رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-12-
خبر بارداری من مثل توپ تو فامیل صدا کرد، البته نیما ازم خواست کسی نفهمه دو قلو هستن، مامان خیلی بهم می رسید، مادر جون با اون حال و روزش هفته ای یکبار می یومد خونم و منو راهنمایی می کردو برام غذاهای سنتی میپخت تا جون بگیرم، هر بار منو می دید می گفت، ماشاءالله چقدر این بچه درشته ... نیما مثل پروانه دورم می چرخید، با همه این رسیدگیها من حال و روز خوبی نداشتم، ویار ، کمر درد، سرگیجه، فشار عصبی قبل از بارداری کار خودشو کرده بود...اوایل شش ماهگی قرار بود بریم سونو، مامان و بابا از صبح اومده بودن که با ما بیان سونو و نوه خودشونو ببین، نیما دسپاچه بود نمی دونم، شایدم استرس داشت، همش به من می گفت ندا نگران نباش، بچه هامون سالمن، می دونم همسانن...ندا من دوست ندارم یه پسر یه دختر باشن... عصر همگی به اتفاق رفتیم دکتر، بگذریم که کلی مشکل داشتیم تا منشی اجازه بده آقایون هم با ما بیان داخل، ولی چون دکتر آشنا بود قضیه حل شد، رو تخت خوابیدم و چشمام و بستم.. دکتر شروع کرد به توضیح دادن:
: خوب بذارببینم، آب دور بچه ها نرماله، جفتشون سالمه
مامان با تعجب رو کرد به دکتر: ببخشید خانوم دکتر، بچه ها
: بله خانوم مگه نمی دونستین دو قلو هستن
: نهههههه
: این دختر بد بهتون نگفته، من بی گناهم، ببین این قلب یکیشونه اینم دومی، خدا رو شکر هر دو سالمن حالا جنسیت، این یکی که پسره، حالا بذار اونو ببینم، بله کاملا" مشخصه، دو تا پسر سالم و شیطون
چشمام و باز کردم، مامان از خوشحالی گریه می کرد، بابا هم لبخند می زد...ولی نیمای من یکم کلافه بود.. مامان تو ماشین کلی غر زد که چرا زودتر بهش نگفتیم، طفلک وقتی شکم گنده منو می دیده غصه می خورده که نکنه یه چیزیم باشه... بابا هم با شوخی گفت: من یه سیسمونی بیشتر نمی خرم باید زودتر می گفتین... ولی نیما هیچی نمیگفت تو افکار خودش غرق بود، وقتی رسیدیم خونه، نیما سردرد و بهانه کرد و رفت خوابید، از دستش دلخور شدم، ترجیح دادم یه دوش آبگرم بگیرم تا حالم جا بیاد، بعدم به حالت قهر رفتم رو تخت خوابیدم، پشتم و کردم طرفش، خیلی زود خوابم برد، وقتی بیدار شدم نیما کنارم نبود، خیلی گشنم بود به زور از جام پا شدم، خونه تاریک بود، چراغا رو روشن کردم و رفتم تو آشپزخونه، در یخچالو بازکردم ولی چیزی برای خوردن نبود، رفتم طرف تلفن با دلخوری شماره نیما رو گرفتم،نیما با صدای گرفته جواب داد
: الو سلام گلم
: نیما کجایی؟ من گشنمه هیچی نداریم.. باهات قهرم
: برات شام گرفتم ، فکرنمی کردم به این زودی بیدار شی، زود می یام
: خوب خداحافظ
یه سیب برداشتم و با بی میلی شروع کردم به خورن، ازرفتارنیما کلافه بودم...
نیما جلو وایساده بود، چشماش قرمز بود...
: سلام کی بیدار شدی؟
: تو کجا رفتی، اصلا" چت شد یه دفعه، اون از شوق و ذوقت که از ساعت 10 مرخصی گرفتی اومدی خونه، این از بیحالی و بد اخلاقیت
: ندا رفته بودم بهشت زهرا، دلم گرفته بود، ببخشید... تحمل این همه خوشبختی رو ندارم، نمی دونم چرا خدا اینقدر بهم لطف داره ... باید با خودم خلوت می کردم ... ب
وا رفتم، چرا اونجا؟ ... یادم اومد روز قبل از نامزدیمون هم نیما حالش گرفته بود رفتیم بهشت زهرا... شاید دوست داشت عمو حسن تو لحظات شاد زندگیش باشه... شایدم نمی تونست جلوی من اشک شوق بریزه و با پدرش راحت تر بود..
***************
الآن که دارم می نویسم ساعت 2 نیمه شبه... نیما در کنار مسیحا و ایلیا به خواب عمیقی فرو رفته، اونا الآن 11 ماهشونه ، عصر بچه ها رو بردیم حموم و بعدم نیما کلی باهاشون بازی کرد، بعد از شام هم سه تایی خوابیدن، من باید به کارام می رسیدم و برگه های دانشجوهام و تصحیح می کردم، روزهای خوشی رو در کنارهم می گذرونیم من بعد از 4 ماه به دنیای کاریم برگشتم، و بچه ها پیش مامان و بابا بودن، اونا هر روز نوه های گلشونو می بردن خرید، پارک... و خلاصه دنیایی داشتن باهم دیگه... نیما به عنوان پدر خیلی وظیفه شناسه و حدتوانش ازبچه ها مواظبت می کنه، وضعیت شغلیش عالیه و تو اون شرکت سهامداره... وقتی به صورت نیما نیگاه می کنم به آرامش می رسم و حس می کنم زنده ام و باید تلاش کنم...
خدایا ازت ممنونم که تا به این لحظه تنهام نگذاشتی ، زندگیم پستی و بلندی داشت، ولی چیزایی رو که به دست آوردم ارزش سختی رو داشت...
زندگی آتش گهی دیرینه پیداست
گر بیفروزی رقص شعله اش
تا بیکران پیداست
ورنه خاموش است
و خاموشی گناه ماست
تموم شد نظر یادت نره!!
مطالب مشابه :
عشق وسنگ 4
♥ رمان رمان رمان ♥ - عشق وسنگ 4 با صدای آیلین یه ذره خودمو جمع و جور کردمو
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-8-
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-8- - رمان من بود، به صدای داشت، اما عشق رنگ و روي
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-11-
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-11- صدای قلبم و به ترسیدم احساست همیشگیت نسبت به من عشق
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-12-
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-12- - رمان,دانلود رو گرفتم،نیما با صدای رمان عشق به
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-7-
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-7- - رمان,دانلود كن تا ببيني معجزه عشق صدای ملا رو
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-2-
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-2- - رمان چقدر فاصله بين عشق تلویزیون روشنبود و صدای
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-10-
رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-10- صدای بسته شدن در خونه به شده، از ععععششششق و عشق
رمان عشق وسنگ 2-69
رمان عشق وسنگ 2-69 - همه مدل رمان را در باز کردم صدای خنده ی رمان عشق من(جلددوم)
برچسب :
رمان صدای عشق جلددوم