رمان به کدامین گناه؟ فصل پنجم
فصل پنجم
ميخواستم تا باهاش حرف بزنم ولي ااينقدر خسته بودم كه بعد از 5 دقيقه به خواب رفتم.
نميدونم ساعت چند بود كه با صداي موبايل محمد بيدار شدم.ظاهرا اونم بيدار شده بود سريع بلند شد و خواب الود گوشيشو جواب داد.
- بله بفرماييد... بيمارستان؟كدوم بيمارستان؟ بله بله الان ميام.
- محمد چي شده ؟
- هيچي هيچي تو بخواب.... سراسيمه از جاش بلند شد و تند تند لباساشو عوض كرد و بدون هيچ حرفي از اتاق خارج شد.منم بلند شدم و دنبالش رفتم . داشت ميرفت سمت ماشينش كه گفتم: محمد تورو خدا بژگو وچي شده؟نگران شدم.
- گفتم كه هيچي يكي از دوستام تصادف كرده .تو بروبخواب.
- مطمئن باشم؟
- اره برو.
- كي بر ميگردي؟
- صبح ميام خدافظ.... به سمت ماشينش رفت و سوارشد و به سرعت از در بيرون رفت و درو با ريموت بست.
- چي شده پروانه؟ محمد اين موقع كجا رفت ؟
- چيزي نشده يكي از دوستاش تصادف كرده ، به محمد از بيمارستان زنگ زدن اونم رفت.
- خيلي خب تو بيا برو بخواب.
رفتم دوباره سر جام دراز كشيدم .انگار قسمت نبود ما يه شب بدون هيچ اتفاقي كنار هم بخوابيم.جالبه كه دفعه ي قبلم دوستش تصادف كرده بود .اين دوستاش چقدر تصادف ميكردن . انگار هيچكس هم به جز محمد حاضر به كمكشون نبود.تو همين فكرا بودم كه دوباره خوابم برد....
ساعتاي 5/10 – 11 صبح بود كه بيدار شدم .چقدر خوابيده بودم نمازم هم قضا شده بود.ازم جام بلند شدم و رفت سمت در اتاق دستمو روي دستگيره ي در گذاشتم كه درو باز كنم كه در باز شد سرمو بالا اوردم و با محمد كه با چشماي قرمز و در حالي كه خستگي از سرو روش ميباريد رو به رو شدم.
سلامي بهش دادم ور فتم كنار تا بياد تو در حالي كه جوابمو ميداد ،وارد اتاق شد.دستي به سرش كشيدو مشغول باز كردن دكمه ها ي پيرهنش شد.
- محمد دوستت خوبه؟ برگشت تو چشام خيره شدو با لحني غمگين گفت: اره خوبه ببخشيد ديشب از خواب بي خواب شدي.
- نه اين چه حرفيه مشكل واسه همه پيش مياد. چيزي نميخوري برات بيارم؟
- نه فقط خستم ميخوام استراحت كنم .
- باشه پس من ميرم بيرون.... بين چارچوب در اتاقش بودم كه صدام زد:پروانه؟
برگشتم و منتظر نگاهش كردم لبخند تلخي زد و گفت : منو ببخش.
فكر كردم واسه اينكه گفته خسته ام و ازم خواسته تنهاش بذارم اينو گفته بهش لبخندي زدمو گفتم:اشكال نداره.بخواب خستگي از سرو روت ميباره.
منتظر حرف ديگه اي نشدم و درو بستم.زهره جون روي مبل نشسته بود و داشت يه چيزايي مينوشت.بهش سلام دادم با خوش رويي جوابمو داد و گفت برم تو اشپزخونه و براي خودمو محمد صبحونه اماده كنم.قبل از رفتنم پرسيدم: مامان چي مينويسي؟
- هان... اينا .... چيزه دارم ليست مهمونا و وسائل لازم رو مينويسم.
- مهمون چي؟
- عروسيتون ديگه.
- عروسي كه خيلي مونده...
- نه مادر بعد از كنكورت عروسي ميكنين ديگه.(من سرم ابتدايي رو جهش زده بودم بخاطر همين تو 17 سالگيم كنكور ميدادم)
ترجيح دادم چيزي نگم تو اين چند روز فهميده بودم زهره جون هرچيزي بگه بايد انجام بشه.... اما خب من هنوز هيچ شناختي نسبت به محمد نداشتم چطوري بايد به اين زودي عروسي ميكرديم؟يه چيزي بهم گفت:«مثلا بشناسي كه چي بشه تو كه بهرحال ديگه كاري از دستت بر نمياد.» و دقيقا هم همينطور بود.
صبحونه رو اماده كردم و توي سيني گذاشتم و راه اتاق محمد رو در پيش گرفتم.
تو تختش دراز كشيده بود و با چشماي بسته ويه دستش زير سرش و اونيكي روي سينه ش قرار داشت.
اروم صداش كردم و اون اروم تر چشاشو باز كرد.خمار خواب بود متوجه ي من شد .چهار زانو روي تخت نشست.
سيني رو گذاشم جلوش و خودم رو تخت نشستم درحالي كه پاهام اويزون بود.چشمش كه به سيني افتاد ، انتظار داشتم به به و چه چه كنه زل زد تو چشام و گفت:اين چيه؟
- صبحونه س ديگ ... پريد تو حرفم تقريبا با داد گفت:چرا برا من اوردي؟
دستي به سرش كشيد و از تخت بلند شد و در حالي كه با حرص نگام ميكرد بلند تر ادامه داد:پروانه به من محبت نكن. من نميخوام بهم محبت كني ميفهمي؟ و تو يه حركت دستشو گذاشت زير سيني و پخش زمينش كرد.
گيج و مات شدم.اين چش شد يهو؟اون موقع بابت اينكه بخاطر خستگيش ازم خواسته برم بيرون ازم عذر خواهي ميكنه و الان فقط چون براش صبحونه اوردم سرم داد ميزنه.
با بغض نگاش كردم و گفتم: مگه چيكار كردم؟فقط صبحونه اوردم برات.
مجسمه اي كه كنار دستش روي قفسه ي كتاب بود و برداشت و به سمت در اتاق پرت كرد .و داد زد: چرا برام صبحونه درست كردي؟ تو اصلا چيكاره ي مني؟ اشكم ريخت و اروم و زير لب گفتم:محمد من زنتم ،اين چه حرفيه ؟
همون لحظه زهره جون كه از صداي ما ترسيده بود اومد تو و متعجب به ما و اتاق نگاه كرد.محمد بي توجه به مامانش با همون داد وحشتناكش گفت:كي گفته زنمي؟اون اسم تو شناسنامه اره؟ ميخواي بازم اسم برات بيارم كه ... سيلي كه از طرف زهره جون تو گوشش خورد مانع ادامه ي حرفش شد.محمد دستشو گذاشت رو جاي سيلي و به مامانش گفت: اگه الان وضعيتم اينه مقصر همش تويي.
بدون هيچ حرف ديگه اي سوئيچش رو برداشت و رفت.
زهره جون اومد كنارم رو تخت نشست و سرمو گرفت تو بغلش و هيچي نگفت.
تو اين 17 سالي كه از خدا عمر گرفتم نه بابام نه داداشم اينطوري سرم داد نزده بودن و اين برام خيلي سخت و دردناك بود كه شوهرم بدون هيچ دليل منطقي اينطوري باهام رفتار كنه .
احساس خفگي ميكردم بايد يه جوري خودمو خالي ميكردم و تنها راهي كه داشتم گريه كردن بود پس اين راهو در پيش گرفتم . حدود نيم ساعت همونطور كه سرم رو شونه ي زهره جون بود گريه كردم.
- عزيزم كافيه ديگه اون احمق قدر تو رو نميدونه لياقتش همون ... ادامه ي حرفش رو نگفت.احساس ميكردم محمد و زهره جون يه موضوعي رو از من مخفي كردن.
اما اون لحظه حوصله ي كنجكاوي در اين مورد رو نداشتم. يعني توانشم نداشتم .
- مامان من نميدونم چرا اينكارو كرد من فقط براش صبحونه اوردم كه يهو شروع به دادو بيداد كرد.
- منظورش از اينكه تو زنم نيستي چي بود من اصلا سر در نميارم.
زهره جون نگاهي متفكر بهم كرد و بلند شد و گفت: من بايد برم جايي كار دارم نرو خونتون بمون ، برگردم بايد باهات حرف بزنم .
باشهه اي گفتم و همزمان با رفتن اون منم بلند شدمو به سمت دستشويي رفتم و دست و صورتمو شستم و مشغول جمع كردن سيني اي كه با عشق درست كرده بودم شدم.با هر تيكه اي كه بر ميداشتم يه قطره اشكم ميريختم.
يه ساعتي گذشته بود كه زهره جون با صورتي سرخ وارد خونه شد و با اومدنش از روي مبل بلند شدم و بهش گفتم: مامان چيزي شده؟حالت خوبه؟
خودشو رو مبل رها كرد و گفت: يه ليوان اب بهم بده... سريع براش يه ليوان اب اوردم... ابو كه خورد رو كرد بهم گفت: پروانه ديشب با محمد چيكار كردين؟
با حالتي كه خجالت و تعجب باهم قاطي بود گفتم:هي... هيچ كاري.
- همينه ديگه مگه بهت نگفتم بايد چيكار كني؟صبح بهت چي گفت؟گفت فقط اسمن زنمي.صبحي هم دلش از اين پر بوده.فهميدي؟
- ولي مامان محمد ديشب رفت بيمارستان پيش دوستش بعدشم اون اصلا طرفم نيومد كه من بخوام جلوشو بگيرم.
با حالتي نفرين مانند گفت: اي خدا بي دوست كنه اين محمد و كه ما از دستش راحت شيم.رو به من ادامه داد: نميدونم مادر ، تو بايد بهش نزديك شي شايد اون دلش ميخواد تو بري طرفش ... اونقدر گفت و گفت كه قانع شدم .بين صحبتاش هر حرفي ميزد برام ايه و حديث رديف ميكرد كه كامل قانع شم.
نميدونم چه حسي بود كه با يه «نه» ي بزرگ ِ قرمز جلوم ايستاده بود اما بي توجه از كنارش رد شدم و تصميم گرفتم همون كاري كه زهره جون ميگه رو انجام بدم.بايد با يكي مشورت ميكردم.خواستم زنگ بزنم به مريم دوستم اما با خودم گفتم اون كه خودش هنوز مجرده چطوري ازش سوال بپرسم؟پس بيخيالش شدم و رفتم روي گزينه ي بعدي: مامان.اما مطمئن بودم اگه به ماان ميگفتم صد در صد باهام مخالفت ميكرد در صورتي كه من فقط دنبال يه مشاور بي طرف بودم .شايد بهتر بولم بگم ... نه اون دفعه كه در مورد اون پسر مزاحمه گفتم صاف گذاشته بود كف دست مامانم... مهتابم خوب بود... اما زهره جون يه بار تو حرفاش گفت بود مهتاب چيزي نفهمه . پس اينم هيچ.
ساناز... شايد هيچوقت باهاش صميمي نبودم اما اون هميشه سعي كرده بود باهام دوست باشه در هر صورت در حال حاضر بهترين گزينه ساناز بود. به ساناز زنگ زدم و گفتم دارم ميرم خونشون اولش متعجب شد و فكر كرد دارم شوخي ميكنم اما وقتي لحن جديم رو شنيد باور كردو با روي باز ازم استقبال كرد . زهره جون بعد از گفن حرفاش دوتا مسكن خورده بود و رفته بود اتاقش.
لباسامو پوشيدم و به اژانس زنگ زدم. قبل از اينكه برم، در اتاق زهره جون روباز كردم . بهش گفتم دارم ميرم و اون باز بخاطر رفتار محمد ازم عذر خواهي كرد و تاكيد كرد به مامان و بابام چيزي نگم.
اژانس جلوي خونه ي سعيدنگه داشت . خونشون اپارتماني بود يا خونه ي تقلي و جمع و جور.اين خونه رو بابا براي عروسيشون هديه داده بود.
زنگ و فشار دادم و منتظر شدم....
مطالب مشابه :
رمان به کدامین گناه؟ فصل پنجم
رمان به کدامین گناه؟ به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان بازی آنلاین.
به کدامین گناه...؟قسمت سوم(کامل)
به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های بازی آنلاین. به کدامین گناه
انتقاد به رمان به کدامین گناه...؟
انتقاد به رمان به کدامین گناه به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر بازی آنلاین.
رمان کدامین گناه
رمان کدامین گناه به وبلاگ خودم دانلود رمان موبایل پاتوق رمان شهر رمان خواندن انلاین
رمان به كدامين گناه...؟قسمت سيزدهم
رمان به كدامين گناه رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین. العاب
به كدامين گناه...؟قسمت يازدهم
رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین. رمان به كدامين گناه؟fateme adine.
رمان به كدامين گناه؟قسمت دوم
رمان به كدامين گناه؟قسمت دوم رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین.
اطلاعيه به كدامين گناه...؟
اطلاعيه به كدامين گناه ؟ رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین.
به كدامين گناه؟فصل چهارم
رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین. رمان به كدامين گناه؟fateme adine.
برچسب :
رمان انلاین به کدامین گناه