هوس وگرما3


به چی اینطوری زل زدی خانمی؟شب میای پیشم؟

چشمام ناخوداگاه گرد شد.یعنی فکرمو خوند.پسره ی حیا قورت داده حالا من یه چیزی بگم تو که نباید حرفمو گوش بدی.در حالیکه تو شوک بودم داد زدم _چی؟!!!!!!!! خندید:هیچی کوچولو خواستم اذیتت کنم.میدونم مال این حرفا نیستی.برو عروسک بازیتو کن. با عصبانیت بهش زل زدم یعنی اگه الان بهم فحش میداد یا میزد تو صورتم انقد عصبانی نمی شدم.انگشت اشارمو گرفتم جلوش تکون دادم.با جدیت و عصبانی گفتم: یه بار دیگه فقط یه بار دیگه به من بگی عروسک بازی کن همچین بکوبم جای حساست که دادت برسه به ننه بابات.من از عروسک متنفرم.هیچوقتم بازی نکردم.فقط فوتبال.فهمیدی؟ غش غش زد زیر خنده گفت:دیوونه ای بخدا.باشه خانم کوچولو. شایان از دور رو به آرتا گفت زودتر بیا دیگه میخوایم بریم. آرتا هم از همین جا داد زد:باشه اومدم تو برو تو ماشین الان میام.بعد رو به من گفت _راستی وستا یعنی چی؟اولین بار بود میشنیدم _یعنی الهه ی آتش.هم اسم رومیه هم آریایی.کسیه که با گرمیش کانون خونواده رو گرم میکنه. _چه جالب. بعد دوباره رو به من با یه حالت خنده دار گفت:گرم میکنه یعنی تو خیلی هاتی؟ بیشهور.نفهم.عوضی.هی من نمیخوام صحنه دار بحرفم هی این پسره اینطوری میکنه.نگاش کن چه با خنده منو نگاه میکنه ها.فهمیده دارم حرص میخورم. دستشو به طرفم دراز کرد و گفت: حرص نخور خانمی.من دیگه برم.از آشناییت خیلی خوشحال شدم. منم دوباره خونسردیمو به دست آوردم.دستمو گذاشتم تو دستش و گفتم پسرا ارزش ندارن که براشون حرص بخورم. یه لبخند زد در حالیکه دستم تو دستش بود یکم به سمتم خم شد طوری که چشاش دقیقا جلوی چشام بودو نفسش به صورتم میخورد.یا ابوالفضل الان بی آبروم میکنه.ولی نزدیک صورتم با یه لحن جذاب گفت:حتی با گرفتن دستتم متوجه شدم خیلی بدن هاتی داری. جان؟چی شد؟آخه یه پسر چقد بی چشم و رو و بی حیا.باخنده یه چشمک بهم زدو گفت:به امید دیدار این آدمای گور به گوری تو سالنم معلوم نبود کجا بودن که یه دونشون نیومد به ما سر بزن.همشون رفته بودن تو حیاط.ولی مثل اینکه مرال زرنگ تر از اینا بود.سریع بعد از اینکه آرتا از در خارج شد کنار در ازش خدافظی کردو اومد سمتم با هیجان بهم گفت:چی بهت گفت که اینطوری سیخ شدی؟ از شوک اومدم بیرون خندیدم:هیچی بابا داشتیم گپ میزدیم. _آره جون عمت. _تن عمه ی منو انقدر تو گور نلرزون.راستی استاد کی رفت. _ساعت خواب خانم.خیلی وقته رفته.گفت از طرفش باهات خدافظی کنم. _باشهبعد از خلوت شدن خونه که همه رفته بودن حتی رهام , من و رویا و مرال رفتیم بخوابیم.من تو اتاق مرال میخوابیدم.چون تختش با اینکه یه نفره بود بزرگ بود منم جا میشدم.لباسمو تعویض کردم و کنار مرال خوابیدم.مرال که به 3 ثانیه نکشید خروپفش شروع شد.ولی من دیر خوابم برد.همش به حرف آرتا فکر میکردم که میگفت من هاتم.یعنی راست میگفت؟چند نفر دیگه هم بهم گفته بودنا ولی خب این فرق داشت.به هرحال این تجربش زیاد بود.چندتاپیرهن بیشتر از بقیه پاره کرده بود.داشت کم کم ذهنم منحرف میشد میرفت سمت چیزای صحنه دار که سریع همرو از ذهنم زدم بیرون و خوابیدم.
صبح وقتی بیدار شدم مرال هنوزم خواب بود.عین یه خرس تا الان خوابیده بودیم.ساعت یک بعد از ظهر بود.مرالو تکون دادم.خوابالود گفت:هوم؟


_بیدار شو دیگه.چقد می خوابی؟


_خواهش میکنم اذیت نکن وستا.خوابم میاد.


یکم نگاش کردم.بیچاره خیلی معصوم دراز کشیده بودمعلوم بود دیشب کاملا بیهوش شده.دلم براش سوخت.رفتم بیرون همه جا تمیز شده بود.خدمتکارای اضافه هم رفته بودن.مامان مرالم اومده بود.باهم خوش و بش کردیم و من رفتم یه چایی جای صبونه بخورم.رویا هم هنوز خواب بود.بع نیم ساعت که رفتم بالا مرال بیدار شده بود.


_ساعت خواب خانم


_هنوزم خوابم میاد وستا.از بس دیشب رقصیدم دیگه جون برام نمونده بود.


_خب دیگه حالا.کوه که نکندی.من دیگه باید برم.


_کجا؟بودی حالا


_نه مامان گفته زودتر بیا.الانم که ساعت دو شده.خیلی دیره


_باشه برو


_یه وقت بیشتر طارف نکنیا.خجالت داره مثلا مهمونتم.


در حالیکه داشت از روی تخت بلند می شدگفت:گمشو تو که همش خونه مایی مهمون نیستی.


_لیاقت نداری


_راستی آخر این هفته می خوایم بریم کوه میای؟


_آره حتما.تو که میدونی من دیوونه ی این کارم.کی برنامه ریزی کردین؟.کی کیا هستن؟


دیشب وقتی تو سرگرم مهران جونت بودی این پیشنهاد و شایان داد.بخاطر آرتا اولین باره تفریحی اومده گرگان.میخوایم یکم دورش بدیم.تو هم پایه ای؟


تو ذهنم یکم دو دوتا چهارتا کردم گفتم:حتــــــــما


بعد دوباره رو به مرال که در حال خمیازه کشیدن بود کردمو گفتم:


_ببند اون گاله رو.عین غار بازش نکن.پس روز قبلش باهام هماهنگ کن.


مرال چپ چپ نگام کرد و گفت:اکی.


با مرال و مامانش خدافظی کردموبه سمت خونه رفتم.


توی اون دو روز نا خود آگاه به آرتا فکر می کردم.به گستاخیش به بی پرواییش و تیپ و خوشگلیش.برام شخصیت جالبی پیدا کرده بود.ازش خوشم نیومده بودا.نمی دونم شاید خوشم اومده بود.اه اصلا بگذریم.پسرهی خوش گذرونه مســــــــــــت.


دو هفته مونده بود به عید.استادا هم که از خداشون بود ما نریم.


بلاخره آخر هفته شد.همچین گفتم بلاخره آخر هفته شد که انگار یه هفته گذشته.منظورم اینه که فردا شد.یعنی پنج شنبه.جمله بندیو حال می کنین؟خلاصه با مرال هماهنگ کردیم قرار شد ساعت 6 صبح حرکت کنیم.یعنی من اون موقع حاضر باشم تا اونا بیان دم خونمون دنبالم.این دفعه هم هیجان داشتم.مامان و بابا هم که چون میدونستم من عاشق اینجور تفریحام اصلا گیر نمی دادن.کولمو چیزای دیگه رو هم ور داشتم.خوراکی هم که قرار بودصبح مامان زودتر بیدار شه برامون ساندویچ کتلت بزاره.خب دیگه چی می موند؟آهــــــــــــــــــ ان.من دیوونه ی این قسمتشم.

هله هوله.جونــــــــــــــــم

هوس وگرما11 با این سنم هنوزم مثل بچه مدرسه ای ها ذوق داشتم وقتی جایی میرم کلی هله هوله بخرم.سریع یه مانتو شلوار پوشیدم شالمم فرمالیته انداختم رو سرم رفتم سوپری محلمون.4 تا چیپس فلفلی و 2 تا پفک و تخمه و کرانچی آتیشی و ترشک گرفتم داشتم بر میگشتم سمت خونه که دیدم دو تا خانم از تو ماشین پلیس اومدن سمتم.واویلا اینا اینجا چیکار داشتن.خانمه رسید بهم.یه نگاه کامل از پایین به بالا از بالا به پایین بهم انداخت گفت سلام خانم.


منم عین موش شدم سرمو انداختم پایین گفتم:سلام


_این چه وضعشه.دختر.مانتوتو نگاه کردی؟خجالت نمی کشی.چرا انقد کوتاهه؟آستیناتو چرا زدی بالا


اینجاشو با عصبانیت گفت:بکــــــــشش پایــــــــین.


_چیو خانم؟


_آستینتو میگم.شالتو یکم بکش جلو.بیا سوار ماشین شو باید اینطوری شما دخترارو آدم
کرد.


تازه به خودم اومدم سرمو گرفتم بالا گتم:خونواده ی من از تیپم کاملا اطلاع دادن.دلیلی نمی بینم با شما بیام.در ضمن اینجا نزدیک خونمونه به چه حقی شما جلوی یه دخترو اینطوری میگیرین؟


از شانس بدم خونمونم کنار خیابون تو گلشهر بود.ایناهم اونجا زیاد سر میزدن.گندشون بزنن که میخوان روز خوشمو کوفتم کنن.


_تو فکر کردی من ساده ام دختر.با من میای.از اونجا هم زنگ میزنی به خونوادت.

یکم عجیب نگاش کردم گفتم:شما که انقد دقیق سر تا پای دختر مردمو نگاه میکنین یعنی این صندلای منو ندیدین؟آخه به من میاد با این صندلا بخوام برم دور شهر بگردم؟

زنه فکر کرده من هیچی حالیم نیست.برای اینکه مطمئنشون کنم گفتم :اگه شک دارین همین جا وایسین من میرم به مامانم میگم بیاد دم در.


بعد بدون توجه بهشون رفتم خونون که چند قدم اونور تر بود.تند تند رفتم بالا بی توجه به مامانم از پنجره آشپز خونه آویزون شدم توخیابونو دید زدم.نیشم باز شد.رفته بودن.اینا هم الکی گیر میدنا.فکر کردن میتونن روزای خوبمو با این کاراشون خراب کنن.بعدشم با خونسردی داشتم میرفتم تو اتاقم که بابام گفت:چه خبرته دختر؟مگه داری میری اردو؟


با یه حالت ذوق زد که از من بعید نبود گفتم:مگه نمیدونی دخترت بخاطر همین تنقلاتشه که میره تفریح.


_خب باباجون حالا یکمشو بیار دور هم بخوریم.


چشمامو گرد کردم گفتم:عمـــــرا.اینا واسه فردامه.برین بخرین.


دیگه به نگاه بابامم که باحسرت داشت وسایلمو می پایید توجه نکردم.


رفتم تو اتاقم خوراکیا رو جا به جا کردم.بعد از تو لپ تاپ یه چند تا آهنگ خوشگل رو سی دی رایت کردم تا فردا اگه اونا آهنگ نداشتن من بزارم.شب حدودا ساعت 10 خوابیدم.


با صدای زنگ موبایلم که روی ساعت بود بیدار شدم.به موقع کوک کرده بودم.1 ساعت وقت داشتم.رفتم تو دست شویی سریع دست و صورتمو شستم.از تو آشپزخونه صدا و بو های خوبی میومد.معلوم بود مامانم زودتر از من بیدار شده غذارو آماده کرده.


برگشتم تو اتاقم شلوار لی آبی روشن با یه مانتو مشکی کوتاه پوشیدم.شال مشکی مو هم که خیلی به صورتم میومد رو سرم انداختم.کولمو ور داشتم رفتم تو آشپزخونه.مامان فدا کارمم ساندویچامونو درست کرده بود.


_سلام صبح بخیر.به به چه بویی راه انداختی مامان.


_صبح تو هم بخیر.بشین تا برات کتلت بیارم واسه صبحونت بخور.


_همونجا با بچه ها می خورم.تنهایی مزه نمی ده.


_حرفشم نزن 2 تا اینجا بخور تا ضعف نکنی.


یه بشقاب کتلت جلوم گذاشت.


با اعتراض گفتم:خوبه گفتی دو تا.اگه من این همه رو بخورم که دیگه تبم نمی گیره اون
خوراکی های خوشمزه رو بخورم.


مامان بی اهمیت به حرف من گفت:دیگه سفارش نکنما.جلف بازی در نمیاری.حالا قراره کجا برین؟با کی میرین؟


_میریم باران کوه.مرال و آبجیش و نامزداشون با دوست شایان.


زیر چشمی مامانو نگاه کردم.به مامان گفته بودم شایان نامزد رویاست.البته مامانم کاری نداشت.فقط یه خورده خونوادتن سخت گیر بودن.

تازه اشتهام باز شده بود 3 تا کتلت خوردم که مامان بشقابو از زیر دستم کشید.



_ د مامان چرا اینطوری می کنی؟


مامان با اخم گفت:آروم تر حرف بزن.بابات خوابه.اون گوشی خودشو تو اتاقت کشت.زود برو جواب بده تا بابات بیدار نشده.

مثل فشنگ پریدم.گوشیو نگاه کردم مرال بود.2 بار زنگیده بود.
_جونــــــــــــــم؟



مرال:کوفـــــــــت.زهر حلاحل.چرا جواب نمی دی؟نگو که خواب وبدی وگرنه خودم با ساتور گردنتو می زنم.

_ببند دیگه فکو.چه خبرته پشت سر هم حرف می زنی؟داشتم صبحونه می خوردم.

در حالیکه سعی می کرد داد نزنه گفت:آخه بیشعوررر صبحونه برای چی؟زود بیا دم در ما پنج مین دیگه اونجاییم.

_باشه عزیزم.حالا چرا انقد حرص می خوری؟من حاضرم.اومدم.بای

بدون خدافظی قطع کرد.یه چند تا فحش نثارش کردم.می خواستم از در برم بیرون که یاد یه چیز مهم افتادم.خط چشم و رژ.

عاشق خط چشم بودم.جلوی آینه یه دور پررنگ کشیدم.یه رژ خوشگل قرمزم زدم.بدو بدو رفتم از اتاق بیرون.سرمو کردم تو آشپزخونه گفتم:مامان من رفتم.

_برو به سلامت.مواظب خودت باشی.

_باشه.خدافظ

کفشای ال استار مشکیمو پام کردم.از در حیاط رفتم بیرون.توی خودم انقدر انرژی حس می کردم که تا خود کوه بدوم.در کل من خدای انرژی بودم.از همون بچگی هیچ وقت توی جنب و جوش و ورزش جا نمی زدم.

داشتم تو ذهن خودم از این ارجیف می گفتم که چشمم خورد به ماشین رهام و یه ماشین خوشگل و مامان پشتش.داخلشم که یه پسر جیگر با یه تی شرت سفید و عینک دودی نشسته بود.

یعنی من تو اون لحظه فقط یه پسرو دیدما وگرنه رویا و شایانم بودن.ماشین رهام جلوی پام توقف کرد.بقیه هم پیاده شدن سلام کردن.جواب تک تکشونو دادم.شایان گفت:

_سریع تر راه بیفتیم.

دوباره همه نشستیم تو ماشین.من و مرال تو ماشین رهام اون سه تا هم تو پورشه آرتا نشسته بودن.

زدم پس کله مرال گفتم:شما از این آشناها داشتین و رو نمی کردین؟چه ماشینی داره عوضی.

مرال:هوی چرا فحش می دی؟حسودی می کنی؟

_حسودی چیه عزیزم؟مبارک صاحابش.خودت که شاهد بودی چند تا پسر که ماشیناشون پورشه بود می خواستن باهام دوست بشن.اینم ماشینه که این داره.رویا همچین گفت پولداره که من گفتم چه خبره.این که جوجه اس.

مرال چشاشو کج کرد گفت:تو گرگان مگه چند تا پورشه هست؟گندش نکن

_پورشه به درک.فراری زرده رو یادت نیس تو نهار خوران بهم گیر داد؟چشم حسود بترکه.از این پورشه ها هم خیلی خوشگل تر بود.تازه چند وقت پیش رفتم شالی کوبی دوباره تو مغازه عطیقه فروشیش دیدمش.

_آخه اونا در برابر آرتا سوسکم حساب می شن؟من اگه می تونستم الان با آرتا طرح دوستی می ریختم.

رهام یه بیشگون درشت از بازوی مرال گرفت و در حالیکه روش به جلو بود گفت:

چشمم روشن.جلوی آقاتون این حرفا چیه میزنین؟از جونت سیر شدی؟

مرال دستشو آزاد کرد و دولا شد و لپ رهام رو بوسید و با خنده گفت:

_من آقای دیوونه ی خودمو با دنیا عوض نمی کنم.

رهامم عین بچه ها زود خر شدو خندید.

منم از پشت داشتم به دیوونگی این دوتا میخندیدم.تازه یاد سی دیم افتادم.سریع درش آوردم دادم به مرال گفتم:بزارش صداشم بزن تا ته.

مرال قیافه ی مول به خودش گرفتو گفت:خارجی که نیست؟

_نه خیالت راحت.می دونستم سلیقه نداری ایرانی زدم.

سی دی رو گذاشت تو ضبط.یه چند تا آهنگ و که دوست نداشت زد جلو که صدای شادمهر و ابی پخش شد..مرالم که از انتخابش مطمئن شد صداشو بلند کرد.عاشق این آهنگ بودم از ته دل آدم میخوند.

_تعبیر رویامه

من,من,من,رویایی دارم رویای آزادی

رویای یک رقص بی وقفه از شادی

من,من,من,رویایی دارم از جنس بیداری

رویای تسکین این درد تکراری

درد جهانی که از عشق تهی می شه

درد درختی که می خشکه از ریشه

درد زنایی که محکومه آزارن

تعبیر این رویا درمون دردامه,درمون این دردا تعبیر رویامه

رویای من اینه دنیای بی کینه,دنیای بی کینه رویای من اینه

من, من, من, رویایی دارم رویای رنگارنگ

رویای دنیایی سبز و بدون جنگ

من,من,من, رویایی دارم که غیر ممکن نیست

دنیایی که پاکه از تابلو های ایست.

دنیایی که بمبو موشک نمیسازه.موشک روی خواب کودک نمی اندازه

دنیایی که تو اون زندونا تعطیلن,آدمها به جرم پرســـــــش نمی میــــــــرن

نمیـــــــــــــــمیرن
یه چند تا آهنگ دیگه هم گوش دادیم.بلاخره رسیدیم.همه از ماشین پیاده شدیم.آرتا یه جین سفید با یه تی شرت سفید پوشیده بود.عینک دودیشم روی موهاش گذاشته بود.آخه کی روی کوه تیپ سفید می زنه؟ایشالله که بخوری زمین همش به گند کشیده بشه.بچه ها راه افتادن.مرال و رهام اول رفتن.پشت سرشم رویا و شایان.اینارو نگاه.انگار نه انگار من مهمونشونم.این همه تو خونه و بیرون باهمین بس نیست؟دوباره رفتن پی عشق و حالشون.




مطالب مشابه :


هوس وگرما6

دانلودکتاب. آرتا برگشت عقب به سمت مرال گفت: _خودمم خیلی دوست دارم بیشتر اینجا باشیم.ولی




هوس وگرما4

دانلودکتاب. آرتا دستشو ول کرد گفت:یه بار دیگه دورو ور این خانم بپلکی با آسفالت یکیت میکنم.




هوس وگرما13(قسمت آخر)

دانلودکتاب. آرتا هم سلام کرد و با هم دست دادن شایان:بی معرفتا یواشکی با هم دوست میشین و




هوس وگرما8

دانلودکتاب. آرتا بدون اینکه سرشو برگردونه یه نفس عمیق کشید و گفت: _الان مثل یه دیوونه شدم




هوس وگرما9

دانلودکتاب. _آرتا داری زیاد از حد حساسیت نشون میدی. با عصبانیت گفت:من خودم بهتر میدونم




هوس وگرما3

دانلودکتاب. شایان از دور رو به آرتا گفت زودتر بیا دیگه میخوایم بریم. آرتا هم از همین جا




هوس وگرما7

دانلودکتاب. به سمت چپ نگاه کردم.آرتا و فرناز هم داشتن مثل ما میرقصیدن.قیافه ی آرتا با




بازگشت دوباره!!

معرفی چند سایت برای دانلودکتاب. ۲-دانش آموزان ٬همکاران ومدیریت محترم آموزشگاه علمی آرتا.




برچسب :