ترجمه شعر ایرج شمسی زاده به عربی
گناوه پورت
ترجمه شعر ایرج شمسی زاده به عربی
غلامرضا کریمی فرد استاد دانشگاههای اهواز
شعر را هیچ وقت نمی شود ترجمه کرد، چون احساس قابل ترجمه نیست ؛ احساس را باید احساس کرد و فهمید. تازه شعر وقتی به زبان مادری است، همان زبانی که شاعر با آن ارتباط عاطفی و احساسی دارد، خود ترجُمان احساس شاعر است؛ ترجمانی نه کامل ، چون احساس را نمی شود در قالب کلمات ریخت. کلمات کمترند از گسترة احساس که بتوانند آن را در خود جای دهند و بنمایانند . هر چند در شعر، کلمات به رستاخیز می رسند؛ یعنی واژگانش جان یافته و زنده شده اند اما توان بیان احساس شاعر را علی قدره ندارند. این است که شاعر گفته است :
ز تحسینم ، خدا را ، لب فرو بند / نه شعر است این ، بسوزان دفترم را / مرا شاعر چه می پنداری ای دوست / بسوزان این دل خوش باورم را / …/ مگر احساس گنجد در کلامی / مگر الهام جوشد با سرودی / مگر دریا نشیند در سبویی / مگر پندار گیرد تار و پودی / … / اگر احساس می گتجید در شعر / بجز خاکستر از دفتر نمی ماند / وگر الهام می جوشید با حرف / زبان از ناتوانی در نمی ماند / … ( فریدون مشیری ) .
اینها یک طرف، حالا اگر شعری از زبان مادری به زبان دیگری برگردانده شود ، تنها کلمات آن شعر است که ترجمه می شود نه احساس و عاطفه و تخیلات شاعر و نه حتی فرهنگ و اندیشه و روحیات شاعر. با همة اینها ، هرگز از ترجمة شعر نه گریزی است و نه گزیری . ترجمه ، چشم اندازهای مهمی را همیشه به روی غیر اهل آن زبان می گشاید و آنان را وارد سرزمینی می کند که مشتاق آشنایی با آن و سیاحت در آفاق و کرانه های آن هستند. ترجمه ، شعر و ادبیات را جهانی می کند و نمی گذارد از مدرسة بین المللی بیرون بماند ضمن اینکه شعر و اصولاً انواع هنر و ادبیات، به سبب ویژگی ذاتی خود؛ یعنی احساس و عاطفه، می توانند مستقیماً با مخاطب خود رابطه برقرار کنند .
یکی از شاعران نام آشنا و مطرح جنوب و استان بوشهرکه مورد علاقة بسیاری از مردم از نسلهای گذشته و امروز است و مطرح ترین شاعر محلی سرای جنوب به حساب می آید ، جناب استاد آقای ایرج شمسی زاده است . بومی سروده های وی همتا ندارد . شعرهای فارسی رسمی وی نیز فوق العاده زیبا و از نظر ادبی و جوهر شعری ، بسیار ارزشمند و قابل توجه و استناد است. شعر جناب شمسی زاده از ظرفیت هنری و زیبایی شناسی بالایی برخوردار است و لازم است در مورد آن تحقیق ادبی و شعرشناسی شایسته ای صورت گیرد. اما متأسفانه مجموعة کامل شعر ایشان چون تا کنون چاپ نشده است ، در احتیار نیست ـ جز برخی از شعرها که به صورت پراکنده نزد افراد پیدا می شود ـ و همین مسأله ممکن است بعداً موجب اختلاف در نگارش و عبارات شعری و تفاوت در نسخه ها گردد. باری !
این جانب اخیراً به نظرم رسید برخی از شعرهای ایشان را به عربی برگردانم تا بدین وسیله شاید بتوان ایشان و شعرشان را به عنوان یکی از شاعران جنوب ، در حوزة شعر و ادبیات عربی نیز معرفی و مطرح کرد و از سویی خود نیز دینی را که دارم اندکی ادا کرده باشم .
اما از آنجایی که برگرداندن شعر فارسی به عربی کار دشواری است ( نسبت به برگرداندن شعر عربی به فارسی ) و بهتر آن است کسی این کار را بکند که به عربی نیز شعر می سراید و عربی زبان مادری اوست ، از یکی از دانشجویان سالها پیش خود و فارغ التحصیل فوق لیسانس رشتة زبان و ادبیات عربی دانشگاه شهیدچمران اهواز که علاوه بر شعر عربی، دستی هم در شعر فارسی دارد و مهمتر اینکه بسیار به شعر فارسی علاقمند است و در آن مطالعه می کند ، جناب آقای « قیس خزاعل »، از دبیران محترم آموزش و پرورش ، خواستم چارچوب این کار را بریزند و شعر « زادگاه » را به ایشان دادم که ترجمه کنند. ایشان نیز با کمال میل پذیرفتند و با سرعت این کار را انجام دادند و در اختیار من گذاشتند. چند روزی روی آن کارکردم و با چندین بارمطالعة آن و مطالعة مکرر و چندین بارة اصل شعر«زادگاه» (برای دریافت بهتر و بیشتر زیباییها و مفهوم شعر و مقصود شاعر) تغییرانی در ترجمه دادم و با تقدیم و تأخیرات و حذف و اضافاتی در راستای تقویت عناصر بلاغی شعر، سعی شد تا هم جنبه های قافیه پردازی و هم ایقاعات و آهنگ عبارات آن رعایت گردد و هم با مضامین و مفاهیم شعر بیشتر منطبق شود ، و در عین حالی که رعایت وزن عروضی شعر در ترجمه امکان نداشت ، با فضای درونی و عاطفی ـ احساسی شعر تقریباً نزدیک شود .
به هر روی این کار که قدم کوچکی در جهت معرفی شعر جنوب بویژه شعر استان بوشهر و بطور اخص شعر شهر من گناوه در فضای جدید و خارج از حوزة شعر و ادب فارسی است ، امید است مورد قبول دوستداران شعر و خصوصاً دوستداران جناب استاد شمسی زاده قرار بگیرد و اهل فن و شعر نیز ان شاء الله نسبت به نقایص احتمالی آن با دیدة تسامح بنگرند . این شعر را به شخص ایشان تقدیم می کنم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید :
هذه بندری عزیزتی هاهنا «گناوه »
هنا مَسقطُ رأسی علَی الخلیجِ الموّاجِ
النائمُ فوقَ ضِفَّةِ بحرٍ ذی اللِّجاجِ
تُقَبِّلُ رجلَیه کلَّ حینٍ أمواجٌ من الأمواجِ
یُحیطُه البحرُ یَزمَجِرُّ و هو مُناجِ
*** ***
هاهنا الخلیجُ الفارسیُ بزینته البدیعةِ
یَمُوجُ بانثناءاتٍ و التِواءاتٍ بانکسارِ
تارةً یجری هدُوءً أو بجزرٍ أو بمدِّ
تارةً مُرعِبٌ مُزبـِدٌ یَتَحاشَی من قرارِ
*** ***
یَصطَدِمُ موجُهُ بالصّخرةِ فَیَنتَثِرُ فی الهواءِ
تَراهُ کرَذاذِ المَطرِ فی هُبوبِ النّسیمِ
عندما تَزِلُّ القطراتُ مِن فوقِ الصَخر
تُمثِّلُ دمعَةَ العاجزِ المسکینِ الیتیمِ
*** ***
آلافُ القواربِ علَی سطحِ ماءِه الأزرقِ
کأنَّ السَّماءَ الزَرقاءَ فی اللَّیل المُنجَمِ
الشّیوخُ و الشّبانُ یُجَذِّفونَ مُنشِدینَ
الی کُلِّ صَوبٍ مِن أجـلِ الصّیدِ و المُنعَمِ
*** ***
النّخیلُ الفَخورُ علَی ساحلِه ذاتُ الهُدوءِ
نائمةٌ ، بعضُها فی بعضِها مُحتَضِن
إنَّ الشَّمسَ عندَ المَغیبِ کالذَّهَبِ المُنصَهِر
تدخُلُ فی الأمواجِ کأنـّها نَجمٌ مُحتَضِر
*** ***
یُحَوِّلُ اللّیلُ حینَ یَبزُغُ القَمرُ مِن الأفقِ
دامیاَ مُحَطِّماً کَلُّصِّ من مَکمَنِه
لونَ البحرِ الی احمرارِ النّارِ و الإصفرارِ
مثلَ وادٍ مغمورٍ بأزهارِ اللاّدَنِ
*** ***
فی مُنتصِفِ اللّیلِ حینَ یَطِلُّ القمرُ
من نوافذِ البیوتِ المُظلمةِ
یکونُ طفلُ الموجِ نائماً بالزورقِ
راحتِ الشواطِئُ فی الصَّمتِ و الرّاحةِ
*** ***
فِتیَةُ البندرِ هؤلاءِ رجالُ المُروءَةِ
هذی الفتیاتُ المَلیحاتُ ، صانعاتُ المَسَرَّةِ
هؤلاءِ النّاسُ النُبلاءُ ذَوُوالإحساسِ و التحَمُّسِ
أبناءُ بلدتی یَتعاطَفونَ و هم فی تنفّسی
*** ***
روحی فَدیً لکلِّ شِبرٍ من تُرابها الطّاهرِ
إنّها هی بلدةُ « آرش » و بلدةُ « کاوه »
إنّها مَسقطُ رأسِ فتاةِ شعری و رقَّةِ مَشاعری
هذه عزیزتی بندری هاهنا « گناوه »
این بندر عزیز من اینجا گناوه است
اینجاست زادگاه من این شهر موج خیز
کارام خفته بر لب دریاى بیکران
بر پاش بوسه مى زند امواج دمبدم
بر گرد او غریو کشان بحر هر زمان
اینجا خلیج فارس به آرایشى بدیع
پر چین و پر شکنج و خروشان و موجدار
گاهى خموش و نرم رود جذر و مدّ کنان
گاهى هراس آور و جوشان و بى قرار
موجى به سنگ خورده شود پخش در هوا
چون دانه هاى باران در جنبش نسیم
آرام قطره هاش چو لغزد به صخره، باز
ماند به اشک کودک درمانده یتیم
چون نیلى آسمان به شب پرستاره اى
بر سطح نیلگونش قایق بود هزار
پارو زنان و نغمه کنان هر طرف روان
پیر و جوان شده پى صید و براى کار
بر ماسه هاى ساحل آن نخلهای بلند
آرام خفته اند در آغوش همدگر005
خورشید چون طلاى مذابى به هر غروب
در موجها فرو شده عمرش رسد به سر
شب آن زمان که ماه برآرد سر از افق
خونین و پرشکسته چو دزدى سر از کمین
دریا به سرخى و زردى آتش در آورد
چون دشت پر زلادن و گلهاى آتشین
در نیمه هاى شام که مهتاب کم کمک
سر میکشد به روزن تاریک خانه ها
خفته است طفل موج به قایق به خواب ناز
رفته است در سکوت و خموشى ترانه ها
این بچه هاى بندر، این مردهاى مرد
این دختران با نمک شادى آفرین
این مردم نجیب و پر احساس و گرمجوش
همشهریان همدل و با جان من قرین
جانم فداى هر وجب خاک پاک آن
این شهر آرش من و این شهر کاوه است
این زادگاه دختر احساس شعر من
این بندر عزیز من اینجا گناوه است
منبع: دریادلان
مطالب مشابه :
ریشه وپیشینه ی زبان پارسی
ریشه ی زبان پارسی. فارسی یکی از زبانهای هندواروپایی در شاخهٔ زبانهای ایرانی جنوب غربی
بزرگترین گروه کر در جنوب تهران در سرای محله اسفندیاری وبستان تشکیل میشود
وبلاگ سرای محله اسفندیاری و بستان - بزرگترین گروه کر در جنوب تهران در سرای محله اسفندیاری
زبان محلی
همه مازندران سرای من زبان پارسي ميانه از شاخه زبانهاي ايراني جنوب غربي است و با
زبان و گویش
موقعيت عمومى و رواج زبان آذرى پهلوى در تالش از الله بخش محل شاندرمن در جنوب تا تالش
ترجمه شعر ایرج شمسی زاده به عربی
تازه شعر وقتی به زبان مادری است، همان زبانی ترین شاعر محلی سرای جنوب به حساب می آید
شب یلدا و تاريخچه آن
ایران سرای یك زبان گرمانیك ایران مخصوصا در جنوب و جنوب خاوری برای نامیدن
معرفی روستای عالم خیز کردوان علیا (کردو بالی)
دشتی است که یکی از اصیلترین گویشهای ایران بوده و ریشه در زبان سرای جنوب
برچسب :
زبان سرای جنوب