باز هم سفرنامه...
خوب...بعد از مشکلات دانشگاهی، اتمسفر وبلاگ آبی دل هم شد مثه قبل...
راستی یه چیزای خصوصی برای محرم ترین دوستانم...من متولد خوانسار، شهری کوچیک ولی سرسبز و تقریبا" سرشناس تو استان اصفهان... سرشناس به خاطر آب و هوای خوبش، عسلش، گزش (منظور گز خوراکیه نه گزش حشره هاااا)...هر دفعه یه سری عکس از اونجا براتون میذارم...البته از دوم دبستان اومدیم اصفهان...
برم سراغ خاطره...بعد از شمال و تهران رفتم خوانسار، خونه خاله کوچیکه...خونه ی سینا و سجاد...از شانس خوبم سینا که تهران تو یه شرکت کامپیوتری کار میکنه، تو همون روزایی که من اونجا بودم اومد خوانسار... پوریا هم اومد باهاش...اومدن سینا همان و اتو کردن موهای تازه کوتاه شده ی ما توسط سجاد همان...(یادم رفت بگم موهامو کوتاه کردم حسابی)... خلاصه ما رو فشن کردن...البته خودم فک میکنم بهم نمیومد...برا همین یه روز بیشتر اونجوری نبود موهام...خلاصه پنجشنبه رفتیم سرچشمه... یه پارک خیلی باصفا تو خوانسار...
تا شب که اونجا بودیم سه تا ماشین عروس از تو خیابون رد شدن که صدای بوق ماشینا دلمونو برد...تصمیم گرفتیم مثه این پرروها بیفتیم دنبال ماشین عروس...حالا نه سر پیازیم نه ته پیاز... حدودا" با دوستاون 10 نفری میشدیم...
دو تا ماشین بودیم...سوناتای پیام(پسر عمه ی سینا) و پرشیای یکی از بچه ها...من و سجاد و پوریا تو پرشیا بودیم...پرشیا مجهز به ساب و رقص نور بود... خلاصه افتادیم دنبال ماشین عروس... صدا ضبط زیاد...یه دفه ملت می دیدن شونصد تا دست و بعضا" کله و کمر از پنجره های دو تا ماشین زده بیرون در حال رقص...خیلی حال کردن فامیلای عروس دوماد...مجلسشون رونق گرفت حسابی...تا ما رو میدیدن که نزدیک میشیم سوت و دست و جیغ و ... یه جا نزدیک خونه شون دیدم مَََََععععععععع( با حالت تعجب بخونین) سینا تا کمر از سقف سوناتا زده بیرون و در حال حرکات موزونه...
یه جا هم ما سمت راست سوناتا بودیم، پیام حواسش نبود ماشینو داد سمت ما، که با صدای داد و فریاد ما و سرنشینای ماشین خودش دوباره فرمونو برگردوند که البته آینه ی پرشیا هوتوتو...
آخر شب هم داشتیم بر میگشتیم خونه دیدیم یه ماشین مشکوک داره دنبالمون میاد...بله...ماشین گشت ام.ن.ی.ت اخلاقی بود...حالا فکرشو بکن... یه پیکان قراضه افتاده بود دنبال سوناتا و پرشیا...زدیم کنار...دیدیم یارو افسره پیاده شد رفت نزدیک پیام...بهش گفت آمارتونو دادن، گواهینامتو بده من، دنبال ما بیا... ما هم ریختیم دور افسره که اشتباه شده، و اینا که فایده نداشت... یه دفه یوسف(دوست سینا) بهمون اشاره کرد بشینیم تو ماشین...بعد خودش رفت با افسره صحبت کرد...دیدیم گواهینامه رو که پس گرفت هیچ، پلیسه سوار ماشین شد رفت...
ما رو میگی ...بعد از پرسشهایی ما کاشف به عمل اومد افسره پسرخاله ی مادر یوسف بوده...اولین بار بود که احساس خوش شانسی داشتم...
پ.ن: دوستای خوبم...لطفا" به وبلاگ اندوه یه سری بزنین...غریبه نیست...داداش مجیدمه...برین این پستشو بخونین...شاهکاره...البته تو کار شعر و ایناس...بر خلاف من که اصلا" استعداد شعر و متن ادبی ندارم...در ضمن تمام چیزایی که نوشته و میخواد بنویسه از خودشه...
مطالب مشابه :
در رثای استاد
به مناسبت چهلمین روز در گذشت استاد فقید دکتر به راستی تسلط و دانشگاه اصفهان بیش از
هفته 27 بارداری
دیشب تازه از اصفهان برگشتیم.خیلی خوش گذشت اونجا دوباره رفتم دکتر و راستی اصفهان یه
همایش اصفهان
گفتگو :وبلاگ گروهی کتابداری واطلاع رسانی - همایش اصفهان - گفتگو , نظر و اطلاع رسانی در باب
باز هم سفرنامه...
دکتر آبی دل راستی یه چیزای خصوصی برای محرم ترین البته از دوم دبستان اومدیم اصفهان
مباحث امتحان بیوشیمی پایان ترم دکتر دوستی
امروز من و خانم کیانپور رفتیم خدمت دکتر دوستی تا * راستی همونجور که داروسازی 88 اصفهان.
عکس های میکروسکوپی در مسابقات عکاسی نیکون
تیغه چمن در 200x بزرگنمایی توسط دکتر دونا ما بروبچه های زیست دانشگاه اصفهان (راستی دوستای
نسل قدیم داوران فوتبال و تست جدید آمادگی جسمانی
وبلاگ اختصاصی دکتر سعید در استان اصفهان داورانی که قبل از سال 85 فعالیت به راستی
یادی از دکتر ذبیح الله قربان ، افتخار جامعه پزشکی آباده و استان فارس :
دکتر ذبیح الله را در شهر آباده و اصفهان به انجام رساند و سپس ساخته بود که به راستی در
برچسب :
دکتر راستی اصفهان