بوده است. به تبع او قصهنويس مينيماليست ما هم ميفهميد كه دسترسترين قصههاي مينيماليستي در اين روزگار، روضهها هستند. اگر كسي به دنبال سؤال درام ايراني باشد چنين روشي برميگزيند، اما اگر كسي مطلق سؤال را از غربيان اخذ كند، ميرود سراغ درام (نه درام ايراني) و به مدد ترجمهي متدلوژي ميرسد به تعزيه... تفاوت فلسفهي هنر بومي و ترجمهاي- در همين حد كه عوض تعزيه از روضه شروع ميكرديم- ميتوانست بسيار ريشهاي وعميق باشد.
باز هم متدلوژي باز دست مريزداد به اهل ترجمهي روش (6) يونگ روانشناس براي نوشتن سمبلها با يك روش علمي چندين هزار رويا را بررسي كرد... بررسي چندين هزار رويا پيشكش! چرا هيچ روانشناسي بر خود فرض نميبيند كه با همان متد يونگ، چند روياي ايراني را بررسي كند والبته ناگفته نماند اگر تصميم كلاني در اين مملكت وجود داشت كه كار يونگ بازتوليد شود، رسيدن به عدد چندين هزار به هيچ عنوان كار دشواري نبود، تعداد فارغالتحصيلان رشتهي روانشناسي در هر سال را حساب كنيد و در تعداد عمه و خاله و مادربزرگ- كه هر كدام سر صبح دنبال گوشي مفت ميگردند براي خواب ديشبشان!- ضرب كنيد تا بفهميد با يك نگاه كلان و يك متدلوژي ساده چگونه ميشد به اين رقم، ظرف مدتي كوتاه نزديك شد. ...به سادهگي و روشني ادعا ميكنم كه در ترجمهي امور فردي موفقتر بودهايم تا ترجمهي چيزهايي مثل علم كه نياز به كمي همت جمعي داشته است. يعني امروز وقتي فيلمساز ما جايزهي بينالمللي ميگيرد ولو با قاچاق نامشروع زيرخاكيترين اعتقادات ما، در متد كارش شرافت دارد به فلان استادي كه نيم قرن از روي تكست ثابت درس ميدهد. اولي دست كم راه ترجمه متد را فهميده و اقتباسش آگاهانه بوده است.
علوم انساني عقبماندهگي جديتر در علوم انساني (7) در علوم تجربي، تكنولوژي، خود به خود، به يكسانسازي دست مييازد و با اين حربه آرام آرام به ساحت علوم انساني نفوذ ميكند. از ديد يك تكنولوژيست دو مخاطب براي يك دستگاه، هيچ تفاوت ماهوي با يكديگر ندارند. دو رانندهي يك اتومبيل، اهل هر كشوري كه باشند، به هر ديني كه معتقد باشند، وقتي پدال وسطي را با پا فشار دهند، اتومبيل ميايستد. كمكم به اين نتيجه ميرسيم كه همهي آدمها يك شكل هستند و تفاوتي با هم ندارند. براي همين حقوق بشر مينويسيم و تجارت جهاني تعريف ميكنيم و جهانيسازي را به مثابهي يك امر مقدس مينگريم. بگذريم، بحث بر سر علوم انساني بود. تبعات علوم انساني ترجمهاي اتفاقاً بسي مهيبتر است از ترجمهي علوم تجربي. ما با ترجمهي علوم انساني و معرفتشناسي و حتا روششناسي غربيان، به راحتي به همقد كردن وهمريخت كردن معارف اقدام ميكنيم. با ترجمه، چارچوبهاي دستگاه فكري غربيها را وارد مينماييم و ارتباطمان را با سنت از بين ميبريم. بنابراين حتا به مدرنيسم از جنس غربي هم نميرسيم. روشنگري غربيان بر شانههاي سنت ايشان استوار شد، اما انديشه در دستگاه فكري ايشان هرگز فرصت نقد سنتي بومي خودمان را به ما نميدهد. از آنجا رانده ميشويم و از اينجا مانده. عقبماندهگي ما در علوم تجربي باعث گرديد تا جيرهخوار (بخوانيد مترجم) دانشگاههاي غربي شويم، اما چه چيزي امروز باعث ميشود كه در ساحت علوم انساني نيز جيرهخوار و ريزهخوار باشيم؟ گفتيم علم تجربي غربي است، چه نيازي بود كه حكومت و دين و فلسفه را نيز از غرب اخذ كنيم؟
علم و زندهگي! آيا غربيها علم بومي دارند؟ ( آن طرف آب، علم را توليد ميكنند. دانشجو را در روند توليد علم قرار ميدهند. كاملاً به خلاف اينجا. كدام استاد ما دانشجوي صفر كيلومترش را فرستاده است به تركمن صحرا يا بشاگرد و كاري درست و حسابي از او خواسته است؟ آنجا استاداني زندگي خود را گذاشتهاند تا رويهي گروههاي ضداجتماعي، مثل رپها و بيتلها را تحليل كنند. مردمشناسش بلند ميشود ميرود ميان قبايل آدمخوار زوني، جامعهشناسش ميرود در شبنشينيهاي وسپها و همينطور ميشود که در علوم انساني، دستکم توانِ تحليل مسائل خودشان را پيدا ميكنند. استاد ما خيال ميكند دامنش ملوث ميشود اگر راجع به مسالهاي داخلي درس بدهد. خيال ميكنم در دانشكدهي جامعهشناسي ما نيز خيلي باكلاس، زندگي اجتماعي آميشهاي ايالت كنتاكي را درس ميدهند! مگر متون درسي دانشگاهي ما را نديدهايد؟ همهي ترس من از اين است. علم ما از زندهگي ما دور شده است. پيشتر نوشته بودم، لازمهي رسيدن به علم بومي، طرح سؤالي بومي است. كاري كه آن طرف آب به خوبي انجام ميشود و مسيرش روشن و مشخص است. دانشگاه در كشور ما سؤالهايش را از خود دانشگاه ميگيرد. نتيجه ميشود همين مدار بسته وهزار توي پيچيدهاي كه داريم. زندهگي اجتماعي بايد براي دانشگاه سؤال طرح كند. كاري كه بالكل فراموشمان شده است. هيچ مسيري براي اين طرح سؤال نداريم. وقتي سؤالات دانشگاه درون دانشگاهي شد، ميبينيم كه روزاروز ظاهر مسائل پيچيدهتر ميشود و باطن دانشجويان پرخوانتر (و البته همه ميدانند پ به جاي چه حرفي نشسته است!) پيچيدگي مسائل علمي، هيچ ارتباط با پيشرفت علم ندارد. اين گرفتاري دقيقاً مانندهي همان معضلي است كه گريبانگير حوزههاي علميهي ماست. اگر حوزه تعاملش را با جامعه از دست بدهد، مسائل فقهي دم به دم پيچيدهتر ميشوند، گرههاي فلسفي ريزتر و بستهتر، اما ميبيني كه با همهي اين پيچيدهگي معلومات، گاهي اوقات از پس سؤال يك دانشآموز دبيرستاني برنميآييم، چرا؟ براي اينكه نفهميدهايم اين سهم امامي كه ميگيريم براي پاسخگويي به سؤالات مردم است. دانشگاههاي ما هم اين را نفهميدهاند.
رپ يا انصار؟ نمونهاي از نگاه بومي فراموش شده (9) وقتي عبارتي را خارج از متن خودش بررسي كني، به هيچ عنوان نميتواني به نتيجه مطمئن باشي. هر عبارتي و مراد از هر عبارتي، در داخل متن خود معنا مييابد، عبارت "پا را ستون كن و خيمهاي سنگين بزن!" در نظر يك ايلياتي خيمهنشين بيمعنا، بل مهمل است؛ حال آن كه در مكالمهي دو كشتيگير كاملاً مفهومرسان است! علم و دانايي نيز چنين خاصيتي دارند؛ خاصه علوم انساني. يك پديده در دو تمدن نه فقط اعراض متفاوت كه ماهيتي متفاوت خواهد داشت. فقط جهت ايضاح به يك نمونه از اين تفاوتها اشاره ميكنم. شايد دو كلمهاي كه در عنوان آمد- رپ و انصار- دومفهوم بسيار دور باشند و بل متضاد از منظر اجتماعي، سياسي، فرهنگي ... اما ميخواهم- خلاف آمد عادت- مشابهت اين دو را در دو فرهنگ شرح دهم ... پديدهي رپ در جامعهي ما ظاهري است و بيمعنا. اداي اعتراضي است به چيزي كه وجود ندارد. فريادي است بر سر چيزي كه نيست و درست به همين قاعده پديدهي انصار در جامعهي غرب بيمعناست و ظاهري. رفتاري كه ميان ساكنان مسلمان متنسك زياد ميبينيم. اگر كسي در غرب بزيد و نان غرب را بخورد و ماليات بدهد به تمدن غرب و چرخ تمدن غرب را بچرخاند و دم بزند از اسلام، دقيقاً به قاعدهي همان رپ ايراني نفرتانگيز خواهد بود ... به قاعدهي رپ ايراني، روشنفكر ايراني، دانشگاه ايراني و هر چيز ديگري از اين دست ... و راستي چند مقاله داريم راجع به پديدهي فراگير و جوانانهي رپ؟ چند مقاله داريم راجع به پديدهي حساس و سياسي انصار؟
زندهگي و علم! مقدار مجاز فاصلهي شهر تا دانشگاه چه قدر بايد باشد؟ (10) هاروارد يك دانشگاه نيست. يك محله است. با همهي مشخصات يك محله. از كفاشي تا قصابي تا كلاس درس. از روزنامهفروشي تا مغازهي فروش نوشتافزار تا كتابخانهي عمومي. از گدا تا راننده تاكسي تا استاد دانشگاه ... و تازه اگر هاروارد محله است، بركلي در شمال سانفرانسيسكو شهر است! مگر كاري داشت كه يك حراست بعثي بگذارند دم دروازهي دانشگاه تا بدون كارت شناسايي حتا رييس جمهور را هم راه ندهد؟ نه... به گمان من مساله، مسالهي ديگري است. هاروارد ميخواست كه به دانشجوي علوم انساني بياموزد كه تو بايستي زندهگي كني. براي همين كلاس پروفسور مك آرتو طبقهي بالاي يك كافه تشكيل ميشود. هاروارد به دانشجو ميآموزد آنچه را كه در محله هاروارد به كار دانشجو ميآيد؛ و محله هاروارد، محلهاي است شكل همهي محلههاي ديگر ... و باز هم بايستي حسرت خورد كه در تاريخ تمدن ما، همواره كار بدين پايه مضحك نبوده است. نظاميهها در دل بزرگترين شهرها بودهاند. كارآمدترين مرجع شيعه در درس زمان تبعيدش فرياد ميكشيده است كه مكاسب را در بازار نجف بياموزيد. حتا هنوز تا پيش از نظام ترمي- واحدي، دست كم در همين قم ميشد اختلاط حوزه و شهر را ديد. و حالا كهنترين دانشگاه ما از پنجشنبه بعدازظهر تعطيل ميشود تا فردايش نماز جمعه در آن بخوانند! مبادا كه اختلاطي باشد ميان دانشجو و نمازگزار ... چگونه شد كه اين چنين فاصله افتاد ميان علم و زندهگي؟!
نتايج دروغين نظام آموزشي تنگچشمان نظر به ميوه كنند! (11) سالي يكبار توي بوق و كرنا ميكنيم كه افتخارآفرينان اين ملك چندمثقالي طلا و نقره از آوردگاه جهاني صيد نمودهاند و ترانهي "گل ميرويد به باغ، گل ميرويد ..." هم ميخوانيم و ... همين! اولاً خود المپيادهاي جهاني، به قاعدهاي كه به ما گفتهاند اهميت جهاني ندارند. نشانگر هيچ چيز خاصي هم نيستند. اين نخبگان به هيچ وجه نشانگر سطح متوسط تحصيلي نيستند و اتفاقاً انحراف معيار در كشور ما بسيار بيشتر از ساير ممالك دنياست. المپيادي در دورههاي اول، نخبگان باهوش و مستعدي بودند كه گزين ميشدند، اما در اين روزگار با افزايش كلاسهاي تقويتي، برخي از آنها دوپينگيهايي هستند كه براي فرار از كنكور راهي ديگر پيدا كردهاند. متخصصان حل مساله، آن هم به صورت تكبعدي، نه آدمهايي علمي .... مدالآور المپياد فيزيك، تازه اگر دوپينگي نباشد، يك حلالمسائل قوي است و تا فيزيكدان شدن راه بسيار زيادي در پيش دارد. ما فقط او را در ميان اين جنگل يافتهايم و به گلخانه بردهايمش. براي پروش و رشد و شكوفايياش كار خاصي انجام ندادهايم. ما نخبهيابي كردهايم و نه نخبهپروري ... اگر امروز كسي برود و در مدرسهاي – خاصه براي دانشآموزان قوي- يك برنامهي مطالعاتي فيزيك و رياضي بگذارد، هيچ دانشآموزي در آن شركت نميكند، مگر اينكه حدس بزند كه برنامه به كار كنكور يا المپياد ميخورد. يعني در نگاه كلان، المپيادها شور و شوق علمي را در مدارس پايين ميآورند. يعني اين گلخانه نه خود چيز ذيقيمتي است و نه از آن فايدهاي به جنگل سيستم آموزشي ميرسد ... و در اين ميان، تنگچشمان نظر به ميوه كنند، ما تماشاكنان بستانيم!
چه نبايد كرد؟ فرار مغزها به فرموده متوقف نميشود! (12) بيتوجهي به نخبگان فقط يكي از دلايل نشت نشا است. تازه مسالهي تبيعض مالي ومشكل مادي يكي از شعبات كوچك بيتوجهي است. حكماً خيال كردهايم با اين اضافه حقوق و وام خودرو ديگر به كسي حالت فرار مغزها دست نميدهد! نميفهميم كه يك ميليون و پانصد هزار ريال درصدي است كه تي. اي. (teaching assistantship) يا همان كمكهزينهي تدريسي كه دانشجوي ما آن طرف آب ماهيانه ميگيرد براي تصحيح اوراق امتحاني. نميفهميم كه هيچ زماني ما ياراي رقابت مادي با آن طرف آب را نداريم. نميفهميم كه ... و از همهي اينها اسفبارتر نگاه غلطي است كه به صورت ريشهاي در اين طرح نهفته شده است. نخبهگي حق نيست، وظيفه است. كسي به دليل نخبهگي نبايد حقوق بيشتري بگيرد، نبايد امتيازات بيشتري داشته باشد. بلكه بايد كار بيشتري بكند، فرصت بيشتري براي رشد داشته باشد. و بعد بايد برنامهاي داشته باشيم براي شناسايي ميزان ارزش كار.
تكريم ساز وكار تكريم درست ... (13) ارج نهادن به نيروهاي علمي البته از حلقههاي مفقودهي روند توليد علم در كشور است. از ارج نهادن باز هم صحنهاي متبادر به ذهن ميشود كه چهار نفر آدم معنون ايستادهاند و چهل تا سكه به يك آدم لگوري لقوهاي ميدهند! ارج نهادن و تكريم، يك امر باطني است، نه ظاهري. و البته تا علم بومي و عالم بومي نداشته باشيم، ارج نهادن نيز معنايي نخواهد داشت. درختي كه قد بر ميكشد در ميانهي درختان، طبيعت به اور نور بيشتري ميدهد واين البته باعث فرو افتادن ساير درختان نميشود. چند نوع نگاه در اين مملكت به اين درختان سرفراز گزين شدهي نخبه وجود دارد... و اما نگاه ديگري نيز هست. نگاهي كه آن را عادلانهترين نگاه ميدانم. همان گونه كه طبيعت براي بلندترين درخت، بيشترين نور را فراهم ميسازد، براي عالم نخبه نيز بايستي بيشترين امكانات و تسهيلات را فراهم آورد. اگر چنين كرديم، آنگاه همه براي رسيدن به آن جايگاه تلاش خواهند كرد. و اين تلاش مايهي پيشرفت خواهد بود. وقتي به عوض چهار تا سكه، يك فضاي دلپذير پژوهشي فراهم كرديم، هر عالمي غبطه خواهد خورد و در يك سازوكار درست، رسيدن به آن فضا را وجههي همت خود قرار خواهد دارد. و راستي با چه آزموني ميتوان بلندي درختان را اندازه زد؟
ارزيابي مستمر و حقيقي تنها سازوكار تكريم درست ... (14) به من اگر باشد، فقط آزمون رانندگي را آزموني درست ميدانم.آزموني كه در آن راننده را با حقيقت رانندگي ميسنجند. چند آزمون اين چنيني در اين ملكت داريم؟ چند آزمون داريم كه علم نافع عالم را- و در حقيقت زندگي علمي عالم را- با آن بتوان سنجيد؟ چه آزموني، رياضيداني يك دانشجوي رياضي را مشخص خواهد كرد؟ و همينجا بگويم آنها كه بلافاصله ميخواهند اين علم را علم فانكشنال (functional) بخوانند و تفاوتهايش را با علم محض برشمارند و الخ، سخت در اشتباهند. يك اشتباه جهان سومي. اگر بنده و شما خيال كرديم كه در دانشگاه غربي به علم محض ميپردازند، بدون نگاه به منافع، سخت در اشتباهيم. علم نافع همين علم فانكشنال است كه منتقدان جهان سومي فراوان دارد! و حالا اين علم را چگونه بايد سنجيد؟ يك ارزيابي مستمر و حقيقي فقط در دل كار امكانپذير است. يعني پروژه تعريف شود و همان پروژه ارزيابي شود. و البته طراحي اين پروژه وتعريف آن در حقيقت همان توليد سؤال است. همان مشكل ابتدايي. آزمون نميتواند در مقطعي يك ساعته، يك سال يا يك فصل عمر علمي كسي را ارزيابي كند؛ همان بازي مبتذلي كه مردم سؤالات گزينشها را حفظ ميكردند و وارد يك ادارهي دولتي ميشدند. آزمون بايد يك امر جاري و ساري در كنار زندگي باشد. چيزي كه در همهي ارزيابيها فراموش شده است. هيچ كسي مهندسي مهندس ما را ارزيابي نميكند. چنين كاري مستلزم طرح سؤالي است. سؤالي واقعي و برگرفته از زندگي. ما بايد روشي پيدا كنيم براي سنجيدن مستمر كار. نه اين كه توان علمي كسي را به صرف موفقيت در آزمون المپياد يا كنكور سراسري، يك عمر ارج بنهيم. كنكور سراسري و المپياد يعني يك رياضت دو ساله. تازه نه الزاماً رياضيتي علمي. نافع بودنش هم پيشكش!
چه بايد كرد؟ دو راهبرد بلندمدت و ميان مدت (15) در دراز مدت هيچ راهي نداريم مگر دسترسي به علم بومي. اگر به علم بومي دست پيدا كنيم، آن زمان هرگز از فرار مغزهاي علمي نخواهيم هراسيد. مگر امروز اگر يك قلمزن اصفهاني جل و پلاسش را جمع كند و برود در امارات دكان بزند، كسي او را فراري مينامد؟ يا مثلاً اگر طلبهاي از قم بنكن كند و براي تبليغ برود به هارلم نيويورك، كسي از فرار طلاب دم ميزند؟ هرگز. و دقيقاً به همين دليل است كه ايالات متحده از بازگشت فارغالتحصيلان جهان سوم به كشورشان نگران نيست. اما در كوتاهمدت. هيچ اميدي نيست كه روند مهاجرت نيروهاي علمي به يكباره متوقف شود. بها دادن به مغزها اولين راهبرد معقول كوتاه مدت است. شايستهسالاري و جوانگرايي بايستي از ساحت شعار به در آيد. ابتدا به فكر نيروهاي داخل مملكت باشيم، سپس به فكر آنها كه خارج شدهاند. حمايت به معناي تعريف و تمجيد نيست. حمايت حتا به معناي كمك مالي نيست. حمايت يعني پديد آوردن شرايط بهنجار براي زندگي يك آدم محقق.
سخن آخر نجوايي با اهل نشت نشا (16) اطلبوا العلم درست، اما كدام علم؟ علمي كه امروز در غرب تدريس ميشود، جيرهخوار پول است. مساله، مسالهي پنهاني نيست. دانشكدهها با پولي كه از صنعت يا وزارت دفاع ميگيرند، زندهاند. براي همين است كه امروز دانشكدههاي كامپيوتر پول دارند و مثلاً دانشكدههاي مكانيك به نسبت سابق، فقيرتر. علم امروز را سرمايه خط ميدهد. اگر سرمايه به علم خط دهد، همين اتفاق ميافتد. امروز جامعههاي پزشك حاضر نيستند به تحقيقات علمي كه در جهت كشف زودهنگام بيماريها تلاش ميكنند، پول بدهند. چرا؟ براي اين كه آنها در صورت پيشرفت بيماري، و در روند درمان و عمل و فروش دارو، بيشتر سود ميبرند. فقط شركتهاي بيمه هستند كه حاضرند به صنعت ساخت دستگاههاي تشخيص بيماري كمك كنند. يعني همه چيز را پول خط ميدهد! تعارض مسيحيت با علم جديد، علم غربي را ناچار بيرنگ ساخت و اين بيرنگي امروز اين علم را اجير پول كرده است. ما هم كه مترجم علم غربي بوديم، هيچگاه نفهميديم كه علم ميتواند رنگي داشته باشد، ميتواند ملاكهاي برونعلمي داشته باشد ... از روزي كه سهم امام را فقط مختص دانشجوي علوم ديني كرديم و به دانشجوي علوم تجربي، سهم امام نداديم، علم را بيرنگ كرديم. اگر اين چنين نبود، رنگ و بوي علم ما نيز متفاوت ميشد. عالم علوم تجربي ميفهميد كه در مقابل چه كسي مسئول است... بله... روزگاري علم را از عالم ديندار و مهذب ميگرفتهاند و اگر عالم ديندار شود، علم نميتواند افسارش را بدهد دست پول... كم نيستند در ميان عالمان ايراني مقيم غرب، كه دلشان در وطنشان ميزيد. كم نيستند كساني كه حتا مقيم غرباند و غربستيزند. كم نيستند كساني كه ميگويند شيطان بزرگ را از درون بايد متلاشي كرد ... اما گرفتاري جاي ديگري است. تو اگر محصولت را به غرب بدهي، غربي هستي. روي قالي ايراني زندگي كني و ناهار قورمه سبزي بخوري و ان يكاد آويزان كني در آفيس دانشگاهت و شب جمعهها هم بروي دعاي كميل، انتهاي كار با همهي اين خواص ميتواني ايراني نباشي ... مگر ميتوان چرخدندهي ماشيني بود و آن ماشين را نفي كرد؟ ما از تمدن غرب، باطن را ميگيريم، و آنها البته از ظاهر تمدن ما نميهراسند، پس غذاي هندي و چيني در آمريكا بيش از غذاي آمريكايي سرو ميشود، اما باطن هنديها و چينيها غربي ميشود ...
و البته بايد نوشت- حتا براي آنها كه ميروند تا برگردند- خبر صفوان جمال را...
|
مطالب مشابه :
چطور پول پارو كنيم؟(نحوه سرمایه گذاری)
هم ادامه دارد و حتي يافتن سرمايههاي مدفون و گنجهاي پنهان زيرخاكي به يافتن
نتیجه نظرسنجی
کهنسال اين مرز و بوم خواهد بود تا جويندگان اين هنر اصيل در دست يافتن به زيرخاكي:
جویندگان گنج چگونه با کاغذهای کاهی راهی سرزمین های قدیم می شوند
نبايد از اين موضوع بگذريم كه دست يافتن به طلا و جواهرات ساير اشياي زيرخاكي و عتيقه را
سه تار نوازان
کهنسال اين مرز و بوم خواهد بود تا جويندگان اين هنر اصيل در دست يافتن به زيرخاكي:
در آمدی بر سبک های نی نوازی در دوره معاصر :
کهنسال اين مرز و بوم خواهد بود تا جويندگان اين هنر اصيل در دست يافتن به زيرخاكي:
مرجعنامه موسیقی (قسمت اول)
کهنسال اين مرز و بوم خواهد بود تا جويندگان اين هنر اصيل در دست يافتن به زيرخاكي:
جزئيات استفاده خاندان هاشمي رفسنجاني از مملكت ما مردم ايران اسلامي
از اين رو پايان يافتن جنگ و منتفي ياسر هاشمي در زمينۀ قاچاق اشياء عتيقه زيرخاكي و
"جزئيات جديد از برنامه ترور محفل اصلاح طلبان " و "جزئيات فعاليت مافياي ثروت و قدرت "
از اين رو پايان يافتن جنگ و منتفي شدن ياسر هاشمي در زمينه قاچاق اشياء عتيقه زيرخاكي و
خلاصه کتاب نشت نشا!
ما بايد بتوانيم سؤال بومي طرح كنيم تا براي يافتن جواب نامشروع زيرخاكيترين
چالشهاي موجود بر سر راه كيفيت فرآورده ها در ایران
بشر در آرزوي دستيابي به آرامش و آسايش پايدار همواره در تكاپوي يافتن زيرخاكي و
برچسب :
يافتن زيرخاكي