زندگینامه و خاطرات سبکبالان عاشق و گلگون کفن منطقه زیدون

شهید بهروزی قد و قامتي كشيده داشت،ورزيده بود و چالاك.رخسارش با رنگ گندمهاي زيدون بود و چون رود مواج و جويبارهاي آن سامان،زلال بود و پرخروش. ووصفش وصف عشق است و :

شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان          ورنه پروانه ندارد به سخن پروايي 

وی از جمله خونین دلانی بود که از کودکی درد دین داشت وشقایقی بود که با داغ زاده شده بود. به گفته پدر بزرگوارش،از سنین خردسالی مدام از ماجرای شهادت امام حسین(ع) وعلل آن رویداد بزرگ می پرسید ومی گفت:« بزرگ که شدم انتقام خونش را می گیرم.» دوران تحصیلاتش در سردشت زیدون ،بندر دیلم وشهر بهبهان گذشت. پس از اخذ دیپلم ریاضی، مقارن با وقوع انقلاب اسلامی راهی خدمت سربازی شد، عبدالعلی همپای نهضت حضرت امام خمینی(ره) عشق ودلداگی خویش را با شعار نویسی روی دیوارها وشرکت در تظاهرات وحضور در مساجد نشان داد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از نخستین روزهای تجاوز رژیم بعث عراق به حریم مقدس انقلاب اسلامی ایران رخت بربست وعازم دیار حماسه ها شد تا شورمندي و ايمان عميق خود را در ستيز با حراميان بعثي بالنده تر كند. یورش دلاورانه فتح سوسنگرد، بستان وجان نثاریهایش در شبیخون به دشمن وحضور فعال وتعیین کننده اش در عملیات کلیدی فتح المبین گرفته تا سلحشوریهای عاشقانه اش در عملیاتهای بیت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی وخیبر همگی برگی است از کتاب قطور عشق وحماسه. گرچه در عملیات فتح المبین برادرش علی تا آسمان سبز شهادت پرواز کرده بود ودر عملیات رمضان دیگر برادرش محمود اسیر خصم شد، ولی شهادت واسارت برادران خللی در اراده آهنین وی به وجود نیاورد. سرداربهروزی از یاران سردار شهید دکتر مجید بقایی بود که لیاقتها وتوانایی های حیرت آورش در عرصه دفاع مقدس او را تا جانشین فرماندهی تیپ۱۵ امام حسن(ع) که تیپ دلاوران سرافراز وسینه چاکان عاشورایی بود، بالا برد. وی مبتکر پایگاههای روی آب در منطقه جزیره مجنون بود. عبدالعلی فرماندهی بود که مهمترین اوصافش صفای دل، بی قراری وخستگی ناپذیری بود  وبا واژه های خواب وآسایش وسکون سازگاری نداشت اوبعد از چند بار تحمل مصدومیت وجراحت و نيز فرار از بستر بيمارستان، سرانجام در تاریخ۳/۱/۶۳ در حادثه بمباران جزیره مجنون به شدت مجروح وبه شیراز اعزام شد. اما پس از گذشت پانزده روز با تن پر از ترکش وکشیدن درد ورنج فراوان تاعرش پرواز نمود. پیکر مجروح وزجر کشیده اش در میان اشک واندوه هزاران نفر از یاران وهمسنگران ووفاداران به راهش در بهبهان وزیدون تشییع وبه خاک سپرده شد.                        

قسمتی از وصیت نامه شهید:

« من اين راه را آگاهانه انتخاب كرده ام و جزء به سرانجام اين راه را به چيز ديگري نمي نگرم،ما به جنگ،براي جنگ نيامده ايم بلكه براي ياري دين خدا و براي لبيك به سالار شهيدان. هر كس مرا دوست دارد به بسيج بچسبد،امام را ياري كند و در راه اين انقلاب بدون هيچ چشم داشتي شبانه روز كار كند،در مقابل كمبودها تحمل كند.سعي كنيد با كشاورزي و كار كردن كمبودها را جبران كنيد،امروز جمهوري اسلامي ايران از همه طرف مورد حمله قرار گرفته است،پشت به پشت همديگر بدهيد و مقابله كنيد. برادران شما از قبل براي خدمت به اسلام تعيين شده ايد،پس هشدار كه زمينه حكومت مهدي(عج) بر عهده شماست... »  وصيت نامه شهيد بهروزي و شهيد بهروزي ها يك سند محكم و مهر بطلاني است براي اتهاماتي كه از طرف دشمنان آگاه و عده اي از دوستان نادان به رزمندگان اسلام زده و مي زنند. اين عده كه در زمانه ما هم كم و بيش پيدا مي شوند با احساساتي خواندن جوانان رزمنده ي زمان جنگ قصد دارند اين اتهام را وارد كنند كه جوانان رزمنده،جوانان خوبي بودند اما،بر اساس احساس و جو حاكم آن زمان به جبهه رفته،شهيد يا اسير و ... شده اند.لذا تصميم و كار آنها بر اسا احساس بوده و نه تدبير و عقل. اما اين شهيد بزرگوار كه نه زميني مي انديشد و نه زماني،يعني بينش و نگاه او محصور در زمان خويش نبود،در وصيت خويش چنين مي فرمايد: « من اين راه را آگاهانه انتخاب كرده ام و جزء به سرانجام اين راه به چيز ديگر نمي نگرم. » همچنين اين شهيد والامقام با شناختن خاستگاه اين انقلاب و با لبيك گفتن به سالار كاروان عشق حضرت اباعبداله(ع)،امام امت و راه او را،ادامه حركت امام حسين(ع) دانسته و همه را به ياري ولي زمان خويش دعوت مي كند. اين بزرگوار در وصيت خويش چنين فرمود: « ما به جنگ،براي جنگ نيامده ايم بلكه براي ياري دين خدا و براي لبيك به سالار شهيدان.هر كس مرا دوست دارد به بسيج بچسبد،امام را ياري كند و در راه انقلاب بدون هيچ چشم داشتي شبانه روز كار كند.» شهيد بهروزي با نگاه عميق و دقيق خويش فلسفه وجودي اين انقلاب و تشكيل آن را زمينه سازي براي حكومت حضرت حجت(عج) دانسته و وظيفه همه افراد امت را خدمت به نظام و اسلام و ياري كردن جمهوري اسلامي براي تحقق اين مهم مي داند و اين چنين به آيندگان توصيه مي كند: « برادران شما از قبل براي خدمت به اسلام تعيين شده ايد،پس هشدار كه زمينه حكومت مهدي(عج) بر عهده شماست.» صدر و ساقه بيانات اين شهيد عزيز حكمت و دورانديشي را مي رساند و براي نسلهاي آينده،راه روشني را باز مي كند كه تكليف آنان چيست و چه بايد كنند.اين وصيت و امثال اين وصيت نامه ها چراغ راهي براي نسلهاي بعد است كه نگذارند ارمغان اين شهداي بزرگوار در طي زمان گم و فراموش شود.

سردار شهید خداداد اندامی

نام و نام خانوادگی : خداداد اندامی               نام پدر:علی

تاریخ تولد : ۱۳۳۷                                          تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۰۱/۱۰                   محل  تولد : بهبهان                                      محل شهادت : جزیره مجنون

  زندگینامه : بسم الله الرحمن الرحیم و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیا عند ربهم یرزقون در تاریخ سوم مرداد ماه سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای کوهستانی بنام گنجیگان از توابع بخش زیدون بهبهان و در خانواده ای مذهبی فرزندی بجهان گشود که اسم او را خداداد گذاشتند والدین ایشان خصوصا پدرش بسیار شخص با ایمان و متدینی میباشد و از ابتدا فرزندان خود را با خدا پرستی و ایمان بخدا و دین اسلام آشنا نمود . شهیدخداداد بعد از دوران طفولیت در سردشت زیدون پا به مدرسه گذاشت و از بدو ورود به کلاس درس چنان هوش و ذکاوتی از خود نشان داد  که در بین تمام اولیا و مربیان دبستان بعنوان امین و بهترین شاگرد شناخته گردید او از کودکی با قرآن و فرایض دینی انس داشت همیشه بچه های همکلاسش را به فراگیری نماز و روزه گرفتن تشویق می نمود شهید اندامی در همه دوران حیاتش بسیار شجاع و نترس بود کارهای عجیبی از ایشان مشاهده میکردید که خود گویای آینده ای درخشان بود بعد از اتمام دور? ابتدائی و دریافت و دریافت کارنامه قبولی ، بعلت فقر مالی و نبود امکانات موفق به ادامه تحصیل نگردید لذا در کارهای روزمره جهت امرار معاش زندگی به پدرش کمک می نمود . در ایام نوجوانی با اشخاص متدینی معاشرت داشت و در جلسات مذهبی بطور دائم شرکت می جست در سال ۱۳۵۷ بخدمت سربازی اعزام گردید چون خدمت ایشان با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی ایران مصادف گردید شهید اندامی پس از طی دوران آموزشی به اهواز منتقل شد و در اشکر ۹۲ زرهی مشغول بخدمت گردید در پادگان باتفاق سایر فرزندان انقلاب برنامه های مذهبی داشت و در این رابطه چندین بار تحت تعقیب مزدوران طاغوت قرار گرفت که با آن استعداد و ذکاوتی که داشت توانست خود را نجات دهد بعد از فتوای امام که فرمودند سربازان باید پادگانها را خالی نمایند شهید اندامی اولین سرباز وظیفه بخش زیدون بودند که به امر امام از ادامه خدمت سربازی و پیروی از طاغوت روی گردانید و برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به اقیانوس بیکران ملت مسلمان ایران پیوست ایشان در تمام برنامه ها و برپایی تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی  در زیدون خصوصا سردشت نقش فعال داشته و در صف مقدم با مشت گره کرده علیه طاغوت زمان ندا سر می دادند و شبها نیز به اتفاق سایر برادران انقلابی زیدون از مال و نوامیس مردم بطور میتمر حفاظت می نمودند  شهید اندامی علاقه خاصی به امام (ره ) داشتند تا جایی که همیشه تاکید داشتند باید باید مسلمین فرمایشات امام را ادامه رساله شریفه ایشان بدانند وحتی دروصیت نامه اش می گوید افتخاردارم که حیاتم در زمان امام خمینی بوده و بفرمان ایشان قدم به جبهه گذاشته ام چون ایشان ازسلاله پاک پیامبراسلام حضرت محمد(ص) و رهرو سید الشهداحضرت امام حسین (ع) می باشند پس از پیروزی انقلاب و تشکیل حک.مت عدل اسلامی مجدداً بفرمان حضرت امام خمینی (ره) گردن نهاده و بخدمت سربازی بازگشتند بعد از اتمام خودمت سربازی برای هزینه زندگی خود و برادراش که بعد از او بخدمت احضار گردیده بود شروع بکار و تلاش نمود تا بتواند معاش آنها را تامین نماید  شهید اندامی از اولین افرادی بود که باتفاق معلم شهید موسی قناطیر شروع به تشکیل بسیج در زیدون نمودند و نیروهای جوان و مذهبی را به فراگیری فنون نظامی آشنا ساختند با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و هجوم بعثیان کافر به مملکت اسلامی ایران شهید اندامی همه برنامه ها و کارهای زندگی را رها نموده و سراسیمه به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در رکناردوست دیرینا خود سردار شهید عبدالعلی بهروزی رزمندگان اسلام را در منطقه جنوب فرماندهی نمودند و در همان روزهای اول  جنگ چنان رشادتهایی از خود نشان داد که مورد توجه تمام مسئولین منطقه رزمی قرار گرفت با توجه با ینکه او خود را همیشه یک بسیجی می دانست و افتخارش به این بود الهذا مسئولیتهای عدیده ای بایشان محول نمودند شهید اندامی در منطقه جنگی شوش با تفاق همرزم و به گفته شخص شهید (استادش) شهید بهروزی و چند تن از سرداران بزرگ اسلام شروع به فعالیت در جهت تشکیل یگان رزمی نمودند و توانستند در کوتاهترین زمان تیپ ۱۷ قم و سپس تیپ ۱۵ امام حین (ع) راسازمان داده و بعنوان یکی از بهترین یگانهای رزمی منطقه جنوب به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی نمایند . شهید اندامی از هنگام ورود به جبهه تا لحظه  شهادت در تمامی دین عملیاتهای نظامی جنوب شرکت فعال داشت که برای یادآوری تعدای از آنها ذکر میکردد . عملیات بزرگ فتح المبین – طریق القدس – بیت المقدس فتح خرمشهر عملیات رمضان – عملیات بزرگ خیبر که در تمامی دین عملیاتها شهید اندامی شخصاً مسئولیت گردان و مسئول طرح و عملیات را عهده دار بودند و سرانجام در تاریخ ۱۰/۱/۱۳۶۳ به اتفاق جمعی از سرداران تیپ امام حسن مجتبی (ع) در منطقه جزایر مجنون بوسیطله هواپیماهای مزدوران عراقی بمباران و به آرزوی دیرینهخود که همان شهادت در راه خدا بود رسیدند  . تنها یادگار و ثمره ازدواج شهید اندامی یک فرزند دختر میباشد که توسط یک فرزند دختر میباشد که توسط برادرش بزرگ و سرپستی گردیده و اکنون در خانه شوهر زندگی مینماید. وصیت نامه :

“بسم الله الرحمن الرحیم “ فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیواة الدنیا بالاخره و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجراً عظیماً  – آیه ۷۴ از سوره نساء – قرآن مجید مومنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند و هرکس در جهاد براه خدا کشته شد یا فاتح گردید زود باشد که او را در بهشت ابدی اجری عظیم دهیم . با یاد خدا شروع به نوشتن وصیت نامه  میکنم و با یاد خدا به آن خاتمه خواهم داد در روز عاشورای حسین شروع به نوشتن وصیت میکنم یهنی روز سرآغاز زندگی بشر به معنای واقعی خودش پروردگارا سینه ام را فراخ گردان و نورت را در قلبم منور بگران و قلم را تو خود حرکت در آور تا آنچه را که رضای خودت هست بر روی صفحه کاغذ از بنده ضعیف و ذلیلت بجای بماند تا شاید پس از حیاتم موثر واقع شود زیرا در زندگی ضعف و ذلیلت بجای بماند تا شاید پس از حیاتم موثر واقع شود زیرا در زندگی و در حیاتم نتوانستم مفید واقع شوم خداوندا تو خود از قلبها خوب با خبر هستی چون تو خود سازنده تمام وجود عالمی چنین مرا در آخرین لحظه حیاتم مسلم و شیعه عای بمیران آری میخواهم آخرین سالها و آخرین روزهای تحصیلم را در دانشگاهی بسر ببرم فارغ التحصیلاتش اولین آن هابیل تا به امروز و آخرین را نمی دانم که خواهد بود ولی همین را میدانم که از بتار حسین (ع) است پروردگارا پس مرا در این مرحله بفرما هر چند که امتیازم کم است زیرا علی اکبر حسین و دکتر بهشتی ها که امتیازشان مثل من نخواهد بود که امتیازی بپایآنها داشته باشم حسین جان من در روز شهادت تو و یاران و فرزندانت از خدایت که منشأ تمام هستی در خواست پیوستن به تو را کرده ام و اکنون که در دنیا سعادت زیارتت را نداشته ام پس در آخرت نزد پروردگارت شفیعم باش و واسطه ام باش برای نزدیک شدن به اهل بیت مطهرت من از دنیا همان را بس که به  حکم دهبرم روح خدا حرکت و هجرت نموده و در راه او که همان خواست خدا باشد جامه عمل پوشانده ام پروردگارا تو خود با لطف و کرمت عبادات ناچیز ما را بپذیر و با بخشش و رحمتت گناهان بیشمار ما را عفو بگردان خداوندا آنطور که باید تو را و بندگان مقربت نتوانستم درست و آن طور که خواسته ای بشناسیم و این خود یک گناهی است ولی چون به رحمتت دل بسته ایم از کرمت امیدوارم و اکنون که به خواست تو زندگی چهار یا پنج ساله ام را به پایان می رسانم خودم را در حرکت خمینی یافته ام و خودم را مدیون او که گمشده ام را بازیافته ام میدانم و این را می خواهم به جامعه ام بگویم که در هر مراسمی و یا مناسبتی که امام محبت میفرمایند آنرا یک سخنرانی ساده نیندازید چون فرمایشات امام تکمیل کننده رساله است و آن را هر زمان که بصورت فتوا تلقی کردید و در کار هایتان صحه صدر داشتید  پیروز و سعادت مند هستید و در غیر از این صورت جزء زیان کاران خواهید بود اول از هرچیز از دوستان و همسنگران میخواهم که مرا ببخشند و از تقصیراتم بگذرند و دوم از محیط و جامعه ام که همیشه اوقاتشان را نگران می کردم سوم از دوستان بسیار نزدیک و خویشاوندانم چهارم از آنان که از خودشان برگردن من حقی دارند و از خانواده ام خصوصاً از پدرم و مادرم خوانده ام  از پدرم میخواهم بر خلاف من که نتوانستم فرزند خوبی باشم برای او او با بزرگواری و محبت پدرانه اش مرا ببخشد تا شاید خدا مرا بیامرزد سخنی با خواهرانم امیدوارم که خدا به شما و تمامی کسانی که مد نظرم هست  صبری عظیم مر حمت فرماید تا بتوانید رسالت زینب گونه اتان را بدوش بکشید من چون رهروی از رهروان حسینم (ع) میگویم مبادا من که برای فرمان خدا به زندگیم در این دنیا خاتمه داده ام شما در زندگیتان خصوصاً در سوگ من خلاف فرمان خدا را انجام دهید همان طور که بارها شفاعاً گفته ام فردای قیامت نزد فاطمه زهرا و زینب شکایتتان خواهم کرد و کلیه خواهران دینی ام را به شما اعلام می کنم که حرکتی که خلاف اخلاق اسلام باشد مثل نوحه سرائی در حضور مردان و سر برهنه کردن و بر سر و صورت زدن جداً خوداری فرمائید و اگر خواستید بر مزارم بگریید شما را به خدا بر حسین یعنی بیاد حسین گریه کنید زیرا من شاگرد مکتب حسینم (ع) اما برادرم میدانم که انشاء الله همچون کوه  استوار خواهی ماند برادرم کوچکترین ضعفی از خودت در مقابل دشمن خصوصاً  منافقین و دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران نشان نده و مراسم هفته و چهلم و سال را خیلی ساده بگیر مبادا اسرافی صورت بگیرد بخاطر فلان گروه و یا فلان شخص که تصور کنی عیب خواهند کرد زیرا تو برای رضای خدا باید این مراسم را بپاداری در غیر این صورت لازم نیست حتی یک حبه قند را هم جابجا کنی و ازت میخواهم امانتی را که نزدت دارم یعنی دخترم را آنچنان تربیت کنی که شایسته فرزند یک مسلمان و شیعه و شهید در راه خدا را دارا باشد و در تمام مصائب نسبت به او بی تفاوت نباش حتی در زمان زندگی فردی و اجتماعیش من در دنیا از نظر مادی پس اندازی ندارم و از کسی هم بدهکار نیستم ولی بدهکاری حقی و حقوقی که بر گردن دارم حقوق جامعه است که امیدوارم که همانطور که در اول خواستم مرا برای رضای خدا ببخشند و دوم بدهکاری من نافرمانی هایست که از دستوارات خدا کرده ام نماز و روزه فراوانی بدهکارم اگر مسلمانی بخواهد برای رضای خدا روزه مستحبی و یا نماز مستحبی بگیرند و بخوانند اگر قلبش راضیست به یاد ما باشید بقول علما هم ثواب کارش را برده و هم مرا آزاد کرده پروردگارا ما را بخشش و بیامرز پدر و مادرمان را از ما راضی  نگهدار قلب آنهایی را که بر گردن ما حق دارند آن چنان رئوف بگردان که ما را ببخشند و آن چنان زندگی و چگو زیستن و برای کی و چگونه مردن را بما بیاموزید و یک آن ما را به خودمان وا مگذار و در اخرین لحظه حیات ما را مسلمان و شیعه علی بمیران و در آخرت شفاعت علی و ائمه اطهار را نصیبمان بگردان قبرم را کنار قبر مادرم قرار دهید اگر اطراف مادرم جای خالی نیست بالای سر سید حسن بخاک بسپارید در پایان خانواده شهید را هم نخواهند داشت آن راه را بروید وآن راه و خط را تأئید کنید که خط امام و رضایت خدا باشد .

شهید موسی قناطیر

نام و نام خانوادگی: موسی قناطیر                 نام پدر: رجب علی

محل تولد: بهبهان                                       تاریخ تولد: ۴۰/۶/۱

مدرک تحصیلی: دیپلم                                 تاریخ شهادت: ۶۰/۵/۲۰

محل شهادت: شوش

ولادت : در خانه ای محقر،  زن و مردی از تبار صفا و صمیمیت در شهر بهبهان پیمان زناشویی بستند و بعداز چند ماهی منتظر اولین مسافرجاده زندگی  بودند.  نه تنها آنها بلکه خویشان و همسایگان هم لحظه شماری می کردند . دیری نپایید که کلبه محقر این خانه بنور به پسری زیبا منور شد و برق شادی در دیدگان همه درخشید و آنها بی خبر از وجود شخصیت معنوی این طفل، تنها مقدم شخصیت ظاهری اورا جشن گرفتند.  او در واقع یکی از یاران امام زمان خود بود که در حصر ستم شاهی وقتی او را به عتاب و سرزنش گرفتند که با چه نیروو قدرتی می خواهی در برابر ژاندارم منطقه بایستی فرمود :یاران من در گهواره اند . این طفل از تبار کسانی است که امام موسی بن جعفر (ع )فرمود : مردی بزرگ از قم قیام می کنند و مردم را به سوی حق دعوت می کند و افراد شجاعی که مانند کوه از جنگ هراس نداشته و توکلشان تنها برخداست او را یاری می کنند .  بعد از تشریفات اولیه نوبت نام گذاری رسید و هر کس نظری می داد در نهایت تصمیم گرفته شد او را ایرج بنامند . ایرج وقتی چشمان خود را باز کرد و متوجه اطراف شد و با محیط خارج آشنا شد خود را اولین فرزند خانواده و در محیطی صمیمی از پدری بنام رجب قناطیر که مردی آرام و با صلابت و مادری بنام سیده کفایت جهاندیده از سادات عالیقدر طباطبایی و موسوی که از سلاله پاک فاطمه زهرا ( س) بود دید. دوران تحصیل :  ایرج بیشترین دوران شیرین زندگی خود را در کنار خانوده صمیمی و در دامن پاک و معنوی مادر و با اذکار و دعاهای خیر پدر و مادر سپری نمود بعد ازاینکه شش سال او تمام شد وی را به مدرسه فرستادند تا با سلاح علم و ایمان آینده ای روشن را برای خودرقم  بزند. لذا پس از دوران ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی شد . واین سه سال را ه با موفقیت و نمرات عالی سپری نمود و سپس وارد دوره متوسطه شد و در دبیرستان ثبت نام نمود و بعد از اتمام کلاس دوم دبیرستان در آزمون ورودی دانشسرایی مقدماتی شرکت نمود. دانشسرای تربیت معلم آبادان و آغاز فعالیت های سیاسی  :  وی با 13 نفردیگر ازدانش آموزان  بههبانی که در آزمون دانسرا  قبول شده بودند برای ادامه تحصیل راهی  شهر آبادان شد . در واقع این هجرت،اولین  جرقه ی رشد تفکرات اجتماعی و بینش سیاسی و اعتقادی ایشان زده شد و با برادرانی مانند سید کمال نور افشان و محمد رضا مجتهدی و عبد الصمد دهدشتی ..... آشنا گردید  و از آنجایی که همگی صبغه مذهبی داشتند سریع با هم جوشیدند و به هم انس گرفتند و در همه فعالیتها همراه و همگام بودند .  در دانشسرا مدرسین و دانشجویان چینی و کمونیستی حضور داشتند و برای جذب دانشجویان فعالیت می نمودند ولی حضور مدرسین و دانشجویان مذهبی هم در دانشسرا کم نبودند و در این میان حضور جناب آقای سید محمد( علوی تبار ) بعنوان مدرس تعلیمات دینی نقش روشنگری برای جوانان داشت . شهید قناطیر و دوستانش با محور قراردادن استاد با دین و کتب مذهبی و سیاسی آشنا شدند و در کنار ایشان واژه های سیاسی را آموختند و استاد برای اولین بار آنها را با شخصیت روحانی مرجع تقلید علم تشیع، منجی ملت اسلام در قرن بیستم یعنی حضرت امام خمینی ( ره ) آشنا نمود و در جلسات خصوصی امام و اطلاعیه ها و سخنرانی ها ایشان سخن می گفت و در منزل،  دانشجویان مسلمان که شهید قناطیرنیزیکی از ا فعالان بود را دور خود جمع می نمود . به رهبری استاد گروه و تشکیلاتی را تشکیل دادند و کتاب و اعلامیه های امام را در آبادان و بهبهان پخش می نمودند . شهید قناطیر بسیار فعال و پر جنب و جوش بود و اراده ی قوی داشت  و با پول توجیبی و کمک هزینه تحصیلی کتاب می خرید و در اختیار دانشجویان قرار می داد و با دانشجویان در رابطه با مسائل حکومت ستم شاهی و طاغوت سخن می گفت و آنها را تشویق به مبارزه علیه حکومت پوشالی پهلوی می نمود و علی الخصوص بعد از جریان آتش سوزی سینما رکس آبادان که توسط ایادی رژیم انجام می گرفت و تعدای از مردم بیگناه در آتش سوختند فعالیتش را زیادترنمود و بچه ها را جهت شرکت در تظاهرات علیه حکومت طاغوت دعوت می نمود.   هنگامی که با کمک خداوند متعال و امدادهای غیبی الهی انقلاب اسلامی به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی پیروز شد .شهید قناطیر در جلسات سخنرانی شخصیتهایی که از تهران به آبادان می آمدند  شرکت می نمود و سااعت و مکان جلسات سخنرانی را به اطلاع دانشجویان می رساند و به صورت دسته جمعی به سخنرانی می رفتند سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی دوره دوساله دانشسرای ایشان در آبادان به پایان رسید و خود را برای زندگی جدیددر میدان علمی آماده نمود . دوران تحصیل: وی  اول مهرماه سال  1358  خود را جهت تدریس دانش آموزان  به اداره آموزش و پرورش بهبهان معرفی نمود .  بعد از قرعه کشی محل خدمت ایشان یکی از روستاهای  بخش محروم زیدون انتخاب شد و از سر شوق و اشتیاق خدمت به قشر محروم و مستضعف و روستایی جامعه کوله بار خود را بست و ابتدا روانه روستای لنگیر سفلی و بعد محمود آباد زیدون شد . و در سال 1359 به شهر سردشت مرکز بخش زیدون آمد .  شهید با توجه به روحیه انقلابی و اسلامی که داشت در همان روستاها فعالیتهای مذهبی و خدمت به مردم انجام می داد. آغاز جنگ:  او را به عنوان مدیر دبستان شریعتی ( شهید قناطیر فعلی ) منصو ب کردند که این انتخاب مصادف با 31 شهریور 1359 شروع جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی بود . ایشان عضو فعال بسیج سپاه بهبهان بودند و  در فعالیتهای فرهنگی با مسجد باب الله بهبهان همکاری می نمود .  در این برهه حساس از زمان بی تفاوت ننشست و  زمینه تشکیل بسیج در زیدون را پایه گذاری نمود.  فعالیت در انجمن اسلامی :  ابتدا با برادران انجمن اسلامی دانش آموزی روستای سردشت زیدون که در سال 1358 تاسیس شده بود واین  اولین نهاد فرهنگی و انقلابی اسلامی در سردشت بودکه با پیشنهاد آقای جوهریان معلم و مدیر مدرسه راهنمایی وحید بهبهانی برای دفاع از امام و انقلاب اسلامی و مقابله با منافقین و ضد انقلاب تشکیل شده بود ارتباط پیدا کرد و در جلسات شبانه آموزش قرآن انجمن اسلامی شرکت می نمود.تاسیس بسیج :  ایشان همچنین بعنوان مربی قرآن در کلاسهاشرکت  می کرد.  برای شناسایی برادران حزب الهی ، که دریکی از جلسات با برادران انجمن اسلامی که در واقع نقش بسیار مهمی در حمایت ا ز انقلاب اسلامی داشتند مسئله دفاع و تاسیس بسیج را مطرح نمودند که با استقبال برادران مواجه گردید.  هسته اولیه بسیج در محل بسیج کنونی با امکانات بسیار کم و با یک حصیر و چند پتو و 6 قبضه تفنگ ( 5 ام یک و اپرنو) تشکیل شد . کلاسهای آموزشی عقیدتی نظامی و توجیه سیاسی هر شب ساعت 9 در بسیج تشکیل می شد و مورد استقبال دانش آموزان ، جوانان و مردم مسلمان قرار گرفت . شبها بچه ها با روحیه بالا و علاقه شدید به نگهبانی در بسیج اقدام می نمودند که با شروع فعالیت بسیج تحرکات منافقین و ضد انقلاب کم رنگ شد و ایشان نه تنها در سردشت بلکه دامنه فعالیت خود را به روستاها کشید  وشبانه روز با تلاش و کوشش فراوان  جهت پی گیری تشکیل بسیج فعالیت  در کنا رحضور برادران کلاسهای عقیدتی را برگزار می نمود به بسیجیان آموزش اسلحه  را نیز تعلیم می داد . برادران بسیجی قلعه کعبی نقل می کننند : اولین بار که با شهید قناطیر آشنا شدند زمانی بود که با اسب به مدرسه راهنمایی می آمدو تشکیل بسیج و ضرورت شرکت برادران در بسیج را مطرح  می نمود.  که همان برخورد با عث شد عده ای از برادران مانند شهید آرام - شهید شجاعجری -برادران اکبر محبوبی مقدم و محمد رضا ساویز و... دور او جمع شوند و با ایشان پیمان همکاری ببندند . وی بارها با موتورسیکلت به روستا می آمد .اولین بار دعای کمیل بمناسبت شهادت شهید عبدی پور که در امیدیه به شهادت رسیده بود توسط برادر جانباز سید عبد الله رود پور و شهید اردشیر ( عمار ) رهبر در مسجد قلعه کعبی برگزار گردیدو فعالیت برادران انجمن اسلامی فعال زیدون چشمگیر بود                                                                              1 . بر ادران روستای چم اظهار می دارند: شهید قناطیر به روستای ما آمد و ما مشغول جمع آوری هندوانه بودیم شهید گفت ما امشب مهمان شما هستیم و ماهم با عشق و علاقه   برای آنها نان و هندوانه و سبزی فراهم نمودیم و فردای آن شب شهید آمد که پول هندوانه ها  را بدهد و ما گفتیم پول نمی خواهیم و او شوخی می کرد و می گفت  که فردا  نگویید مانند ژاندارمها بدون پول هندوانه گرفتند .... با جذب شهید عبد العلی بهروزی که دوره نظامی را در سربازی فرا گرفته بود دامنه آموزش نظامی سلاح سنگین در روستاهای  چم، دهنو و قلعه کعبی بیشتر گردید. برنامه صبحگاهی جنب و جوش خاصی داشت و با توجه به صلابتی که داشت هر کسی جرائت سخن گفتن در حضور ایشان را نداشت . از طرفی دیگر حسن نیکوو اخلاق خوب ایشان باعث شده بود تا به راحتی جوانان خدا جو را به خود جذب و مشتاق کند  و همین امر موجب استقبال همگان از بسیج گردید  وبه طوری که  در بین این افراد کسانی که دارای سوء سابقه بودند هم وارد بسیج شوند که مورد اعتراض برادران حزب الهی و انجمن اسلامی قرار می گرفت.  موقعی که شهید قناطیر متوجه این موضوع گردید و بسیج را در خطر دید، دو ماه بسیج را موقتا تعطیل نمود در پی این تصمیم ، بنده و شهیدصفرعلی نژادرا صدا زد و گفت اسلحه ها را بردارید و به بسیج بهبهان تحویل دهید .  در این مدت با ارتباط با معلمین مذهبی ( مانند شهید اصغر عابد نژاد –امیر هو شنگ روشن ،  نخستین – محمد زاده و ... ) در روستاها ی زیدون از آنها قول گرفت که در  تعطیلی تابستانن اوقات فراغت خود رادر اختیار  بسیج قرار دهند و از طرفی با برادران انجمن اسلامی علی الخصوص مدیر انجمن اسلامی برادر سید عبد الله رود پور که در بهبهان تحصیل می نمود در منزل آقای صدقی حضور پیدامی کرد  و دو نفره جلسه تشکیل می دادند که با برنامه ای حساب شده بسیج را راه اندازی نمایندو(شهید ) یک بار دانش آموزان زیدونی که در بهبهان مقیم بودند را بمنزلشان دعوت نمود و با آنها صحبت کرد و در واقع شبی که ما در خدمت ایشان بودیم در خیابان گرو هکهای فدایی خلق و منافقین تیر اندازی هوایی کردند   وشهر امنیت نداشت و از بنده به اصرار  دیگران خواست که شب را نزد ایشان بمانم که بنده به شوخی به ایشان اسلحه سردی را که همراه داشتم نشان دادم و گفتم من مسلح هستم نگران نباشید و در پایان سخنانش از همگی پیمان گرفت که با ایشان همکاری نمایند. وی  با ارتباط قوی و مداومی که با برادران داشت،  بسیج را با کادر رسمی و مسئولیت مشخص در محل دبستان شهید قناطیر ( فعلی ) با حضور معلمین مذهبی و تعدادی از برادران روستاهای ،قلعه کعبی ، چم، دهنو ،اسلام آباد ، برج یوسفی ، سعادت آباد، قلعه کعبی و ... تشکیل داد و رسما کلاسهای آموزشی را شروع نمود   و مسجد امام خمینی را فعال و برنامه سه نوبت نماز جماعت را برگزار نمود . هنوز شهد شیرین نمازهای صبح و تعقیبات آن و بیداری در سحر در ضمیر ما وجود دارد و همچنین اعزام به جبهه هرماه ادامه داشت و البته تاسیس و تشکل بسیج ابتدا بمنظور دفاع از کیان مملکت اسلامی و جهاد فی سبیل الله و اطاعت از دستورات ....... امام خمینی ( ره) بود ولی در کنارآن تربیت رزمندگان برای دفاع از انقلاب اسلامی کارهای بسیار مفید و سودمندی رابرای مردم منطقه انجام می داد که تاکنون و برای همیشه نام او و بنیان او جاویدان است. کارهای خدماتی:  یکی از کارهای ماندگار ایشان در منطقه تشویق کشاورزان به احیاء کشاورزی بود و با توجه به اینکه حکومت طاغوت به کشاورزی اهمیت نمی داد و کشاورزان هم در شرکتهای خارجی جذب شده بودند . در واقع محصولات کشاورزی مقرون به صرفه نبودو کشاورزان هم رغبتی و انگیزه ای نداشتند. ولی از آنجایی که امام دستوربه خود کفایی اقتصادی  داده بودایشان مصمم شد تا کشاورزی را احیاء نماید ولی مشکلاتی وجود داشت که تنها با همت بلند او مرتفع می شد.  یک روز در مراسمی مردم را به بسیج دعوت نمود و در پایان سخنرانی کشاورزان را مخاطب قرار داد و موضوع را مطرح کرد ولی کشاورزان در جواب ایشان بهانه تراشی می کردند یکی می گفت: نهر آب تخریب و پر شده و هم سطح زمین است و سروان آب کور شده و امکان آبیاری زمینها برایمان مقدور نیست و ایشان در جواب فرمودند که از جهاد سازندگی  و اداره کشاورزی قول مساعدت برای لایروبی نهر آب را گرفته ام . دیگری گفت گراز ( خوک ) زیاد شده و محصولات را نابود میکند .   جواب دادند من در اختیار شما تفنگ و نیروی آموزش دیده را قرار می دهم که از محصولات شما حفاظت کند هر کسی چیزی می گفت و ایشان جوابشان را با دلایل قانع کننده می دادند  . در نهایت یکی از کشاورزان گفت :حقیقتاما بیل زدن را را فراموش کرده ایم و تنبل شده ایم. درواقع همین طور هم بود چرا که رژیم ستم شاهی و دولت آمریکا ملت ما راکاملا  وابسته نمودند و مردم کارکردن و کشاورزی را بیهوده و بی فایده می دانستند و حقیقتا روحیه خود کفایی و استقلال را در مردم کشته بودند . در این موقع بود که شهید بزرگوار صورت خود را به طرف زنان کرد و آنها را مخاطب قرار داد و گفت : من از شما می خواهم که شوهرانتان را به کشاورزی تشویق کنید و اگر قبول نکردند شما بیل به دست گیرید تا غیرت آنها به جوش بیاید . از همت والای ایشان تعداد قلیلی از کشاورزان بودند بعنوان تکلیف و انجام وظیفه الهی و انقلابی روانه زمین های کشاورزی شدند و زمینهای خشکیده ترک خورده را گلستان و سرسبز نمودند و برای اولین با بعد از انقلاب برنج کاری احیا گردید و الحمدولله الان کشاورزی در منطقه زیدون از رونق توسعه بسیار خوبی برخوردار است و منبع درآمد و اشتغال بسیاری برای مردم است که زندگی خود را با در آمد محصولات کشاورزی سپری می نمایند . و آن زمان که  از بخشداروقت زیدون جهت عمران روستا.... کوچه و خیابانهارا شنگل ریزی  می کرد شهید خودش بیل را به دست می گرفت و مشغول صاف نمودن شنگلها در خیابان می شد و مردم می آمدند و بیل را ازدست وی می گرفتند و کار را تمام می کردند. همچنین در مراسمات اجتماعی مردم شرکت می نمود و در غم و شادی آنها شریک بود و در کنا رکارهای اجتماعی ارتباط قوی با پروردگار عالم داشت .   نمازهای شب  : نماز های شب او در فصل تابستان و شبهای گرم و شرجی در اتاق فرماندهی بسیار با صفا و تماشایی بودبه طوریکه  در روح و روان ماتاثیر مثبت داشت در واقع بعد عملی او در سازندگی معنوی برادران موثر بود و نماز شب به صلابت و نورانیت و توان مضاعف عنایت کرده بو. شبانه روز برنامه ریزی و پیگیری و تلاش و کار می کرد و خسته نمی شد و نفوذ کلام داشت که با یک برخورد افراد را به خود جذب می نمود و مانند یک رهبر بزرگ دارای روحی بزرگوار بود وقتی نیمه شب نگهبانی می دادیم و از پشت اتاق فرماندهی می گذشتیم دقایقی را به  مناجات و ذکر طولانی رکوع و سجودش محرمانه گوش میدادیم  و لذت می بردیم نماز جماعت را در راس امور قرار داده بود یادش بخیرچه ایام خوبی و چه کوتاه بودو چه سریع مانندخابی گذشت ولی پر ثمر و بیاد ماندنی . شبهای ماه مبارک رمضان هنگام سحر قرائت  دعای سحر شهید عابد نژاد معاون و جانشین شهید قناطیر بسیار دلنشین بود و وجود شهید اصغرعابد نژاد باعث دلگرمی او بود و در واقع انسانی مدیر و دارای برجستگی ویژهای نسبت به بقیه و دارای معلمان مذهبی بود که بیشتر کلاسها اعتقادی و سخنرانی ها را ایشان ایراد می نمودند.  غیرت و شور انقلابی عجیبی داشت و بارها شهید قناطیر در جلسات می فرمود متوجه باشید اطاعت از رهبری را سرلوحه کار خود قرار دهید. می گفت: پا جای پای رهبر بگذارید و سعی نکنید جلو هم بیفتید که منحرف می شوید و عقب نمانید که گمراه می شوید وتنها راه نجات را اطاعت از رهبری جامع الشرایط  ولایت فقیه می دانست که این رهبری اتصال به ولایت امیر المومنین علی ابن ابی طالب دارد . در یکی از سخنرانیهای خود می گفت امام رهبر و حکیم انقلاب است از ویژگیهای او این است که تدبیری اندیشیده که انشالله انقلاب اسلامی ا ز کلیه خطرات و نقشه های شوم استکبار مصون بماند مثلا می گفت: وجود سپاه و کمیته برای دفاع از انقلاب و نهادهای دید را محافظت همدیگر قرار داده اگر مجلس اشکال داشت شورای نگهبان را فوق آن قرار داده ومهمتر از همه ولایت فقیه را نگهبان انقلاب از انحراف قرار داده که ارتباط بین خدا و مردم است واز آنجا ئیکه مردم شیعه هستندو اعتقاد کامل به ائمه معصومین دارند ولایت فقیه را استمرار حرکت راه ائمه می دانند و نظام را از آن خود میدانند و از جان و مال خود حمایت می کنند و نقشهای اجانب و دشمنان را خنثی می نمایند .   آموزش نظامی و اعزام به جبهه : و در بعد نظامی و دفاع مقدس دست به یک ابتکار جالب زد داوطلبان جنگ را ثبت نام می کرد ودر مدت یک هفته آنها را شخصا آموزش می داد کلاسهای توجیهی اطاعت از فرماندهی و آموزش انواع سلاحها و رزم شبانه در کوه ودشت و جنگل و رودخانه ودر باطلاقها می گذشت و دوره نسبتا سخت کماندویی رابه آنها آموزش می داد و کاملا آنها را آماده می کرد تا ضریب دفاعی و عملیاتی آنها بالا رود وقتی در آن اردوی شبانه روزی آماده می شدند و به یک نیروی کیفی تبدیل می شدند آنگاه آنها را به سپاه بههبان جهت اعزام به جبهه معرفی می نمود .طی مراسم بدرقهای رزمندگان را به جنهه می فرستاد  اولین اعزام رسمی در مورخه 12 / 4 / 60 برادران ( یدالله مهتری – سعید بابا سنی – مرتضی رضوی – مهران غلامپور – اردشیر رهبر – نعمت الله رضوی – غلامعلی بهروزی – عبد العلی بهروزی عبد المهدی درفشی – یوسف عادی مقدم – امیر هوشنگ روشن) بودند . شهادت اردشیر رهبر :  بعد از چند اعزام خبر مجروحیت برادر شهید اردشیررهبر  را شنیدیم که بعد از چند روز به شهادت رسید و ایشان بسیار پر جنب و جوش و دارای روحیه  بسیار بالایی بود و ارتباط قوی عاطفی با شهید قناطیر پیدا کرده بودایشان  مسئول فرهنگی بسیج بود وموقعی که در جبهه حضور نداشت در کنار شهید قناطیر با هم به روستا ها سرکشی می کردند و آموزش اسلحه و کارهای فرهنگی انجام  می دادند چون بسیاربه هم علاقمند و مانوس بودند خبر شهادت ایشان شهید قناطیر را بسیار متاثر نموده بود. شهید رهبر وقتی برای سومین بار عازم جبهه بود و با بلندگو شعار می داد، مادرش هم با روحیه بالا جواب می داد و در شهادتش هم زینب وار صابر بود و ما از روحیه بالا ی او رحیه می گرفتیم و  می گفتیم خداوند خودش کارها را آسان می کند .مادر اولین شهید با ید اینگونه باشد و در واقع خود خداوند به ایشان صبر و  توان و استقامت عنایت فرموده ولی افراد معاند و ضد انقلاب تبلیغ می کردند که فلانی( شهید قناطیر )  بچه های مردم را به جبهه می فرستد تا کشته شوند و احتمالا در روحیه ایشان تاثیر گذاشت و از خداوند پیوستن به شهیدان را درخواست نمود ووقتی مراسم ختم و هفتمین روز شهید رهبر تمام شد .شهید قناطیرعصرآن روز  مراسم بنده را صدا زد و از من خواست همراه ایشان  به منزل شهید برویم تا از مادرش دلجویی نماید. موقع  خدا حافظی مادر شهید رهبرایشان را تا بیرون منزل در کوچه بدرقه کرد ایشان به مادر شهید گفتند که من شرمنده هستم که من زنده ام و فرزند شما شهید شده ما همراه هم بودیم باید من می رفتم مادر شهید که روحیه بسیار بالایی داشت در جواب ، ایشان را تسلی داد و گفت شما هم فرزند من هستید و باید راهش را ادامه دهید و بسیج را فعالتر نمایید و از طرف نگران ما نباش و کاری به حرف دیگران نداشته باش چون  فرزندم خودش این راه را انتخاب نمود . ولی در وجود شهید قناطیر نیرویی بود که او را به سوی خدا سیر می داد و او را از عالم خاکی جدا می نمود و دیگر بدنش تحمل روح بلند او را نداشت و نمی توانست مانع عرج روح او باشد و او بی صبرانه مشتاق پیوستن به ملکوتیان و شهیدان بود و روزهای آخر سفارشات و حرفهایش بوی رفتن می داد ووقتی همان روز می خواست به بهبهان برود بنده از ایشان خواستم که او را همراهی کنم البته برادران  همگی احتیاط او را داشتند و او را تنها نمی گذاشتند و بنده و برادر ترک زاده همراه ایشان به بهبهان رفتیم و ایشان اظهار می داشت می خواهم به جبهه بروم و سری به بچه ها در جبهه بزنم و اگر شد قبل از آن به اصفهان نزد برادر روشن که مجروح است می روم ولی آنچه بعدا شنیدیم شب در بسیج غسل شهادت می کند و فردا صبح به جبهه شوش می رود و ابتدا بر شهید  عبد العلی بهروزی که فرمانده خط بود وارد می شود تا فردا نزد دیگر برادران زیدونی دومین گروه اعزامی( مورخ  15 / 5 / 60 )که در جبهه بودند سرکشی کند برادران ( سید عبد الله رود پور –عبدالعلی رجبی – عوض جوادی فر – جهانبخش آرام- رسول زیدونی-عبد الرسول بهبهانی – مرتضی رضوی – حیدر جوکار – صفر علی نژاد – رستم نوی – ابراهیم دشمن زیاری – سید هاشم رضوی – شعبان آبدار – محدرضا ساویز یدالله بهادری رحیم شجاعجری – فریدون اکبری – شیخ محمد آغاجری – عبد الرضا آقاجر – حسن ساران – عزیز آقاجری)   شهادت شهید قناطیر به نقل از شهید عبد العلی بهروزی  بقیه کلام را  سردار فرماندهی شهید عبد العی بهروزی که ما ایشان را فرمانده خطاب می کنیم نقل می کند او  همه موفقیت و توفیقات خود را مدیون جاذبه شهید قناطیر می داند و می گوید شهید قناطیر حق بزرگی بر گردن من دارد که حضور ایشان تا شهادت و حالات خود را در دفتر خاطراتش نوشته می سپارم . برادر قناطیر، فرمانده ما به جبهه آمده است آمدنش غیره منتظره بود و وقتی به داخل سنگر آمدم دیدم نماز جماعت را به پیش نمازی و امامت او می خوانند بوی عطر سراسر سنگر را فرا گرفته بود چیزی که همیشه او همراه داشت. من هم نماز را شروع کردم بعد از نماز مغرب پس از اینکه من او را بوسیدم شروع کردم تعریف اوضاع و بعد نماز عشاء را خواندیم . تا ساعت 11 نشستیم مشغول گفتن و خندیدن بودیم از من قرآن خواست به ایشان دادم و خود خوابیدم من ساعت 3 تا 5 نگهبان بودم صبح ساعت 30 / 4 دقیقه صبح  ایشان را بیدار کردم ، نمازخواندند و شروع به نوشتن نمودندکه تا ساعت 8 ادامه داشت بعد از اینکه صبحانه تمام شد بمن گفتند حالا به شناسایی برویم که خیالم راحت شد کارت شناسایی و وسایل خود را در کوله پشتی گذاشتند و گفتند این وصیت نامه من است . تا تدارکات رفتیم درست ساعت 9 صبح بود و منتظر ... جنوب بودم تدارکات توپ خورده بودو پایین آمده بود خاک تمام اجناس را گرفته بود وقتی گفتم خاکها را خالی  کنیم موسی گفت : قرار است  با هم به بچه ها سری بزنیم و در موقع برگشتن چند نفر را برای کمک بیاوریم چند قدمی که  از تدارکات جدا شدیم از اولین تپه که رد شدیم صدای مهیبی به گوش رسید فورا گفتم بخواب ...توپ ... توپ فرانسوی در یک قدمی من خورده بودایشان پشت سر من بودند حدود 2 قدم با من فاصله داشتند دود غلیظی تمام اطرف را گرفته بود گرچه تمام بدن من گرم شده بود لیکن سریع موسی موسی می گفتم ولی دود آنقدر زیاد بود که فرصت پیدا نکریدم چشمم هیچ جایی را نمی دید هنوز دود تمام نشده بود دستم به دست ایشان خورد جمع شده بود و هیچ تکان نمی خوردگردنش را نگاه کردم کاملا باز شده بود مثل اینکه جای تیر بود هیچ تکان نمی خورد و فقط بدنش گرم بود او هیچ نگفت حتی آخ،  فورا برادر  شمایلی که  چند متری از ما فاصله داشت برگشت و سریع خودش را بما رساند ماشین یخ تازه آمده بود وقتی من گفتم کمک کمک آنها به سمت ما آمدند . گردنش انگار از بدنش جدا بود به هر طرفی بی اختیار می افتاد چشمانش  با حالت قشنگی رویفرو رفته بود شمایلی جلو نشست به کمک او ماشین حرکت کرد سریع می رفت و من تمام اعضای بدنم درد می کرد هیچ چیزی متوجه نمی شدم رنگم کاملا پریده بود .بدنم احساس سوزش شدیدی می کرد  دیوانه می شدم به آورژانس رسیدیم مسئولین آورژانس با نگاهی که به قلب ایشان کردند کار را تمام شده تشخیص می دادند از طرف دیگر ازگردنش ترکش بیرون آمده بود خون لخته لخته از گردنش بیرون می آمد من هنوز انتظار داشتم .... با آمبولانس حرکت کردیم به رودخانه رسیدیم پل خراب بود دکتر گفت: تمام بدنش سفید شده چشمانش ... وقتی دکتر این را به من گفت دیوانه وار روی ریگهای داغ افتادم و از حال رفتم موسی ... موسی ... شبهای بی چراغ نامزدی موسی .  وصیت نامه ای که صبح به من داده بود  تمام اینها یکی بعد از دیگری در مغزم دور می زد  نمی توانستم خودم را کنترول کنم بی اختیار از خود بی خود می شدم . عجیب ترین اتفاقات افتاده بود توپ بغل من افتاد ایشان چرا...من یک فدم با توپ فاصله داشتم و ایشان نه یک قدم بلکه دو قدم . توپ بغل پای من خورد طوری که من احساس کردم سوختم سوختم ولیکن در آن دود غلظ فقط موسی موسی می گفتم خداوندا ... چه می توانم بگویم ، خلاصه او را از آب رد کردیم پشت رودخانه آمبولانس نبود که او را به شهر ببریم ماشین تویو تایی را روشن کردند و حرکت کردیم چندی که حرکت کردیم ماشین دندهایش قاطی کرد در زیر ماشین به حالت زار، من و شمایلی نشستیم پس از مدتی آمبولانس آمد او را به سپاه شوش بردیم برادر بقایی آنجا نبود پس از این که بیسیم زدیم برای وصیت نامه و وسایل ایشان روانه بیمارستان شدم در بیمارستان زنان و مردان ... برای ما خیلی سخت و ناراحت کننده به حالت عجز به ما نگاه می کردند در این موقع مرا برای معاینه پیش دکتر بردند مثل اینک ترکشی در سرم بود . واورا، موسی را ، فرمانده مارا ، انقلاب گر ما را به سردخانه . چقدر تلخ است واقعا که تلخ بود در این موقع نتوانستم خودم را کنترول کنم تا آنجایی که در هنگام بیرون آوردن ترکش از خود بیخود شدم .دکتر  به حالت گریه وزاری گفت تا کی خدایا دکتر فهمید که من برای ترکش احساس درد نمی کنم برای فرمانده برای اینکه هر روز شاهدم ... و هر روزمانند  آمبولانس باید فرماندهی را بلند کنم باید عزیزی را از جا بلند کنم هرروز زنده باشم و ببینم ... چند لحظه بعد موسی را از سرد خانه بیرون آوردند به حال من به حال او پرستاران و زن و مرد در آنجا گریه  و زاری می کردند  و او را باید می بردند ولی من می ماندم . ماندن و بودن شاید جبر تاریخ باشد برخلاف میل خودم شاید خداوند هنوز از سر گناها


مطالب مشابه :


معرفی کتاب

مدرسه شهدای مورنان - معرفی کتاب - مدرسه شهدای آموزش ابتدايي منطقه




نمونه سوالات نوبت اول

تهران/منطقه 5/مدرسه راهنمایی شاهد شهدای اکباتان: تهران/منطقه 5/مدرسه راهنمایی شاهد شهدای




برنامه عملیاتی

نام مدرسه : شهدای ابوذر استانی / منطقه در جلسه مورخه 22/5/92 شورای مدرسه




زندگینامه و خاطرات سبکبالان عاشق و گلگون کفن منطقه زیدون

شهدای منطقه اسلامی در سردشت بودکه با پیشنهاد آقای جوهریان معلم و مدیر مدرسه راهنمایی




جدول ظرفیت پذیرش مدارس راهنمایی تحصیلی نمونه دولتی شهرستان ها

ردیف شهر/منطقة آموزشی محل استقرار نام مدرسه کد 5 منطقه 3 سهام 18 منطقه 10 شهدای هفتم




همکاران آسمانی

موینی دبیر-محسن محتشم زاده مدیر مدرسه- سید تعداد شهدای منطقه آوج 5 عزیز بوده بنام




برچسب :