هنر از دیدگاه هگل

هگل برای اولين بار در سال 1818 در شهر هايدلبرگ، هنر را به اجمال مورد بحث قرار داد و در ماه اكتبر سال 1820 در دانشگاه برلن و همچنین در كلاس هاي تابستاني سال 1823 تا 1826؛  و زمستاني سال هاي 1828 و 1829 تدريس كرد. مجموعه افكار هگل درباره هنر بعد از مرگ او در سه مجلد به چاپ رسيد.

هگل درباره علم زيبايي شناسي  به دنبال آنست که  آیا مي توان معرفت دقيق و معتبري از  هنر و اثر هنري به دست آورد يا نه؟ آيا امكان دارد درباره هنر به تجزيه و تحليل پرداخت و به كسب حقيقتي نائل آمد؟يا اينكه چون آثر هنري از تخيل مايه مي گيرد در نتيجه غير قابل تعريف است و موضوع هيچ علمي  نمي تواند واقع شود؟
به نظر هگل شناخت دقيق و آثار گوناگون آن امكان پذير است.به طور كلي هنر در قالب محسوس و انضمامي خود، حاوي حقايقي است  ذاتي كه عقل به نحو ديالكتيكي بدان ها راه مي يابد و شناسايي معتبر و صحيحي در مورد هنر به وجود مي آورد.
همين اعتقاد به امكان شناسي هنر، مارا متوجه مي سازد كه نظر هگل درباره هنر و زيبايي شناسي قسمت مجزا و مستقلي را به طور كلي در فلسفه او تشكيل نمي دهد،بلكه برداشت او از فلسفه در واقع آگاهي و وقوف به روش خاصي است كه به نظر وي نه تنها در موضوع هاي مختلف قابل اعمال است بلكه هر موضوعي به خودي خود صحت آن روش را ثابت مي كند.
فلسفه هنر همچون فلسفه تاريخ،فلسفه حقوق،فلسفه دين و غيره به نظر هگل از حقيقت واحدي ناشي مي شود كه آن به معناي بسط و گسترش روح است در جهان محسوس براي طي سلسله مراتب متضاد خود و سرانجام براي رسيدن به مطلق محض خود.پس روشي كه هگل براي مطالعه و بررسي هنر انتخاب مي كند جنبه تجربي ندارد و از نوعي نيست كه مورد پسند فلاسفه تجربي مذهب يا پيروان علوم تحصيلي معاصر باشد.او روش كلي خو را بر اساس اصول فلسفه خود بنيان گذاري كرده است و آن را در تمام موارد به كار بست.با اين حال درباره هنر اعتقاد دارد كه اين روش را بايد در نظر داشتن اوصاف متمايز و خاص هنر بكار برد.زيرا درست است كه هنر از كليت برخوردار است،ولي اين كليت با كليت علوم فرق دارد.هنر بر خلاف علم قابل تدريس نيست و به سهولت به ديگري منتقل نمي گردد.هنر با فلسفه هم متفاوت است. هنر نموداري است از فعاليت خاصي در نزد انسان.هنر فعاليتي است انساني با غايت انساني.زيرا آثار هنري را طبيعت به وجود نمي آورد و انسان خالق آنهاست و به همين دليل اثر هنري بيش از يك شي ءِ طبيعي از آگاهي برخوردار است و غائيت آن را فقط شخص بيننده كه در خارج از آن قرار گرفته است در   مي يابد.اثر هنري مانند  يك شي ءِ طبيعي واقعيت مادي خارجي دارد ولي در آن نشاني از فعاليت انساني نيز ديده مي شود و به همين دليل هنر نمي تواند فقط تقليد از طبيعت با شد و بايد حتما روح در آن منعكس گردد. بحث درباره هنر يعني بحث درباره نحو بسط و گسترش روح در ماده ای كه اثر هنری در آن تحقق يافته است.
هگل تصور مي كند روشي كه براي مطالعه هنر اتخاذ كرده است به نفسه با ذات هنر و به خصوص با تاريخ تحول آن مطابقت مي كند.يعني تاريخ هنر خود در جهت تاييد فلسفه هنر تحول پيدا كرده است.منظور آن است كه روشي كه هگل در مورد مطالعه و بررسي هنر به كار مي برد روشي است استنتاجي و مطالبي كه او دراين مورد به نظر خود نتايجي است كه ضرورتا از اصول متيقن منطق بدست آمده است با اين تفاوت اصلي كه اين نتايج با واقعيت مادي آثار هنر ي و با تحول تاريخ  آنها نيز مطابقت دارد يعني به فرض اگر روش استقراي اتخاذ مي كرديم به همين نتايج مي رسيديم. آثار هنري از هر نوعي كه باشد به درجات متفاوت از يك طرف حاكي از تجلي روح در ماده است و از طرف ديگر به نسبت كمال خود رهائي روح را از ماده نمايان مي سازد.يعني هنر از لحاظ حلول روح را در ماده جلوه گر مي سازد و از طرف ديگر در عالي ترين مرتبه خود پايگاهي براي آزادي آن است.همچنان دين رضايت روح در حيات دروني انسان است هنر هم رضايت روح در قالب اثر هنري است.روح و قالب مادي هنر متقابلا در جهت ايجاب و سلب يكديگرند.
هنر نمايشگر تضاد و تقابل ميان روح و ماده و در عين حال نموداري است از مراحل پيوند آن دو به طوری كه عالي ترين مرحله هنري به نفي هنر و يا لااقل به نفي قالب اثري هنري منجر مي گردد. تكامل هنر هميشه در جهت نفي محض آن است،بدين معني كه هنري كه كامل مي گردد شخصيت اثر خود رااز دست مي دهد تا جائي كه كاملا غير مادي و غير محسوس مي گردد و از قالب مادي خود جدا شود.منظور اين است كه در اثر هنري روح ناچار بايد در قالب مادي ظاهر شود و در عين حال ماده مانعي در مقابل آن است و از بسط كامل آن جلوگيري مي كند.از طرف ديگر هرگاه روح بر ماده فائق مي آيد قالب مادي اثر هنري نفي مي گردد و در واقع چيزي باقي نمي ماند.به همين دليل اثر هنري محل تقابل ماده و روح است و آن دو چنان كه گفته شد در جهت ايجاد و سلب يكديگر قرار گرفته اند،زيرا روح ناچار ماده را ايجاب مي كند و بدون آن اثري به وجود نمي آيد و در عين حال آن را سلب مي كند چه مانعي است در برابر تجلي كامل اثر هنری. براي همين است كه تاريخ آثار هنري نموداري از معاني ذاتي هنر است و در هر زماني تقابل روح و ماده به صورت خاصي در مي آيد، چنان كه هنر يك دوره مشخص، اوصاف و خصلت هاي مخصوص به خود دارد و مرتبه اي از سلسله مراتب ميان آن دو را مجسم مي سازد. زيرا روح در واقع روح مي گردد كه صيرورت مي پذيرد. و به همين دليل تاريخ هنر از صفت تاريخي محض روح ناشي شده است و زمان به مانند ظرفي است كه در آن روح جريان تاريخي خود را طي مي كند و معناي خود را در آثار هنري جلوه گر مي سازد.
پس به طور كلي هر وقت ما در مقابل يك اثر هنري قرار مي گيريم، در واقع در برابر مرتبه اي از روح قرار گرفته ايم كه در لحضه اي خاص و معين تجسم خارجي پيدا كرده است. در هر اثر هنري جزئي، صورتي كه ماده براي به وجود آوردن آن به خود گرفته است دال بر روح است كه در صيرورت ذاتي خود تعيين خارجي يافته است.به عبارت ديگر مي شود گفت كه روح كلي است ولي كلي مجرد نيست بلكه آن كلي اي است كه به جزئي گرايش دارد و در مقوله فرد(خواه شيء و خواه شخص)كليت و جزئيت با يكديگر جمع مي شوند. منظور اين است كه هر اثر هنري به هر نحوي كه در نظر گرفته شود در قالب انضمامي خود جنبه جزئي به خود مي گيرد، ولي نفس واقعيت آن حاكي از كليت نيز هست. يعني يك اثر هنري همان گونه كه محل برخورد روح و ماده است در عين حال و به همين دليل محل تجمع كليت و جزئيت نيز هست، زيرا هر اثر هنري "فرد خاص"است و در نتيجه بهره اي جزئي از روح و از ماده مي تواند داشته باشد و جامعيت آن دو و در قالب جزئي آن اثر معين جلوه گر مي شود.
به نظر هگل درست است كه در اثر هنري شيءِ مادي جنبه روحي و معنوي به خود گرفته است ولي در اين معنويت به نسبت چگونگي آثار هنري سلسله مراتبي وجود دارد كه منوط به درجه ذهنيت و درون ذاتي است كه در يك اثر خاص هنري پديد مي آيد. يعني ملاك و ضابطه اي كه كمال و ارتقاء يك اثر هنري را تعيين مي كند درجه ذهنيت و درون ذاتي آن است.به نسبتي كه يك اثر هنزي حائز درون ذاتي باشد يا بهتر بگوئيم آن را بيشتر نمايان سازد،به همان نسبت از كمال بيشتري  برخوردار است، تا وقتي كه اين درون ذاتي به حد اعلي برسد و آنگاه روح بر ماده به كلي فائق مي آيد و صورت مادي اثر هنري كاملا نفي     مي گردد؛ يعني تاريخ هنر در جهت مبرا ساختن روح از ماده است به وسيله درون ذاتي.پس چنان كه    مي بينيم بحث درباره هنر به طور كلي منجر به بحث درباره تاريخ هنر و مراحل مختلف آن،و هنرهاي خاصي چون معماري و مجسمه سازي و شعر گفتن مي گردد.
  
مراحل سه گانه هنر
به نظر هگل در تاريخ هنر سه مرحله متمايز مي توان تشخيص داد:
1-هنر سمبوليك.
2-هنر كلاسيك.
3-هنر رمانتيك.
هريك از اين مراحل سه گانه نموداري از درجه شدّت يا ضعف حضور روح در ماده است و از طرف ديگر به ترتيب با سه دوره متمايز تازيخ واقعي هنر مطابقت مي كند.و همچنين هر يك به نوبه خود با يكي از هنرهاي خاص شناخته مي شود؛ يعني معماري بيشتر با مرحله سمبوليك، مجسمه سازي بيشتر با مرحله كلاسيك، و شعر بيشتر با مرحله رومانتيك واقعيت مي يابند. منظور اين نيست كه معماري فقط در مرحله سمبوليك و مجسمه سازي فقط در مرحله كلاسيك و شعر انحصارا در مرحله رمانتيك وجود داشته است، بلكه منظور اين است كه اوصاف ذاتي هركدام از اين سه گروه هنري به ترتيب با سه مرحله خاص تاريخي هماهنگي دارد. زيرا در معماري ماده در روح تفوق بيشتري دارد و روح قادر نيست به صورت رضايت بخشي در آثار معماري در آيد و همين موجب پيدايش مرحله سمبوليك مي شود. در مجسمه سازي ميان روح و ماده تعادل و توازني ايجاد مي شود و هر دو به اندازه مساوي در به وجود آمدن هنر كلاسيك دخالت دارند. امّا در گروه هنرهاي شعري روح بر ماده تفوق مي يابد و هنر رمانتيك را به وجود مي آورد.
هگل عقيده دارد كه هنر سمبوليك در جستجوي كمال مطلوب است،هنر كلاسيك آن را يافته است و هنر رمانتيك از آن تجاوز كرده است. و به همين دليل هنر سمبوليك نامتناهي را مجسم مي كند، هنر كلاسيك وحدت و هماهنگي را، و هنر رمانتيك صرف درون ذاتي را. سمبول در واقع يك علامت است ولی جنبه تصنعي و قرار دادي ندارد و رابطه مستقيم و حتي المقدور طبيعي با مدلول خود ايجاد مي كند- هر سمبولي اقلاً بايد يكي از صفات مدلول خود را نمايان سازد، گو اين كه مي تواند در اوصاف ديگر با آن متفاوت باشد.مثلاً شير و روباه و ترازو به ترتيب سمبول هاي جسارت، مكر و عدالت هستند. همچنین يك سمبول هميشه لفظ دو پهلويي است يعني در عين اين كه بر مدلول خود دلالت مي كند در مورد آن ابهام و شكي نيز در ذهن به وجود مي آورد. مگر آن كه سمبول در اثر كاربرد زياد و عادت، اعتبار و ارزش قراردادي خاص به خود گرفته باشد و مستقيماً نمايشگر مدلول خود گردد برای نمونه شكل مثلث در كليساهاي اوليه كه اصلاً جنبه تزييني ندارد، بلكه به مرور زمان و در اثر كثرت استعمال به طور مستقيم نشانه اي از تثليت مسيحي شده است.
اين جنبه سمبول كه در اكثر هنرهاي ابتدائي ديده مي شود با ظهور هنر كلاسيك كه صفت مميزه آن وضوح و مستقيم الحصول بودن آن است از ميان مي رود.در هنر كلاسيك از سمبول استفاده جديدي مي شود و در اين مرحله آثار هنري از درون ذاتي بيشتري برخوردار هستند تا در مرحله اول.براي درست فهميدن اين مطلب و اينكه هنر در مرحله سمبوليك از چه خصوصياتي برخوردار بوده و چگونه با تحول اين خصوصيات هنر هنر كلاسيك شروع شده، بد نيست اوّل وضع هاي متفاوتي را كه انسان در قبال  طبيعت در موقع به وجود آوردن آثار هنري به خود گرفته است  مورد مطالعه قرار بدهيم. انسان ابتدايي كم كم به حيات خاص  دروني خود پي برده است و احتياج مبرمي به اين پيدا كرده است كه اين احساس دروني را در اشياء منعكس ساخته به ديگران منتقل سازد، و چون تحسين وقايع طبيعي در اين نياز و ميل او را ارضاء نمي كرده است، دست به كار هنر زده است. هنر در ابتدا منضم به اعتقادات  ديني به معناي كلي كلمه بوده است. اولين آثار هنري اسطوره ها را مجسم مي سازند. بشر كوشش مي كند آنچه را كه در اشياء طبيعي پنهان و نهفته مي پندارد در قالب آثار هنري مصور گرداند، بدين طريق قبل از پيدايش متن هاي مقدس  و مذاهب رسمي هنر اولين بيان كننده اعتقادات ديني  بشري بوده است، و آثار هنري ابتدائي صور كلي انتزاعي نيستند بلكه اعتقاد را منضم به قالب مادي خود دارند. ولي به مرور زمان اين مرحله اوليه سمبوليك به سمت صور كلي گرايش پيدا مي كند و دایره شمول يك اثر خاص هنري گسترش مي يابد و در نتيجه مرحله هنر كلاسيك آغاز مي گردد.
به نظر هگل در تاريخ هنر سمبوليك سه دوره متفاوت مي توان تشخيص داد و اين هنر قبل از اتمام خود يك دوره فاخر و عالي به وجود آورده است.
ارزيابي صحيح فلسفه زيبايي شناسي هگل نه فقط از حوصله اين نوشته خارج است بلكه طرح اين مسئله ناچار موقعي تواند بود كه تمام فلسفه و روش هگل مورد بحث قرار گيرد.
مسلما با تمام نتايجي كه هگل از بحث خود در مورد هنر مي گيرد نمي توان موافق بود ولي در اين كه بحث او ما را درباره هنر به تامل وا مي دارد و اهميت هنر را در متجلي ساختن روح از گذر ابداعات انساني نمايان مي سازد نمي شود ترديد روا داشت.


مطالب مشابه :


اشعاري در مورد هنر

آموزش هنر های تجسمی - اشعاري در مورد هنر - مطالب هنری برای علاقمندان




مقاله ای در مورد هنر گرافیک

هنر گرافیک از سالها پیش در جهان امروز ما شکل گرفته است , هنری تازه, ساده و آزاد است اینهنر




هنر از دیدگاه هگل

هگل برای اولين بار در سال 1818 در شهر هايدلبرگ، هنر را به اجمال مورد بحث قرار داد و در ماه




نقش هنر در زندگی فردی

اين مقاله در صدد است كه نقش هنر در زندگي فردي ما يك اثر هنري را مورد تامل قرار مي‌دهم و




هنر درمانی

پژوهش هاى اخير در هنر اوتيستيك و سالم را در كلاس هنر مورد بررسى قرار دهند و تأثير




مقاله ای کامل -هنر ایران در عهد هخامنشیان

هنر ایران در عهد هخامنشیان عمدتا بر پایه ی بزرگداشت مقام پادشاهان این سلسله استوار بوده است.




برچسب :