سفرنامه ی اردبیل و سبلان - قسمت اول
سلام دوباره با سفرنامه!!
گفته بودم که سفرنامه ای راجع به سفر خاطره انگیزمون به اردبیل میگذارم. با اینکه سفر طولانی ای نبود ولی برای اینکه خیلی پستم طولانی نشه، سه قسمتش میکنم.
ماجرای سفر اردبیل از اونجایی شروع شد که یک روز باباجون اومد خونه و همه ی ما رو دور خودش فراخوند! ( اینجا نکته ی قابل توجه اینه که کلا باباجون ما نه اهل فراخوانی افراد خانواده است و نه خیلی اهل ناگهانی سفر رفتن!)
ما هم که متعجب بودیم که چی شده؟! دور پدربزرگ مهربان جمع شدیم و معلوم شد که باباجون در دفتر کارش یک مراجعه کننده داشته که به باباجون توصیه کرده بودن که حتما به ارتفاعات اطراف اردبیل برید و برای یک شب هم که شده اونجا چادر بزنید و لذت ببرید از مناظر و هوا و کوهستان و .....
روز 3 مرداد 1390:
صبح ساعت 7 حرکت بود. ولی از اونجایی که خیلی بار داشتیم و این بارها به سختی در ماشین جا میشد و داخل باربند هم جا نشدن و کلی طول کشید که بارهای اضافه رو روی جعبه ی باربند جا بدیم، ساعت 10 حرکت کردیم!
برنامه این بود که اولین شب رو در بندر انزلی بمونیم. در بین راه در بیرون شهر قزوین و در یک رستورانی که محلی ها توصیه کردن نهار خوردیم که به جرات میتونم بگم خوشمزه ترین نهار کل اون سفر بود. واقعا رستوران خوبی بود که اسمش رو هم متاسفانه اصلا یادم نیست!
نزدیکهای غروب بود که به بندر انزلی رسیدیم. متاسفانه هوا وحشتناک گرم و شرجی بود و ما هم حسابی خسته و گرسنه! سوئیتمون هم فقط یک کولر گازی گوشه ی آشپزخانه داشت و خلاصه خوابیدن در اتاقها محال بود بخاطر گرما!
شب بود که دیگه یواش یواش همه بیدار شدن و به این نتیجه رسیدن که بسیار گرسنه هستن! این شد که من و شکیبا و سبحان رو فرستادن برای خرید. در حین خرید بودم که خاله جان زنگ زد که اون بیرون که هستی بپرس قبله کدوم طرفی است ما نماز بخونیم! منم رفتم دم در یک مغازه که کاملا هم جهت با سوئیت ما قرار داشت و از اون آقا قبله رو پرسیدم! حالا آقاهه گیر داده که آخه بستگی داره کجا میخواین نماز بخونین؟! میگم شما چیکار داری؟ قبله رو بگو خودم سرم میشه! میگه نه تو به من بگو محل اقامتتون کجاست؟! میگم بابا محل اقامتمون هم راستای مغازه ی شماست! مگه قبول میکنه؟ خلاصه که بالاخره رضایت داد که قبله رو بگه و من هم جلوی خودش زنگ زدم به خاله میگم خاله جان رو به در ورودی بایستید! دوباره فروشنده گیر داده که نه رو به در ورودی مغازه ی منه شاید تو اون خونه فرق کنه؟!
صبح روز بعد رفتیم برای مرداب انزلی. من فقط یک بار دیگه مرداب انزلی رفته بودم اون بار هم خیلی کوچیک بودم فکر کنم 9 سالم بود ولی خیلی قشنگ خاطره اش توی ذهنم بود! واقعا مرداب جای بسیار زیبایی است و شانس ما خیلی از گلهای نیلوفر مرداب هم باز بودن.
کشتی های روسی لنگر انداخته در بندر:
قبل از ظهر بعد از دیدن مرداب به سمت اردبیل حرکت کردیم.
در بین راه کمی راهمون رو به سمت ساحل گیسوم کج کردیم. ساحل زیبایی بود و ما هم برای شنا به منطقه ی حفاظت شده رفتیم و واقعا خیلی مزه داد. دریا کمی موج داشت و هوا هم حسابی آفتابی و گرم بود. بعد از شنا به رستورانی که کنار ساحل بود رفتیم برای نهار. ساعت حدود 5 بود و برنجشون تموم شده بود به همین خاطر مجبور شدیم خیلی منتظر بمونیم تا مجدد برنج درست کنه و دیگه سبحان و شکیبا از خستگی شنا و گرسنگی به غر زدن افتاده بودن :))
دیگه شب شده بود که به مهمانسرای اساتید دانشگاه آزاد در اردبیل رسیدیم.
وقتی که داشتیم با نگهبان مهمانسرا صحبت میکردیم ازش راجع به مناطقی که برای چادر زدن مناسب هستن پرسیدیم. خیلی جالب بود که اون آقا با محبت فراوان گفت که بله محلهایی هست برای اینکار ولی برید ببینید و لذتش رو ببرید ولی برای خواب برگردین مهمانسرا بخوابید! لازم نیست چادر بزنید. ما فکر کردیم که شاید منظورش اینه که توی چادر خوابیدن سخت است و ....
خلاصه که با لبخندی از کمکش تشکر کردیم و صبح روز بعد فقط وسایلی که برای چادر زدن برده بودیم رو بار ماشین کردیم و سبک به سمت سرعین حرکت کردیم.
در راه راجع به این صحبت میکردیم که اول بریم سرعین و بعد برگردیم به سمت سبلان و شب رو جایی در دامنه ی سبلان بخوابیم؟ یا نه شب برگردیم بریم مهمانسرا؟ که یهو به یه دوراهی رسیدیم که یک طرف زده بود سرعین و طرف دیگه "آب گرم شابیل". با یک رای گیری سریع تصمیم گرفتیم که به سمت شابیل بریم. مسیر طولانی ولی فوق العاده زیبا بود. از طرفی سبلان با قله ی پر از برفش در تمام راه درست روبروی ما قرار داشت و از طرف دیگه سمت راستمون یک دره ایجاد شده از گدازه های آتش سبلان دنبالمون میکرد!
بعد از اینکه به آب گرم شابیل رفتیم ( که به نظرمون فوق العاده کثیف بود!) و سریع اومدیم بیرون، برای نهار به تنها رستورانی که اونجا بود رفتیم. البته رستوران که نمیشه گفت! کبابی وسط راهی؟! خیلی وحشتناک بود! همونجا گوسفند رو سر میبرید و همونجا آویزون میکرد و همونجا میبرید و چرخ میکرد و کباب میکرد!! درسته که کباب خیلی خیلی تازه و خوشمزه ای بود ولی یه جورایی بعد از دیدین همه ی اون مراحل اشتهای آدم کور میشد! کبابهاش هم اینقدر کوچیک بود که اول 9 سیخ سفارش دادیم که بعدش یواش یواش تبدیل به 30 سیخ شد :)) و تازه بازهم همه کامل سیر نخورده بودن! ( کلا 7 نفر بودیم )
بعد از نهار تعدادی کوهنور رو دیدیم که سوار بر یک جیپ از سبلان پایین میومدن. شوهرخاله جان (دایی) از اون آقاها سوال کرد که قضیه ی این جیپها چیه؟ و اونها گفتن که کوهنوردها با این جیپها میرن بالا تا پناهگاه سبلان و اونجا شب رو چادر میزنن و بعد صبح زود برای فتح قله میرن بالا! دایی هم از این ایده خوشش اومد و وضعیت جاده تا بالا رو پرسید که گفتن سنگلاخ و خاکی است. دایی هم گفت که ماشین خودش چون شاسی بلند است به اندازه ی کافی مناسب بالا رفتن است و این شد که تصمیم بر این شد که تا پناهگاه بریم و اگر مناسب بود برای شب همونجا بمونیم.
ادامه دارد.....
مطالب مشابه :
طرح پل ایستگاه سرعین/ دانشگاه صنعتی اردبیل صنعتی ماند...
اخبار اردبیل - طرح پل ایستگاه سرعین/ دانشگاه صنعتی اردبیل صنعتی ماند - اطلاع رسانی صحیح و
دانشگاه پيام نور اردبيل
عسل درمانی با عسل طبیعی سبلان. دانشگاه پيام نور استان اردبیل با 17953 کیلومتر
لیست دانشگاههای غیرانتفاعی
اردبیل موسسه آموزش عالی غیردولتی - غیرانتفاعی سبلان - اردبیل موسسه آموزش عالی غیردولتی
استان اردبیل- اطلاعات راهنمایی
دانشگاه جامع علمی کاربردی صنعت جهانگردی استان اردبیل نام استانی در شمال غربی کشور
سفرنامه ی اردبیل و سبلان - قسمت اول
ان سان - سفرنامه ی اردبیل و سبلان - قسمت تحصیل در نظام کالج، دانشگاه عثمانیا، شهر
اتوبوس سبلان اردبیل دي ماه به بازار ميآيد
اخبار اردبیل - اتوبوس سبلان اردبیل دي ماه به بازار ميآيد - اطلاع رسانی صحیح و صریح در خصوص
آرتا تجارت زرین اردبیل، سبلان پارچه سابق
اخبار اردبیل - آرتا تجارت زرین اردبیل، سبلان پارچه سابق - اطلاع رسانی صحیح و صریح در خصوص
برچسب :
دانشگاه سبلان اردبیل