خلاصه قسمت 77 افسانه جومونگ
جومونگ و افرادش در حال درگيري با راهزنها هستن که چند تا از راهزنها بيرو رو زخمي ميکنن و ميخوان اونو بکشن که يوري اونو نجات ميده و بعد هم راهزنها فرار ميکنن و دوتا از اون ها رو هم افراد جومونگ ميگيرن
و بهشون ميگن شما رو کي فرستادهاونا هم هيچي نميگن ب اويي هم وقتي ميبينه اونا چيزي نگفتن يقه يوري رو ميگيره و ميگه همش زير سرتو يا بايد حرف بزني يا تو رو ميکشم و ميخواد يوري رو هم بکشه که جومونگ ميگه ولش کن بره اون به ما کمک کرده من بهش اطمينان دارم و بعد هم يوري اونجا رو ترک ميکنه و جومونگ و افرادش هم راه ميافتن بيان قلعه بويو تا ببينن اين کار خودشون بوده يا نه !!؟؟
امپراطور هم که ميخواد قصر رو براي هميشه ترک کنه مياد پيش ملکه . ملکه هم به اون ميگه تو خيلي مريضي بهتره فعلا اينجا رو ترک نکني که گوموا جواب ميده من تو اين سالها به همه ي مردم بويو سختي دادم دوست دارم اين چند سال عمرم هم مثل اونا سختي ها رو تحمل کنم که ملکه ميگه چطور تو به فکر مردم بودي ولي تو اين سالها اينقدر منو رنج دادي که امپراطور هم پاسخ ميده من ميخوام به خاطر همه ي بدي هايي که به تو کردم توبه کنم پس منو ببخش
و اينجاست که ديگه اشک تو چشم هر دوتاشون جمع ميشه و امپراطور دست ملکه رو ميگيره و براي اولين بار يه نگاه عاشقانه از ته دلشون بهم ميکنن
امپراطور مياد بيرون و در حضور همه ي وزرا و تسو ويونگ پو سوار کالسکه ميشه و قصر بويو رو ترک ميکنه
يوري هم تو بازار نشسته و داره به جومونگ و مهربوني هاش نست به خودش فکر ميکنه که مادرش مياد و ميگه تو اينجا چيکار ميکني و بعد هم توي بازار شروع به قدم زدن ميکنن و سويا ميپرسه اون شمشير شکسته رو پيدا کردي يوري هم ميگه هنوز نه ! ولي به زودي پيداش ميکنم
سولان هم ميره پيش تسو و ميگه تو نبايد با جومونگ متحد بشي من ميخوام انتقام پدرمو ازش بگشيرم که تسو عصباني ميشهو داد ميزنه فعلا بويو مهمتر از پدر جناب عالي هست پس برو بيرون !
يونگ پو هم که افرادش رو فرستاده بوده تا جومونگ رو بکشن وسط قصر وايساده و داره فکر ميکنه که تا حالا کشتنش يا نه که جومونگ و يارانش پيداشون ميشه و يونگ پ.و هم حسابي اعصابش خورد ميشه
جومونگ و ماري و جاسا هم ميان پشت اتاق تسو و اون دوتا راهزنها رو هم مياارن تسو هم مياد بيرون و ميگه چي شده که ماري ميگه اينا وسط راه به ما حمله کردن و ميخواستن مارو بکشن شما اينا رو فرستادين که تسو جواب ميده من وقتي اين همه سفير از کشورهاي مختلف اومدن چطور جرات ميکنم چنين کاري بکنم که جاسا ميگه خيلي خب پس بايد خودتون بفهميد اين کار کي بوده مگرنه گوگوريو و بويو بايد با هم بجنگن و بعد هم از اونجا ميرن و تسو هم دستور ميده اونا رو شکنجه کنن تا بگن از طرف کي اومدن
يونگ پو هم ميره پيش ماهوانگ و ماهوانگ هم ميگه بدبخت شديم اگه اونا بفهمن کار ما بوده چي کار کنيم که يونگ پو ميگه اونا هيچ وقت نميفهمن تازه ما خيلي هم ضرر نکرديم چون ديگه گوگوريو حاضر نيست با بويو هم پيمان بشه
نارو و افرادش هم دارن به سختي اون دزدا رو شکنجه ميکنن تا ازشون حرق بکشن موگول هم هنگام انجان اين شکنجه ها اونا رو ميبينه
و ميره پيش جومونگ و بقيه و ميگه با اين شکنجه هايي که نارو داره رو اونا انجام ميده بعيده اين کار بويو باشه که ماري ميگه درسته ولي بلاخره يکي خواسته جومونگ رو بکشه يا نه پس ما بهتره برگرديم گوگوريو که جومو.نگ ميگه اگه اين کار بويو نيست پس کار کسي هست که دوست نداره گوگوريو و بويو با هم پيمان ببندن پس ما نبايد بزاريم اونا بخواسته شون برسن
شاهزاده بيروا هم که زخمي شده بود به گوگوريو برميگرده و سوسانو هم ازش ميپرسه چي شده عاليجناب جومونگ حالش خوبه که اون ميگه پدر حالش خوبه فقط من يه زخم کوچولو برداشتم
سوسانو هم همه ي وزرا رو جمع ميکنه و ميگه حالا که ما فهميديم به جومونگ حمله شده بايد ارتش ايرون رو در مرز بويو مستقر کنيم تا مبادا مشکل ديگه اي به وجود بياد
تسو هم وزیر اعظم رو احضار میکنه و میگه حالا باید چی کار کنیم ما کهن یدونیم کار کی بوده ! که وزير اعظم ميگه تنها کسي که ميتونه اين کارو کرده باشه هان هست چون دوست نداره ما با گوگوريو پيمان ببنديم پس بهتره اون دوتا رو بکشيم و به جومونگ بگيم هان پشت اين قضيه بوده و بعد هم با گوگوريو هم پيمان بشيم
تسو و وزیر اعظم هم بعد از اين که اونا رو ميکشن ميرن پيش جومونگ و افرادش و ميگن هان پشت اين قضيه بوده و از اين به بعد ما ديگه با هان تجارت نميکنيم و با شما هم پيمان ميبنديم جومونگ هم ميگه کار درست رو کردي ما تازه براي شما غذا و دارو هم ميفرستيم و شيوه نيم سوز کردن اهن رو به شما اموزش ميديم و بعد هم جومونگ و افرادش بويو رو به مقصد گوگوريو ترک ميکنن
يوري همين طور که داره در قصر قدمن ميزنه ماورينگ رو ميبينه و ميورينگ هم جلوشو ميگيره و ميگه اسمت چيه يوري هم جواب ميده سانگ چان و بعد هم ميره
يوري شب که ميشه يواشکي به قصر بانو يوها ميره و از زير ستون اونجا اون شمشير شکسته رو پيدا ميکنه
و ميبره پيش مادرش اون هم ميگه حالاکه اينو پيدا کردي بايد حقيقت رو بهت بگم پدر تو پادشاه کشور گوگوريو است !!؟!؟؟! اين شمشي رو هم بردار و برو گوگکوريو پيش پدرت جومونگ
يوري هم تا اينا رو ميشنوه از تعجب شاخ درمياره و بعد هم عصبي ميشه و ميگه اگه پدر من پادشاه جومونگه پس چرا ما اين همه سال تو فقر زندگي کرديم چرا تو اينقدر حقارت و بدبختي رو تحمل کردي اون چرا ما رو ترک کرده
!! من نميتونم باور کنم اون پدر منه و بعد هم پا ميشه و ميره بيرون
ماهوانگ و افرادش هم ميريزن تو اتاق يونگ پو و ماهوانگ ميگه بويو با گوگوريو پيما بست همش هم تخسير تو خنگه حالا بهت ميگم و بعد هم اونو دستگير ميکنه و ميره
امپراطور هم در راهش ميگه به سمت کوهستان چان مو و ميره اونجا و وايميسه روي يه صخره و شروع ميکنه با روح هموسو حرف زدن و ميگه : هموسو برادرماينجا يي رو که جلوي چشماي منه ميبيني همون جايي هست که منو تو سالين درازميخواستيم اونواز هان پس بگيريم .و کشور اجداد قبلي مون رو درست کنيم جومونگ الان اين کارو کرده و من ازت معذرت ميخوام که در اين راه به جاي کمک به جومونگ اونو ميخواستم متوفق کنم .
و بعد هم به ياد يوها و لحظه اي که اونو کشت ميافته و به حال هردوشون حسابي گريه ميکنه
ماورينگ نارو رو احضار ميکنه و ميگه فردي به نام سانگ چان ميشناسي که نارو جواب ميدي اون جزو گارد سلطنتي که ماورينگ ميگه صورت اون پر از نوره اون در اينده به تسو صدمه ي بزرگي ميزنه
نارو هم تا اينا رو ميشنوه ميره دنبال يوري ولي اونو پيدا نيميکنه و دستور ميده برن خونشون رو بگردن و پيداش کنن
يوري هم که ديگه الان تقريبا واعيت اين که جومونگ پدرش هست رو قبول کرده از مادرش خداحافظش ميکنه و ميره به سمت گوگوريو
يوري و دوستاش ميان دم دروازه گوگوريو و يوري ميگه من اومدم پادشاه جومونگ رو ببينم که سربازا ميگن اخه تو کي هستي که بخواي جومونگ ببيني که موپالمو مياد و ميگه اين کيه اونام ميگن ميخواد جومونگ رو ببينه . يوري هم براي اينکه بزارن بره تو شمشير شکسته رو نشون موپالمو ميده
و موپالمو هعم اونا مياره پيش جومونگ و ميگه يه پسر اينو گفت بدم به شما
جومونگ هم تا شمشير رو ميبينه کلي تعجب ميکنه و هول ميشه و ميگه اون پسر رو بيار پيش من
هيوپ بو هم ميرهتا يوري رو بياره پيش جومونگ . جومونگ هم که داره از استرس مترکه اون لنگه کفش رو هم مياره ميزاره رو ميز و همش به اين فکر ميکنه که واقعا يوري رو تونسته پيدا کنه يا نه
که يوري مياد تو و جومونگ ازش ميپرسه خب اسمت چيه که اونم جواب ميده اسم من يوري هست جومونگ و هيوپ بو هم با شنيدن اين حرف دارن شاخ درميارن که جومونگ ادامه ميده و ميگه اسم مادرت چيه که يوري جواب ميده اسم مادرم هم سويا هست
و اينجاست که جومونگ مطمئن ميشه اين همون پسر خودشه و از جاش در حالي اشک تو چشماشه بلند ميشه و يوري ازش سوال ميکنه تو پدر من هستي ؟ جومونگ هم جواب ميده اره پدر تو منم که يوري ميگه پس چرا اين همه سال به فکر ما نبودي چرا گذاشتي من و مادرم سختي بکشيم و من دئر فقر و گرسنگي بزرگ بشم و جومونگ هم همينطور داره اشک ميريزه و به يوري نگاه ميکنه که ...
نظر یادتون نره ! راستی از ۳۶ قسمت امپراطوری بادها ۲۲ قسمت اون رو من کامل کامل ماده کردم و به محض اینکه سریال جومونگ تموم بشه در طی یک روز همه ی این ۲۲ قسمت رو براتون میزارم تا حالشو ببرین
مطالب مشابه :
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ
اینم قسمت اخر افسانه جومونگ ژس به عنوان اخرین خلاصه قسمتا سریال کره ای کده ی جومونگ
خلاصه قسمت آخر سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت آخر سریال افسانه در صحنه ی آخر هم جومونگ میگه من تا آخر عمرم به هان
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , برای یه بارم که شده همه ی اون کسایی که این خلاصه
خلاصه قسمت 77 افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , تموم بشه در طی یک روز همه ی این ۲۲ قسمت رو براتون
زیباترین عکسهای سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , کره ای کده ی جومونگ پاتوق هوادارن درام های کره
حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , کره ای کده ی جومونگ پاتوق هوادارن درام های کره
خلاصه ی قسمت 58 افسانه ی جومونگ
خلاصه ی قسمت 58 افسانه ی جومونگ - خلاصه قسمت آخر جومونگ افسانه جومونگ و امپراطوری
خلاصه قسمت 29 سریال افسانه جومونگ
خلاصه ی قسمت ۲۹. خب در آخر قسمت 28 فرستاده ی ساچول دو سر قاصد بویو رو به پادشاه داد و گفت ساچول
خلاصه ی قسمت 53 افسانه ی جومونگ
خلاصه ی قسمت 53 افسانه ی جومونگ - خلاصه قسمت آخر جومونگ افسانه جومونگ و امپراطوری
برچسب :
قسمت اخر افسانه ی جومونگ